شمارهٔ ۲ - وله
اینکه با چهر تو چون سحر مبین است آفتاب
در پناه خال هندویت مکین است آفتاب
زلف زنار ترا بسته بچین است آفتاب
ازلبت همسایه باروح الامین است آفتاب
یا که مرآت رخ جان آفرین است آفتاب
ای میانت درکمر همچون زیان اندر بسود
وان کمرگر ازمیانت کاست برحسنت فزود
صولجان زلفت ازخورگوی زیبائی ربود
گوئی از عشق مه روی تو بر چرخ کبود
عاشقی رخ زرد و خاکسترنشین است آفتاب
هجر زلف پرده سازت شد چو دلرا پرده سوز
رفت عمری بس دراز و من گرفتارم هنوز
تا خطت ننگیخته خرمن زشب برگرد روز
دارم از ماهیت خورشکی ایمه رخ فروز
وآنکه استدلال کن کزما وطین است آفتاب
زاهدی کز چشم شوخت رمزی از مستی شنفت
با مژه خام ره میخانه را از وجد رفت
ایکمانکش طاق ابرویت بتیر غمزه جفت
دوش خواندم آفتابت عقل روشن رای گفت
کی چو آنمه سست مهر و سخت کین است آفتاب
تانه گرد راهت اندر دامنی منزل کند
هرکجا خاکیست چشمم زاشک حسرت گل کند
کو مرا بختی که بر سوی منت مایل کند
رخ بزلفت زابروان و مژه صید دل کند
وه که با تیر و کمان اندرکمین است آفتاب
ایکه مه بهر نثارت جان نهاده برطبق
گل به پیش چهر تو پیچده ازخجلت ورق
آب با اندام تو نتواند از صافی نطق
چون به می خوردن نشینی وز رخت خیزد عرق
هر دمت ازخرمن مه خوشه چین است آفتاب
ای روان افزا تکلم از لب چون قند تو
صد چو شیرین کوهکن از شور شکر خند تو
قصه ماه و قصب با عاشقان پیوند تو
آفتاب انوری لیکن کجا مانند تو
با قد سرو و رخ چون یاسمین است آفتاب
راستی زلف کجت نامد اگر دزدی دغل
پس چرا زان پاک رخ خورشید دارد در بغل
گرچه روی تو چو خورشید است درخوبی مثل
زآفتابت به نشاید خواند زیرا کز ازل
سایه پرورد خداوندی امین است آفتاب
آنکه در اخلاف آدم تا فلک دارد بیاد
خردسالی با خرد اینگونه از مادر نزاد
همچو بخت خود جوان اما بهر پیر اوستاد
ماه اقران ملجا ایران امین الملک راد
کز قبولش درکواکب بیقرین است آفتاب
شه بدین نوخیزی افزود ازسترگان جرگهش
زانکه توام زاده ای با بخت خود داند شهش
شه پرستیدن طریقش پارسائی شیمه اش
زاشتیاق سجده افلاک رفعت درگهش
پای تا سر روی و سر تا پا جبین است آفتاب
گرنه سطح کاخ او را پاسبانست آسمان
پس چرا از کهکشان بسته میانست آسمان
هر کجا قدر وی آنجا بی نشانست آسمان
آسمانش خوان اگر رکن زانست آسمان
آفتابش دان اگر قطب زمین است آفتاب
گرچه درعالم از او هر گوشه ملک معظمی است
لیک در ذاتش زدانش طرح دیگر عالمی است
زیر ظل رایتش هر دیو از حشمت جمی است
حلقه گردون بر انگشت جلالش خاتمی است
کز ازل آن طرفه خاتم را نگین است آفتاب
چون به کاری از رجال اقدام بر تدبیر شد
هر چه او فرمود تاج تارک تقدیر شد
تیر دوراندیش عزمش را قضا نخجیر شد
همچو کیهان سیر رایش ازچه عالمگیر شد
گرنه با آب ضمیر وی عجین است آفتاب
ایکه جز در فرض نتوان دید تمثال ترا
در شهود ازغیب فرآید همی فال ترا
ملک و ملت را زمام اندر کف اجلال ترا
خنگ صرصر پوی شهلان کوب اقبال ترا
چرخ زین شمسه ای قرپوس زین است آفتاب
از فروزان اختر تو کامگار است آسمان
وز طربزا دوره ات در افتخار است آسمان
صدره اندر چنگ یک حکمت دچار است آسمان
یسر افزا موکبت را در یسار است آسمان
یمن بخشا کوکبت را در یمین است آفتاب
اطلس گردون خیام شوکتت را دامنی است
آسمان انجم از زر نوالت مخزنی است
خلد و نیران مهر و قهرت را کهین پاداشنی است
ابلق چرخت در اصطبل غلامان توسنی است
کش ز بدو ماسوی داغ سرین است آفتاب
فراکلیل تو را با فرقدانست اقتران
فتح را برجنبش کلکت زجانست ارمغان
از وجودت بر روان کن فکانست امتنان
عیسی جاه تو را برآستانست آسمان
موسی جود تو را درآستین است آفتاب
با سفیران تو مه گم گشته پیکی راه جوی
نزد بوابت زحل دون پایه ای زارذال کوی
با ضمیرت آفتاب افسرده ای بیهوده پوی
باورش گر نیست بارای تو گردد روبروی
چند گویم آنچنان یا این چنین است آفتاب
داورا یکره گرم مهر تو نفزودی شعف
کین هفت اختر هزاران باره ام کردی تلف
زیبدار صد گونه جیحون را برافزائی شرف
شمس شیر رایتت راشش جهت اندر کنف
تا ممکن برسپهر چارمین است آفتاب
شمارهٔ ۱ - در توصیف بهار و منقبت حیدر کرار علیه سلام الله الملک الجبار: باز جهان از بهار مژده رحمت شنفتشمارهٔ ۳ - درتهنیت عید غدیر و منقبت حضرت امیر (ع): ترکا بجوش خم غدیر از نیاز بین
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: مسمط
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
اینکه با چهر تو چون سحر مبین است آفتاب
در پناه خال هندویت مکین است آفتاب
هوش مصنوعی: چهره تو مانند سحری روشن و دلنشین است، همچنین آفتاب در سایه دانه سیاه روی پیشانیات قرار دارد.
زلف زنار ترا بسته بچین است آفتاب
ازلبت همسایه باروح الامین است آفتاب
هوش مصنوعی: موهای تو مانند زنجیری است که خورشید از لبهای تو میچرخد و روشنایی آن همانند روح پاک است.
یا که مرآت رخ جان آفرین است آفتاب
هوش مصنوعی: یا اینکه چهره زیبای تو، مانند آفتابی است که جانها را زنده و شاداب میکند.
ای میانت درکمر همچون زیان اندر بسود
وان کمرگر ازمیانت کاست برحسنت فزود
هوش مصنوعی: تو همچون زیانی که در وسط کمر است، زیباییات بیشتر میشود. اگر کسی از قامت تو بکاهد، بر زیباییات افزوده میشود.
صولجان زلفت ازخورگوی زیبائی ربود
گوئی از عشق مه روی تو بر چرخ کبود
هوش مصنوعی: زلفهای تو، زیباییشان را از خورشید گرفتهاند، انگار عشق چهره زیبای تو را بر آسمان ثبت کرده است.
عاشقی رخ زرد و خاکسترنشین است آفتاب
هوش مصنوعی: عشق باعث میشود که چهره انسان رنگ ببازد و مانند خاکستر شود، همانطور که آفتاب در آسمان میتابد.
هجر زلف پرده سازت شد چو دلرا پرده سوز
رفت عمری بس دراز و من گرفتارم هنوز
هوش مصنوعی: فراق و جدایی زلف تو همچون پردهای شده که دل را میسوزاند. سالها گذشته و من هنوز در این گرفتاریم.
تا خطت ننگیخته خرمن زشب برگرد روز
دارم از ماهیت خورشکی ایمه رخ فروز
هوش مصنوعی: تا زمانی که تو در زندگیام هستی و ننگی به دلم نمیزنی، مثل صبحی روشن میدرخشم و ماهیتت مانند خورشید تابان است.
وآنکه استدلال کن کزما وطین است آفتاب
هوش مصنوعی: کسی که استدلال میکند که نوری که از ما میآید، حقیقتاً از وجود ماست.
زاهدی کز چشم شوخت رمزی از مستی شنفت
با مژه خام ره میخانه را از وجد رفت
هوش مصنوعی: یک زاهد که از نگاه دلربا و زیبا چیزی از حال مستی شنید، با اشاره چشمش به طرز خامی مسیر میخانه را پیدا کرد و به وجد آمد.
ایکمانکش طاق ابرویت بتیر غمزه جفت
دوش خواندم آفتابت عقل روشن رای گفت
هوش مصنوعی: ای کاش تیر نگاه تو به گونهای باشد که عقل و خرد مرا روشن کند و با زیبایی و دلرباییاش مرا مجذوب کند.
کی چو آنمه سست مهر و سخت کین است آفتاب
هوش مصنوعی: این بیت به نوعی به شخصی اشاره دارد که نه تنها محبت و مهری قوی ندارد بلکه در دلش کینه و دشمنی را پرورش میدهد. او مانند آفتاب است که گرمایی ندارد و تنها میتواند آسیب برساند.
تانه گرد راهت اندر دامنی منزل کند
هرکجا خاکیست چشمم زاشک حسرت گل کند
هوش مصنوعی: هر جا که پای تو بر زمین بیفتد، چشمان من به خاطر حسرت، بر آن خاک اشک خواهند ریخت و این اشکها به گل تبدیل میشوند.
کو مرا بختی که بر سوی منت مایل کند
رخ بزلفت زابروان و مژه صید دل کند
هوش مصنوعی: مرا شانس و اقبال خوبی عطا کن که به سوی مهربانی و لطف تو کشیده شوم، آن چهره زیبا که با مویش و مژههای دلربا، دل مرا به دام انداخته است.
وه که با تیر و کمان اندرکمین است آفتاب
هوش مصنوعی: آفتاب با تیر و کمان در کمین است و میخواهد به هدفش بزند.
ایکه مه بهر نثارت جان نهاده برطبق
گل به پیش چهر تو پیچده ازخجلت ورق
هوش مصنوعی: ای که ماه به خاطر زیباییات جانش را بر سر گل گذاشته و از خجالت در برابر چهرهات مانند برگ درخت پیچیده است.
آب با اندام تو نتواند از صافی نطق
چون به می خوردن نشینی وز رخت خیزد عرق
هوش مصنوعی: آب نمیتواند به زلالی کلام تو باشد، چون وقتی که مینوشی و عرق میکنی، زیبایی و لطافت تن تو را تحت تأثیر قرار میدهد.
هر دمت ازخرمن مه خوشه چین است آفتاب
هوش مصنوعی: هر بار که تو نفس میکشی، مانند این است که خوشههای طلایی از خرمن مه میچینی و آفتاب به آن میتابد.
ای روان افزا تکلم از لب چون قند تو
صد چو شیرین کوهکن از شور شکر خند تو
هوش مصنوعی: ای روحبخش، سخن گفتن تو از لبانت مانند قند است. تو مانند کوهکُن هستی که از شوق و شکر، لبخند میزند و همه چیز را شیرین میکند.
قصه ماه و قصب با عاشقان پیوند تو
آفتاب انوری لیکن کجا مانند تو
هوش مصنوعی: داستان ماه و نی به عشق و علاقهای که میان آنهاست، اشاره دارد. اما روشن است که تو، همانند آفتابی درخشان، هیچ کس را به خودت شبیه نمیکنی.
با قد سرو و رخ چون یاسمین است آفتاب
هوش مصنوعی: او قدی مانند سرو و صورتی چون گل یاسمین دارد که همچون آفتاب درخشنده است.
راستی زلف کجت نامد اگر دزدی دغل
پس چرا زان پاک رخ خورشید دارد در بغل
هوش مصنوعی: اگر زلف زیبایت به دست دزدی نیرنگی نیفتد، پس چگونه است که آن چهرهی پاک و درخشان مانند خورشید به دامان تو است؟
گرچه روی تو چو خورشید است درخوبی مثل
زآفتابت به نشاید خواند زیرا کز ازل
هوش مصنوعی: هرچند چهرهات به زیبایی خورشید است، اما شایسته نیست که تو را به آفتاب تشبیه کنیم، چرا که از ابتدا، زیبایی تو در نوع خود بینظیر است.
سایه پرورد خداوندی امین است آفتاب
هوش مصنوعی: سایه ای که به ما protection می دهد، ناشی از لطف و برقرار بودن رابطه ما با خداوند است. چنین سایه ای می تواند به اندازه آفتاب ارزشمند باشد.
آنکه در اخلاف آدم تا فلک دارد بیاد
خردسالی با خرد اینگونه از مادر نزاد
هوش مصنوعی: کسی که از نسل آدم تا آسمان را در اختیار دارد، در یاد خردسالی با این عقل و خرد به دنیا نیامده است.
همچو بخت خود جوان اما بهر پیر اوستاد
ماه اقران ملجا ایران امین الملک راد
هوش مصنوعی: مانند سرنوشت خود جوان است، اما برای پیر، استاد و ماه اقران پناهگاه ایران و امین الملک راد است.
کز قبولش درکواکب بیقرین است آفتاب
هوش مصنوعی: چون او را قبول کنی، همانند آفتاب میدرخشد و بینظیر است.
شه بدین نوخیزی افزود ازسترگان جرگهش
زانکه توام زاده ای با بخت خود داند شهش
هوش مصنوعی: پادشاه به دلیل طرز جدیدی که پیدا کرده است، به جمعآوری یاران و همراهانش پرداخته و این کار را به خاطر تو انجام میدهد، زیرا او خود را مورد لطف و حمایت تقدیر میکند.
شه پرستیدن طریقش پارسائی شیمه اش
زاشتیاق سجده افلاک رفعت درگهش
هوش مصنوعی: شخصی که به پادشاهی ارادت دارد، باید با پرهیزکاری و دیانت رفتار کند و عشق به او در دلش آنقدر قوی باشد که مانند سجدۀ ستارگان، به عظمت و بلندی مقام او احترام بگذارد.
پای تا سر روی و سر تا پا جبین است آفتاب
هوش مصنوعی: تمام وجودش درخشندگی و تابش آفتاب را دارد و از سر تا پا، نور و زیبایی را نمایان میسازد.
گرنه سطح کاخ او را پاسبانست آسمان
پس چرا از کهکشان بسته میانست آسمان
هوش مصنوعی: در غیر این صورت، آسمان حافظ کاخ اوست؛ پس چرا آسمان بین کهکشانها محدود شده است؟
هر کجا قدر وی آنجا بی نشانست آسمان
آسمانش خوان اگر رکن زانست آسمان
هوش مصنوعی: هر کجا که ارزش و مقام او مشخص باشد، آن مکان را میتوان به عنوان آسمان شناخت، حتی اگر از نظر ظاهری نشانی از آسمان نداشته باشد.
آفتابش دان اگر قطب زمین است آفتاب
هوش مصنوعی: اگر میخواهی بفهمی که خورشید چگونه چیزی است، باید بدانی که همچون قطب زمین عمل میکند و نقش مرکزی و تعیینکنندهای دارد.
گرچه درعالم از او هر گوشه ملک معظمی است
لیک در ذاتش زدانش طرح دیگر عالمی است
هوش مصنوعی: هرچند در جهان، هر گوشهای دارای قدرت و عظمت ویژهای است، اما در واقعیت، ذات او دارای طرح و ساختار متفاوتی است که دنیای دیگری را معنا میکند.
زیر ظل رایتش هر دیو از حشمت جمی است
حلقه گردون بر انگشت جلالش خاتمی است
هوش مصنوعی: در زیر سایه پرچم او، هر موجود شروری از عظمت او در هراس است و دنیا همچون انگشتر با جلال و شکوه او میدرخشد.
کز ازل آن طرفه خاتم را نگین است آفتاب
هوش مصنوعی: از آغاز آفرینش، آن چیز عجیبی که بر روی انگشتر وجود دارد، همان نور درخشان خورشید است.
چون به کاری از رجال اقدام بر تدبیر شد
هر چه او فرمود تاج تارک تقدیر شد
هوش مصنوعی: زمانی که مردان سیاست در انجام کاری جدی شوند، هر دستوری که بدهند، به نوعی سرنوشت و تقدیر را رقم میزند.
تیر دوراندیش عزمش را قضا نخجیر شد
همچو کیهان سیر رایش ازچه عالمگیر شد
هوش مصنوعی: تیر دوراندیش به سمت هدف خود پرتاب شد و به سرنوشتش رسید، مانند کیهانی که در حال گردش است و سبب شده قضا و قدرش وسیع و شگرف گردد.
گرنه با آب ضمیر وی عجین است آفتاب
هوش مصنوعی: اگرنه، آفتاب با آب وجود او پیوند خورده است.
ایکه جز در فرض نتوان دید تمثال ترا
در شهود ازغیب فرآید همی فال ترا
هوش مصنوعی: جز در حالت خاص نمیتوان تصویر تو را دید؛ از عالم غیب، پیوسته نشانههای تو در میآید.
ملک و ملت را زمام اندر کف اجلال ترا
خنگ صرصر پوی شهلان کوب اقبال ترا
هوش مصنوعی: حکومت و مردم در دستان توست، و تو در دشواریها و ناملایمات، همیشه در حال پیشرفت و تلاش برای موفقیت هستی.
چرخ زین شمسه ای قرپوس زین است آفتاب
هوش مصنوعی: در این بیت به زیبایی و نور خورشید اشاره شده است، و تصویرگر چرخش و حرکت زیبای آفتاب در آسمان است. این تصویر بیانگر جلال و زیبایی طبیعت است و نشاندهنده تأثیر آفتاب بر زندگی و دنیا میباشد.
از فروزان اختر تو کامگار است آسمان
وز طربزا دوره ات در افتخار است آسمان
هوش مصنوعی: آسمان به خاطر درخشش تو موفق و خوشبخت است و دوران شاداب و شگفتانگیز تو باعث افتخار آسمان شده است.
صدره اندر چنگ یک حکمت دچار است آسمان
یسر افزا موکبت را در یسار است آسمان
هوش مصنوعی: در شرایط موجود، گویی حکمت در دل صدر نشسته و آسمان به گونهای طراحی شده که به راحتی بر آن موکب شما سایه افکنده است. این وضعیت به نوعی به سمت چپ متمایل شده و نتیجهاش در آسمان مشاهده میشود.
یمن بخشا کوکبت را در یمین است آفتاب
هوش مصنوعی: در یمن، ستارهای در جانب راست وجود دارد که مانند آفتاب میدرخشد.
اطلس گردون خیام شوکتت را دامنی است
آسمان انجم از زر نوالت مخزنی است
هوش مصنوعی: آسمان مانند دامن زیبایی است که به خاطر عظمت و شکوه تو، ستارگان را در خود جای داده است و ثروت تو مانند گنجینهای از طلا در آن وجود دارد.
خلد و نیران مهر و قهرت را کهین پاداشنی است
ابلق چرخت در اصطبل غلامان توسنی است
هوش مصنوعی: بهشت و جهنم و محبت و خشم تو، پاداشی است که به آن میرسد، و جایگاه تو بیصاحب، در میان خدمتگزاران توست.
کش ز بدو ماسوی داغ سرین است آفتاب
هوش مصنوعی: از وجود او هر چیز دیگری در آتش است، مانند آفتابی که بسیار داغ و سوزان است.
فراکلیل تو را با فرقدانست اقتران
فتح را برجنبش کلکت زجانست ارمغان
هوش مصنوعی: فراکلیل تو با فرقدان، یعنی حرفه و هنر تو با درخشش خاصی همراه است. پیروزی بر جنبش تو ناشی از زندگی و جان توست و این به تو هدیهای بزرگ میدهد.
از وجودت بر روان کن فکانست امتنان
عیسی جاه تو را برآستانست آسمان
هوش مصنوعی: از وجود تو بهرهمند شو، چون نعمت عیسی است که مقام تو را به آسمان نزدیک میکند.
موسی جود تو را درآستین است آفتاب
هوش مصنوعی: صفت بخشش و generosity تو به حدی است که همچون نور خورشید در آستین تو نهفته است.
با سفیران تو مه گم گشته پیکی راه جوی
نزد بوابت زحل دون پایه ای زارذال کوی
هوش مصنوعی: با نمایندگان تو، ای ماه، گم شدهام و به دنبال راهی هستم. نزد در خانهات، زحل، کسی بیارزش و حیران از کوی تو قرار دارد.
با ضمیرت آفتاب افسرده ای بیهوده پوی
باورش گر نیست بارای تو گردد روبروی
هوش مصنوعی: اگر با خودت اعتماد به نفس نداشته باشی، مثل یک آفتاب غمگین و بیاثر خواهی بود. برای اینکه این حس را تغییر دهی، باید باور داشته باشی که میتوانی مقابل چالشها قرار بگیری.
چند گویم آنچنان یا این چنین است آفتاب
هوش مصنوعی: چقدر میتوانم بگویم که آفتاب چنین یا آنچنان است؟
داورا یکره گرم مهر تو نفزودی شعف
کین هفت اختر هزاران باره ام کردی تلف
هوش مصنوعی: داور، من گرمای محبت تو را درک کردم و شوری از عشق در وجودم شعلهور شد. تو همچون هفت ستاره، بارها و بارها مرا به ویرانی کشاندی.
زیبدار صد گونه جیحون را برافزائی شرف
شمس شیر رایتت راشش جهت اندر کنف
هوش مصنوعی: زیباست اگر صد نوع جیحون (رودها) را با فضیلت و مقام خورشید شرف و عزت بیفزایی و پرچم خود را در هر جا به اهتزاز درآوری.
تا ممکن برسپهر چارمین است آفتاب
هوش مصنوعی: آفتاب تا حد امکان بر روی افق چهارم درخشان است.