گنجور

شمارهٔ ۳۳۲

زاهد از دنیا پی تحصیل سیم و زر گذشت
رشته شد گردآور گوهر چو از گوهر گذشت
عافیت خواهی مرو بیرون زحد اعتدال
می کشد گر آب حیوان است چون از سرگذشت
بی تکلف می توان تاج سر افلاک گفت
آنکه را چون مهر انور از سر افسر گذشت
قصهٔ طولانی زلف تو دارم بر زبان
تا قیامت کی تواند شد تمام این سرگذشت
غرق عصیان است جویا همچو درد می دلت
یاری از ساقی کوثر جو که آب از سرگذشت

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

زاهد از دنیا پی تحصیل سیم و زر گذشت
رشته شد گردآور گوهر چو از گوهر گذشت
هوش مصنوعی: زاهد از دنیا برای به دست آوردن پول و ثروت گذشت و خود را به جمع‌آوری گوهرها مشغول کرد. اما وقتی به ارزش واقعی گوهر و معنای آن پی برد، از آن نیز گذشت.
عافیت خواهی مرو بیرون زحد اعتدال
می کشد گر آب حیوان است چون از سرگذشت
هوش مصنوعی: اگر به دنبال سلامت و آرامش هستی، از حد اعتدال خارج نشو. اگر آب حیات واقعی باشد، باید از دچار شدن به مشکلات اجتناب کنی، زیرا این مشکلات به سراغت خواهند آمد.
بی تکلف می توان تاج سر افلاک گفت
آنکه را چون مهر انور از سر افسر گذشت
هوش مصنوعی: بدون هیچ تصنعی، می‌توان به کسی که مانند خورشید برتر از سایرین است، لقب پادشاهی و عظمت داد.
قصهٔ طولانی زلف تو دارم بر زبان
تا قیامت کی تواند شد تمام این سرگذشت
هوش مصنوعی: داستان بلندی از موهای زیبا و جذاب تو دارم که تا قیامت هم نمی‌تواند تمام شود و همیشه در دل و زبانم زنده خواهد ماند.
غرق عصیان است جویا همچو درد می دلت
یاری از ساقی کوثر جو که آب از سرگذشت
هوش مصنوعی: جویا در حال غرق شدن در نافرمانی و درد است، مانند دردی که در دل احساس می‌شود. او از ساقی کوثر می‌خواهد که کمکش کند، زیرا آب مشکلاتش از سرش می‌گذرد.

حاشیه ها

1402/12/04 02:03
nabavar

غزلی در عزای دل کارگر

از عباس نیای نوری


کارگر

عمری گذشت ، لیک به خون جگر گذشت
دنیا به  رنج  و  کار  من ِ کارگر گذشت
هر جا نشانه ایست  به  تاریخ   از هنر 
هرگز گمان مبر  به بر ِ سیمبر  گذشت
دست  من  و  نشانه ی   والای   همتم
بر جای جای آن  اثر چون گهر  گذشت
اهرام مصر را چو بنا کرده ام به زجر
پشتم خمیده گشت  و به درد کمر گذشت
در ساختار مزرعه و جنگل و حصار
روزم به همنشینی داس و تبر گذشت
من جان نهادم و دگری بهره اش ببرد
بنگر چه رنج من به هبا و هدر گذشت
در منتهای فقر و  فلاکت  گذشت عمر
آبم چو زهرگشت و به جان نیشتر گذشت
آنرا که کشت کردم و حاصل شد از زمین
ارباب برد و خورد و زما بی خبر گذشت
از بس نکوهش از در و دیوار آمده
روزم سیاه گشت و شبم بی قمر گذشت
بر من مگیر خرده : چرا فعلگی کنی؟
نان حلال بود و چنین   مختصر گذشت
دیگر مگو ” نیا “ ز غم و رنج  کارگر
خوش آنکه بی طمع زسر سیم و زر گذشت