گنجور

شمارهٔ ۱۷ - وله

دختری مشغله‌سوز و پسری شعبده‌ساز
دیرگاهی است که در کاخ منند از سر ناز
دختر از دودهٔ لیلی پسر از خیل ایاز
من چو مجنون و چو محمود از ایشان به گداز
گهم این یک به نشیب و گهم آن یک به فراز
گشته زین هر دو مرا آخر عمر اول غم
دخترک گاه ز در دست بَرَنجَن خواهد
گوش از آویزهٔ یاقوت مزیّن خواهد
اطلسِ املس و دیبای ملوّن خواهد
بر خلافش پسرک مغفر و جوشن خواهد
تیغ هندی گهر و مرکب توسن خواهد
بل کند خواهش خود بیش کز او ناید کم
دخترک از گهر اسباب تجمل طلبد
طوق و خلخال و زر و سیم و تموّل طلبد
زین بتر مسلک تولید و تناسل طلبد
پسرک ساقی و صهبا و تنقل طلبد
جان‌فزا طوطی و دل‌باخته بلبل طلبد
گاه از مهر به وجد است و گه از قهر دُژَم
دوش در مجلس مستی ره افسانه زدند
هر یک از فخر به هم طعن جداگانه زدند
بر سر یکدگر آخر بط و پیمانه زدند
دف به چنگ آخته بر خویش و به بیگانه زدند
شمع گشتند و شرر بر دل پروانه زدند
فتنه‌ای خاست که ننشست به صد پند و قسم
دخترک گفت پسر را که برو لاف مزن
که تو در نزد خردمند نه مردی و نه زن
یک دو روزی که نرسته است خطت گرد ذقن
بدهی کام دل از رخت نو و راح کهن
چون خطت رست چمی با عسس اندر برزن
گاه از زیر کشی نعره و گاهی از بم
پسرک گفت به دختر که عبث یاوه مگو
کز ازل آب من و تو نرود در یک جو
تو به باطن همه دردی و به ظاهر دارو
ذره‌ای نامده پشت تو مطابق با رو
خود به تَلّی ز گل آراسته مانی نیکو
کش به زیر است چَهی ژرف پر از خارِ ستم
دخترک گفت پسر را که ناز ز چیست
آنچه اندر قصبِ توست مگر با من نیست
مر ترا کس ندهد ره چو رسد سال به بیست
خود مرا عاشق در بیست فزون‌تر ز دویست
بنگر آن مرد که از زن نه پدید آمده کیست
باشد ار ماه عرب یا که بُوَد شاه عجم
پسرک داد به دختر ز سر کینه جواب
کی دو صد یوسف از کید به زندان عذاب
گرچه هر چیز که در من به تو هست از همه باب
لیک شد خانه‌ات از شومیِ همسایه خراب
مر مرا هست یکی تافته گوی از سیماب
که به چوگان یلان آورد از سختی خم
باری افتاد در ایشان چو بدین سختی جنگ
زلف یکدیگر بگرفته و کندند به چنگ
بس که بگسیخت خم طُرّه از آن دو بت شنگ
کاخ من تبّت و تاتار شد از بوی و به رنگ
عاقبت جستم و بگرفتمشان در بر تنگ
گفتم از مهر ببوسید مه عارض هم
ورنه شد صبح پدیدار و عجب نیست بسی
که سراج‌الملک این قصه نیوشد ز کسی
وانگه او را چو به جز نظم نباشد هوسی
بندتان بنهد (و) نبود بشا دادرسی
آن سراجی که بود شمس از او مقتبسی
نازد از پرتو او روح نیاکان بارم
جلوهٔ اختر از انوار سراج الملک است
گرمی شمس ز بازار سراج الملک است
آسمان نقطهٔ پرگار سراج الملک است
ارض پر زینت از آثار سراج الملک است
مست فخر از دل هشیار سراج الملک است
طبع او بحر نوال و دل او کان کرم
در غنا شهره بود خصلت درویشی او
زیستن با فقرا مرهم دل ریشی او
دیرها جمله حرم شد ز نکو کیشی او
پس فتد چرخ چو رانی سخن از پیشی او
ظلّ شه را ظفر از مصلحت‌اندیشی او
نبود امروز به دانایی او در عالم
کیست آن غمزه کز همت وی نی خرسند
چیست آن عقده که نی حل ورا نیرومند
نزد محکم دل او باج فرستد الوند
عرش با فرش رهش خورد نیارد سوگند
نیست در خلق کس از خلقِ زمینش مانند
تا بخلق فلک الله تعالی اعلم
ای ملک‌مرتبت انسان و جم‌آیین آصف
کز نگینت بُوَد انگشتری جم به اسف
آنقدر از همه سو روی نهندت به کنف
که ترا رنجه ز بار ضعفا گشته کتف
بس عجب نیست اگر از شرف چون تو خلف
در جنان منت حوا کشد از جان آدم
گرچه صد چون منت از خیل ساکین بدرند
ولی از جود تو لعل‌افسر و زرّین‌کمرند
سیم کم ده بهل آن چیز که دادی بجوزند
یا به کنجی برسانند چو گنجی ببرند
درم و در برت از خاک بسی پست‌ترند
چه خطا رفته ز دریا چه گنه کرده درم
کوچکان را ز بزرگی به سراغ همه‌ای
وز سبک عزم گران ساز ایاغ همه‌ای
از رخ فرّخت آراسته باغ همه‌ای
وز کف کافیت اسباب فراغ همه‌ای
در صف خیل ملک چشم [ و ] چراغ همه‌ای
زآن سبب شه به تو در این لقب آمد ملهم
رازدانان عُرَفایی که به کیهان علمند
در حضور تو ندانسته صمد از صنمند
بخردان پیش تو چون پیش سمینی ورمند
نی نی ارباب خرد نزد وجودت عدمند
بازوی رستم و دست تو به گوهر چو همند
لیکن آن جانب شمشیر شد این سوی قلم
تا دمد مهر خجل از رخ نواب تو باد
تا چمد مه به زمین‌بوسی بواب تو باد
تا بود چرخ بساط‌افکن حجاب تو باد
تا درخشد سحر افسرده ز اتراب تو باد
حور و غلمان خدم حجرهٔ احباب تو باد
نیکخواهت به نعم غلتد و خصمت به نقم

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: مسمط
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دختری مشغله‌سوز و پسری شعبده‌ساز
دیرگاهی است که در کاخ منند از سر ناز
هوش مصنوعی: دختری که جذابیتش آتش‌افروز است و پسری که توانایی‌های شگفت‌انگیزی دارد، مدتی طولانی است که در قصر من، با ناز و کرشمه حضور دارند.
دختر از دودهٔ لیلی پسر از خیل ایاز
من چو مجنون و چو محمود از ایشان به گداز
هوش مصنوعی: دختر از نسل لیلی و پسر از گروه ایاز، من همچون مجنون و محمود از عشق آن‌ها در آتش سوزانم.
گهم این یک به نشیب و گهم آن یک به فراز
گشته زین هر دو مرا آخر عمر اول غم
هوش مصنوعی: گاه زندگی ام به پایین می‌رود و گاه به بالا، اما به خاطر این دو وضعیت، در آخر عمر، تنها غم نصیبم شده است.
دخترک گاه ز در دست بَرَنجَن خواهد
گوش از آویزهٔ یاقوت مزیّن خواهد
هوش مصنوعی: دخترک گاهی از درخت خرما می‌خواهد که دانه‌های آن را بچیند و گاهی بر گردن خود زنجیرهایی از یاقوت زیبا آویزان خواهد کرد.
اطلسِ املس و دیبای ملوّن خواهد
بر خلافش پسرک مغفر و جوشن خواهد
هوش مصنوعی: پسرک در حالی که لباس‌های زیبا و رنگارنگ را می‌بیند، خود را به زره و کلاه‌خود مجهز کرده است. نکته این است که او به جای توجه به زیبایی و ظرافت، به قدرت و دفاع فکر می‌کند.
تیغ هندی گهر و مرکب توسن خواهد
بل کند خواهش خود بیش کز او ناید کم
هوش مصنوعی: شمشیر هندی و جواهرات تو باعث می‌شوند که اسب نر بتواند بلندی و شجاعت خود را نشان دهد و هر چه از او انتظار می‌رود بیشتر از آن چیزی باشد که ممکن است به دست آورد.
دخترک از گهر اسباب تجمل طلبد
طوق و خلخال و زر و سیم و تموّل طلبد
هوش مصنوعی: دخترک از زیبایی‌ها و اشیاء زینتی خواهان گردنبند، بند پا، طلا و نقره و ثروت است.
زین بتر مسلک تولید و تناسل طلبد
پسرک ساقی و صهبا و تنقل طلبد
هوش مصنوعی: برای رسیدن به اهداف خود، جوان باید از زندگی لذت ببرد و به دنبال شادی و خوشی، مانند می و نوشیدن و سرگرمی‌ها باشد.
جان‌فزا طوطی و دل‌باخته بلبل طلبد
گاه از مهر به وجد است و گه از قهر دُژَم
هوش مصنوعی: زندگی پرشور طوطی و عشق‌باخته بلبل را توصیف می‌کند که گاهی از محبت و شوق خوشحال است و گاهی از غم و قهر ناراحت می‌شود.
دوش در مجلس مستی ره افسانه زدند
هر یک از فخر به هم طعن جداگانه زدند
هوش مصنوعی: شب گذشته در مجلس شادی و مستی، هر کس به نوبه خود به فخر فروشی و طعنه زنی مشغول بود و هر یک به طور جداگانه به دیگران چپ‌چپ زل می‌زدند.
بر سر یکدگر آخر بط و پیمانه زدند
دف به چنگ آخته بر خویش و به بیگانه زدند
هوش مصنوعی: در نهایت، آن‌ها به همدیگر نوشیدنی و خوشگذرانی کردند و با ساز و دُف به شادی و سرور پرداختند، هم برای خودشان و هم برای دیگران.
شمع گشتند و شرر بر دل پروانه زدند
فتنه‌ای خاست که ننشست به صد پند و قسم
هوش مصنوعی: شمع‌ها به دور پروانه جمع شدند و شعله‌هایشان دل او را سوزاندند. بر اثر این اتفاق، آشفتگی و نابسامانی به وجود آمد که هرچند با پند و وعده‌های بسیار، نتوانستند آن را آرام کنند.
دخترک گفت پسر را که برو لاف مزن
که تو در نزد خردمند نه مردی و نه زن
هوش مصنوعی: دختر بچه به پسر گفت که برود و خود را بزرگ نکند چون تو نزد انسان‌های عاقل، نه به عنوان مرد شناخته می‌شوی و نه به عنوان زن.
یک دو روزی که نرسته است خطت گرد ذقن
بدهی کام دل از رخت نو و راح کهن
هوش مصنوعی: اگر تو کمی از این دوری بگذرانی و خط زیبایت را به نشانه‌های عشق به من نشان دهی، می‌توانی به آرزوی دل خود از ظاهر تازه‌ات و راهی که قبلاً رفته بودی، برسی.
چون خطت رست چمی با عسس اندر برزن
گاه از زیر کشی نعره و گاهی از بم
هوش مصنوعی: وقتی که تو به زیبایی و زیبایی خط و نخط خود می‌افزایی، در کوچه و خیابان دلبری می‌کنی، گاهی به آرامی صدایت را بالا می‌بری و گاهی به طرز بلندی فریاد می‌زنی.
پسرک گفت به دختر که عبث یاوه مگو
کز ازل آب من و تو نرود در یک جو
هوش مصنوعی: پسر به دختر گفت که بیهوده و بی‌مورد صحبت نکن، چرا که از آغاز خلقت، ما هرگز نمی‌توانیم در یک ظرف آب جمع شویم.
تو به باطن همه دردی و به ظاهر دارو
ذره‌ای نامده پشت تو مطابق با رو
هوش مصنوعی: تو درون همه دردها هستی و دارو فقط در ظاهر به نظر می‌آید؛ هیچ چیزی در پشتی تو وجود ندارد که با رخسارت همخوانی داشته باشد.
خود به تَلّی ز گل آراسته مانی نیکو
کش به زیر است چَهی ژرف پر از خارِ ستم
هوش مصنوعی: تو بر روی تلی از گل‌های زیبا و مملو از خوبی‌ها نشسته‌ای، اما زیر آن، چاهی عمیق و پر از خاری از ظلم و ستم وجود دارد.
دخترک گفت پسر را که ناز ز چیست
آنچه اندر قصبِ توست مگر با من نیست
هوش مصنوعی: دختر بچه به پسر گفت: با ناز و لوندی‌ات چه نسبتی داری، مگر آنچه در وجود توست فقط متعلق به من نیست؟
مر ترا کس ندهد ره چو رسد سال به بیست
خود مرا عاشق در بیست فزون‌تر ز دویست
هوش مصنوعی: هر کسی به تو راهی نمی‌دهد، زیرا وقتی به سن بیست سالگی برسی، خود را عاشق می‌یابی و عشق تو به مراتب بیشتر از دویست خواهد بود.
بنگر آن مرد که از زن نه پدید آمده کیست
باشد ار ماه عرب یا که بُوَد شاه عجم
هوش مصنوعی: به آن مردی نگاه کن که از زن به وجود نیامده است. آیا او می‌تواند ماه عرب باشد یا شاه عجم؟
پسرک داد به دختر ز سر کینه جواب
کی دو صد یوسف از کید به زندان عذاب
هوش مصنوعی: پسر به خاطر کینه‌ای که داشت، به دختر پاسخ داد که چه کسی می‌تواند مانند یوسف از توطئه‌های دیگران نجات یابد و در زنجیر عذاب اسیر شود.
گرچه هر چیز که در من به تو هست از همه باب
لیک شد خانه‌ات از شومیِ همسایه خراب
هوش مصنوعی: با وجود اینکه هر چیزی که از من به تو مرتبط است، از هر نظر خوب و مثبت است، اما بدشانسی همسایه‌ها باعث خراب شدن خانه‌ات شده است.
مر مرا هست یکی تافته گوی از سیماب
که به چوگان یلان آورد از سختی خم
هوش مصنوعی: من هم چیزی مانند تافته‌ای دارم که به مانند سیماب است و که به دست مردانی چابک و ماهر از در سختی‌ها و چالش‌ها عبور می‌کند.
باری افتاد در ایشان چو بدین سختی جنگ
زلف یکدیگر بگرفته و کندند به چنگ
هوش مصنوعی: در نتیجه، به خاطر شدت جنگ و دشمنی، آن‌ها چنان درگیر یکدیگر شده‌اند که موهای هم را گرفته و با قدرت در هم می‌کشند.
بس که بگسیخت خم طُرّه از آن دو بت شنگ
کاخ من تبّت و تاتار شد از بوی و به رنگ
هوش مصنوعی: موهای آن دو بت زیبا به قدری شگفت‌انگیز و جذاب بود که در اثر آن، کاخ من به حالتی خراب و آشفته درآمد و بوی و رنگ آن باعث شد تا همه‌چیز دگرگون شود.
عاقبت جستم و بگرفتمشان در بر تنگ
گفتم از مهر ببوسید مه عارض هم
هوش مصنوعی: در نهایت آن‌ها را در آغوش گرفتم و به آن‌ها گفتم که به خاطر محبت و دوستی، صورت مهتابی‌ام را ببوسند.
ورنه شد صبح پدیدار و عجب نیست بسی
که سراج‌الملک این قصه نیوشد ز کسی
هوش مصنوعی: اگر صبح طلوع نکرده بود، عجیب نبود که هیچ کس این داستان را برای سراج‌الملک نگوید.
وانگه او را چو به جز نظم نباشد هوسی
بندتان بنهد (و) نبود بشا دادرسی
هوش مصنوعی: سپس او را وقتی که غیر از نظم و ترتیب چیزی به ذهنش نرسد، به شما می‌سپارد و دیگر هیچ امیدی به آسودگی و آرامش نخواهد بود.
آن سراجی که بود شمس از او مقتبسی
نازد از پرتو او روح نیاکان بارم
هوش مصنوعی: شمس، منبع روشنی و نور است که حیات و خلاقیت را به ارمغان می‌آورد. او به مانند چراغی در زندگی ما می‌درخشد و از نور این چراغ، روح نیاکان ما نیز بهره‌مند می‌شود و به ما انرژی و الهام می‌دهد.
جلوهٔ اختر از انوار سراج الملک است
گرمی شمس ز بازار سراج الملک است
هوش مصنوعی: زیبایی و روشنی ستاره‌ها نتیجه‌ی نورانی بودن چراغ پادشاهی است و گرمای آفتاب نیز از فضای تجمل و رونق آن چراغ سرچشمه می‌گیرد.
آسمان نقطهٔ پرگار سراج الملک است
ارض پر زینت از آثار سراج الملک است
هوش مصنوعی: آسمان مانند نقطهٔ وسط پرگار است که سراج الملک را در بر گرفته و زمین به خاطر زیبایی‌هایش از آثار سراج الملک پر شده است.
مست فخر از دل هشیار سراج الملک است
طبع او بحر نوال و دل او کان کرم
هوش مصنوعی: مست بودن او از شعف و افتخار نتیجه‌ی دل آگاه سراج الملک است. خصلت او مانند دریای بخشش و دلش همچون کوهی از کرامت است.
در غنا شهره بود خصلت درویشی او
زیستن با فقرا مرهم دل ریشی او
هوش مصنوعی: او به خاطر ویژگی‌های درویشی‌اش در هنر آواز مشهور بود و زندگی کردن با فقرا باعث تسکین دل آسیب‌دیده‌اش می‌شد.
دیرها جمله حرم شد ز نکو کیشی او
پس فتد چرخ چو رانی سخن از پیشی او
هوش مصنوعی: بسیاری از مکان‌ها به خاطر نیک‌بختی او به حرم تبدیل شدند، پس زمانی که چرخ زمان به حرکت درآید، سخن از برتری او خواهد بود.
ظلّ شه را ظفر از مصلحت‌اندیشی او
نبود امروز به دانایی او در عالم
هوش مصنوعی: سایه‌ی پادشاهی، به خاطر تدبیر و مصلحت‌سنجی او نیست، بلکه به دلیل دانایی و آگاهی‌اش در دنیا است.
کیست آن غمزه کز همت وی نی خرسند
چیست آن عقده که نی حل ورا نیرومند
هوش مصنوعی: کیست آن زیباروی که از اراده‌اش کسی خوشحال نیست؟ چه چیز آن درد و راز است که نیرویی برای حل و فصل آن وجود ندارد؟
نزد محکم دل او باج فرستد الوند
عرش با فرش رهش خورد نیارد سوگند
هوش مصنوعی: در نزد دل قوی و استوار او، الوند (نوعی گاو نر قوی) باج و هدیه می‌فرستد و چون بر زمین فرود آید، به آسمان نمی‌رسد و نمی‌تواند سوگند یاد کند.
نیست در خلق کس از خلقِ زمینش مانند
تا بخلق فلک الله تعالی اعلم
هوش مصنوعی: هیچ کس از انسان‌های زمین نیست که شبیه او باشد، پس خداوند عالم‌تر از همه در آفرینشش است.
ای ملک‌مرتبت انسان و جم‌آیین آصف
کز نگینت بُوَد انگشتری جم به اسف
هوش مصنوعی: ای بزرگ‌ای انسان که مقام تو همانند مقام آصف (وزیر سلیمان) است، از نگین تو می‌توان فهمید که انگشتری متعلق به جم (پادشاه افسانه‌ای) تو هستی.
آنقدر از همه سو روی نهندت به کنف
که ترا رنجه ز بار ضعفا گشته کتف
هوش مصنوعی: به قدری از همه جا به تو توجه می‌شود و از تو حمایت می‌شود که گاهی اوقات این محبت‌ها و توجه‌ها می‌تواند بر دوشت سنگینی کند و تو را خسته و آزرده خاطر کند.
بس عجب نیست اگر از شرف چون تو خلف
در جنان منت حوا کشد از جان آدم
هوش مصنوعی: تعجبی ندارد اگر فرزندان تو، که شرافتی چون تو دارند، در بهشت از جان آدم هم به خاطر حوا دست طلب می‌کنند.
گرچه صد چون منت از خیل ساکین بدرند
ولی از جود تو لعل‌افسر و زرّین‌کمرند
هوش مصنوعی: اگرچه بسیاری از محبوبان و زیبایی‌ها از جمع ما دور شده‌اند، اما بخشش و generosity تو باعث می‌شود که آنان همچنان به زیورهای گران‌بها و جواهرات بیفزون بیارایند.
سیم کم ده بهل آن چیز که دادی بجوزند
یا به کنجی برسانند چو گنجی ببرند
هوش مصنوعی: برای آنچه که داده‌ای، چیزی کمتر از آن را به من بده. یا آن را به گوشه‌ای برسانند و به گونه‌ای از آن نگهداری کنند که مانند گنجی ارزشمند باشد.
درم و در برت از خاک بسی پست‌ترند
چه خطا رفته ز دریا چه گنه کرده درم
هوش مصنوعی: در وجود من و در ارتباط با تو، از خاک بسیار پایین‌ترند. چه اشتباهی از دریا سر زده که من این‌گونه دچار شده‌ام؟
کوچکان را ز بزرگی به سراغ همه‌ای
وز سبک عزم گران ساز ایاغ همه‌ای
هوش مصنوعی: کودکان را به خاطر بزرگی خود فراموش نکن و از نداشتن عزم قوی خود را سبک نپندار.
از رخ فرّخت آراسته باغ همه‌ای
وز کف کافیت اسباب فراغ همه‌ای
هوش مصنوعی: از چهره زیبا و خوش‌نقش تو، باغی سرسبز و آراسته شده است و از دستان تو، همه چیز برای آسایش و خوشی فراهم آمده است.
در صف خیل ملک چشم [ و ] چراغ همه‌ای
زآن سبب شه به تو در این لقب آمد ملهم
هوش مصنوعی: در میان جمع فرشتگان، چشمان تو مانند چراغی می‌درخشد و به همین دلیل، پادشاه به تو این لقب را داده است.
رازدانان عُرَفایی که به کیهان علمند
در حضور تو ندانسته صمد از صنمند
هوش مصنوعی: عارفان و دانش‌مندان که به دنیای هستی و علم آگاهی دارند، در برابر تو به صورت نادان به نظر می‌رسند و از ویژگی‌های اصلی وجود تو غافل هستند.
بخردان پیش تو چون پیش سمینی ورمند
نی نی ارباب خرد نزد وجودت عدمند
هوش مصنوعی: عقل‌مندان در برابر تو مثل کسانی هستند که در مقابل یک اسب هستند. آنها هیچ هستند، و در برابر وجود تو، صاحب خرد به حساب نمی‌آیند.
بازوی رستم و دست تو به گوهر چو همند
لیکن آن جانب شمشیر شد این سوی قلم
هوش مصنوعی: بازوی رستم و دست تو از نظر ارزش و اهمیت شبیه به جواهراند، اما یکی در میدان جنگ به کار می‌آید و دیگری در نوشتن و قلم به دست گرفتن.
تا دمد مهر خجل از رخ نواب تو باد
تا چمد مه به زمین‌بوسی بواب تو باد
هوش مصنوعی: تا زمانی که خورشید به سادگی از چهرهٔ تو خجالت بکشد و غروب کند، باید به زمین بیفتد و خاک پای تو شود.
تا بود چرخ بساط‌افکن حجاب تو باد
تا درخشد سحر افسرده ز اتراب تو باد
هوش مصنوعی: تا زمانی که دنیا به گردش خود ادامه می‌دهد، برچیدگی حجاب تو برکت باشد تا صبحی که غمگینی، به خاطر جلوه‌های تو باشد.
حور و غلمان خدم حجرهٔ احباب تو باد
نیکخواهت به نعم غلتد و خصمت به نقم
هوش مصنوعی: بهشتیان و خدمتکاران در کنار دوستان تو باشند، برای تو خوشی و نعمت بی‌پایان بفرستند و برای دشمنانت عذاب و مجازات.