گنجور

شمارهٔ ۱۶ - در منقبت حضرت امام حسین (ع)‏

ز همتم نبود احتیاج با گوهر
که آبله است به کف چون صدف مرا گوهر
ز کاوش مژهٔ او فزود قدر دلم
مگو که سفته چو شد افتد از بهار گوهر
دلم ز عقدهٔ ابروی ناز بگشاید
که هست هم گره و هم گره گشا گوهر
به قطره های سرشکم مشابهت دارد
از آن به چشمم می آید آشنا گوهر
بود جلای وطن باعث ترقی جاه
رسد به تاج شهان از صدف جدا گوهر
سموم شعلهٔ آهم چو بگذرد بر بحر
جهد شراره صفت در صدف ز جا گوهر
چو دیده سوی تو بیند سرشک افشاند
که هست لایق روی تو رونما گوهر
نگشت ابلهٔ پای گرم رفتاران
درین محیط بسی خورده است پا گوهر
سرشک دیدهٔ گریان نشد نمی دانم
که بسته است به خود اینقدر چرا گوهر
‏ بهیچوجه نیارم برید ازو که مرا
به دل محبت او چون صفاست با گوهر
دوام فیض قناعت نگر که کرده ز بحر
تمام عمر به یک قطره اکتفا گوهر
چو اهل طبع گشایند دیدهٔ انصاف
کجا لطافت نظم من و کجا گوهر
به فرض با سخنم گر برابری جوید
به رنگ قطره شود آب از حیا گوهر
به جست و جوی معانی شوم چو گرم طلب
به جای آبله می افتدم به پا گوهر
مدام معنیم از دل سوی زبان آید
کشیده اند به تار نفس مرا گوهر
تن ضعیف مرا با معانی فربه
همان مناسبت رشته است با گوهر
چه کم شود ز سخن ناشناس قدر سخن
به روی زشت نمی افتد از صفا گوهر
اگر چه نظم تو جویا تمام چون گهر است
ولیک فرق ز گوهر بسی است تا گوهر
غزل سرودی زین پس به منقبت پرداز
ز بحر طبع برون ار بی بها گوهر
شه سریر امامت حسین ابن علی
که هست در نظرش کمتر از گیا گوهر
در یتیم محیط نبوتی شاها
رسانده است به دریا نسب ترا گوهر
نشانده است ید قدرت از پی ترصیع
ز جوهری چو تو بر تاج «انما» گوهر
بجز تو کآمدی از بضعهٔ نبی بوجود
که دیده از صدف بحر کبریا گوهر
مرکبست وجود تو از نبی و علی
زهی اصالت ذاتی و مرحبا گوهر
پی عطا شده با دستت آشنا گوهر
دگر چه دولت می خواهد از خدا گوهر
سحاب لطف تو چون سایه گسترد چه عجب
به جای باران بارد گر از هوا گوهر
به بحر گر فتد از خصم زرد روی تو عکس
شود به دریا همرنگ کهربا گوهر
سرشک ماتمیانت نشد از این جهت است
که اعتبار ندارد به چشم ما گوهر
ز بسکه دست سخای تو هر طرف افشاند
بود به دور تو در بحر کیمیا گوهر
اگر به عمان هر قطره گوهری گردد
کند به خرج عطای تو کی وفا گوهر
به خاک راه تو تا کرده ایم دیده سیاه
سرشک وار فتاده ز چشم ما گوهر
سگ در توام ای مقتدای عالمیان
کند به پاکی ذات من اقتدا گوهر
چراغ خلوت خورشید و ماه خواهد بود
زخاک راه تو یابد اگر جلا گوهر
به جبههٔ دلم از فیض نور بندگیت
برای کسب صفا آرد التجا گوهر
ز فیض ابر کف همتت عجب نبود
به جای دانه بروید گر از گیا گوهر
شوم چو مدح سرایندهٔ تو، می گردد
دلم محیط و دهانم صدف، ثناگوهر
صدف به پیش سخای تو سائل به کف است
به این امید که جودت کند عطا گوهر
همین بس است که بهر عطای بی برگان
رسیده است به دست تو مرحبا گوهر
اگر خموشی نشینم و گر ثنا خوانم
صدف صفت دهنم راست کار با گوهر
دلم ز بسکه بود گرم مدح پیرایی
شود فتد چو گره بر زبان مرا گوهر
مدام آب گره در گلوی خصم تو باد
شود صدف را در کام قطره تا گوهر

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ز همتم نبود احتیاج با گوهر
که آبله است به کف چون صدف مرا گوهر
هوش مصنوعی: من به خاطر تلاش و اراده‌ام نیازی به نگین و جواهر ندارم. مثل صدفی هستم که به خاطر وجود آبله در دستم، دُر و گوهری درون خود دارد.
ز کاوش مژهٔ او فزود قدر دلم
مگو که سفته چو شد افتد از بهار گوهر
هوش مصنوعی: از نگاه کردن به مژه‌های او، ارزش دلم بیشتر شد. نگو که چقدر زشت است، چون وقتی بهار می‌آید، زیبایی‌های پنهان خود را نشان می‌دهند.
دلم ز عقدهٔ ابروی ناز بگشاید
که هست هم گره و هم گره گشا گوهر
هوش مصنوعی: دل من از فشار زیبایی ابروی ناز آن معشوق آرام می‌گیرد، زیرا او هم سبب قفل شدن دل است و هم کلید باز شدن آن.
به قطره های سرشکم مشابهت دارد
از آن به چشمم می آید آشنا گوهر
هوش مصنوعی: به چشمانم آشنا می‌آید که مانند قطره‌های اشک، در آن‌ها یک گوهر پنهان وجود دارد.
بود جلای وطن باعث ترقی جاه
رسد به تاج شهان از صدف جدا گوهر
هوش مصنوعی: هنگام ترک وطن، انسان می‌تواند به ترقی و رشد دست یابد و در نهایت به مقام‌های والایی برسد، همانند جواهر قیمتی که از صدف خارج می‌شود و درخشش و ارزش خود را نشان می‌دهد.
سموم شعلهٔ آهم چو بگذرد بر بحر
جهد شراره صفت در صدف ز جا گوهر
هوش مصنوعی: وقتی که زبانه‌های آتشین آه من از دریا عبور کند، جرقه‌هایی که به صدف می‌خورد، مانند گوهر در دل آن نمایان می‌شود.
چو دیده سوی تو بیند سرشک افشاند
که هست لایق روی تو رونما گوهر
هوش مصنوعی: وقتی چشمانم تو را می‌بینند، اشک‌هایم به خاطر شایستگی زیبایی‌ات جاری می‌شود و مانند گوهر پنهانی که به وضوح نمایان است، خود را نشان می‌دهد.
نگشت ابلهٔ پای گرم رفتاران
درین محیط بسی خورده است پا گوهر
هوش مصنوعی: در این محیط، انسان‌های نادان بسیار دیده می‌شوند که با رفتارهای خود، بسیاری از ثروت‌ها و ارزش‌ها را از دست می‌دهند.
سرشک دیدهٔ گریان نشد نمی دانم
که بسته است به خود اینقدر چرا گوهر
هوش مصنوعی: چرا اینچنین دلم پر از غم و اندوه است و اشک نمی‌ریزد؟ نمی‌دانم چرا این احساس سنگینی به دل من چسبیده است و نمی‌گذارد حتی قطره‌ای اشک بریزم.
‏ بهیچوجه نیارم برید ازو که مرا
به دل محبت او چون صفاست با گوهر
هوش مصنوعی: هرگز نمی‌توانم از او جدا شوم، زیرا عشق و محبت او در دل من مانند یک گوهر ارزشمند است.
دوام فیض قناعت نگر که کرده ز بحر
تمام عمر به یک قطره اکتفا گوهر
هوش مصنوعی: به اهمیت قناعت توجه کن؛ کسی که از دریای بی‌پایان زندگی تنها به یک قطره راضی باشد، به نوعی از جواهر دست یافته است.
چو اهل طبع گشایند دیدهٔ انصاف
کجا لطافت نظم من و کجا گوهر
هوش مصنوعی: وقتی افرادی که اهل درک و انصاف هستند، به حقیقت نگاه کنند، می‌بینند که لطافت و زیبایی شعر من در کجا قرار دارد و جوهره و ارزش آن چیست.
به فرض با سخنم گر برابری جوید
به رنگ قطره شود آب از حیا گوهر
هوش مصنوعی: اگر کسی بخواهد با سخن و کلام من رقابت کند، به گونه‌ای می‌شود که آب به رنگ قطره‌ای از حیا تبدیل می‌شود و مثل گوهر می‌درخشد.
به جست و جوی معانی شوم چو گرم طلب
به جای آبله می افتدم به پا گوهر
هوش مصنوعی: در پی کشف معانی، به اندازه‌ای مشتاق و جدی می‌شوم که به جای نگران بودن از افتادن در دردسر، به دنبال یافتن ارزش‌های گرانبها می‌روم.
مدام معنیم از دل سوی زبان آید
کشیده اند به تار نفس مرا گوهر
هوش مصنوعی: همیشه احساساتم از دل به سمت زبانم می‌آید، انگار که جانم را به تارهای وجودم وصل کرده‌اند و من هم مثل یک جواهر در این فرآیند هستم.
تن ضعیف مرا با معانی فربه
همان مناسبت رشته است با گوهر
هوش مصنوعی: بدن ناتوان من با مفاهیم پرمحتوا و غنی مرتبط است، مانند ارتباطی که رشته‌ای مستحکم با جوهر و ارزش واقعی دارد.
چه کم شود ز سخن ناشناس قدر سخن
به روی زشت نمی افتد از صفا گوهر
هوش مصنوعی: کلام ناشناس و ناشناخته به هیچ وجه از ارزش خود کاسته نمی‌شود. زیبایی و ارزش کلام همچنان باقی می‌ماند، حتی اگر در قالب لحن ناخوشایند و ظاهری زشت بیان شود.
اگر چه نظم تو جویا تمام چون گهر است
ولیک فرق ز گوهر بسی است تا گوهر
هوش مصنوعی: اگرچه شعر تو درخشان و زیباست مانند جواهر، اما باید توجه داشت که تفاوت‌ها از خود جواهر نیز بیشتر است.
غزل سرودی زین پس به منقبت پرداز
ز بحر طبع برون ار بی بها گوهر
هوش مصنوعی: از این پس شعر بگو و در ستایش بزرگی‌ها و زیبایی‌ها سخن بگوی. هرچند که ممکن است این شعر بدون ارزش به نظر برسد، اما همچنان از عمق وجود و طبیعت تو سرچشمه می‌گیرد.
شه سریر امامت حسین ابن علی
که هست در نظرش کمتر از گیا گوهر
هوش مصنوعی: امام حسین ابن علی در دیدگاهش، مقام رهبری و امامت را کمتر از یک گوهر گرانبها نمی‌بیند و برای او این مقام به اندازه‌ای ارزشمند است که به سختی می‌توان آن را با چیزهای معمولی مقایسه کرد.
در یتیم محیط نبوتی شاها
رسانده است به دریا نسب ترا گوهر
هوش مصنوعی: در فضایی که پیامبری یتیم بوده، نسب تو به دریا می‌رسد و همچون گوهری ارزشمند است.
نشانده است ید قدرت از پی ترصیع
ز جوهری چو تو بر تاج «انما» گوهر
هوش مصنوعی: قدرت و توانایی او، مانند جواهری درخشان، بر سر تاجی قرار گرفته است که به زیبایی و ارزش آن افزوده است.
بجز تو کآمدی از بضعهٔ نبی بوجود
که دیده از صدف بحر کبریا گوهر
هوش مصنوعی: غیر از تو هیچ کس از نسل پیامبر به وجود نیامده است که مانند گوهر از دریاهای عظمت و بزرگی ظاهر شود.
مرکبست وجود تو از نبی و علی
زهی اصالت ذاتی و مرحبا گوهر
هوش مصنوعی: وجود تو ترکیبی از پیامبر و علی است، چه اصالت ذاتی باارزشی داری و چه خوشامد می‌گوید این گوهر.
پی عطا شده با دستت آشنا گوهر
دگر چه دولت می خواهد از خدا گوهر
هوش مصنوعی: با هدیه‌ای که به دست تو داده شده، آشنا شو، چه چیز دیگری از خداوند می‌خواهی که ارزشمند باشد؟
سحاب لطف تو چون سایه گسترد چه عجب
به جای باران بارد گر از هوا گوهر
هوش مصنوعی: وقتی رحمت‌های تو بر ما همچون سایه‌ای گسترده می‌شود، جای تعجب نیست که به جای باران، مرواریدهایی از آسمان بریزد.
به بحر گر فتد از خصم زرد روی تو عکس
شود به دریا همرنگ کهربا گوهر
هوش مصنوعی: اگر تصویر تو به دلیل دشمنی به دریا بیفتد، دریا رنگ کهربا خواهد گرفت و به رنگ تو درمی‌آید.
سرشک ماتمیانت نشد از این جهت است
که اعتبار ندارد به چشم ما گوهر
هوش مصنوعی: اشک حسرت و درد شما به خاطر این است که در چشم ما به هیچ عنوان ارزش و اعتبار ندارد.
ز بسکه دست سخای تو هر طرف افشاند
بود به دور تو در بحر کیمیا گوهر
هوش مصنوعی: به خاطر generosity و سخاوت تو که به هر سو پراکنده می‌شود، اطراف تو مانند دریایی از گوهرهای ارزشمند است.
اگر به عمان هر قطره گوهری گردد
کند به خرج عطای تو کی وفا گوهر
هوش مصنوعی: اگر در عمان هر قطره‌ای تبدیل به گوهر شود، آیا باز هم وفا به خرج تو تنها به خاطر یک گوهر خواهد بود؟
به خاک راه تو تا کرده ایم دیده سیاه
سرشک وار فتاده ز چشم ما گوهر
هوش مصنوعی: ما در مسیر تو به خاک افتاده‌ایم و اشک‌هایمان مانند مروارید از چشمان‌مان ریخته است.
سگ در توام ای مقتدای عالمیان
کند به پاکی ذات من اقتدا گوهر
هوش مصنوعی: ای پیشوای جهانیان، من مانند سگی در پیش تو هستم که به پاکی ذات من اقتدا می‌کند.
چراغ خلوت خورشید و ماه خواهد بود
زخاک راه تو یابد اگر جلا گوهر
هوش مصنوعی: اگر سنگی که در راه تو است، جلا پیدا کند، می‌تواند چراغ تاریکی‌های خلوت و تنهایی را بسازد و مانند نور خورشید و ماه درخشش داشته باشد.
به جبههٔ دلم از فیض نور بندگیت
برای کسب صفا آرد التجا گوهر
هوش مصنوعی: دل من به روشنی و صفای بندگی‌ات نیاز دارد، پس از تو می‌خواهد که با نور وجودت به آن روشنی ببخشی و دل را زیبا کنی.
ز فیض ابر کف همتت عجب نبود
به جای دانه بروید گر از گیا گوهر
هوش مصنوعی: از نعمت و برکت تلاش و اراده‌ات تعجبی نیست اگر به جای دانه، جواهر از گیاه بروید.
شوم چو مدح سرایندهٔ تو، می گردد
دلم محیط و دهانم صدف، ثناگوهر
هوش مصنوعی: وقتی به ستایش تو می‌پردازم، دلم پر از احساسات مثبت می‌شود و زبانم همچون صدفی می‌شود که جواهر ثنا و محبت را در خود دارد.
صدف به پیش سخای تو سائل به کف است
به این امید که جودت کند عطا گوهر
هوش مصنوعی: صدف در مقابل بخشندگی و generosity تو در حال طلب است و به دستش چیزی دارد، با این امید که تو به او نعمت و گوهر ببخشی.
همین بس است که بهر عطای بی برگان
رسیده است به دست تو مرحبا گوهر
هوش مصنوعی: کافی است که تو به خاطر بخشش‌های بی‌دریغی که داری، تحسین‌برانگیز هستی و گوهری در دست تو قرار گرفته است.
اگر خموشی نشینم و گر ثنا خوانم
صدف صفت دهنم راست کار با گوهر
هوش مصنوعی: اگر ساکت بمانم یا اگر ستایش کنم، دهنم مانند صدفی است که به خوبی با گوهر پر شده است.
دلم ز بسکه بود گرم مدح پیرایی
شود فتد چو گره بر زبان مرا گوهر
هوش مصنوعی: دل من به قدری از مدح و ستایش گرم و شاداب شده که مانند گره‌ای بر زبانم، به سختی می‌توانم سخن بگویم.
مدام آب گره در گلوی خصم تو باد
شود صدف را در کام قطره تا گوهر
هوش مصنوعی: همیشه دشمن تو در سختی و مشقت باشد تا مانند صدفی که در دهان قطره‌ای خواب می‌بیند و مروارید تولید می‌کند، تو هم از این شرایط به سودی بزرگ برسید.