گنجور

شمارهٔ ۶۷۷

تا چند رود دل پی کاری که ندارد
تا کی بود آوارهٔ یاری که ندارد
لعل لب او سوخت چسان خرمن جان را
چون آتش یاقوت شراری که ندارد
دریای غم عشق مربی گهرم راست
پرورده دلم را به کناری که ندارد
چون بار دل اهل حسد گشت ندانم
دل در حرم وصل تو باری که ندارد
جویا چه کدورت به دلش از تو نشیند
این پیکر فرسوده غباری که ندارد

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

تا چند رود دل پی کاری که ندارد
تا کی بود آوارهٔ یاری که ندارد
هوش مصنوعی: چقدر باید دل را به دنبال کاری که وجود ندارد بگردانم؟ تا کی باید در آوارگی و بی‌کسی به سر ببرم، در حالی که محبت و یاری‌ای برایم نیست؟
لعل لب او سوخت چسان خرمن جان را
چون آتش یاقوت شراری که ندارد
هوش مصنوعی: لب‌های سرخ و زیبای او همچون آتش، جانم را به شدت می‌سوزاند و در آتش احساساتم می‌لرزد، همان‌طور که آتش یاقوتی، بی‌آنکه هیچ شعله‌ای داشته باشد، شعله‌ور می‌شود.
دریای غم عشق مربی گهرم راست
پرورده دلم را به کناری که ندارد
هوش مصنوعی: عشق من به مانند دریایی پر از غم است که به تنهایی من برای پرورش احساساتم کافی است و در این دل من جایی برای چیز دیگری وجود ندارد.
چون بار دل اهل حسد گشت ندانم
دل در حرم وصل تو باری که ندارد
هوش مصنوعی: زمانی که بار سنگین حسد دیگران بر دوشم سنگینی می‌کند، نمی‌دانم که دل من در حرم وصالت، دیگر چگونه تاب و تحملی ندارد.
جویا چه کدورت به دلش از تو نشیند
این پیکر فرسوده غباری که ندارد
هوش مصنوعی: این پیکر کهنه و فرسوده از یک کدورت درون دلش خبر می‌دهد که باعث می‌شود از تو به طور ناخودآگاه ناراحت باشد.