شمارهٔ ۸۸۴
به او نزدیکم و از شرم خود را دور پندارم
وصالش داده دست و خویش را مهجور پندارم
درونم شد نمکسود ملاحت بسکه از حسنش
فشارم چون به دل دندان کاب شور پندارم
ترا در دل زبس امیدها در یکدگر جوشد
فضای سینه ات را محشر زنبور پندارم
چنان دانسته چشمش سرگردانی می کند با من
که او مست می ناز است و من مخمور پندارم
ز بس ضعف تنم قوت گرفت از در هجر من
ملایم طبعی معشوق را هم زور پندارم
اثر کرده است درد بی دوایم بسکه گلشن را
دهان خندهٔ هر غنچه را ناسور پندارم
جدا زان نشتر مژگان چنان در ناله می آید
که شریان را به تن جویا رگ طنبور پندارم
زخم تن از تیغ صیقل کردهٔ جانانه ام
همچو فانوس گلین شد شمع خلوتخانه ام
لاف یکرنگی زنم با دشمن از روشندلی
چون شرار از دودهٔ برق است گویی دانه ام
همچو خشت هم که زور باده اش دور افکند
شب ز جوش بزم از جا رفت سقف خانه ام
جام امید است در خمیازهٔ صاف مراد
بر لبم نه لب لبالب از می پیمانه ام
پای تا سر بسکه داغش کرد رشک عزلتم
جلوهٔ طاووس دارد جغد در ویرانه ام
از زمین جویا نشد هرگز شررواری بلند
در نهاد سنگ بودی کاش پنهان دانه ام
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
به او نزدیکم و از شرم خود را دور پندارم
وصالش داده دست و خویش را مهجور پندارم
هوش مصنوعی: من به او نزدیک هستم، اما از شرم خود را دور میپندارم. به او وصل شدهام، اما خود را بیگانه و رها احساس میکنم.
درونم شد نمکسود ملاحت بسکه از حسنش
فشارم چون به دل دندان کاب شور پندارم
هوش مصنوعی: درونم پر از شور و شوق شده است، زیرا زیبایی او به قدری جذاب است که فشار آن را در قلبم حس میکنم، مانند دندان زدن بر شوری که در دل دارم.
ترا در دل زبس امیدها در یکدگر جوشد
فضای سینه ات را محشر زنبور پندارم
هوش مصنوعی: در دل من به خاطر تمام آرزوهایی که برای تو دارم، احساساتی شگفتانگیز وجود دارد که سینهام را شبیه به شلوغی زنبورها کرده است.
چنان دانسته چشمش سرگردانی می کند با من
که او مست می ناز است و من مخمور پندارم
هوش مصنوعی: چنان حالتی در چشم او وجود دارد که من را گیج و سرگردان میکند. بهنظر میرسد او با ناز و خوشحالی به من نگاه میکند، در حالی که من از افکار و توهمات خود مست و غرق شدهام.
ز بس ضعف تنم قوت گرفت از در هجر من
ملایم طبعی معشوق را هم زور پندارم
هوش مصنوعی: به خاطر ضعیف بودن بدنم، از شدت درد و دوری از معشوق، طبع آرام و نرم او را هم به زور و خشم میبینم.
اثر کرده است درد بی دوایم بسکه گلشن را
دهان خندهٔ هر غنچه را ناسور پندارم
هوش مصنوعی: درد بدون درمان من چنان تأثیر گذاشته که هر بار به باغ نگاه میکنم، خندهٔ هر غنچه را زخمدار و آسیبدیده تصور میکنم.
جدا زان نشتر مژگان چنان در ناله می آید
که شریان را به تن جویا رگ طنبور پندارم
هوش مصنوعی: اشکهای زیبای او چنان دلانگیز و دردناک است که گویی رشتههای زندگی را در صدای بلند طنبور احساس میکنم.
زخم تن از تیغ صیقل کردهٔ جانانه ام
همچو فانوس گلین شد شمع خلوتخانه ام
هوش مصنوعی: زخمی که از تیزی عشق خوردهام، مانند چراغی در کشکول گلین، روشنی بخش دل lonely من شده است.
لاف یکرنگی زنم با دشمن از روشندلی
چون شرار از دودهٔ برق است گویی دانه ام
هوش مصنوعی: من با دشمنان خود به خاطر روشنی قلبم، ادعای یکرنگی میکنم، چون شعلهای که از دودهٔ برق چراغی درخشان میسوزد و گویی محصولی هستم که از این آتش تولید شدهام.
همچو خشت هم که زور باده اش دور افکند
شب ز جوش بزم از جا رفت سقف خانه ام
هوش مصنوعی: مثل خشت که با فشار باده به دور پرتاب میشود، در شب از شدت شادی و سرور، سقف خانهام از جای خود بلند شد و به آرامش رسید.
جام امید است در خمیازهٔ صاف مراد
بر لبم نه لب لبالب از می پیمانه ام
هوش مصنوعی: در دستانم جام امید است و در انتظار رسیدن به خواستههام، اما به جای پر بودن از شراب، فقط لبهایم به آن نزدیک است.
پای تا سر بسکه داغش کرد رشک عزلتم
جلوهٔ طاووس دارد جغد در ویرانه ام
هوش مصنوعی: تمام وجودم از شدت عشق و شوق، همچون آتش داغ شده است. در واقع، تنهاییام به آن زیبایی و جلا است که همچون طاووس خود را نمایان میکند، ولی در دل ویرانی و خاموشی، شبیه به جغدی هستم.
از زمین جویا نشد هرگز شررواری بلند
در نهاد سنگ بودی کاش پنهان دانه ام
هوش مصنوعی: هرگز از زمین نپرسید، زیرا زبانهای بلند در دل سنگ وجود داشت؛ ای کاش دانهام به صورت پنهان باقی میماند.