گنجور

شمارهٔ ۱۹۷

محتسب امشب سبوی باده ام را پاک ریخت
خون عشرت را ز بی دردی عبث بر خاک ریخت
همچو آب جو که برگ گل برون آرد ز باغ
با سرشکم لخت دل از دیدهٔ غمناک ریخت
هر گیاهی را رسد لاف فلاطونی زدن
محتسب تا بر زمین افشردهٔ ادراک ریخت
از گل پیمانه می آید شمیم درد عشق
باغبان خون دلم گویی به پای تاک ریخت

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

محتسب امشب سبوی باده ام را پاک ریخت
خون عشرت را ز بی دردی عبث بر خاک ریخت
هوش مصنوعی: شب، مأمور کنونی به طور ناگهانی جام شرابم را خراب کرد و شادی و لذت را به خاطر بی‌دردی بیهوده به زمین انداخت.
همچو آب جو که برگ گل برون آرد ز باغ
با سرشکم لخت دل از دیدهٔ غمناک ریخت
هوش مصنوعی: همانند آبی که گل‌های باغ را با خود به بیرون می‌آورد، عشق و احساسات دردناک نیز از چشم‌های گریان دل جاری می‌شوند.
هر گیاهی را رسد لاف فلاطونی زدن
محتسب تا بر زمین افشردهٔ ادراک ریخت
هوش مصنوعی: هر گیاهی می‌تواند از نوع خود برتر بگوید، اما تا زمانی که در برابر نظارت و قضاوت محتسب قرار نگیرد و در دنیای واقعی به آزمون نرود.
از گل پیمانه می آید شمیم درد عشق
باغبان خون دلم گویی به پای تاک ریخت
هوش مصنوعی: عطر درد عشق از گل‌پیمانه به مشام می‌رسد، انگار که باغبان خون دل من را بر پای تاک ریخته است.