گنجور

شمارهٔ ۲۲۰

حسن حیرت آفرینش جلوه پیرایی گرفت
تا نقاب از پردهٔ چشم تماشایی گرفت
بسته شد اشکم درون سینه چون در یتیم
بسکه از غربت دلم در کنج تنهایی گرفت
دیده واری توتیا برداشت از راهش نسیم
چشم صد گلزار نرگس نور بینایی گرفت
لب نیالایی به می کز روز شد رسوایی دهر
صبحدم چون جام مهر از چرخ مینایی گرفت
باطن پیرمغان امروز با ساز و شراب
محتسب را بر سر بازار رسوایی گرفت
طبل شهرت از تپیدن های دل جویا زدم
لالهٔ داغ نهانم رنگ رسوایی گرفت

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

حسن حیرت آفرینش جلوه پیرایی گرفت
تا نقاب از پردهٔ چشم تماشایی گرفت
هوش مصنوعی: زیبایی شگفت‌انگیز آفرینش، به شکلی از خود نمایان شد که پرده از چشم بیننده برداشت و او را به تماشا دعوت کرد.
بسته شد اشکم درون سینه چون در یتیم
بسکه از غربت دلم در کنج تنهایی گرفت
هوش مصنوعی: اشک‌هایم در دل فرورفتند، مثل در بسته‌ای که به یتیم داده می‌شود. به‌خاطر غمی که در دلم دارم، احساس تنهایی می‌کنم و این احساس در گوشه‌ای از وجودم جا گرفته است.
دیده واری توتیا برداشت از راهش نسیم
چشم صد گلزار نرگس نور بینایی گرفت
هوش مصنوعی: چشم تو به مانند دارویی است که از نسیم بهاری، زیبایی و شادابی را به ارمغان می‌آورد و نور بینایی را از باغ‌های گل نرگس می‌گیرد.
لب نیالایی به می کز روز شد رسوایی دهر
صبحدم چون جام مهر از چرخ مینایی گرفت
هوش مصنوعی: لب نیالایی که می‌نوشد، از روزی که دنیای پرفروغ و رسوا را به صبح‌دم‌ها عرضه کرد، مانند جامی که از آسمان آبی گرفت، شیرینی و زیبایی خاصی دارد.
باطن پیرمغان امروز با ساز و شراب
محتسب را بر سر بازار رسوایی گرفت
هوش مصنوعی: امروز دل باطن پیرمغان با ساز و شراب، محتسب را در میان بازار رسوا کرده است.
طبل شهرت از تپیدن های دل جویا زدم
لالهٔ داغ نهانم رنگ رسوایی گرفت
هوش مصنوعی: من به خاطر احساسات و آرزوهای دل‌تنگم، صدای طبل شهرت را به صدا درآوردم و گل لاله‌ای که در دل داشتم، به خاطر احساسات پنهانم، رنگی از رسوایی به خود گرفت.