گنجور

شمارهٔ ۲۹۷

در دیاری که دلم عاشقی آموخته بود
خوی دل آب و هوایش سوخته بود
پرتو شمع برون رفت چو دود از روزن
بسکه از جوش حیا چهره ات افروخته بود
رفت چون موج به سیلاب رگ ابر بهار
زآنچه امشب مژه از بحر دل اندوخته بود
تا دم از عشق زدم رازدرونم گل کرد
گویی از تار نفس زخم دلم دوخته بود

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

در دیاری که دلم عاشقی آموخته بود
خوی دل آب و هوایش سوخته بود
هوش مصنوعی: در سرزمینی که دل من عشق را یاد گرفته بود، روح و فضای آنجا به حالت سوخته و نابود شده درآمده بود.
پرتو شمع برون رفت چو دود از روزن
بسکه از جوش حیا چهره ات افروخته بود
هوش مصنوعی: نور شمعی که در اتاق بود، وقتی که دود از پنجره خارج شد، به همین دلیل که به خاطر شرم و حیا چهره‌ات سرخ و برافروخته شده بود.
رفت چون موج به سیلاب رگ ابر بهار
زآنچه امشب مژه از بحر دل اندوخته بود
هوش مصنوعی: رفتن او مانند موجی است که در رودخانه جاری می‌شود، مانند بارانی که از ابرهای بهاری می‌ریزد. او به خاطر احساساتی که در دلش جمع کرده بود، اینگونه رفته است.
تا دم از عشق زدم رازدرونم گل کرد
گویی از تار نفس زخم دلم دوخته بود
هوش مصنوعی: وقتی که شروع به صحبت درباره عشق کردم، گویی راز درونم شکوفا شد؛ انگار که زخم‌های قلبم را با تار نفس‌ام دوخته بودم.