گنجور

شمارهٔ ۹۳

گرم دارد شیخ ما با خویشتن هنگامه را
کی بود از خود رهایی بستهٔ عمامه را
کسوت عریان تنی را مخترع طبع من است
من چو گل از خود برون آورده ام این جامه را
نامهٔ پیچیدهٔ عشاق زخم بسته است
دست در خون می زنی گر واکنی این نامه را
بسکه رفتم در سخن از من اثر باقی نماند
جمله تن صرف زبان می گردد آخر خامه را
کی ز دوزخ می‌شود راضی دلش جویا به خلد
بس که زاهد دوست دارد گرمی هنگامه را

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

گرم دارد شیخ ما با خویشتن هنگامه را
کی بود از خود رهایی بستهٔ عمامه را
هوش مصنوعی: شیخ ما با وجود خود در حالِ شاد و سرشار از نشاط است، اما آیا می‌توان از این حالت رهایی یافت و از فشار و قید و بندهای زندگی آزاد شد؟
کسوت عریان تنی را مخترع طبع من است
من چو گل از خود برون آورده ام این جامه را
هوش مصنوعی: لباس عریانی که بر تن من است، نتیجه خیال و خلاقیت من است. من مانند گلی هستم که از درون خود این لباس را به وجود آورده‌ام.
نامهٔ پیچیدهٔ عشاق زخم بسته است
دست در خون می زنی گر واکنی این نامه را
هوش مصنوعی: عاشقان نامه‌های پیچیده‌ای دارند که زخم‌های درونی آنها را نشان می‌دهد. اگر به این نامه نگاه کنی، به عمق درد و رنج آنها پی می‌بری و ممکن است خودت نیز به زخم‌های دیگری دچار شوی.
بسکه رفتم در سخن از من اثر باقی نماند
جمله تن صرف زبان می گردد آخر خامه را
هوش مصنوعی: چقدر درباره سخن گفتن تلاش کردم که دیگر از من اثری باقی نمانده و تنها زبان من باقی مانده است؛ در نهایت، قلم هم به کار می‌افتد.
کی ز دوزخ می‌شود راضی دلش جویا به خلد
بس که زاهد دوست دارد گرمی هنگامه را
هوش مصنوعی: کی انسانی که در عذاب دوزخ است، از دلش راضی می‌شود؟ او دیوانه‌وار به بهشت می‌اندیشد، چون زاهد به شوق و هیجان پرشور زندگی علاقه‌مند است.