شمارهٔ ۱۹۳
مایه ای از خون دل و زگریه سامانی نداشت
هر که چون مینا به بزمت چشم گریانی نداشت
بر جنونم وسعت این عرصه دایم تنگ بود
جامهٔ عریانی ام چون دشت دامانی نداشت
از تپیدنهای بسمل شرم می آید مرا
اینقدَرها از برای رفتنَش جانی نداشت
در سراپا خنجرش را بسکه بشکستم نود
در تنم از استخوان کلکی که پیکانی نداشت
هر کدورت را گشادی هست جویا کس ندید
هیچ کهساری که در پهلو بیابانی نداشت
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
مایه ای از خون دل و زگریه سامانی نداشت
هر که چون مینا به بزمت چشم گریانی نداشت
هوش مصنوعی: هر کس که مانند مینا در جمع دوستانه خود اشک نریخته و غم دل را نشان نداده باشد، نمیتواند از احساسات عمیق و عشق واقعی برخوردار باشد. به عبارت دیگر، انسانهایی که در کنج دل خود غم و اندوهی ندارند و احساساتشان را بروز نمیدهند، ارزش و عمق روابط انسانی را درک نمیکنند.
بر جنونم وسعت این عرصه دایم تنگ بود
جامهٔ عریانی ام چون دشت دامانی نداشت
هوش مصنوعی: این بیت به بیان احساساتی اشاره دارد که در آن شخص خود را در فضایی محدود و پر از جنون میبیند. او احساس میکند که در این عرصه بزرگ، محدودیتی برای ابراز تمایلات و احساساتش وجود دارد. همچنین، او به عریانی و ناکافی بودن شرایطش اشاره کرده و میگوید که این عریانی مشابه دشت است که نمیتواند در آن کمال خود را پیدا کند و به نوعی حس تنهایی و ناتوانی از برقراری ارتباط با محیط را بیان میکند.
از تپیدنهای بسمل شرم می آید مرا
اینقدَرها از برای رفتنَش جانی نداشت
هوش مصنوعی: من از دردی که در قلبم حس میکنم شرمندهام، چرا که نتوانستم به اندازهای که برای وداع او نیاز بود، انرژی و جان داشته باشم.
در سراپا خنجرش را بسکه بشکستم نود
در تنم از استخوان کلکی که پیکانی نداشت
هوش مصنوعی: در بدنم شکافهای عمیق و جراحتهای زیادی از ضربههایی که دیدهام، وجود دارد. این دردها به خاطر خنجرهایی است که به من زده شده و من در برابر آنها نتوانستهام مقابله کنم.
هر کدورت را گشادی هست جویا کس ندید
هیچ کهساری که در پهلو بیابانی نداشت
هوش مصنوعی: هر ناراحتی و مشکلاتی که برای کسی پیش میآید، راه حلی وجود دارد و هیچکس نمیتواند بگوید کوهی وجود دارد که در کنار آن صحرا نباشد.
حاشیه ها
1402/11/05 21:02
سیدمحمد جهانشاهی
اینقدَرها از برای رفتنَش جانی نداشت

جویای تبریزی