گنجور

شمارهٔ ۲۳ - در تهنیت عیدنوروز و منقبت اسدالله الغالب علی بن ابیطالب علیه السلام گوید

چو نوروز کاوه‌سان علم بر کتف نهاد
سر بیوراسب دی ز تاج و تن اوفتاد
فریدون فرودین برآمد به تخت شاد
در و دشت جست زیب چو اورنگ کیقباد
شخ و شاخ یافت لعل چو اکلیل بهمسنی
یکی بین به شاخ گل که در بردن قلوب
چو سرمست شاهدیست که بد ننگرد ز خوب
ایاغ وی از طلوع پر از باده تا غروب
گه از رقص در شمال گه از وجد در جنوب
گه از باد مستوی گه از بار منحنی
همی از بنفشه‌ام پُر است از شگفت دل
کز اردیبهشت مه چو شد سوی دی گسل
به تنها به جیش برد زد و گشت مستقل
بدان نازکی که بود حریر از تنش خجل
شکست آن سپه که داشت ز یخ درع آهنی
چمن از جمال گل چو خورشید از سپهر
گل سرخ در چمن چو اندر سپهر مهر
و یا گل چو لعبتی است که جان بشکرد به مهر
بویژه چو صبحگاه نقاب افکند ز چهر
همی بلبلش به جان نماید برهمنی
الا ای که طرّه‌ات کشد ماه را به غُل
به گرد لب تو خط چو بر آب خضر پُل
کنون کز شقیق گشت چمن پر ایاغ و مل
به پای درخت سرو زده‌ست بتی چو گل
ز من بشنو این سخن بزن جام یک‌منی
بچم در میان باغ ز ایوان کناره کن
چمنزار چهر خویش پر از ماهپاره کن
ز سنبل کلاله ساز ز گل گوشواره کن
به سوسن کنایه گوی به سعتر اشاره کن
بدان جعد سعتری وز آن خط سوسنی
جهان گرچه از بهار چو خلد از منزهی است
ولی کوی تو ز روح به خلدش شهنشهی است
ز برد ستبرقیت عیان ماه خرگهی است
نظر در حضور تو به طوبی ز ابلهی است
که طوبی بر تو نیز نماید فروتنی
به بستان چرا روم که بستان من تویی
بدان چهر لاله‌گون گلستان من توئی
به ریحان چه می‌کنم که ریحان من توئی
شکفته گل بهشت به دوران من توئی
بر تو حدیث گل کند کشف کودنی
ز رشک عذار تو خجل نقش آزری
ز آزرم قامتت به گِل سرو کشمری
برد پیکرت شکیب ز دیبای شوشتری
خم ابروان تو چو شمشیر حیدری
همی رمز دوستی نماید به دشمنی
بتا ای که عارضت بَر از مه لطافتش
به نزد تو قد سرو به شرم از ظرافتش
به نوروز باده نوش که پاید شرافتش
چو امروز شد عیان شه دین خلافتش
شد این روز نو ز حق مَثَل در مزینی
علی آنکه هرچه هست ظهورات ذات اوست
کمالات ذوالجلال پدید از صفات اوست
دوصد خضر جرعه نوش ز عین الحیات اوست
ثبات زمین و چرخ طفیل ثبات اوست
از او تافته وجود به هر قاصی و دنی
به هر جا که بنگری هم او هست و غیر نیست
بجز ذکر وصل او به مقیات و دیر نیست
خرد را ز ملک وی به در، پای سیر نیست
قضا بی رضای او پی شر و خیر نیست
از او جسته کاینات طراز مکونی
بر اضداد چون قدم حدوثش موافق است
همان گه که راتق است همانگاه فاتق است
به یک شب به یک بدن مه چل سرادق است
ز سهمش زمان رزم مغارب مشارق است
نه این سازد اَیسری نه آن دارد اَیمنی
بر پاک جان او ملایک قوالبند
گه تند خشم او ضیاغم ارانبند
به کاخش طباق سبع چو نسج عناکبند
به سکان درگهش که قدسی مراتبند
به جان بال جبرئیل کند بادبیزنی
گر او را به بوالبشر جهات نبوت است
ولی در نهانیش حقوق ابوت است
هویدا ازو به دهر نتاج مشیت است
در اقلیم فرّ وی که گلزار وحدت است
چه سلطان و چه گدا چه مسکین و چه غنی
خدیوا توئی که عرش چو گوئی به دست تست
سرِ جمله انبیا به جان پای‌بست تست
فراتر ز لامکان بساط نشست تست
ندیده کسی ترا بدانسان که هست تست
که حق عز اسمه نبوده است دیدنی
ز ایجاد تو به خلق شد اکرامی از خدا
رسل از تو دل قوی به صمصامی از خدا
به هر گام دررسد ترا کامی از خدا
نبشکستی ار تو بت، نَبُد نامی از خدا
چه فرخ سیاستی جه نیکو زلیفنی
تو بخشندهٔ نجوم به چرخ معلقی
تو آرندهٔ نبات ز ارض مطبقی
که خواند مقیدت که با لذات مطلقی
گهی دستگیر نوح به بطنان زورقی
گهی یاور شعیب به صحرای مدینی
شها ای که عقلهاست به مهر تو مفتتن
به جیحون نگر که ساخت معطر ز تو دهن
اگرچه به مدحتت نیاید ز من سخن
ولیکن از این خوشم که از بحر طبع من
شود بزم اصدقات پر از دُر مخزنی
بویژه خدیو یزد خداوند فتح و نصر
براهیم نامور خلیل خدیو عصر
به دل ضیغم نبرد به رخ آفتاب عصر
چنان از نخست عمر به صفوت شده است حصر
که چون صبح دویم است ز پاکیزه دامنی
نخواهد خلود خلد کسی کآیدش انیس
نبیند خمار خمر تنی کافتدش جلیس
سوالش همی رشیق جوابش همه سلیس
به خوان عمیم وی مه و مهر کاسه لیس
به دیگ نعیم وی فلک را نهنبنی
به ظل حمایتش بود نازِش جهان
نفاذش ز معدلت شد آرامش جهان
همانا ز حق نبود جز او خواهش جهان
چو جولان دهد سمند بر آرایش جهان
نهد ابلق سپهر ز سر خوی توسنی
امیرا توئی که چرخ دخیل سریر تست
در امداد نور شمس رهین ضمیر تست
میامن به پای خویش به منت اسیر تست
صفابخش روزگار کلام هژیژ تست
که چون وحی منزل است ز کشی و متقنی
گهرپاش کلک تو که شد ملجأ ثقات
بود وقت حل و عقد کلید در نجات
ز محمود خط وی جهان رشک سومنات
فشاند به صفحه مشک هی از معدن دوات
اگرچه ندیده است کسی مشک معدنی
گر از عقل تن کنند در آن تن تو جانیا
وگر جان بدن شود تو در وی روانیا
به ارض اندر از علو دگر آسمانیا
دل چرخ پیر را تو بخت جوانیا
بزد نقش پای تو سرمه به گرزنی
ترا در گه نبرد غم از گرم و سرد نیست
ولی با تو چرخ را توان نبرد نیست
ز انبوه لشکرت مر اندیشه گرد نیست
جهان جمله دیده‌ام تنی چون تو مرد نیست
به تولید مثل تست جهان را سترونی
مها ای که به ز تو نسنجد سخن کسی
به من بین که نی چو من ز اهل زَمن کسی
تلفظ چو من نکرد بدر عدن کسی
ولیکن نداشته است چو ممدوح من کسی
نه فرخنده فرخی نه استاد سوزنی
الا تا که بشکفد به هر سال گل به باغ
الا تا که بردمد شقایق به کوه و راغ
همی تا که زنبق است فروزنده دماغ
رخت باد پر فروغ دلت باد در فراغ
ز الطاف خسروی ز تایید ذوالمنی

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: مسمط
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو نوروز کاوه‌سان علم بر کتف نهاد
سر بیوراسب دی ز تاج و تن اوفتاد
هوش مصنوعی: در روز نوروز، کاوه (مرد آهنگر) پرچم را به نشانه پیروزی و اعتراض به ظلم بر سر گذاشت. با این اقدام، سرنوشت و قدرت او از تاج و وجودش جدا شد.
فریدون فرودین برآمد به تخت شاد
در و دشت جست زیب چو اورنگ کیقباد
هوش مصنوعی: فریدون در روز اول فروردین بر تخت شاد نشست و در دشت به دنبال زیبایی‌ها رفت، مانند رنگ کیقباد.
شخ و شاخ یافت لعل چو اکلیل بهمسنی
هوش مصنوعی: درختان به شکلی زیبا و درخشان در کنار هم قرار گرفته‌اند و مانند یک گردنبند از جواهرات درخشان به نظر می‌رسند.
یکی بین به شاخ گل که در بردن قلوب
چو سرمست شاهدیست که بد ننگرد ز خوب
هوش مصنوعی: در میان گل‌ها، تماشاگر زیبایی هست که دل‌ها را می‌برد و مثل یک مست به نظر می‌رسد، در حالی که به زیبایی‌های خودش هم نگاه نمی‌کند.
ایاغ وی از طلوع پر از باده تا غروب
گه از رقص در شمال گه از وجد در جنوب
هوش مصنوعی: او از طلوع صبح تا غروب، همیشه در حال خوشحالی و شادمانی است؛ گاهی در شمال از خوشی می‌رقصد و گاهی در جنوب به وجد می‌آید.
گه از باد مستوی گه از بار منحنی
هوش مصنوعی: گاه به حالت آرام و مستقیم، گاه به حالت خمیده و متاثر از باران می‌رسد.
همی از بنفشه‌ام پُر است از شگفت دل
کز اردیبهشت مه چو شد سوی دی گسل
هوش مصنوعی: من از دل بنفشه‌ها به عشق تو پرستش می‌کنم، چون دل شگفت‌زده‌ام، وقتی اردیبهشت تمام شد و ماه به سوی دی گسل رفت.
به تنها به جیش برد زد و گشت مستقل
بدان نازکی که بود حریر از تنش خجل
هوش مصنوعی: بتنهابجیش اصرار کرد و به استقلال رسید، به آن نرمی که حریر از وجودش شرمنده شد.
شکست آن سپه که داشت ز یخ درع آهنی
هوش مصنوعی: سپه‌ای که زرهی از آهن داشت، شکست خورد.
چمن از جمال گل چو خورشید از سپهر
گل سرخ در چمن چو اندر سپهر مهر
هوش مصنوعی: چمن به خاطر زیبایی گل مانند خورشید در آسمان است و گل‌های سرخ در چمن مانند خورشید در آسمان می‌درخشند.
و یا گل چو لعبتی است که جان بشکرد به مهر
بویژه چو صبحگاه نقاب افکند ز چهر
هوش مصنوعی: گل مانند یک بازیچه است که با عشق جان می‌دهد و وقتی صبح می‌شود، مانند کسی که نقابش را برمی‌دارد، زیبایی خود را به نمایش می‌گذارد.
همی بلبلش به جان نماید برهمنی
هوش مصنوعی: بلبل با تمام وجودش عشق و محبتش را به همسرش ابراز می‌کند.
الا ای که طرّه‌ات کشد ماه را به غُل
به گرد لب تو خط چو بر آب خضر پُل
هوش مصنوعی: به جز این که زیبایی و پاکی همچون ماه در آغوش تو می‌درخشد، لب‌های تو مانند خطی است که بر روی آب زلال جلوه‌گر می‌شود.
کنون کز شقیق گشت چمن پر ایاغ و مل
به پای درخت سرو زده‌ست بتی چو گل
هوش مصنوعی: اکنون که باغ به خاطر گل‌های شقایق زیبا شده است و درخت سرو به خاطر یک بت مانند گل به آن نزدیک شده است.
ز من بشنو این سخن بزن جام یک‌منی
هوش مصنوعی: این جمله دعوت به شنیدن و درک مطالبی است که دربارهٔ یک تجربه یا حالت خاص صحبت می‌کند. به نوعی، گوینده می‌خواهد بگوید که اهمیت دارد که دیگران به او گوش دهند و از آنچه که در ذهن اوست، آگاه شوند.
بچم در میان باغ ز ایوان کناره کن
چمنزار چهر خویش پر از ماهپاره کن
هوش مصنوعی: بچم، تو را به آرامش دعوت می‌کنم که در باغ بنشینی و کنار ایوان قرار بگیری. چمنزار را با چهره‌ات زینت بده و آن را پر از زیبایی کن.
ز سنبل کلاله ساز ز گل گوشواره کن
به سوسن کنایه گوی به سعتر اشاره کن
هوش مصنوعی: از گل‌های خوشبو و زیبا می‌توان زیورآلات زیبایی درست کرد. مانند گردن‌بند از سنبل و گوشواره از گل، و با اشاره به غنچه‌های دیگر، هنر خود را نشان ده.
بدان جعد سعتری وز آن خط سوسنی
هوش مصنوعی: بدان پیچ و تاب موهای زیبا و آن خطی که شبیه گل سوسن است.
جهان گرچه از بهار چو خلد از منزهی است
ولی کوی تو ز روح به خلدش شهنشهی است
هوش مصنوعی: هرچند که دنیا مانند بهار زیبا و پاکیزه است، اما کوی تو به خاطر داشتن روح و جان، برتری و سلطنتی خاص دارد.
ز برد ستبرقیت عیان ماه خرگهی است
نظر در حضور تو به طوبی ز ابلهی است
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که: از سر برداشت و عقل خود، روشنی و روشنایی چهره‌ی تو مثل ماه در شب واضح و نمایان است، و اگر کسی به خوبی تو واقف نباشد و به آن توجه نکند، به نظرش کار نادانی کرده است.
که طوبی بر تو نیز نماید فروتنی
هوش مصنوعی: به معنای این است که درخت طوبی، که نماد خوشبختی و آرامش است، به تو نیز تواضع و فروتنی می‌آموزد.
به بستان چرا روم که بستان من تویی
بدان چهر لاله‌گون گلستان من توئی
هوش مصنوعی: به کجا بروم که باغ و بهشت من در وجود تو است، زیرا زیبایی و طراوت تو همان گلستان من است.
به ریحان چه می‌کنم که ریحان من توئی
شکفته گل بهشت به دوران من توئی
هوش مصنوعی: ریحان چه معنایی دارد وقتی که تو ریحان من هستی، تو که همچون گل بهشتی در زندگی‌ام شکوفا شده‌ای؟
بر تو حدیث گل کند کشف کودنی
هوش مصنوعی: تویی که داستان گل را برای من بازگو می‌کنی، انگار که به سادگی و ناگهان به حقیقتی عمیق پی برده‌ای.
ز رشک عذار تو خجل نقش آزری
ز آزرم قامتت به گِل سرو کشمری
هوش مصنوعی: میوه‌های زرشکی چهره تو را شرمنده کرده است; نقش و نگار آبی رنگ بر روی صورت تو به خاطر زیبایی قامتت، مانند گل خوشبو و ظریف است.
برد پیکرت شکیب ز دیبای شوشتری
خم ابروان تو چو شمشیر حیدری
هوش مصنوعی: ترکیب زیبای چهره‌ات، شکیبایی و آرامش را به یاد می‌آورد، در حالی که خم ابروانت همچون شمشیری تیز و برّان است.
همی رمز دوستی نماید به دشمنی
هوش مصنوعی: گاهی اوقات کسی که به ظاهر دوست به نظر می‌رسد، در واقع نیت‌های دشمنانه‌ای دارد.
بتا ای که عارضت بَر از مه لطافتش
به نزد تو قد سرو به شرم از ظرافتش
هوش مصنوعی: ای بت زیبا، چهره‌ات همچون ماه با لطافتی بی‌نظیر است، به گونه‌ای که قد و قامت سرو در مقابل ظرافت تو شرمنده می‌شود.
به نوروز باده نوش که پاید شرافتش
چو امروز شد عیان شه دین خلافتش
هوش مصنوعی: در نوروز نوشیدنی بنوش که شرافتش مانند امروز روشن شده است و مقام دینی اش به وضوح نمایان شده است.
شد این روز نو ز حق مَثَل در مزینی
هوش مصنوعی: این روز نو که از سوی خداوند به ما داده شده، مانند درختی است که میوه‌های خوشمزه‌ای دارد.
علی آنکه هرچه هست ظهورات ذات اوست
کمالات ذوالجلال پدید از صفات اوست
هوش مصنوعی: علی نمایانگر تمامیت وجود خداوند است و ویژگی‌های بزرگ او را به وضوح نشان می‌دهد.
دوصد خضر جرعه نوش ز عین الحیات اوست
ثبات زمین و چرخ طفیل ثبات اوست
هوش مصنوعی: دوصد خضر که از آب حیات می‌نوشند، به واسطه ثبات و پایداری او، زمین و گردونه نیز ثبات دارند.
از او تافته وجود به هر قاصی و دنی
هوش مصنوعی: وجود او برای دورافتاده و نزدیکان نیز تأثیری ویژه دارد.
به هر جا که بنگری هم او هست و غیر نیست
بجز ذکر وصل او به مقیات و دیر نیست
هوش مصنوعی: هر جا که نگاه کنی، او حضور دارد و هیچ چیز دیگری جز یاد وصل او وجود ندارد و این موضوع مدت زیادی نخواهد گذشت.
خرد را ز ملک وی به در، پای سیر نیست
قضا بی رضای او پی شر و خیر نیست
هوش مصنوعی: عقل و دانایی در دنیای او نمی‌تواند به خارج از محدوده‌اش برود و قضا و قدر بدون رضایت او هرگز نمی‌تواند به خیر یا شر منتهی شود.
از او جسته کاینات طراز مکونی
هوش مصنوعی: این دنیا و هستی به خاطر وجود او شکل گرفته و از او نشأت می‌گیرد.
بر اضداد چون قدم حدوثش موافق است
همان گه که راتق است همانگاه فاتق است
هوش مصنوعی: زمانی که وجود یک چیز با ویژگی‌های مخالفش هماهنگ است، در همان لحظه که یک چیز به هم می‌پیوندد، همان لحظه چیز دیگری از هم جدا می‌شود.
به یک شب به یک بدن مه چل سرادق است
ز سهمش زمان رزم مغارب مشارق است
هوش مصنوعی: یک شب، با یک بدن، مه و ماه را در گوشه‌ای می‌بیند که از سهمش زمان جنگی به راه افتاده است.
نه این سازد اَیسری نه آن دارد اَیمنی
هوش مصنوعی: نه این سازنده امنیت است و نه آن، هر دو در خطر هستند.
بر پاک جان او ملایک قوالبند
گه تند خشم او ضیاغم ارانبند
هوش مصنوعی: فرشتگان بر جان پاک او نظارت دارند و در زمان خشم او، همچون گرگ‌های وحشی به او نزدیک می‌شوند.
به کاخش طباق سبع چو نسج عناکبند
به سکان درگهش که قدسی مراتبند
هوش مصنوعی: در کاخ او هفت طبقه وجود دارد که مانند تار عنکبوت در هم تنیده است، و در این مکان، افراد محترمی حضور دارند که در مقام‌های بالایی قرار دارند.
به جان بال جبرئیل کند بادبیزنی
هوش مصنوعی: جان بال فرشته‌ای مانند جبرئیل را به خاطر تو به خروش درآور، و باد شدید را به حرکت درآور.
گر او را به بوالبشر جهات نبوت است
ولی در نهانیش حقوق ابوت است
هوش مصنوعی: اگرچه او در مقام نبوت و رسالت قرار دارد، اما در دل و نهان خود، حق و حقوق پدری را برگردن دارد.
هویدا ازو به دهر نتاج مشیت است
در اقلیم فرّ وی که گلزار وحدت است
هوش مصنوعی: آشکار است که نتایج خواست الهی در جهان، جایی که دنیای یکتایی و زیبایی وجود دارد، نمایان می‌شود.
چه سلطان و چه گدا چه مسکین و چه غنی
هوش مصنوعی: همه انسان‌ها، چه در مقام سلطنت و چه در مقام فقر، همگی در برابر حقیقت برابرند.
خدیوا توئی که عرش چو گوئی به دست تست
سرِ جمله انبیا به جان پای‌بست تست
هوش مصنوعی: تو همان خدیوا هستی که عرش و سلطنت در دستان توست، و تمام پیامبران جانشان برای تو فدای توست.
فراتر ز لامکان بساط نشست تست
ندیده کسی ترا بدانسان که هست تست
هوش مصنوعی: بالاتر از هر مکانی، جایی برای نشستن تو وجود دارد. هیچ‌کس تو را به درستی نمی‌شناسد و بدی‌هایت را نمی‌بیند.
که حق عز اسمه نبوده است دیدنی
هوش مصنوعی: خداوند بزرگ به هیچ‌وجه قابل مشاهده نیست.
ز ایجاد تو به خلق شد اکرامی از خدا
رسل از تو دل قوی به صمصامی از خدا
هوش مصنوعی: از آفرینش تو، بزرگواری به مخلوق داده شده است. رسولان از جانب خداوند به خاطر تو فرستاده شده‌اند و دل‌ها به لطف تو و قدرت خداوند محکم و مقاوم شده‌اند.
به هر گام دررسد ترا کامی از خدا
نبشکستی ار تو بت، نَبُد نامی از خدا
هوش مصنوعی: هر قدمی که برداری، خداوند به تو کامی می‌دهد. اگر بت‌هایی که در ذهنت ساخته‌ای، وجود نداشتند، هرگز ناامید نخواهی شد.
چه فرخ سیاستی جه نیکو زلیفنی
هوش مصنوعی: سیاست خوب و خوشایند چه نعمت بزرگی است.
تو بخشندهٔ نجوم به چرخ معلقی
تو آرندهٔ نبات ز ارض مطبقی
هوش مصنوعی: تو مانند یک ستاره درخشان هستی که به ارتفاعات بلند پرواز می کنی و به زمین، زندگی و رشد می افشانی.
که خواند مقیدت که با لذات مطلقی
گهی دستگیر نوح به بطنان زورقی
هوش مصنوعی: تو به گونه‌ای پرورش یافته‌ای که ذاتاً مطلق هستی و گاه به عنوان نجات‌دهنده‌ای مانند نوح، به کمک دیگران می‌رسی.
گهی یاور شعیب به صحرای مدینی
هوش مصنوعی: گاهی یاری شعیب را در بیابان مدین می‌کنی.
شها ای که عقلهاست به مهر تو مفتتن
به جیحون نگر که ساخت معطر ز تو دهن
هوش مصنوعی: ای روشنایی عقل‌ها، تو با مهر خود همه را مجذوب کرده‌ای. نگاه کن چگونه لب‌ها از عطر وجود تو معطر شده‌اند.
اگرچه به مدحتت نیاید ز من سخن
ولیکن از این خوشم که از بحر طبع من
هوش مصنوعی: با وجود اینکه شاید نتوانم در توصیف تو به خوبی سخن بگویم، اما از این راضی‌ام که از عمق وجودم، چیزی را که در دل دارم، بیان می‌کنم.
شود بزم اصدقات پر از دُر مخزنی
هوش مصنوعی: مهمانی‌های دوستانه پر از خوشی و شادی می‌شود و همه چیز از گنجینه‌ای پراز نیکی و محبت سرشار است.
بویژه خدیو یزد خداوند فتح و نصر
براهیم نامور خلیل خدیو عصر
هوش مصنوعی: به طور خاص، سردار یزد که خداوندی است در پیروزی و نصرت، به نام ابراهیم مشهور و خلیل خداوند دوران.
به دل ضیغم نبرد به رخ آفتاب عصر
چنان از نخست عمر به صفوت شده است حصر
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که شیر، که نماد قدرت و شجاعت است، در برابر آفتاب غروب نمی‌تواند بجنگد. این به نوعی اشاره به محدودیت‌ها و شرایط طبیعی است. همچنین، به نظر می‌رسد که در طول زندگی، او به نحوی در محاصره و محدودیت بوده است و از همان ابتدا با سختی‌ها دست و پنجه نرم کرده است.
که چون صبح دویم است ز پاکیزه دامنی
هوش مصنوعی: چون صبح دو هشتم است، از پاکدامنی و پاکیزگی دست یافته‌ام.
نخواهد خلود خلد کسی کآیدش انیس
نبیند خمار خمر تنی کافتدش جلیس
هوش مصنوعی: هیچ کس نمی‌تواند در بهشت جاودانه بماند اگر در کنار او دوستان صمیمی نباشند. نیازی به غم و اندوه نیست، زیرا وقتی که در مجلس دوست نشسته‌ای، همه چیز درخشان و شاداب است.
سوالش همی رشیق جوابش همه سلیس
به خوان عمیم وی مه و مهر کاسه لیس
هوش مصنوعی: سوالش به دلنشینی بیان می‌شود و پاسخ‌هایش نیز به سادگی و روشنایی است. او چون خورشید و ماه، همچون کسی است که همواره در دل‌ها جا دارد.
به دیگ نعیم وی فلک را نهنبنی
هوش مصنوعی: در این دنیا، نعمت‌ها و خوشی‌های زندگی به ما داده شده‌اند و باید با دقت و هوشیاری از آن‌ها بهره‌مند شویم.
به ظل حمایتش بود نازِش جهان
نفاذش ز معدلت شد آرامش جهان
هوش مصنوعی: با پشتیبانی او، ناز و زیبایی‌اش در زندگی برقرار است و به واسطه عدالتش، آرامش جهان تأمین می‌شود.
همانا ز حق نبود جز او خواهش جهان
چو جولان دهد سمند بر آرایش جهان
هوش مصنوعی: به راستی که جز او هیچ خواسته‌ای از حق وجود ندارد، مانند این که جهان همچون اسبی رها به زیبایی‌های خود نمایش می‌دهد.
نهد ابلق سپهر ز سر خوی توسنی
هوش مصنوعی: در آسمان، ستاره‌ای با رنگ خاصش می‌درخشد و توجه همگان را به خود جلب می‌کند.
امیرا توئی که چرخ دخیل سریر تست
در امداد نور شمس رهین ضمیر تست
هوش مصنوعی: ای امیر! تو کسی هستی که آسمان به تو وابسته است و تاج سلطنت تو را زینت می‌دهد. نور خورشید نیز به خاطر وجود تو درخشان شده و به افکار و اندیشه‌های تو مرتبط است.
میامن به پای خویش به منت اسیر تست
صفابخش روزگار کلام هژیژ تست
هوش مصنوعی: به پاهای خودت استوار باش، چرا که در سایه‌ی تو، دنیا زیبا و آرام است و کلام تو پر از شگفتی است.
که چون وحی منزل است ز کشی و متقنی
هوش مصنوعی: این بیت اشاره به این دارد که کلام وحی مانند زکشی (زخم) و متقنی (محکم و استوار) است، به این معنا که پیام‌ها و آموزه‌های آن عمیق و قوی هستند و مضمونشان به وضوح و دقت بیان شده است.
گهرپاش کلک تو که شد ملجأ ثقات
بود وقت حل و عقد کلید در نجات
هوش مصنوعی: زمانی که قلم تو به دلیلی معتبر و استوار تبدیل شد، در لحظه‌های سخت و دشوار، کلید نجات به شمار می‌رفت.
ز محمود خط وی جهان رشک سومنات
فشاند به صفحه مشک هی از معدن دوات
هوش مصنوعی: از خط محمود، خوشنویس معروف، جهانی به شگفتی آمده که زیبایی آن به الماس معبد سومنات می‌ماند و بر روی کاغذ مانند اندوهی از جوهر سیاه به تصویر درآمده است.
اگرچه ندیده است کسی مشک معدنی
هوش مصنوعی: هرچند که کسی هنوز مشک معدنی را ندیده است،
گر از عقل تن کنند در آن تن تو جانیا
وگر جان بدن شود تو در وی روانیا
هوش مصنوعی: اگر عقل از بدن جدا شود، جان تو در آن بدن، مانند روحی زنده خواهد بود.
به ارض اندر از علو دگر آسمانیا
دل چرخ پیر را تو بخت جوانیا
هوش مصنوعی: دل پیر چرخش به آسمانی دیگر می‌نگرد و از سرزمین‌های خوشی و شادابی یاد می‌کند، در حالی که جوانی و شانس را نوازش می‌کند.
بزد نقش پای تو سرمه به گرزنی
هوش مصنوعی: اگر بر روی زمین نقش پای تو بگذارند، سرمه‌ای بر چشم بزن.
ترا در گه نبرد غم از گرم و سرد نیست
ولی با تو چرخ را توان نبرد نیست
هوش مصنوعی: غم و اندوه نمی‌توانند تو را به خود مشغول کنند، چون تو در برابر هر چالش و دشواری توانایی و قدرتی داری که هیچ چیز نمی‌تواند با تو رقابت کند.
ز انبوه لشکرت مر اندیشه گرد نیست
جهان جمله دیده‌ام تنی چون تو مرد نیست
هوش مصنوعی: از میان لشکر تو، فکر و اندیشه‌ام پراکنده نیست. در کل دنیا کسی را همچون تو نمی‌بینم.
به تولید مثل تست جهان را سترونی
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که ولادت یا خلق خاصی، مانند تولدی در دنیای پر از ناامیدی یا بی ثمری، می‌تواند چیزی باشد که به طور کلی محیط یا وضعیت را تغییر دهد.
مها ای که به ز تو نسنجد سخن کسی
به من بین که نی چو من ز اهل زَمن کسی
هوش مصنوعی: مراقب باش که کسی که به اندازه تو ارزش ندارد، نتواند سخن بگوید. به من نگاه کن که در بین مردم زمان خود هیچ‌کس مانند من نیست.
تلفظ چو من نکرد بدر عدن کسی
ولیکن نداشته است چو ممدوح من کسی
هوش مصنوعی: هیچ‌کس در باغ عدن به زیبایی و طراوت من نرسیده است و حتی کسی نتوانسته است همانند من ستایش شود.
نه فرخنده فرخی نه استاد سوزنی
هوش مصنوعی: نه کسی خوشحال و خوشبخت است، و نه کسی به عنوان هنرمند شناخته می‌شود.
الا تا که بشکفد به هر سال گل به باغ
الا تا که بردمد شقایق به کوه و راغ
هوش مصنوعی: بگذار تا هر سال در باغ گل شکوفا شود، و بگذار تا شقایق‌ها در کوه و دشت بیدار شوند.
همی تا که زنبق است فروزنده دماغ
رخت باد پر فروغ دلت باد در فراغ
هوش مصنوعی: تا زمانی که زنبق‌ها به گل نشسته‌اند، چهره‌ات را خوشبخت و سرشار از زندگی و نشاط می‌بینم. باد دلتنگی و غم را فراموش کن و اجازه بده تا هوای خوب برایت بیفتد.
ز الطاف خسروی ز تایید ذوالمنی
هوش مصنوعی: محبت‌ها و مهربانی‌های شاهانه به خاطر حمایت و تأیید نیروی عظیم و نامحدود الهی است.