گنجور

شمارهٔ ۲۹۹

دیار غربتم آنجا بود که انجمن است
به هر کجا که زخود می کنم سفر وطن است
هوای دیدنت از بس گرفته جا به سرم
شب وصال توام هر نگه نفس زدن است
چرا از چاشنی درد او بود محروم
دلم که غنچه صفت پای تا به سر دهن است
چنان تهی ز خود کاو کاو غم شده ام
که پای تا به سرم چون حباب پیرهن است

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دیار غربتم آنجا بود که انجمن است
به هر کجا که زخود می کنم سفر وطن است
هوش مصنوعی: محل زندگی من آنجایی است که دوستان و آشنایانم هستند. هر کجا که به تنهایی سفر کنم، برای من یادآور وطن است.
هوای دیدنت از بس گرفته جا به سرم
شب وصال توام هر نگه نفس زدن است
هوش مصنوعی: آرزوی ملاقات تو آن‌قدر در وجودم سنگینی می‌کند که هر شب که در انتظار وصالت هستم، به هر نگاه کردن به تو، نفس کشیدن می‌ماند.
چرا از چاشنی درد او بود محروم
دلم که غنچه صفت پای تا به سر دهن است
هوش مصنوعی: چرا دل من از تلخی درد او بی‌بهره است در حالی که مانند غنچه، از سر تا پا بر روی خودم احساس حسرت می‌کنم؟
چنان تهی ز خود کاو کاو غم شده ام
که پای تا به سرم چون حباب پیرهن است
هوش مصنوعی: من آن‌قدر غمگین و خالی از خود هستم که احساس می‌کنم تمام وجودم تا ترک‌های پیراهنم مثل حبابی است که در حال متلاشی‌شدن است.