شمارهٔ ۱۸ - وله
ای مه که قد تست فتن زا قیامتی
نی نی زقامت تو قیامت علامتی
بر رخ نمانده باز چو باب سلامتی
بازم مجو بسجن سکندر اقامتی
هل خیمه را فرود و بکش رخش زیر زین
جائی که بازسخره عصفور می شود
نار از زبانه طعنه زن نور می شود
مرد بصیر مسخره کور می شود
بهرام کشته از لگدگور می شود
نادان کند تمکین و کودن شود مکین
هان ای زحل مگوی که من نحس اکبرم
نجمت بسم توسن تربیع بسپرم
بالله که در نحوست من از تو بدترم
هش دار کز مقارنه تیره اخترم
ناگاه محترق شودت چرخ هفتمین
هان ای خجسته برجیس ای کز توفقت
در کوکبی نیامده تاب تطابقت
کم عشوه کن نه مشتریم برتعلقت
نارم پی قران سعادت تملقت
گر صد هزار قرن و بالم بود قرین
هان ای ستاره سوخته مریخ دشنه زن
هر چند تیغ بازی این جا سپر فکن
رنجه مکن سرین خود از شاخ کرگدن
گشتم سته بترس که این فرقدین من
هم موی مژه اش شده مریخ آفرین
هان ای سر بریده زتن خیره آفتاب
کز زن مزاجی تو دوچارم در انقلاب
پس کش عنان و اینقدر از کین مزن رکاب
من برهمن نیم که ز کیدت باضطراب
سایم ز روی عجز بخاک درت جبین
ای زهره شادزی که بد از من تو نشنوی
با مطربان مرا بچه زهره است کجروی
هان دور دورتست بزن راه پهلوی
نشگفت مطربی کند از جای خسروی
این عهد اگر زدخمه درآید سبکتگین
هان ای عطارد ای قلمت قاید پلیس
رخساره ات گرفته تر ازخصلت خسیس
اکنون که جوش دیگ تو شد وقف کاسه لیس
دژخیم ترنشین و براتم به یخ نویس
هر چم شود نصیب زمحصول مآء وطین
هان ای قمر عبث به پی غدر میشوی
گه در نعال و گاه سوی صدر میشوی
زین ژاژ ترکتازت بی قدر میشوی
تو خود گهی هلال و گهی بدر میشوی
تا کی کنی بنقص کمالات من کمین
من از عطش اگر مقر اندر سقر کنم
مشنو که چشم عجز بآب خضر کنم
با حکم خویش حلقه بگوش قدر کنم
آنم که خامه را چو پی هجو سرکنم
صبح ازل گریزد زی شام واپسین
گو کس پژوهشم ننماید که کیستم
دراین بلد اسیر ندامت زچیستم
من طالب پژوهش افلاک نیستم
زیرا که من بیزد غم افزا نزیستم
جز در پی ثنای خداوند راستین
محمود خان مهین ملک العرش راستان
کآزرم شوکتش کشد ارواح باستان
دستان ملک داریش آنسوی داستان
بر جای پاسبان فلکش رخ برآستان
برجای دست بحر محیطش در آستین
تا فکرتش گره زده با راز چرخ جیب
گیتی پر از هنر شد و کیهان بری زعیب
صدق و صفا فزود و بپرداخت شک و ریب
هم خواند اقتضای قضا را بلوح غیب
هم راند ازکمان گمان ناوک یقین
ایصاحب صفات خوش از فر خجسته ذات
از خاک درگه تو خجل چشمه حیات
بارای تو عشا زده سر پنجه با غدات
ازقهر تو فتد به بنین حیض چون بنات
با لطف توبنات برد سبقت از بنین
بر بوی آنکه روح نیا گردد از تو شاد
هردم برسم خان خلیلی بعدل و داد
وه زین برادری که چنین دلکش اوفتاد
طوبی له آن پدر که چو در خلد رو نهاد
زوماند این دو تن خلف الصدق جانشین
تو امر بر قدرکنی او نهی برقضا
تو رنج را شفائی و او گنج را بلا
تو برخصیم خوفی و او بر محب رجا
توطیش را فنائی و او عیش را بقا
تو رزم را یساری و او بزم را یمین
تو مرجع افاخم و او ملجا رجال
تو فیلسوف مشرب و او فلسفی مقال
تو مظهر درایت و او مظهر جلال
تو آیت تبحر و او رایت کمال
تو بهجت مصور و او حجت مبین
تو کعبه معانی و او قبله صور
تو قلب آفرینش و او قالب ظفر
تو مدرک الحقایق و او کامل النظر
تو فتح باب خیری و او سد راه شر
تو از خرد سرشته و او از هنر عجین
تو بحر علم موجی و او ابر فضل بار
توکوه چرخ صدری واو عرش خاکسار
تو صرف احتشامی و او محض اقتدار
پهلوی کفر از رقم رعب تو نزار
بازوی شرع از قلم لطیف او سمین
عکسی است پیش رای تو این مهر مستنیر
خشتی است نزد کاخ وی این چرخ مستدیر
تو جود را بشیری و او بخل را نذیر
تو بخت را مظاهر و او فتح را مجیر
تو تخت را محافظ و او تاج را معین
ای دو منعمی که یک آمد نعیمتان
یکروح در دو تن زخدای کریمتان
رسوا چو یکدو قافیه من خصیمتان
ارجو که از تموج جود عمیمتان
خیزد زطبع حضرت جیحون در ثمین
تا ماه و مهر را بدر از چرخ نی عبور
تا چرخ زاید از روش مهر و مه دهور
تا در کسوف مه کند از مهر سلب نور
هرساعتی ز دور تو بالاتر از شهور
هرآنی از زمان وی آنسوتر از سنین
شمارهٔ ۱۷ - وله: دختری مشغلهسوز و پسری شعبدهسازشمارهٔ ۱۹ - درتهنیت عید غدیر و منقبت حضرت امیر علیه السلام: الا ای چهر چون عیدت به از وصل بت خلخ
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: مسمط
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ای مه که قد تست فتن زا قیامتی
نی نی زقامت تو قیامت علامتی
هوش مصنوعی: ای ماه، تو با قامت زیبایت باعث فتنه و شگفتی هستی، نه! از قامت تو نشانی از قیامت است.
بر رخ نمانده باز چو باب سلامتی
بازم مجو بسجن سکندر اقامتی
هوش مصنوعی: چهرهی زیبای تو دیگر به مانند سلامتی باز نمیماند، از این رو دیگر به دنبال سکونت سکندر نباش.
هل خیمه را فرود و بکش رخش زیر زین
هوش مصنوعی: خیمه را برپا کن و اسب را زیر زین قرار بده.
جائی که بازسخره عصفور می شود
نار از زبانه طعنه زن نور می شود
هوش مصنوعی: جایی که پرنده به تمسخر گرفته میشود، آتش به زبانی که به دیگران میزند، تبدیل میشود.
مرد بصیر مسخره کور می شود
بهرام کشته از لگدگور می شود
هوش مصنوعی: مرد دانا و بینا به سادگی به دیگران میخندد و آنها را مسخره میکند، اما در نهایت، خودش به کسی که نابینا است، بدل میشود و تحت تاثیر حوادث ناگوار قرار میگیرد. بهرام نیز که در جنگ کشته شده، به نوعی به اثرات رفتار خود دچار آسیب میشود.
نادان کند تمکین و کودن شود مکین
هوش مصنوعی: نادان با تسلیم شدن به خواستهها، خودش را بیخود و احمق میکند.
هان ای زحل مگوی که من نحس اکبرم
نجمت بسم توسن تربیع بسپرم
هوش مصنوعی: ای زحل، نگو که من شوم نحس بزرگ، من ستارهای هستم که سوار بر توسن چرخش بساط زندگی را میچرخانم.
بالله که در نحوست من از تو بدترم
هش دار کز مقارنه تیره اخترم
هوش مصنوعی: به خدا سوگند که من در شومی و بدی از تو بدتر هستم، پس حواست باشد که هم نشینی با من به خاطر بدی سرنوشتم برایت خطرناک است.
ناگاه محترق شودت چرخ هفتمین
هوش مصنوعی: ناگهان ممکن است که فلک و آسمان به شدت دچار تغییر و آشفتگی شود.
هان ای خجسته برجیس ای کز توفقت
در کوکبی نیامده تاب تطابقت
هوش مصنوعی: ای برجیس خوشبخت، تو که از موفقیت تو هیچ ستارهای در افلاک نتوانسته است به خوشی تو برسد.
کم عشوه کن نه مشتریم برتعلقت
نارم پی قران سعادت تملقت
هوش مصنوعی: زیاد ناز نکن، من مشتری تو نیستم. عشق تو برایم سرد و بیاحساس است. من به دنبال آیات و نشانههای خوشبختی هستم، نه به دنبال مهر و محبت تو.
گر صد هزار قرن و بالم بود قرین
هوش مصنوعی: حالا که اگر هزاران قرن هم با من آمیخته باشد، باز هم جای نگرانی نیست.
هان ای ستاره سوخته مریخ دشنه زن
هر چند تیغ بازی این جا سپر فکن
هوش مصنوعی: ای ستارهای که در آسمان خاموشی، چهرهات را با درد و غم نمایان کردهای، هرچند در اینجا درگیر جنگ و نزاع هستیم، اما از خودت دفاع کن و سلاحهایت را رها کن.
رنجه مکن سرین خود از شاخ کرگدن
گشتم سته بترس که این فرقدین من
هوش مصنوعی: به خودت زحمت نده، چرا که من از شاخ کرگدن کمونی برخورد کردهام. بهتر است بترسی که این فرزند من است.
هم موی مژه اش شده مریخ آفرین
هوش مصنوعی: موی مژههای او به زیبایی و شکوه سیاره مریخ میماند.
هان ای سر بریده زتن خیره آفتاب
کز زن مزاجی تو دوچارم در انقلاب
هوش مصنوعی: ای سر بریده، با نگاه خیرهات، همچون آفتابی که در حال زوال است، من به خاطر طبع و خصوصیات تو دچار سردرگمی و آشفتگی شدهام.
پس کش عنان و اینقدر از کین مزن رکاب
من برهمن نیم که ز کیدت باضطراب
هوش مصنوعی: عنان اسب را بکش و دیگر به خاطر کینهات، پا روی رکاب من نگذار. من نیمهساز نیستم که از نقشهها و فریبهایت نگران شوم.
سایم ز روی عجز بخاک درت جبین
هوش مصنوعی: من از روی ناتوانی و ضعف، پیش روی تو به خاک میافتم و سرم را به زمین میسایم.
ای زهره شادزی که بد از من تو نشنوی
با مطربان مرا بچه زهره است کجروی
هوش مصنوعی: ای زهره، شاد باش! تو از من چیزی نشنوی که با مطربان میرقصم، بچه زهره هم آنگونه میرقصید.
هان دور دورتست بزن راه پهلوی
نشگفت مطربی کند از جای خسروی
هوش مصنوعی: این بیت به نوعی به اهمیت انتخاب راهها و مسیرهای درست در زندگی اشاره دارد. به نظر میرسد که شاعر از شخصی میخواهد که در میان انتخابها و گزینههای مختلف، به دنبال راهی باشد که او را به اهدافش نزدیکتر کند و در عین حال زیباییها و شادیهای زندگی را در نظر بگیرد. در واقع، در مسیر رسیدن به خواستهها و آرزوها، باید از لذتها و هنر زندگی غافل نشد.
این عهد اگر زدخمه درآید سبکتگین
هوش مصنوعی: اگر این پیمان به زخمهایی دچار شود، سبکتگین خواهد بود.
هان ای عطارد ای قلمت قاید پلیس
رخساره ات گرفته تر ازخصلت خسیس
هوش مصنوعی: ای عطارد، ای قلم تو، که زیباییات همچون پلیس چهرهای را که پوشاندهای، از صفات بخیلانه بیشتر میدرخشد.
اکنون که جوش دیگ تو شد وقف کاسه لیس
دژخیم ترنشین و براتم به یخ نویس
هوش مصنوعی: حالا که شور و شوق زندگی تو به اوج رسیده است، باید به فکر افرادی باشی که دور و برت هستند و در واقع فرقی نمیکنند چه کسی در کنار تو باشد، بلکه مهم این است که در این لحظه از زندگی بهرهبرداری کنی.
هر چم شود نصیب زمحصول مآء وطین
هوش مصنوعی: هر چه برای ما مقدر شده است، نصیب و بهره ما خواهد شد.
هان ای قمر عبث به پی غدر میشوی
گه در نعال و گاه سوی صدر میشوی
هوش مصنوعی: ای ماه زیبای من، چرا بیهوده به دنبال خیانت میروی؟ گاهی به پای کسان میخواهی بروی و گاهی هم به سوی مقامهای بلند میروی.
زین ژاژ ترکتازت بی قدر میشوی
تو خود گهی هلال و گهی بدر میشوی
هوش مصنوعی: اگر به خودتان اجازه ندهید که بهترین نسخه از خودتان باشید، ارزش و اعتبار شما کاهش مییابد. گاهی اوقات درخشان و برجستهاید و گاهی اوقات خاموش و عادی.
تا کی کنی بنقص کمالات من کمین
هوش مصنوعی: تا کی میخواهی در کمین نقصهای من بمانی و کمالات مرا نادیده بگیری؟
من از عطش اگر مقر اندر سقر کنم
مشنو که چشم عجز بآب خضر کنم
هوش مصنوعی: اگر من از شدت تشنگی به دوزخ بروم، نگو که من به خاطر ناتوانی، چشمم را به آب خضر (آبی که بهشت را یادآور میشود) دوختهام.
با حکم خویش حلقه بگوش قدر کنم
آنم که خامه را چو پی هجو سرکنم
هوش مصنوعی: با اراده خود، گردن به تقدیر میسپارم؛ من کسی هستم که قلم را به خاطر سرزنش و انتقاد به کار میبرم.
صبح ازل گریزد زی شام واپسین
هوش مصنوعی: صبح ازل از شب آخر دوری میگزید.
گو کس پژوهشم ننماید که کیستم
دراین بلد اسیر ندامت زچیستم
هوش مصنوعی: در این شهر کسی به جستجوی من نمیپردازد و من همچنان در عذاب ندامت و پشیمانی از چیزی که هستم، اسیرم.
من طالب پژوهش افلاک نیستم
زیرا که من بیزد غم افزا نزیستم
هوش مصنوعی: من به دنبال کاوش در آسمانها نیستم، زیرا در زندگیام غم و اندوهی را تجربه کردهام.
جز در پی ثنای خداوند راستین
هوش مصنوعی: به جز جستجوی ستایش خداوند حقیقی، هدف دیگری ندارم.
محمود خان مهین ملک العرش راستان
کآزرم شوکتش کشد ارواح باستان
هوش مصنوعی: محمود خان، بزرگترین و محترمترین فرد در میان مردم است، که عظمت و قدرتش باعث میشود روحهای باستانی از حضور او تحت تأثیر قرار بگیرند.
دستان ملک داریش آنسوی داستان
بر جای پاسبان فلکش رخ برآستان
هوش مصنوعی: دستهای پادشاهی او فراتر از قصههاست و در آن سوی داستان، حافظ و نگهبان سرنوشت به او احترام میگذارد.
برجای دست بحر محیطش در آستین
هوش مصنوعی: در اینجا به تصویر یک دریا اشاره شده که مانند لباسی در آستین کسی قرار دارد. به معنای این است که دریا به طور کامل و نزدیک به ماست و ما با آن در ارتباطیم، انگار که در آستین ما جای دارد.
تا فکرتش گره زده با راز چرخ جیب
گیتی پر از هنر شد و کیهان بری زعیب
هوش مصنوعی: فکر او به رازهای زندگی پیوند خورده و دنیای پر از هنر را برایش رقم زده است، و جهان از نقص و عیوب تهی شده است.
صدق و صفا فزود و بپرداخت شک و ریب
هم خواند اقتضای قضا را بلوح غیب
هوش مصنوعی: راستی و خلوص افزایش یافت و شک و تردید را کنار گذاشت، همچنین آنچه را که سرنوشت مقدر کرده، در لوح غیبی نوشته شده است.
هم راند ازکمان گمان ناوک یقین
هوش مصنوعی: همه چیز در عالم به نظر میرسد که به سمت من میآید و باور من در این مورد قوی است.
ایصاحب صفات خوش از فر خجسته ذات
از خاک درگه تو خجل چشمه حیات
هوش مصنوعی: ای دوست با صفات نیکو و ذات با فر و برکت، از خاکی که محفل توست شرمنده هستم، ای سرچشمه حیات.
بارای تو عشا زده سر پنجه با غدات
ازقهر تو فتد به بنین حیض چون بنات
هوش مصنوعی: با لطف تو، شب را با بیداری و شوق گذراندهایم و در روز سختی را از خشم تو متحمل میشویم، مانند درد و ناراحتی که دختران در دورههای ماهانه خود تجربه میکنند.
با لطف توبنات برد سبقت از بنین
هوش مصنوعی: به خاطر مهربانی تو، فرزندان من از فرزندان دیگران پیشی گرفتهاند.
بر بوی آنکه روح نیا گردد از تو شاد
هردم برسم خان خلیلی بعدل و داد
هوش مصنوعی: من دائماً به یاد آن روحی هستم که از تو شاد میشود و همیشه آرزو دارم در خانهای پر از عدالت و انصاف زندگی کنم.
وه زین برادری که چنین دلکش اوفتاد
طوبی له آن پدر که چو در خلد رو نهاد
هوش مصنوعی: بجهت برادری که با این زیبایی و جذابیت سقوط کرده، خوش به حال پدری که او را در بهشت میبیند.
زوماند این دو تن خلف الصدق جانشین
هوش مصنوعی: این دو نفر نمونهای از حقیقت و درستی هستند که جانشین یکدیگر شدهاند.
تو امر بر قدرکنی او نهی برقضا
تو رنج را شفائی و او گنج را بلا
هوش مصنوعی: تو بر طبق تقدیر و سرنوشت فرمان میدهی، اما او (خداوند) با قضا و قدر خود نهی میکند. تو دردی را که بر جان مردم مینشیند، به شفا تبدیل میکنی و او خزانهای از بلاها را به همراه دارد.
تو برخصیم خوفی و او بر محب رجا
توطیش را فنائی و او عیش را بقا
هوش مصنوعی: تو از زیباییهای خود نگران هستی، در حالی که او بر محبت و امید استوار است. تو خود را در خطر فنا میبینی و او در جستجوی دایمی بودن لذتهاست.
تو رزم را یساری و او بزم را یمین
هوش مصنوعی: تو در میدان جنگ زرنگ و چابک هستی، اما او در مجالس و جشنها خوشپندار و خوشمشرب.
تو مرجع افاخم و او ملجا رجال
تو فیلسوف مشرب و او فلسفی مقال
هوش مصنوعی: تو نشاندهندهی بزرگی و افتخار هستی و او محل پناه مردان معقول است. تو اهل تفکر و اندیشهای و او هم در حوزهی فلسفه سخن میگوید.
تو مظهر درایت و او مظهر جلال
تو آیت تبحر و او رایت کمال
هوش مصنوعی: تو نمایانگر حکمت و دانش هستی و او نشاندهندهی عظمت و شکوه. تو نشانهای از مهارت و استادی و او نمایی از کمال و برجستگی.
تو بهجت مصور و او حجت مبین
هوش مصنوعی: تو زیبایی تجسم یافته و او دلیل واضح و روشن است.
تو کعبه معانی و او قبله صور
تو قلب آفرینش و او قالب ظفر
هوش مصنوعی: تو منبع معانی و حقیقتی هستی که همه چیز به تو برمیگردد، و آن موجود دیگری که در کنار توست، شکل و ظاهری است که از تو الهام میگیرد و به دست میآید. تو مرکز دنیا و محور همه چیز هستی، و او نمایانگر پیروزی و موفقیتی است که به واسطهٔ تو به وجود میآید.
تو مدرک الحقایق و او کامل النظر
تو فتح باب خیری و او سد راه شر
هوش مصنوعی: تو دلیل روشنی از حقیقتها هستی و او دارای بصیرتی کامل است. تو دروازهای به سوی خیر و نیکی را باز میکنی و او مانع ورود به شر و بدی است.
تو از خرد سرشته و او از هنر عجین
هوش مصنوعی: تو از دانش و خرد ساخته شدهای و او از هنر و زیبایی ترکیب شده است.
تو بحر علم موجی و او ابر فضل بار
توکوه چرخ صدری واو عرش خاکسار
هوش مصنوعی: تو در علم مانند دریا هستی که موجهای بسیار دارد، و او مانند ابری است که نعمتهای فضل و برکت را میباراند. تو همچون کوهی هستی که وسیع و بلند است، و او مانند عرش است که از خاک و زمین پناه گرفته است.
تو صرف احتشامی و او محض اقتدار
پهلوی کفر از رقم رعب تو نزار
هوش مصنوعی: شما از لحاظ وقار و جذبه مورد توجه و احترام هستید، در حالی که او فقط به خاطر قدرتش به دیگران تسلط دارد. از ترس و رعبی که شما ایجاد میکنید، کفر و بیخود بودن به شکل نزار و ضعیف جلوه میکند.
بازوی شرع از قلم لطیف او سمین
هوش مصنوعی: بازوی دین از قلم نرم و زیبا او قوی و مؤثر است.
عکسی است پیش رای تو این مهر مستنیر
خشتی است نزد کاخ وی این چرخ مستدیر
هوش مصنوعی: عکسی از عشق تو در ذهنم نقش بسته است، و همانند خشتهایی است که در بنای جهان گردان، برای کاخ تو به کار رفته است.
تو جود را بشیری و او بخل را نذیر
تو بخت را مظاهر و او فتح را مجیر
هوش مصنوعی: تو بخشندگی و سخاوت را نمایان میکنی و بخل و تنگنظری را در مقابل تو قرار میگیرد. تو نماد خوششانسی و نیکبختی هستی و در برابر تو، پیروزی و موفقیت به جلو میآید.
تو تخت را محافظ و او تاج را معین
هوش مصنوعی: تو مراقب تخت سلطنت هستی و او در کنار تو، تاج را حمایت میکند.
ای دو منعمی که یک آمد نعیمتان
یکروح در دو تن زخدای کریمتان
هوش مصنوعی: ای دو دوست عزیز که همواره در کنار هم هستید، شما همچون روحی واحد در دو بدن هستید که از رحمت و کرم خداوند بهرهمندید.
رسوا چو یکدو قافیه من خصیمتان
ارجو که از تموج جود عمیمتان
هوش مصنوعی: من به خاطر یک دو قافیه، رسوا شدم و از شما میخواهم که لطف و بزرگواریتان مرا نجات دهد.
خیزد زطبع حضرت جیحون در ثمین
هوش مصنوعی: از دل طبیعت بزرگ جیحون، گلی خوشبو و زیبا میشکفد.
تا ماه و مهر را بدر از چرخ نی عبور
تا چرخ زاید از روش مهر و مه دهور
هوش مصنوعی: تا زمانی که ماه و خورشید از آسمان بیرون نروند، چرخ زمان به وجود میآید و از نور ماه و خورشید برای ادامه حیات استفاده میکند.
تا در کسوف مه کند از مهر سلب نور
هرساعتی ز دور تو بالاتر از شهور
هوش مصنوعی: هر زمان که ماه به دلیل کسوف، نورش را از دست میدهد، میتوان گفت که در فاصلهای از تو، نور تو از نور ماه هم بالاتر و درخشانتر است.
هرآنی از زمان وی آنسوتر از سنین
هوش مصنوعی: هر لحظهای که از زمان او میگذرد، از سنین و سالهای گذشته دورتر میشود.