شمارهٔ ۱۴ - در منقبت امام علی نقی (ع)
زجوش سبزه و گل کرده ابر فصل بهار
بساط مخمل گدوز پهن در گلزار
هوای باغ جلوریز می برد دل را
شود با باد چو بوی گل پیاده سوار
به چنگ نغمه سرایان ز فیض آب و هوا
چو بال طوطی گردیده سبز موسیقار
قدم زند چو تماشایی به صحن چمن
کند چو باد بهاری به روی گل رفتار
ز بسکه بهره ور از مایهٔ رطوبت شد
نمود موج هوا عقد گوهر شهوار
درخت خشک ز موج نسیم شد سرسبز
چنانکه از نفس عیسوی تن بیمار
ز فیض باد بهاری شکفته مرغان را
چو گل به گلشن کشمیر غنچهٔ منقار
ز انبساط هوای نشاط افزایش
همیشه خنده زند همچو کبک بوتیمار
خوشا هوای دیاری که صرصر از خاکش
برد شمیم گل و نسترن به جای غبار
صفا پذیر شد از بس زمین این کشور
ز بس لطیف بود خاک این خجسته دیار
چنانکه شمع ز فانوس شیشه بنماید
به باغ لاله نمایان شد از پس دیوار
به هیچ دل نبرده ره غبار اندوهی
که رفته موج هوایش ز آینه زنگار
شکفتگی شده عام آنچنان ز فیض هوا
که هیچ فرق ز پیکان نمانده تا سوفار
کجاست لشکر اندوه و غم که هر رگ ابر
بود زموج هوا همچو تیغ جوهردار
ز شور خندهٔ گل در فضای این گلشن
به گوش کس نرسد صوت نغمه های هزار
رطوبت است ز بس با هواش چون مرجان
زبس لطافت خاکش رگ زمردوار
به زیر آب نهان است پنجهٔ خورشید
زخاک سبزش پیداست ریشهٔ اشجار
ز فیض آب و هوای بهار این گلشن
به بار آمده شاخ شکوفه بر دستار
به روی صفحهٔ آئینه از وفور نمو
عجب مدان که دمد گل ز سبزهٔ زنگار
خوشا لطافت این سرزمین که از خاکش
چو مو ز آینه پیداست ریشهٔ اشجار
هواش بسکه بود مشک بیز لبریز است
چو نافه هر کف خاک چمن ز مشک تتار
ز بسکه سبز شد از فیض آب و لطف هوا
نمود هر کف خاش به رنگ برگ چنار
بود به گلشن این بوستان عشرت خیز
ترانه سنج چو منقار عندلیبان خار
چنان وفور گل و لاله کرد سنگینی
که خون لعل برون جست از رگ کهسار
ز لطف آب و زفیض هوای جان بخشش
نخورده سیلی بادخزان رخ گلزار
ز داغ سینهٔ من باغبان این گلشن
گرفته گویی تخم گل همیشه بهار
درین چمن بود از حسن صوت بلبل را
گره گشای دل غنچه ناخن منقار
دلی چه سود که مانند غنچهٔ تصویر
نگشت باز گره از دل ستمکش زار
چنار ازان کف افسوس گشته سرتا پا
که نیست رنگ دوامی به چهرهٔ گلزار
ازان ز دل نتواند گشود عقدهٔ غم
که هست پنجهٔ گل همچو دست بسته نگار
گشاد کار ز تن پروران مجو زنهار
که عقده نتواند گشود دست چنار
مدار چشم مروت ز آسمان دورنگ
مخور فریب وفا زین ستمگر غدار
چو خار در تن ماهی نهفته از نیرنگ
هزار خنجر در دشنه ای که برده به کار
مباش ایمن از آن دل که از تو یافت شکست
به شیشه ای که ز دستت فتاد پا مگذار
به دل خورد چو خدنگت ز بسکه تنگ دلم
شبیه غنچهٔ پیکان شود لب سوفار
دلم به دامن مژگان ز جوش گریه فتاد
چو آن غریق که طوفانش آورد به کنار
به ذوق گریه چو دامم تمام اعضا چشم
ز شوق ناله همه تن گلو چو موسیقار
رسد به شوق نثار تو خونم از رگها
به دامن مژه چو نهرها به دریا بار
ز حرص پروری آخر ترا بدی زاید
نشسته مرغ دلت بر فراز بیضهٔ مار
گشاده خلق لب از بس به کفر نعمت، نیست
دلی که نبودش از رشتهٔ نفس زنار
ز اختلاط دو یکدل مجوی جز آرام
به روی آینه استاده آب ازان هموار
بود مضرت شاهان فزون ز سایر خلق
چو تاجدار بود بیشتر بترس از مار
کند چو عزم سفر بیشتر برد حسرت
زدار دنیا آنکس که هست دنیادار
عذار روز مکافات اهل نخوت راست
کشد سری که بود مست باده درد خمار
زند همیشه دم از عشق بوالهوس ز آنرو
که داغ تست دل مرده را چراغ مزار
مسافرانه زیم در جهان ندارد از آن
به رنگ خامهٔ زین خانه ام در و دیوار
چو تار چنگ رگ سنگ در فغان آید
ز بسکه آهم اثر کرد در دل کهسار
به آن خدای که سازد تصور مثلش
به سومنات بدنها عروق را زنار
به قادری که گل آتشین لاله دماند
فشاند تا به دل کوهسار تخم شرار
به آن یگانه که از بس بزرگی ذاتش
عقول را نبود در حریم کنهش بار
به مبدعی که ز کلک بدیع قدرت خویش
کشیده بر ورق دهر نقش لیل و نهار
به صانعی که درین کارگاه کون و فساد
چهار عنصر ازو گشته مصدر آثار
به خاک پای رسولی که گرد نعلینش
کشد به چشم مه و مهر سرمهٔ انوار
به حکم او که فلک را ازوست رتبهٔ سیر
به حکم او که ازو یافت سطح خاک قرار
به فیض گلشن قدر بهشت پیرایش
که هست یک گل رعنای او خزان و بهار
به زور بازوی شاه نجف امیر عرب
وصی احمد مختار حیدر کرار
به کان جود و جهان وقار و بحر سخا
به مرتضی علی آن شیر بیشهٔ پیکار
به زهرها که چشیدند آل پیغمبر
به دردها که کشیدند ائمه اخیار
به مصحف گل رویی که از نهایت شرم
نسیم را نبود در حریم وصلش بار
به بلبلی که ز روی صحیفهٔ غنچه
کند همیشه دعایی صباح را تکرار
به آن دلی که ز بس شوق درد غنچه صفت
کشیده تنگ گل زخم یار را بکنار
به خنده لب زخم نخورده نیش رفو
به داغ و اشک یتیمان به ثابت و سیار
به آن شهید که با داغ دل بخون غلطد
چو لاله ای که بریزد به ساحت گلزار
به عجز خاک نشین و به نخوت منعم
به نارسائی طالع به دولت بیدار
به ذوق لذت بیداد و زهر چشم عتاب
به شوق گرسنه چشم و به نعمت دیدار
به طفل غنچه که بیدار سازدش از خواب
گلاب پاشبی شبنم به باغ صبح بهار
به آن نسیم که از باغ رو به دشت نهد
به آه عاشق بیدل ز یاد عارض یار
به خندهٔ لب زخم و به عاشق خوشدل
به بردباری خصم و به خاکساری مار
به گوهری که بریزد ز دامن مژگان
اسیر صبح بناگوش یار را به کنار
به چشم مست نکویان به ساغر لبریز
به زلف سلسله مویان به نافهٔ تاتار
به بد شرابی یار و به بیقراری دل
به تندخوئی آتش به اضطراب شرار
به خنده ای که زند سر زمست صاف غرور
به ناله ای که برآید ز سینهٔ افگار
به تردماغی زهاد و خندهٔ لب گور
به شب نشینی بی باده و چراغ مزار
به انبساط لب یار و زاری عاشق
به شور قهقههٔ گل به ناله های هزار
به چاه غبغب خوبان که از وفور صفا
برون تراود ازو آب گوهر شهوار
به ذکر و فکر فقیری که از نهایت حرص
بود ز حلقه بگوشان مالک دینار
به نوک سوزن مژگان یار کز دلها
به جنبشبی بتواند کشید نشتر خار
به مهربانی مستان بزم در صحبت
به کینه جوئی مردان رزم در پیکار
به درگهی که به صد آه و ناله می آید
به عشق بازی گل میخ او ز باغ هزار
که آرزویی دگر در دلم ندارد راه
به جز طواف در روضهٔ جهان وقار
علی ابن محمد امام هر دو سرا
خدیو دنیی و عقبی شه صغار و کبار
تویی که هیبت قهرت بسان گریهٔ بید
فکنده دست و دل شیر شرزه را از کار
ز بیم شعلهٔ دشمن گداز شمشیرت
رود ز رنگ به رنگی فلک ز لیل و نهار
خورد به حکم تو گر دست روز موج بحار
ز بحر سیل رود باز پس سوی کهسار
به جسم دشمن دین تو در دم هیجا
ز ضرب گرز گران سنگ و خنجر خونخوار
بود زخم عیان استخوان خورد شده
چو دانه ها که نمایند از شکاف انار
فتاد سایهٔ تیغت چو در تن خصمت
شکافت هر قلم استخوانش چون منقار
ز تندباد خزان مهابت تو فتد
به خاک پنجهٔ خورشید همچو برگ چنار
ز بسکه تیغ تو سرها به باد داد، بود
به رزمگاه تو هر گردباد کله منار
چو کوه طور شود سنگ سرمه سرتاسر
سموم قهر تو گر بگذرد سوی کهسار
به عزم رزم چو بندی میان مردی را
ز ضرب دشنهٔ دلدوز و تیغ آتشبار
برآید از تن خصم تو جان غم فرسود
چنانکه نالهٔ پردرد از دل افگار
به دور شحنهٔ عدل تو شد زبان به قفا
فتاد دیدهٔ نرگس اگر به ساق چنار
به عهد روشنی رای تو چنار ز برگ
عجب نباشد اگر آفتاب آرد بار
ز بیم نهی تو هرگز ز کاسهٔ طنبور
صدا نیامده بیرون چو چینی مودار
فلک سریر خدیوا ملک غلام شها
تویی که سایهٔ گرز تو در دم پیکار
فکنده مغز پریشان کاسهٔ سر خصم
چنانکه کافتد از فرق می کشان دستار
ز پنچه اش چو بدید استخوان خصم فشار
به یکدگر همه چسبید همچو موسیقار
ز بسکه خشک شد از هیبت جلادت او
ز زخم خصمش خون باز ماند از رفتار
به دور ابر کف او به دامن افلاس
چنین که ریخته پیوسته گوهر شهوار
ز بسکه مایه ور از جنس ناروایی شد
کسی به چشم طمع ننگرد به سوی بحار
زند چو بوسه به شستش گه کمانداری
رسد بهم لب سوفار تیر چون منقار
یکی بود لب و دندان بسان مقراضش
ز بس گزد لب افسوس خصم بدکردار
زبان طوطی مدحت سرای خامهٔ من
چو وصف تندی یکران او کند تکرار
نقط ر صفحه جهد چون سپند از آتش
به جنبش آید مسطر چو موج دریابار
خوشا امید تو جویا که در نظر داری
ثواب نعمت ز مدح ائمهٔ اطهار
بصورت اند جداگر ائمه از احمد
به معنی اند یکی با پیمبر مختار
به چشم دید چو بینی به بحر متصل اند
جدا اگر چه نمایند در نظر انهار
به روضه ات که بود قبله گاه اهل یقین
به رهنمونی طالع خوش آنکه یابم بار
شوم نخست بدرگاه آسمان جاهت
هلال وار سراپا جبین سجده گذار
از آنکه هدیهٔ من لایق جناب تو نیست
عرق فشان ز خجالت بسان ابر بهار
کنم به خاک ره زایران درگاهت
همین درر که بسفتم به دست عجز نثار
پس از طواف تو چو رو به کربلا آرم
در آن مطاف اجل تنگ گیردم به کنار
بسر زنم گل آسودگی ز فیض حسین
در آن زمین فلک قدر تا به روز شمار
شها ثنای تو نبود مجال ناطقه ام
مرا چه حد که توانم شدن مدیح نگار
چو نیست مدح تو یارای من همان بهتر
که آشنا به دعایت کنم لب اظهار
گل سرسبد چرخ تا بود خورشید
به گرد مرکز خاک است تا فلک دوار
امیدم آنکه لگدکوب حادثات بود
تن عدوی تو مانند خاک راهگذار
چو این قصیده در آفاق طبل شهرت زد
خطاب یافت ریاض المناقب از ابرار
شمارهٔ ۱۳ - در منقبت حضرت امیرالمؤمنین علی ابن ابی طالب: اشکم نه بی تو از مژهٔ تر فرو چکدشمارهٔ ۱۵ - در منقبت حضرت امیرالمؤمنین علی ابن طالب علیه الصلواة و السلام: هزار شکر که سرمستم از شراب طهور
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
زجوش سبزه و گل کرده ابر فصل بهار
بساط مخمل گدوز پهن در گلزار
هوش مصنوعی: در فصل بهار، با تپههای سبز و گلهای خوشبو، ابرها در حال بارش هستند و زمین مانند فرشی مخملی در میان گلهای زیبا پهن شده است.
هوای باغ جلوریز می برد دل را
شود با باد چو بوی گل پیاده سوار
هوش مصنوعی: هوا و لطافت باغ دل را به پرواز درمیآورد، بهطوری که مانند سوارکاری که با باد و بوی گل همراه است، احساس شادابی و سرخوشی میکند.
به چنگ نغمه سرایان ز فیض آب و هوا
چو بال طوطی گردیده سبز موسیقار
هوش مصنوعی: به لطف آب و هوای دلپذیر، صدای خوانندگان همچون بال طوطی زنده و سرزنده شده است.
قدم زند چو تماشایی به صحن چمن
کند چو باد بهاری به روی گل رفتار
هوش مصنوعی: زمانی که کسی با وقار و زیبایی به سمت چمن میآید، مثل باد تابستانی بر روی گلها حرکت میکند و زیبایی را دوچندان میکند.
ز بسکه بهره ور از مایهٔ رطوبت شد
نمود موج هوا عقد گوهر شهوار
هوش مصنوعی: به خاطر فراوانی رطوبت، امواج هوا جلوهای مانند زینتهای گرانبها پیدا کردهاند.
درخت خشک ز موج نسیم شد سرسبز
چنانکه از نفس عیسوی تن بیمار
هوش مصنوعی: درختی که خشک و بیجان به نظر میرسید، با نسیمی تازه و ملایم دوباره زنده و سبز شد، به گونهای که شبیه به تأثیر جادویی نفس عیسی است که بر روی یک فرد بیمار و ناتوان گذاشته میشود و او را شفا میبخشد.
ز فیض باد بهاری شکفته مرغان را
چو گل به گلشن کشمیر غنچهٔ منقار
هوش مصنوعی: با وزش باد بهاری، پرندگان درخشان و شاداب شدهاند، مانند گلهایی که در گلستان کشمیر شکفته میشوند. نوک آنها نیز به شکل غنچهای زیبا درآمده است.
ز انبساط هوای نشاط افزایش
همیشه خنده زند همچو کبک بوتیمار
هوش مصنوعی: به خاطر شادابی و سرزندگی، همیشه خندهای شاداب و زیبا دارد مانند کبک بوتیمار که در حال پرواز است.
خوشا هوای دیاری که صرصر از خاکش
برد شمیم گل و نسترن به جای غبار
هوش مصنوعی: خوش به حال منطقهای که وزش باد سرد آن، عطر گل و نسترن را از زمینش برمیافزاید و جای غبار را پر میکند.
صفا پذیر شد از بس زمین این کشور
ز بس لطیف بود خاک این خجسته دیار
هوش مصنوعی: این دیار به خاطر خاک نرم و لطیفش، چنان دلپذیر و خوشایند شده است که انسان در آن حس آرامش و صفا پیدا میکند.
چنانکه شمع ز فانوس شیشه بنماید
به باغ لاله نمایان شد از پس دیوار
هوش مصنوعی: مانند شمعی که از درون فانوس شیشهای روشناییاش را پخش میکند، گل لاله از پشت دیوار خود را به نمایش گذاشته است.
به هیچ دل نبرده ره غبار اندوهی
که رفته موج هوایش ز آینه زنگار
هوش مصنوعی: هیچ دلی نمیتواند غم و اندوهی را که در دل دارد فراموش کند، زیرا یاد و خاطرۀ زیبای او مانند انعکاسی در آینه باقی مانده است.
شکفتگی شده عام آنچنان ز فیض هوا
که هیچ فرق ز پیکان نمانده تا سوفار
هوش مصنوعی: در اینجا به تحولی گسترده در طبیعت اشاره شده است، بهطوریکه به خاطر نعمت و تأثیر هوای ملایم، شکوفایی و رونق در همهجا اتفاق افتاده و حتی تفاوتی میان حضور و غیاب احساس نمیشود.
کجاست لشکر اندوه و غم که هر رگ ابر
بود زموج هوا همچو تیغ جوهردار
هوش مصنوعی: کجاست گروهی از غم و اندوه که هر قطره باران مانند تیغی درخشان و تیز است؟
ز شور خندهٔ گل در فضای این گلشن
به گوش کس نرسد صوت نغمه های هزار
هوش مصنوعی: در فضایی که گلها میخندند و شادابند، صدای نغمههای هزاران گل به گوش کسی نمیرسد.
رطوبت است ز بس با هواش چون مرجان
زبس لطافت خاکش رگ زمردوار
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف زیبایی و لطافت موجود در خاکی میپردازد که مرطوب و خوشبو است. این خاک به قدری لطیف و نرم است که میتوان آن را با مرجان مقایسه کرد، و رگههای سبز رنگ در آن مانند زمرد میدرخشند. بهطور کلی، شاعر به زیبایی و طراوت طبیعی این محیط اشاره میکند.
به زیر آب نهان است پنجهٔ خورشید
زخاک سبزش پیداست ریشهٔ اشجار
هوش مصنوعی: خورشید با وجودی که زیر آب پنهان است، اما ریشههای درختان در خاک سبز او به خوبی نمایان است.
ز فیض آب و هوای بهار این گلشن
به بار آمده شاخ شکوفه بر دستار
هوش مصنوعی: به خاطر نعمتهای آب و هوای بهار، این باغ پر از گل شده و شاخهای شکوفه مانند دستارهایی زیبا درخشیدهاند.
به روی صفحهٔ آئینه از وفور نمو
عجب مدان که دمد گل ز سبزهٔ زنگار
هوش مصنوعی: بر سطح آئینه به خاطر فراوانی رشد و زیبایی تعجب نکن، چرا که مانند گل از میان سبزههای زنگار و فساد میروید.
خوشا لطافت این سرزمین که از خاکش
چو مو ز آینه پیداست ریشهٔ اشجار
هوش مصنوعی: این سرزمین با لطافتی زیباست و خاک آن چنان شفاف است که ریشههای درختان مانند موهای نازک از آینه نمایان است.
هواش بسکه بود مشک بیز لبریز است
چو نافه هر کف خاک چمن ز مشک تتار
هوش مصنوعی: عطر و بوی او به قدری دلپذیر است که فضا را پر کرده، همانطور که رایحه نازکترین بادامی به مشام میرسد. هر تکه از خاک چمن به خوشبوئی مشک مشمول است.
ز بسکه سبز شد از فیض آب و لطف هوا
نمود هر کف خاش به رنگ برگ چنار
هوش مصنوعی: به خاطر فراوانی آب و هوای نیک، هر دشت و زمین به رنگ برگهای چنار درآمده و زیبا و سرسبز شده است.
بود به گلشن این بوستان عشرت خیز
ترانه سنج چو منقار عندلیبان خار
هوش مصنوعی: در باغی که خوشی و شادی حاکم است، پرندهای مانند من با صدای دلنواز خود میخواند، همانطور که بلبلان روی خارها مینشینند.
چنان وفور گل و لاله کرد سنگینی
که خون لعل برون جست از رگ کهسار
هوش مصنوعی: چنان فراوانی گل و لاله ایجاد کرد که سنگینی آن باعث شد خون مانند سنگهای قیمتی از رگ کوهها بیرون بریزد.
ز لطف آب و زفیض هوای جان بخشش
نخورده سیلی بادخزان رخ گلزار
هوش مصنوعی: به خاطر مهربانی آب و برکت هوای زندگی، گلزار از ضربههای باد خزان بینصیب مانده است.
ز داغ سینهٔ من باغبان این گلشن
گرفته گویی تخم گل همیشه بهار
هوش مصنوعی: غمی در دل من است که گویا باعث شده باغبان این باغ همیشه رنگ و بوی گل داشته باشد. انگار که او همیشه تخم گلهای شاداب و زیبا را در دل من میکارد.
درین چمن بود از حسن صوت بلبل را
گره گشای دل غنچه ناخن منقار
هوش مصنوعی: در این باغ، صدای خوش بلبل دل غنچه را شاد میکند و انگار با نوک خود گرههای دل را باز میکند.
دلی چه سود که مانند غنچهٔ تصویر
نگشت باز گره از دل ستمکش زار
هوش مصنوعی: دل چه فایدهای دارد اگر مانند غنچهای که باز نشده، بسته بماند؟ نباید به دل ستمکش زخم وارد شود و در بند باشد.
چنار ازان کف افسوس گشته سرتا پا
که نیست رنگ دوامی به چهرهٔ گلزار
هوش مصنوعی: چنار به خاطر ناامیدی و حسرتش کاملاً دگرگون شده، چون نمیتواند زیبایی و دوام رنگ گلها را در باغ تماشا کند.
ازان ز دل نتواند گشود عقدهٔ غم
که هست پنجهٔ گل همچو دست بسته نگار
هوش مصنوعی: دل نمیتواند غمهایش را باز کند، چون مانند دست بسته یک معشوق، در وجودش گیر کردهاند.
گشاد کار ز تن پروران مجو زنهار
که عقده نتواند گشود دست چنار
هوش مصنوعی: به هیچ وجه به سراغ افرادی که به راحتی و بدون تلاش زندگی میکنند نرو، زیرا مشکلات و موانع را نمیتوان به سادگی حل کرد.
مدار چشم مروت ز آسمان دورنگ
مخور فریب وفا زین ستمگر غدار
هوش مصنوعی: به سوی چشمهای مهربان دیگران نگاه کن و فریب رنگین فریبکاران را مخور. از بیوفایی و نیرنگ دشمنان پرهیز کن.
چو خار در تن ماهی نهفته از نیرنگ
هزار خنجر در دشنه ای که برده به کار
هوش مصنوعی: مثل خاری که در بدن ماهی پنهان شده، از نیرنگ هزاران خنجر در دشنهای که به کار رفته است.
مباش ایمن از آن دل که از تو یافت شکست
به شیشه ای که ز دستت فتاد پا مگذار
هوش مصنوعی: از دل شکستخوردهای که به تو آسیب دیده ایمن نباش. به شیشهای که از دست تو افتاده، پای نگذار.
به دل خورد چو خدنگت ز بسکه تنگ دلم
شبیه غنچهٔ پیکان شود لب سوفار
هوش مصنوعی: وقتی که تیر عشق به دلم میخورد، احساس میکنم که قلبم به شدت فشرده و بسته است، درست مانند غنچهای که به طور آرام و زیبایی در کنار لب دریا شکل میگیرد.
دلم به دامن مژگان ز جوش گریه فتاد
چو آن غریق که طوفانش آورد به کنار
هوش مصنوعی: دل من از شدت گریه به دامان مژگان افتاد، مانند آن غریقی که طوفان او را به سمت ساحل میآورد.
به ذوق گریه چو دامم تمام اعضا چشم
ز شوق ناله همه تن گلو چو موسیقار
هوش مصنوعی: وقتی با احساساتم غرق در گریه میشوم، تمام بدنم متاثر میشود و چشمهایم از شوق پر میشوند. صدای نالهام همچون سازی است که از وجودم به گوش میرسد.
رسد به شوق نثار تو خونم از رگها
به دامن مژه چو نهرها به دریا بار
هوش مصنوعی: به خاطر شوق و عشق به تو، خونم از رگهایم به دامن پلکهایم میریزد، مانند نهرهایی که به دریا میرسند.
ز حرص پروری آخر ترا بدی زاید
نشسته مرغ دلت بر فراز بیضهٔ مار
هوش مصنوعی: به خاطر طمع و حرص، در نهایت بدیهایی برای تو به وجود میآید. در این وضعیت، امید و آرزوهای قلبیات در جایی خطرناک و ناپایدار قرار میگیرد.
گشاده خلق لب از بس به کفر نعمت، نیست
دلی که نبودش از رشتهٔ نفس زنار
هوش مصنوعی: انسانها به قدری از نعمتها بیخبر و ناسپاس هستند که زبانشان از گفتن کفر و نادانی باز شده است. هیچ دلی نیست که تحت تأثیر نفس خود، به بند و زنجیر کشیده نشده باشد.
ز اختلاط دو یکدل مجوی جز آرام
به روی آینه استاده آب ازان هموار
هوش مصنوعی: در اثر ترکیب دو دل یکسان، نمیتوان جز آرامش و سکونی که در آب صاف روی آینه وجود دارد، انتظار داشت.
بود مضرت شاهان فزون ز سایر خلق
چو تاجدار بود بیشتر بترس از مار
هوش مصنوعی: خطر و آسیب شاهان بیشتر از دیگران است؛ به همین دلیل وقتی کسی از مقام بالایی برخوردار است، باید بیشتر از خطرات بترسد.
کند چو عزم سفر بیشتر برد حسرت
زدار دنیا آنکس که هست دنیادار
هوش مصنوعی: وقتی کسی تصمیم به سفر میگیرد، حسرت بیشتری از لذتهای دنیوی به دل میگیرد. این حسرت به آن فرد میرسد که خود از دنیا بهرهمند است.
عذار روز مکافات اهل نخوت راست
کشد سری که بود مست باده درد خمار
هوش مصنوعی: صورت روز جزا، بر اهل تکبر و خودپسندی، چهرهای خواهد داشت که همچون سر醉 شدهای است در درد و اندوه.
زند همیشه دم از عشق بوالهوس ز آنرو
که داغ تست دل مرده را چراغ مزار
هوش مصنوعی: زندگی همیشه درباره عشق صحبت میکند، زیرا این عشق، روشنایی قلبی است که دیگر احساسات ندارد و به نوعی یادآور خاطرات و احساسات گذشته است.
مسافرانه زیم در جهان ندارد از آن
به رنگ خامهٔ زین خانه ام در و دیوار
هوش مصنوعی: در سفر زندگی، هیچ چیزی در این دنیا نمیتوان یافت که به زیبایی و رنگ دیوارها و درهای خانهام باشد.
چو تار چنگ رگ سنگ در فغان آید
ز بسکه آهم اثر کرد در دل کهسار
هوش مصنوعی: وقتی صدای تار چنگ به گوش میرسد، صدای دلخراش آن همچون فریاد سنگ است. این صدا از شدت آهها و نالههای من ناشی میشود که به دل کوهستان نفوذ کرده و آن را تحت تأثیر قرار داده است.
به آن خدای که سازد تصور مثلش
به سومنات بدنها عروق را زنار
هوش مصنوعی: به آن خدایی که میتواند شمایلی مشابه با سومنات خلق کند، بدنها را مانند زنجیری به هم متصل میکند.
به قادری که گل آتشین لاله دماند
فشاند تا به دل کوهسار تخم شرار
هوش مصنوعی: به قدرتی که گلهای سرخ و آتشین لاله را در زمان خود میپاشد تا در دل کوهها آتش و آتشسوزی ایجاد کند.
به آن یگانه که از بس بزرگی ذاتش
عقول را نبود در حریم کنهش بار
هوش مصنوعی: به آن موجود یگانهای که به خاطر عظمت ذاتش، عقلها از درک و فهم عمیق او ناتوانند.
به مبدعی که ز کلک بدیع قدرت خویش
کشیده بر ورق دهر نقش لیل و نهار
هوش مصنوعی: به خالقی که با قلم منحصر به فردش، طرح روز و شب را بر صفحه زمان به تصویر کشیده است.
به صانعی که درین کارگاه کون و فساد
چهار عنصر ازو گشته مصدر آثار
هوش مصنوعی: به کارگری که در این دنیای پر از تغییر و نااستواری، چهار عنصر را به وجود آورده و منشأ آثار و خلقتهاست، توجه کن.
به خاک پای رسولی که گرد نعلینش
کشد به چشم مه و مهر سرمهٔ انوار
هوش مصنوعی: به خاک پای پیغمبری که خاک زیر پاش از ارزش و عظمتش به چشم ستارهها و خورشید چنان میدرخشد که انگار سرمهای از نور بر آن نشسته است.
به حکم او که فلک را ازوست رتبهٔ سیر
به حکم او که ازو یافت سطح خاک قرار
هوش مصنوعی: به دستور او که آسمانها به وسیله او به حرکت درآمدهاند، جایگاه حرکت و گردش عالم تحت فرمان اوست که زمین نیز به وسیله او به ثبات و آرامش رسیده است.
به فیض گلشن قدر بهشت پیرایش
که هست یک گل رعنای او خزان و بهار
هوش مصنوعی: به لطف و رحمت باغ قدر، بهشتی وجود دارد که در آن، فقط یک گل زیباست که هم در فصل پاییز و هم در بهار خود را نشان میدهد.
به زور بازوی شاه نجف امیر عرب
وصی احمد مختار حیدر کرار
هوش مصنوعی: این بیت به قدرت و توانمندی شخصیتی اشاره دارد که از نیرو و ارادهای قوی برخوردار است و میتواند در شرایط سخت و دشوار بر مشکلات غلبه کند. این شخصیت به نوعی نماد استقامت و شجاعت در مواجهه با چالشها و ناملایمات زندگی است.
به کان جود و جهان وقار و بحر سخا
به مرتضی علی آن شیر بیشهٔ پیکار
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف شخصیت و ویژگیهای بارز امام علی (ع) میپردازد. اشاره به صفات ستودنی مثل بخشندگی و عظمت دارد. او را به عنوان یک قهرمان در میدان جنگ و نیز انسانی با تمام ویژگیهای نیکو و اخلاق عالی معرفی میکند. به طور کلی، این شعر از عظمت و جود او سخن میگوید.
به زهرها که چشیدند آل پیغمبر
به دردها که کشیدند ائمه اخیار
هوش مصنوعی: آل پیغمبر در زندگی خود طعم زهرها را چشیدند و امامان معصوم سختیها و دردهای زیادی را تحمل کردند.
به مصحف گل رویی که از نهایت شرم
نسیم را نبود در حریم وصلش بار
هوش مصنوعی: به تصویر گلگون رویی که از شدت شرم، نسیم هم نتوانسته به او نزدیک شود و در آغوشش قرار بگیرد.
به بلبلی که ز روی صحیفهٔ غنچه
کند همیشه دعایی صباح را تکرار
هوش مصنوعی: به پرندهای اشاره دارد که همواره از روی گلهایی که تازه شکفتهاند، برای روزهای خوب دعا میکند.
به آن دلی که ز بس شوق درد غنچه صفت
کشیده تنگ گل زخم یار را بکنار
هوش مصنوعی: دل عاشق به خاطر شوق و حسرتش، به شدت آسیبدیده و دردمند است. به خاطر زخمهایی که از عشق خورده، این دل به کنار گل ایستاده و نمیتواند آرام بگیرد.
به خنده لب زخم نخورده نیش رفو
به داغ و اشک یتیمان به ثابت و سیار
هوش مصنوعی: در اینجا به زخمها و دردهای عمیق که ممکن است بر اثر خنده و خوشی از بین نروند اشاره شده است. همچنین به احساسات یتیمان و غم و اشکی که بر دلشان نشسته، اشاره میشود. در واقع، خوشی و خنده نمیتوانند جایگزین درد و رنج انسانها شوند، چه ثابت باشند و چه در حال حرکت.
به آن شهید که با داغ دل بخون غلطد
چو لاله ای که بریزد به ساحت گلزار
هوش مصنوعی: به آن کسی که با قلبی پر از غم به خون خود غلتیده است، مانند لالهای که در گلستان میریزد.
به عجز خاک نشین و به نخوت منعم
به نارسائی طالع به دولت بیدار
هوش مصنوعی: در اینجا، شخصی به ضعف و ناتوانی خود در مقابل سرنوشت اشاره میکند و در عین حال به خودبینی و تکبر کسانی که در رفاه و نعمت هستند، مینگرد. او همچنین به شرایط ناپایدار زندگی و بیداری و آگاهی از مشکلات و موانع موجود در مسیر بخت و اقبال اشاره میکند.
به ذوق لذت بیداد و زهر چشم عتاب
به شوق گرسنه چشم و به نعمت دیدار
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به حالتی اشاره دارد که در آن درد و ظلم، به نوعی لذت بخش و شادی بخش به نظر میرسد. همچنین، فردی که تشنه دیدار و آشنایی است، از سختیها و رنجها احساس شوق و جذابیت میکند. در واقع، این احساسات متناقض به نوعی به هم پیوستهاند و در کنار یکدیگر زیبایی و خوشایندی را ایجاد میکنند.
به طفل غنچه که بیدار سازدش از خواب
گلاب پاشبی شبنم به باغ صبح بهار
هوش مصنوعی: به گلبرگ نازکی که در خواب به سر میبرد، عطری مانند گل را میپاشند تا او بیدار شود و با ظهور صبح بهاری، شبنمها در باغ خود را نمایان کنند.
به آن نسیم که از باغ رو به دشت نهد
به آه عاشق بیدل ز یاد عارض یار
هوش مصنوعی: به نسیمی که از باغ به سوی دشت میوزد، عاشق بیدل با اندوهی عمیق، یاد چهره محبوبش را در دل دارد.
به خندهٔ لب زخم و به عاشق خوشدل
به بردباری خصم و به خاکساری مار
هوش مصنوعی: این بیت به نکاتی درباره انسانها و نوع برخورد آنها اشاره دارد. در آن، از خنده به عنوان نمادی از زیبایی و خوشحالی، زخم به عنوان سمبلی از درد و رنج، عشق به عنوان حالتی دلپذیر و دشمنی به عنوان نوعی صبر و استقامت صحبت شده است. همچنین به تواضع و خاکساری نیز اشاره میشود که میتواند نشاندهندهی فروتنی و ادب در برابر مشکلات باشد. به طور کلی، این متن بر روی جنبههای مختلف انسانیت و رفتارهای ما تمرکز دارد.
به گوهری که بریزد ز دامن مژگان
اسیر صبح بناگوش یار را به کنار
هوش مصنوعی: به مرواریدهایی که از چشمان زیبا و پر احساس میریزد و بر سینه صبحگاه مینشیند، تاج زیبای یار را نزدیک میکند.
به چشم مست نکویان به ساغر لبریز
به زلف سلسله مویان به نافهٔ تاتار
هوش مصنوعی: به نگاه دلنشین زیباییها، در شیشه پر از شراب و در زلفهای پیچیده و زیبا که به مانند نخی از پارچهٔ تاتاری است، اشاره دارد.
به بد شرابی یار و به بیقراری دل
به تندخوئی آتش به اضطراب شرار
هوش مصنوعی: به خاطر احساسات مختلفی که دارم، از جمله ناراحتی و آشفتگی، در کنار شراب ناخوشایند یار و بیقراری دل، احساس میکنم که به تندخویی و آتشسوزی دچار شدهام. این وضعیت مرا به اضطراب و تشویش میکشاند.
به خنده ای که زند سر زمست صاف غرور
به ناله ای که برآید ز سینهٔ افگار
هوش مصنوعی: به جهت لبخندی که در دل زمستان حضور دارد، نشانهای از افتخار است و به صدایی که از دل غمگین برمیخیزد، اشارهای از درد و اندوه است.
به تردماغی زهاد و خندهٔ لب گور
به شب نشینی بی باده و چراغ مزار
هوش مصنوعی: به خاطر زهد و تظاهر کردن برخی افراد و همچنین لبخند زدن در مرگ، شب را بدون نوشیدنی و نور به یاد میآورم.
به انبساط لب یار و زاری عاشق
به شور قهقههٔ گل به ناله های هزار
هوش مصنوعی: لبخند دوست، شادابی و نشاط را به همراه دارد و دلتنگی عاشق مانند صدای نالهٔ زیبای هزار گل است.
به چاه غبغب خوبان که از وفور صفا
برون تراود ازو آب گوهر شهوار
هوش مصنوعی: در جایی که زیبایی و صفا بسیار زیاد است، چاهی وجود دارد که از آن آب گرانبهای لذت و زیبایی به راحتی سرازیر میشود.
به ذکر و فکر فقیری که از نهایت حرص
بود ز حلقه بگوشان مالک دینار
هوش مصنوعی: فقر و تنگدستی فردی را تصور کن که از شدت حرص و طمع، به جمعآوری مال و ثروت مشغول است و این موضوع باعث میشود به دیگران توجه نکند و فقط در فکر افزایش دارایی خود باشد.
به نوک سوزن مژگان یار کز دلها
به جنبشبی بتواند کشید نشتر خار
هوش مصنوعی: به نوک مژههای یار، قدرتی وجود دارد که میتواند دلها را به حرکت درآورد و مانند سوزنی دردناک به آنها آسیب بزند.
به مهربانی مستان بزم در صحبت
به کینه جوئی مردان رزم در پیکار
هوش مصنوعی: در فضایی که مهر و محبت حاکم است، انسانها با خوشروئی و دوستی در کنار هم هستند، اما در مقابل، در میدان جنگ و درگیری، انسانهایی که به کینهتوزی مشغولند، استعدادشان در نبرد و دشمنی است.
به درگهی که به صد آه و ناله می آید
به عشق بازی گل میخ او ز باغ هزار
هوش مصنوعی: به مکانی میروم که با تمام دلتنگی و غم، برغم تمام مشکلات، عشق را در آنجا میجویم و در میان گلهای زیبا و دلانگیز آنجا، بهترین لحظات را تجربه میکنم.
که آرزویی دگر در دلم ندارد راه
به جز طواف در روضهٔ جهان وقار
هوش مصنوعی: در دل من آرزویی دیگر نیست و جز گشت و گذار در سرزمین آرامش و زیبایی، هیچ راهی ندارم.
علی ابن محمد امام هر دو سرا
خدیو دنیی و عقبی شه صغار و کبار
هوش مصنوعی: علی ابن محمد، امام بزرگی است که در دو دنیا، یعنی دنیای مادی و دنیای آخرت، مقام و جایگاه والایی دارد و بر همگان، چه بزرگترها و چه کوچکترها، رهبری و سرپرستی میکند.
تویی که هیبت قهرت بسان گریهٔ بید
فکنده دست و دل شیر شرزه را از کار
هوش مصنوعی: تو هستی که قدرت و هیبت خشم تو، همچون گریهی بید، باعث میشود دل و جان شیر سرسخت و قوی از کار بیفتد و به تسلیم درآید.
ز بیم شعلهٔ دشمن گداز شمشیرت
رود ز رنگ به رنگی فلک ز لیل و نهار
هوش مصنوعی: از ترس آتش دشمن، شمشیرت در حال ذوب شدن است و رنگ آن مانند تغییرات آسمان در روز و شب، دائم در حال تغییر است.
خورد به حکم تو گر دست روز موج بحار
ز بحر سیل رود باز پس سوی کهسار
هوش مصنوعی: اگر روزی سرنوشت و تقدیر تو باعث شود که امواج دریا، به جای بومی که از آن آمدهاند، به سمت دشت و کوهها بازگردند، یعنی شرایط بر وفق مراد تو فراهم باشد.
به جسم دشمن دین تو در دم هیجا
ز ضرب گرز گران سنگ و خنجر خونخوار
هوش مصنوعی: در لحظهی نبرد، با نیرو و قدرت بر دشمنان دینت تاخته و به آنها آسیب میزنی، با ضربات سنگین و خونین که موجب نابودیشان میشود.
بود زخم عیان استخوان خورد شده
چو دانه ها که نمایند از شکاف انار
هوش مصنوعی: زخم آشکار و دردناک است مانند دانههایی که از شکاف انار دیده میشوند.
فتاد سایهٔ تیغت چو در تن خصمت
شکافت هر قلم استخوانش چون منقار
هوش مصنوعی: وقتی که تیغ تو بر بدن دشمن فرود میآید، سایهاش از شدت نیرومندی آن، مثل منقاری به استخوانهای او نفوذ میکند.
ز تندباد خزان مهابت تو فتد
به خاک پنجهٔ خورشید همچو برگ چنار
هوش مصنوعی: با وزش تندباد خزان، زیبایی و جلال تو همچون برگهای چنار به زمین میافتد و از تابش خورشید دور میشود.
ز بسکه تیغ تو سرها به باد داد، بود
به رزمگاه تو هر گردباد کله منار
هوش مصنوعی: به خاطر قدرت بینظیر و تندباد مانند شمشیر تو، در میدان جنگ، هر گردبادی شبیه به سر یک مناره به چرخش درمیآید.
چو کوه طور شود سنگ سرمه سرتاسر
سموم قهر تو گر بگذرد سوی کهسار
هوش مصنوعی: وقتی که کوه طور به سنگ تبدیل میشود و تمام اطراف تحت تأثیر خشم تو قرار میگیرد، اگر این شرایط به سوی کوهها برود، چه اتفاقی خواهد افتاد؟
به عزم رزم چو بندی میان مردی را
ز ضرب دشنهٔ دلدوز و تیغ آتشبار
هوش مصنوعی: وقتی برای جنگ و نبرد تصمیم میگیری و مردی را با ضربههای تند و آتشین شمشیر و نیزهای دلسوز محاصره میکنی، باید آماده مواجهه با چالشها و خطرها باشی.
برآید از تن خصم تو جان غم فرسود
چنانکه نالهٔ پردرد از دل افگار
هوش مصنوعی: از وجود دشمن تو، ناراحتی و غم به درون جانش نفوذ کرده و چنان آوای دردناکی از دل رنجیدهاش به گوش میرسد.
به دور شحنهٔ عدل تو شد زبان به قفا
فتاد دیدهٔ نرگس اگر به ساق چنار
هوش مصنوعی: چشم نرگس به ساقه چنار افتاده و زبان به سخن آمدن نیامده است، زیرا که عدالت تو دور از دسترس است.
به عهد روشنی رای تو چنار ز برگ
عجب نباشد اگر آفتاب آرد بار
هوش مصنوعی: اگر عهد و آرمان نیکویی داشته باشی، چنانچه از درخت چنار برگهای زیبایی باردار شود، تعجبی نخواهد بود که خورشید نیز به آن روشنی و روشنی ببخشد.
ز بیم نهی تو هرگز ز کاسهٔ طنبور
صدا نیامده بیرون چو چینی مودار
هوش مصنوعی: از ترس تو، هیچ صدایی از کاسه طنبور بیرون نیامده، مانند چینی که در آن صدا نیست.
فلک سریر خدیوا ملک غلام شها
تویی که سایهٔ گرز تو در دم پیکار
هوش مصنوعی: آسمان تخت فرمانروایی تو است، ای مالک که سایهٔ گرز تو در لحظهٔ نبرد بر سر حریفان سایه افکنده است.
فکنده مغز پریشان کاسهٔ سر خصم
چنانکه کافتد از فرق می کشان دستار
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به توصیف قدرت و شدت عمل خود در نبرد میپردازد. او میگوید که مانند کسی که با ضربهای محکم کاسهی سر دشمن را شکسته و مغز او را پاشیده است، او نیز با سرعت و دقت در میدان جنگ ضرباتی به دشمن میزند که به شدت آسیبزا و ویرانگر است. به عبارت دیگر، شاعر به تسلط و توانایی خود در شکست دشمن اشاره میکند.
ز پنچه اش چو بدید استخوان خصم فشار
به یکدگر همه چسبید همچو موسیقار
هوش مصنوعی: وقتی که شجاعت و قدرت او را دیدند، دشمنان به همفکری و اتحاد با یکدیگر پرداختند، مانند یک گروه نوازنده که با هم هماهنگ میشوند.
ز بسکه خشک شد از هیبت جلادت او
ز زخم خصمش خون باز ماند از رفتار
هوش مصنوعی: از شدت ترس و جلال تو، دشمنش آنقدر خشکش شده که از زخمهایش دیگر خون نمیریزد و ناتوان شده است.
به دور ابر کف او به دامن افلاس
چنین که ریخته پیوسته گوهر شهوار
هوش مصنوعی: ابرهای دور به مانند موجی دریا به دامن فقر و تنگدستی ریخته شده و به طور مداوم جواهرات آرزوها را پراکنده میکنند.
ز بسکه مایه ور از جنس ناروایی شد
کسی به چشم طمع ننگرد به سوی بحار
هوش مصنوعی: چون فردی به اندازه کافی ثروتمند و موفق شده است، دیگر به چیزهای ناچیز و بیارزش نگاه نمیکند و به جستجوی ثروتهای کوچک نمیپردازد.
زند چو بوسه به شستش گه کمانداری
رسد بهم لب سوفار تیر چون منقار
هوش مصنوعی: زند به معنای زندگی و بوسه به معنای محبت و عشق است. وقتی جوانی که مانند کماندار است، تیر را به سمت هدف نشانه میگیرد، آن لحظهای که تیر به لب شوق میرسد، بیانگر عاشقانهای عمیق و پرشور است. این تصویر نشاندهنده همنشینی زیبای عشق و هدفگذاری در زندگی است.
یکی بود لب و دندان بسان مقراضش
ز بس گزد لب افسوس خصم بدکردار
هوش مصنوعی: شخصی وجود داشت که لب و دندانش همچون قیچی بود، به خاطر اینکه بارها لبش را گزیده بود، از بدیهای خصم بد کرداری افسوس میخورد.
زبان طوطی مدحت سرای خامهٔ من
چو وصف تندی یکران او کند تکرار
هوش مصنوعی: زبان طوطی همچون وصف پرستش من، بیوقفه و مکرر از نعمتهای او سخن میگوید.
نقط ر صفحه جهد چون سپند از آتش
به جنبش آید مسطر چو موج دریابار
هوش مصنوعی: نقطهای از صفحه مانند جرقهای از آتش به حرکت درمیآید، همانطور که موجها در دریا به تلاطم میافتند.
خوشا امید تو جویا که در نظر داری
ثواب نعمت ز مدح ائمهٔ اطهار
هوش مصنوعی: خوش به حال کسی که امیدش به توست و به پاداش نعمتهایی که از ستایش امامان معصوم برخوردار خواهد شد، فکر میکند.
بصورت اند جداگر ائمه از احمد
به معنی اند یکی با پیمبر مختار
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که ائمه معصومین (علیهمالسلام) از لحاظ ظاهر یا صورت، از پیامبر اکرم (ص)، یعنی حضرت محمد، جدا هستند؛ اما در باطن و حقیقت، همه آنها یکی هستند و تحت هدایت و انتخاب الهی قرار دارند. به عبارتی، همه آنها در مقام رهبری و هدایت مسلمین، با پیامبر مشترکاند.
به چشم دید چو بینی به بحر متصل اند
جدا اگر چه نمایند در نظر انهار
هوش مصنوعی: اگرچه به چشم میآید که جویها از دریا جدا هستند، اما واقعیت این است که این جویها به دریا متصلاند.
به روضه ات که بود قبله گاه اهل یقین
به رهنمونی طالع خوش آنکه یابم بار
هوش مصنوعی: در باغ زیبای تو که محل عبادت و اعتماد اهل ایمان است، با راهنمایی سرنوشت خوش، خوشحال میشوم که بتوانم بار سنگینی را پیدا کنم.
شوم نخست بدرگاه آسمان جاهت
هلال وار سراپا جبین سجده گذار
هوش مصنوعی: من با تو به آسمان میآیم و مانند هلال، تمام وجودم را به احترام تو در برابرت به زمین میسایم.
از آنکه هدیهٔ من لایق جناب تو نیست
عرق فشان ز خجالت بسان ابر بهار
هوش مصنوعی: به دلیل اینکه هدیهٔ من به مقام شما نمیخورد، از شدت شرمندگی مانند ابرهای بهاری عرق کردم.
کنم به خاک ره زایران درگاهت
همین درر که بسفتم به دست عجز نثار
هوش مصنوعی: من این درّ گرانبها را که با دست ناتوانی به تو تقدیم میکنم، به عنوان نام و یاد از خاک راه زایران درگاهت تقدیم میکنم.
پس از طواف تو چو رو به کربلا آرم
در آن مطاف اجل تنگ گیردم به کنار
هوش مصنوعی: پس از اینکه دور کعبه را میچرخم و به کربلا میروم، احساس میکنم که مرگ به من نزدیک میشود و در آنجا به من نزدیکتر خواهد شد.
بسر زنم گل آسودگی ز فیض حسین
در آن زمین فلک قدر تا به روز شمار
هوش مصنوعی: در آن سرزمین آسمانی، به برکت حسین، روزهای آرامش و خوشی را سپری میکنم.
شها ثنای تو نبود مجال ناطقه ام
مرا چه حد که توانم شدن مدیح نگار
هوش مصنوعی: ای شاه، ستایش تو به قدری بزرگ و بیحجم است که زبان من توانایی بیان آن را ندارد. چه اندازه میتوانم به وصف زیبایی تو پردازم؟
چو نیست مدح تو یارای من همان بهتر
که آشنا به دعایت کنم لب اظهار
هوش مصنوعی: اگر نتوانم تو را ستایش کنم، بهتر است که به دوستیم با تو ادامه ندهم و فقط در سکوت دعاگوی تو باشم.
گل سرسبد چرخ تا بود خورشید
به گرد مرکز خاک است تا فلک دوار
هوش مصنوعی: تا زمانی که خورشید در مرکز زمین میچرخد، زمین به دور خود دوران میکند و گل سرسبد این حرکت، زیبایی و جلال آن است.
امیدم آنکه لگدکوب حادثات بود
تن عدوی تو مانند خاک راهگذار
هوش مصنوعی: من امیدوارم که چالشها و مشکلات زندگی تو را به زمین بزنند و تو مانند خاکی که زیر پا میرود، نادیده گرفته شوی.
چو این قصیده در آفاق طبل شهرت زد
خطاب یافت ریاض المناقب از ابرار
هوش مصنوعی: زمانی که این شعر در جهان طنینانداز شد، در برقراری ارتباط با رجال و شخصیتهای نیکوکار شناخته شد.