گنجور

شمارهٔ ۱۱۸

دارد همیشه عشق سخن ناتوان مرا
در تاب و تب چو شمع فکنده زبان مرا
در تنگنای جسم ز ضبط فغان شکافت
منقاروار هر قلم استخوان مرا
از خارخار ناوک مژگان او نماند
جز استخوان و پوست به تن چون کمان مرا
مصنونم از گداز محبت که افکند
بر پای سرو یار چو آب روان مرا
تا کی ز آشنایی سنگین دلان زند
صراف عشق بر محک امتحان مرا
اندیشه کردنی است سراپای او ولی
برده خیال موی کمر از میان مرا
لخت دل برشته و مشت سرشک تلخ
در راه جستجوی تو بس آب و نان مرا
جویا بطرز آن غزل صائب است این
در کام همچو غنچه نگردد زبان مرا

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دارد همیشه عشق سخن ناتوان مرا
در تاب و تب چو شمع فکنده زبان مرا
هوش مصنوعی: عشق همیشه در حال گفتگو است و قدرت من را تحت تأثیر قرار داده، مانند شمعی که در حال ذوب شدن است.
در تنگنای جسم ز ضبط فغان شکافت
منقاروار هر قلم استخوان مرا
هوش مصنوعی: در فشار و سختی بدن خود، فریادهایم را مانند یک پرنده‌ای که از قفس می‌خواهد پرواز کند، آزاد می‌کنم و این سر و صدای درونم همچون استخوان‌هایم را می‌شکند.
از خارخار ناوک مژگان او نماند
جز استخوان و پوست به تن چون کمان مرا
هوش مصنوعی: از تیرگی نگاه او، تنها چیزی که بر جای می‌ماند، استخوان و پوست من است؛ همانند یک کمان که در خود حالت کشیدگی را دارد.
مصنونم از گداز محبت که افکند
بر پای سرو یار چو آب روان مرا
هوش مصنوعی: من از اثرات محبت محافظت شده‌ام که همچون آب روان بر پای سرو محبوب پایین می‌ریزد.
تا کی ز آشنایی سنگین دلان زند
صراف عشق بر محک امتحان مرا
هوش مصنوعی: چه زمانی باید همچنان به رنج و درد ناشی از آشنایی با دل‌های سنگی ادامه دهم، در حالی که عشق من همچنان تحت آزمایش و سنجش قرار دارد؟
اندیشه کردنی است سراپای او ولی
برده خیال موی کمر از میان مرا
هوش مصنوعی: او سراسر فکر و اندیشه است، اما خیال موی کمرش از دل و جان من می‌برد.
لخت دل برشته و مشت سرشک تلخ
در راه جستجوی تو بس آب و نان مرا
هوش مصنوعی: دل من پر از درد و غم است و اشک تلخی که بر روی صورتم می‌ریزد، نشانه‌ای از جستجوی بی‌پایان من برای توست. در این مسیر، حتی آب و نان نیز برایم بی‌مقدار شده‌اند.
جویا بطرز آن غزل صائب است این
در کام همچو غنچه نگردد زبان مرا
هوش مصنوعی: در مورد زیبایی آن غزل از صائب پرس و جو می‌کنم، اما زبان من مثل غنچه نمی‌تواند به خوبی آن را بیان کند.