گنجور

شمارهٔ ۱۴ - وله

روزه بگریخت چو گشتش مه شوال ندیم
روح را صحبت ناجنس عذابی است الیم
به مقامی نشوند این دو به صد حیله مقیم
نی همانا رمضانست ز شوال به بیم
که نپاید رمضان چون به در آید شوال
رمضان گفت بعید این نه تقاضای من است
خورد آئین تو ناخوردن یاسای من است
شاهد آلای تو و زاهد کالای من است
اندر این کشور یا جای تو یا جای من است
کز دو خسرو به یک اقلیم شود ساز جدال
گفت شوال که انصاف در آئین تو نیست
به کس از روی طبیعت سر تمکین تو نیست
وز سر صدق زبانی پی تحسین تو نیست
بلکه لب نیست که سر گرم به نفرین تو نیست
نه به خوان تو موائد نه به طبع تو نوال
رمضان گفت که من پیک الهی سخنم
مالک روحم از آغاز نه مملوک تنم
از پی قوت جان مایل ضعف بدنم
نفس عزی و بدن بتکده من بت شکنم
که در اسلام بود عابد بت ز اهل ضلال
گفت شوال که‌ت این نیز خطائی دگر است
تن بود مرکب جان آنچه قوی نیک‌تر است
مرکب ار ماند ز ره کوشش راکب هدر است
جان به عقبی ز تن اندر خور خلد و سقر است
ورنه تن خلق نمیکرد خدای متعال
رمضان گفت که دنیا نه سرای طربست
کشتگاهی ز پی مردم عقبی طلب است
آنچه اینجا به نظر خار در آنجا رطب است
اشکت احراق بر از تف خدائی غضب است
که جهان را بود ادبار و جنان را اقبال
گفت شوال که موجود به معدوم مده
عیش معلوم مبر وعده به موهوم مده
ملک نادیده کسش شرح برو بوم مده
میکشان را نَدَم از نقمت زَقّوم مده
که ترا نقد سعادت دهد و نسیه وبال
راستی این رمضان بُد مگر از راهزنان
که از او رامش مردان شد و آرام زنان
کاست اندام سمن‌پرور گل پیرهنان
خاصه دلدار من آن غیرت سیمین بَدَنان
که به هر عضو وی از روزه درافتاد نکال
سنبل پر شکن آشفته و بیتاب شدش
نرگس مست مریض آمد و بیخواب شدش
لعل میگون ز عطش رنجه و بی آب شدش
خم ابرو کسل از الفت محراب شدش
از نگه ناز و فسون رفت و ز لب غنج و دلال
چشم چون آهوی رم کرده ز صیادی چند
مژه چون خونی برگشته ز جلادی چند
زلف چون دزد ستم دیده ز شیادی چند
لب چو جادوگر مغلوب ز نقادی چند
خال هندوئی کز تابش خور رفته ز حال
که به رندان به بدی یاد نکو باده نمود
که به خوبی سخن از سبحه و سجاده نمود
که به عشاق عتاب از هوس ساده نمود
گاه بر صومعه تشویق نر و ماده نمود
گاه برتافت رخ از حال و گرائید به قال
واعظانرا به صفا غاشیه بر دوش کشید
آنچه گفتند چو دُر یکسره در گوش کشید
گرد کفش همه در چشم خطاپوش کشید
مقریان را به صد اکرام در آغوش کشید
کز مناجاتش خواهند جمالی به کمال
من در او خیره که ناگه مه شوال آمد
نوبت ساقی و رامشگر و قوال آمد
ماه نو دید و از او بر قدحش نال آمد
باده نوشید و غزل خواند و نکو حال آمد
رست از زاهدی و شاهدیش گشت خصال
گفتم ای ترک پسر آن همه تلبیس چه بود
ره جبریل نهادن پی ابلیس چه بود
شیخ را شوخی تو موجب تقدیس چه بود
نزد رندی چو منت صوم به تدلیس چه بود
کز دل صاف دهم فرق صدیق از محتال
گفت چون آگه از این روزه سی روزه شدم
بود شعبان که به پر کردن صد کوزه شدم
از می یکمه فارغ چو ز دریوزه شدم
آخر از سطوت شهزاده چنان روزه شدم
گه گر از بیم خدا بود نبی گشتم و آل (؟)
ناصرالدوله ملکزاده آزاده حمید
که به کردار و به گفتار رشید است و وحید
نشناسد کف او قیمت طارف ز تلید
چهر او دور ملک را بود آراسته عید
بل به از عید کز ابروست مر او را دو هلال
دست اوگاه سخا پنجه به صد نیل زند
کوسش از نعره دم از صور سرافیل زند
شه بیمن رخ او آینه بر پیل زند
شمس را کلک وزیرش ز سر اکلیل زند
بیدقی زو کشد از چرخ به زین اسب جلال
نکند گوهر او جز به عطا هرگز میل
نی بود گوهر او اصل و عطایش بطفیل
طبع او چون یمنی کش بود از جود سهیل
زایر از حضرت او جسته همی لعل بکیل
شاعر از مدحت او برده همی زر بجوال
به شکار اوفتدش چون ز دلیری آهنگ
گور گردد ز فزع چرم بر اندام پلنگ
در یم از صولت او خشک شود کام نهنگ
اسب تازان به دم شیر فراز آرد چنگ
وز زمین برکند و افکندش بر دنبال
کوه را با دل او زهره هستی نبود
باده را با سخطش جرات مستی نبود
اوج گردون بر او جز که به پستی نبود
کارهایش زسر نفس پرستی نبود
کآنچه او کرد و کند خیر اناث است و رجال
ایکه مهر آیتی از چهره مردانه تو است
ماه افروخته افراخته پیمانه تو است
زایزد آبادتر از چرخ برین خانه تو است
اختر عقل به هر مرحله دیوانه تو است
نازش از دوره‌ات اندر شب و روز و مه و سال
آسمان خدمت خدام سرای تو کند
آفتاب از دل و جان سجده برای تو کند
لب برجیس به تسدیس دعای تو کند
سر ناهید به هر عید هوای تو کند
تا زند رود و برد سود و بر آید زآمال
توئی آنه شه که سرت جسته ز هوش افسر خویش
فخر هرکس به کسی فخر تو بر گوهر خویش
گنجت از عقده گشا خاطر دانشور خویش
عرصه‌ای را که در آن عرضه دهی لشکر خویش
میل تا میل ز مریخ شود مالامال
در زمینی که سپاهت به شبیخون گذرد
موجهٔ خون یلان از سر گردون گذرد
عمر آنکو به تو نامیخته مغبون گذرد
سائل از درگه تو با فر قارون گذرد
زتو نشنیده جواب و به تو ناکرده سئوال
داو را مهر تو از من به دگرجا نشود
به کجا تازد جیحون که به دریا نشود
دل تاج الشعرا بی تو شکیبا نشود
اگر امروز شکیبا شد فردا نشود
رفت و آید چو یکی تشنه که بر آب زلال
جز به ذیلت نزنم دست به دامان دگر
جز به کاخت ننهم پای به ایوان دگر
جز به حکمت سر من نیست به فرمان دگر
جز به کویت نکشم رخت به سامان دگر
که زمین با تو سپهر است و بقا بی‌تو زوال
دست شل بادم اگر زآنکه ز دامان کشمت
پای من لنگ اگر از در ایوان کشمت
سر من بی تن اگر از خط فرمان کشمت
تخت بختم سیه ار رخت ز سامان کشمت
که بود لطف توام مال و لقای تو منال
تو پناه دل کان خیز چو الوند منی
مَلْجأ چشم گهر ریز چو اروند منی
به سخا و به سخن بند من و پند منی
نی خدائی تو مرا لیک خداوند منی
از خدا و ز خداوند گریز است محال
تا فلک دور زند صبح و مساعید تو باد
زینت پشت زمین روی موالید تو باد
شه به عز و ملک‌العرش به تایید تو باد
کار تقدیر به هر مساله تقلید تو باد
قلمت جان جنوب و علمت روح شمال

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: مسمط
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

روزه بگریخت چو گشتش مه شوال ندیم
روح را صحبت ناجنس عذابی است الیم
هوش مصنوعی: وقتی که ماه شوال فرا می‌رسد، روزه به پایان می‌رسد و روح در دوری از آلودگی‌ها و ناپاکی‌ها به آرامش می‌رسد؛ زیرا همراهی با چیزهای ناپسند، عذاب و رنجی عمیق به همراه دارد.
به مقامی نشوند این دو به صد حیله مقیم
نی همانا رمضانست ز شوال به بیم
هوش مصنوعی: این دو میوه در اینجا نمی‌توانند با هیچ ترفندی به این مقام دست پیدا کنند. حقیقت این است که این مقام در رمضان به وجود می‌آید و پس از آن به جا نخواهد ماند.
که نپاید رمضان چون به در آید شوال
هوش مصنوعی: رمضان به اندازه‌ی پایداری ماه بدر نیست که پس از آن زود از یاد برود و فراموش شود.
رمضان گفت بعید این نه تقاضای من است
خورد آئین تو ناخوردن یاسای من است
هوش مصنوعی: رمضان گفت: بعید است که این درخواست من باشد. پرهیز از خوراکی‌ها مطابق با سنت تو است، نه خواسته من.
شاهد آلای تو و زاهد کالای من است
اندر این کشور یا جای تو یا جای من است
هوش مصنوعی: در این دنیا یا شما در جایگاه من هستید یا من در جایگاه شما، زیرا زیبایی و جذابیت شما برای من بی‌نظیر است و چیزی که در دنیای زهد و دیانت دارم، تنها مال من است.
کز دو خسرو به یک اقلیم شود ساز جدال
هوش مصنوعی: از دو بزرگان یک سرزمین شود ساز جنگ و جدل.
گفت شوال که انصاف در آئین تو نیست
به کس از روی طبیعت سر تمکین تو نیست
هوش مصنوعی: شوال گفت که در رفتار تو انصاف وجود ندارد، زیرا از روی طبیعت، تسلیم شدن تو ممکن نیست.
وز سر صدق زبانی پی تحسین تو نیست
بلکه لب نیست که سر گرم به نفرین تو نیست
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که زبان من به خاطر صداقت و راستی نمی‌خواهد تنها تو را تحسین کند، زیرا لب‌هایم با صداقت و راستی سرشار از عشق و محبت به تو هستند و نه از روی کینه و نفرت.
نه به خوان تو موائد نه به طبع تو نوال
هوش مصنوعی: این عبارت به این معناست که نه به خواندن مطالب و متون بی‌فایده بپرداز و نه چیزی را بر اساس ذائقه و علاقه‌ات انتخاب کن.
رمضان گفت که من پیک الهی سخنم
مالک روحم از آغاز نه مملوک تنم
هوش مصنوعی: رمضان به عنوان پیام‌آور خداوند می‌گوید که من حامل پیام‌های الهی هستم و روح من تحت مالکیت خداوند است، نه اینکه فقط به جسمم وابسته باشم.
از پی قوت جان مایل ضعف بدنم
نفس عزی و بدن بتکده من بت شکنم
هوش مصنوعی: به دنبال تقویت روح و جانم هستم، اما بدنم ضعیف است. نفسی قدسی دارم و بدنی که باید در بتخانه‌اش بت‌ها را بشکنم.
که در اسلام بود عابد بت ز اهل ضلال
هوش مصنوعی: در اسلام فرد عابد و با تقوا، در محیط نادرستی و گمراهی قرار دارد.
گفت شوال که‌ت این نیز خطائی دگر است
تن بود مرکب جان آنچه قوی نیک‌تر است
هوش مصنوعی: شخصی گفت که این مسأله هم خطای دیگری است، بدن همچون مرکبی است و جان آنچه که قوی‌تر است بهتر است.
مرکب ار ماند ز ره کوشش راکب هدر است
جان به عقبی ز تن اندر خور خلد و سقر است
هوش مصنوعی: اگر سوارکار زره و تلاش خود را فراموش کند، مانند این است که مرکب او بی‌فایده است. جان انسان پس از مرگ از جسم جدا می‌شود و به بهشت یا جهنم می‌رود.
ورنه تن خلق نمیکرد خدای متعال
هوش مصنوعی: اگر خداوند مهربان نمی‌خواست، بدن انسان‌ها خلق نمی‌شد.
رمضان گفت که دنیا نه سرای طربست
کشتگاهی ز پی مردم عقبی طلب است
هوش مصنوعی: رمضان بیان می‌کند که دنیا محل شادی و خوشی نیست، بلکه مکانی است برای کاشتن اعمال نیک به منظور به دست آوردن پاداش در آخرت.
آنچه اینجا به نظر خار در آنجا رطب است
اشکت احراق بر از تف خدائی غضب است
هوش مصنوعی: هر چیزی که در اینجا بی‌ارزش و خنثی به نظر می‌رسد، در جای دیگر می‌تواند بسیار ارزشمند و مطلوب باشد. اشک تو نیز می‌تواند نشانه‌ای از محبت و عاطفه باشد که با قدرت الهی پیوند خورده است.
که جهان را بود ادبار و جنان را اقبال
هوش مصنوعی: جهان در حالتی ناامیدکننده و بدبختی به سر می‌برد، در حالی که بهشت و نعمت‌ها در حال جذب و خوش‌آمدگویی هستند.
گفت شوال که موجود به معدوم مده
عیش معلوم مبر وعده به موهوم مده
هوش مصنوعی: شوال گفت: موجود را به عدم تبدیل نکن و از لذت‌های واقعی غافل نشو و وعده‌های غیرواقعی را فراموش کن.
ملک نادیده کسش شرح برو بوم مده
میکشان را نَدَم از نقمت زَقّوم مده
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که کسی را که نمی‌شناسی و از زندگی‌اش اطلاعی نداری، به زمین و دنیای خود راه نده. همچنین، اشاره دارد به اینکه از مشکلات و دردسرهای ناشناخته دوری کنی و اجازه ندهی که آن‌ها تو را از راه راست منحرف کنند. در واقع، باید مراقب باشی که در زندگی‌ات از چیزهای منفی فاصله بگیری.
که ترا نقد سعادت دهد و نسیه وبال
هوش مصنوعی: شخصی که به تو خوشبختی واقعی می‌دهد، چیزی را که در آینده به دست می‌آوری به صورت قرضی و با هزینه‌ای سنگین به تو می‌دهد.
راستی این رمضان بُد مگر از راهزنان
که از او رامش مردان شد و آرام زنان
هوش مصنوعی: به این ماه رمضان که می‌رسیم، بدتر از راهزنان نیست؛ چون این ماه باعث شده مردان با آرامش بیشتری برخورد کنند و زنان نیز در آرامش به سر ببرند.
کاست اندام سمن‌پرور گل پیرهنان
خاصه دلدار من آن غیرت سیمین بَدَنان
هوش مصنوعی: این شعر به زیبایی و لطافت اندام محبوب اشاره دارد و بیانگر احساس خوشایندی است که نسبت به او وجود دارد. شاعر با تصاویری از گل و سیمین، به جذابیت و خاص بودن دلدار خود اشاره می‌کند و از عشق و محبتش نسبت به او سخن می‌گوید. این احساسات عاشقانه به قدری عمیق‌اند که همه چیز را تحت تأثیر قرار می‌دهند.
که به هر عضو وی از روزه درافتاد نکال
هوش مصنوعی: هر یک از اعضای او از روزه و روزه‌داری به حالت فرسودگی درآمده است، پس آن را ترک کن.
سنبل پر شکن آشفته و بیتاب شدش
نرگس مست مریض آمد و بیخواب شدش
هوش مصنوعی: سنبل که نماد زیبایی و لطافت است، به خاطر آشفته‌حالیش به شدت نگران و بی‌تاب شده است. همچنین نرگس، که حالتی شگفت‌انگیز و از خودبی‌خود دارد، در وضعیتی ناخوشایند قرار گرفته و دچار بی‌خوابی شده است.
لعل میگون ز عطش رنجه و بی آب شدش
خم ابرو کسل از الفت محراب شدش
هوش مصنوعی: لب‌های سرخ مانند یاقوت، به خاطر تشنگی خسته و بی‌آب شده و نازک‌تر شدن ابروها به خاطر محبت، او را از آرامش محراب دور کرده است.
از نگه ناز و فسون رفت و ز لب غنج و دلال
هوش مصنوعی: ناز و فریب از نگاه او رفته و غنج و بازیگوشی از لبش کنار رفته است.
چشم چون آهوی رم کرده ز صیادی چند
مژه چون خونی برگشته ز جلادی چند
هوش مصنوعی: چشم مثل آهویی که از شکنجه‌ی شکارچی فرار کرده و مضطرب است، چند مژه‌اش مانند خون، به نشانه‌ی درد و رنج، به حالت زخم درآمده است.
زلف چون دزد ستم دیده ز شیادی چند
لب چو جادوگر مغلوب ز نقادی چند
هوش مصنوعی: موهایی مانند دزدی که از سختی‌ها و ظلم‌ها رنج کشیده، و لب‌هایی مانند جادوگری که تحت تأثیر فریبندگی دیگران قرار گرفته‌اند.
خال هندوئی کز تابش خور رفته ز حال
هوش مصنوعی: خال هندی که به خاطر تابش آفتاب تغییر رنگ داده است.
که به رندان به بدی یاد نکو باده نمود
که به خوبی سخن از سبحه و سجاده نمود
هوش مصنوعی: در این بیت شاعر به این موضوع اشاره دارد که در میان افرادی که به بدی شناخته می‌شوند، یاد نیکی از کسی باقی مانده است. این شخص با خوبی‌های خود، از مسایل معنوی و مذهبی مانند تسبیح و سجاده صحبت کرده و به نوعی از درستی و زیبایی سخن گفته است. به عبارت دیگر، حتی در میان بدی‌ها و زشتی‌ها، یاد نیکویی وجود دارد که می‌تواند بر همگان تأثیر گذاشته و افکار و رفتارها را تحت تأثیر قرار دهد.
که به عشاق عتاب از هوس ساده نمود
گاه بر صومعه تشویق نر و ماده نمود
هوش مصنوعی: عاشقان گاهی به سادگی احساسات خود را به همدیگر می‌گویند و این کار می‌تواند باعث بیداری و توجه به عشق و دوستی واقعی شود. این ارتباط و شور و اشتیاق گاه آنها را به مکان‌های مقدس و معنوی نیز می‌کشاند.
گاه برتافت رخ از حال و گرائید به قال
هوش مصنوعی: گاهی بقالی با چهره‌اش از حال و هوا فراری می‌شود و از ما فاصله می‌گیرد.
واعظانرا به صفا غاشیه بر دوش کشید
آنچه گفتند چو دُر یکسره در گوش کشید
هوش مصنوعی: واعظان با صفا و اخلاق نیکو، آنچه گفتند را به من منتقل کردند و من همه آنها را به یکباره در گوش خود سپردم.
گرد کفش همه در چشم خطاپوش کشید
مقریان را به صد اکرام در آغوش کشید
هوش مصنوعی: کسانی که خطاها را نادیده می‌گیرند و به راحتی می‌بخشند، همه را با احترام و محبت در آغوش می‌گیرند.
کز مناجاتش خواهند جمالی به کمال
هوش مصنوعی: از دعا و نیایش او، زیبایی و کمالی به دست می‌آید.
من در او خیره که ناگه مه شوال آمد
نوبت ساقی و رامشگر و قوال آمد
هوش مصنوعی: من غرق تماشای او هستم، که ناگاه ماه شوال فرارسیده است و اکنون نوبت ساقی، نوازنده و خواننده است.
ماه نو دید و از او بر قدحش نال آمد
باده نوشید و غزل خواند و نکو حال آمد
هوش مصنوعی: ماه نو را مشاهده کرد و از زیبایی‌اش در قدح شراب ناله کرد. سپس باده را نوشید و غزلی را به زبان آورد که حال و هوایش خوب شد.
رست از زاهدی و شاهدیش گشت خصال
هوش مصنوعی: از زهد و قناعت رهایی یافت و به صفاتی نیکو رسید.
گفتم ای ترک پسر آن همه تلبیس چه بود
ره جبریل نهادن پی ابلیس چه بود
هوش مصنوعی: گفتم ای پسر ترک، آن همه حیله و نیرنگ برای چه بود؟ چرا راه جبریل را انتخاب کردی و به دنبال ابلیس هستی؟
شیخ را شوخی تو موجب تقدیس چه بود
نزد رندی چو منت صوم به تدلیس چه بود
هوش مصنوعی: این بیت به نوعی به رابطه بین مریدان و شیخ اشاره دارد. در اینجا بیان می‌شود که شوخی و بازیگوشی شیخ چرا باید در نظر رندان و اهل فریب حائز اهمیت باشد. یعنی آیا واقعاً لازم است که این شوخی‌ها باعث تقدیر و احترام به شیخ شود یا اینکه این تقدیس، خود نوعی فریب و تظاهر است؟ در واقع، پرسش می‌شود که آیا این رفتارها و صورت‌ها در مقام واقعی آنها ارزشی دارند یا فقط به خاطر تظاهر و منافع شخصی مورد توجه قرار می‌گیرند.
کز دل صاف دهم فرق صدیق از محتال
هوش مصنوعی: از دل پاک و صافم حقیقت افراد راستگو را از دروغ‌گو تشخیص می‌دهم.
گفت چون آگه از این روزه سی روزه شدم
بود شعبان که به پر کردن صد کوزه شدم
هوش مصنوعی: گفت وقتی که از این ماه مبارک به مدت سی روز آگاه شدم، به ماه شعبان رسیدم و آماده شدم تا اینکه صد کوزه پر کنم.
از می یکمه فارغ چو ز دریوزه شدم
آخر از سطوت شهزاده چنان روزه شدم
هوش مصنوعی: زمانی که از می خوشگوار سیراب شدم و از گدایی و نیاز رهایی یافتم، به قدری تحت تأثیر قدرت و عظمت شاهزاده قرار گرفتم که مثل روزه‌دار شدم و از دنیا جدا شدم.
گه گر از بیم خدا بود نبی گشتم و آل (؟)
هوش مصنوعی: اگر از ترس خداوند به من نبی گویند، من به جمع پیروان او می‌پیوندم.
ناصرالدوله ملکزاده آزاده حمید
که به کردار و به گفتار رشید است و وحید
هوش مصنوعی: ناصرالدوله ملکزاده آزاده حمید، که در کردار و گفتار خود نیکو و بی‌نظیر است.
نشناسد کف او قیمت طارف ز تلید
چهر او دور ملک را بود آراسته عید
هوش مصنوعی: دست‌های او، ارزش و زیبایی چهره‌اش را نمی‌شناسند، همچنان که دور از شادی‌های زندگی‌است. به همین دلیل، او مانند عید، آراسته و زیباست.
بل به از عید کز ابروست مر او را دو هلال
هوش مصنوعی: بهتر است که من به جای جشن و عید، زیبایی و جذابیت ابروها را تحسین کنم، زیرا آنها مانند دو هلال هستند.
دست اوگاه سخا پنجه به صد نیل زند
کوسش از نعره دم از صور سرافیل زند
هوش مصنوعی: دست او با قدرت و نیرویی شگرف، ضرباتی می‌زند و صدای کوسش به شدت بلند است، مانند نعره‌ای که از دم صور اسرافیل به گوش می‌رسد.
شه بیمن رخ او آینه بر پیل زند
شمس را کلک وزیرش ز سر اکلیل زند
هوش مصنوعی: به عنوان تصویرسازی، وقتی که چهره ملک‌الشعرای اشعارش را با روشنایی خود به نمایش می‌گذارد، به‌طرزی زیبا و هنرمندانه، ضحاک روزگار را به چالش می‌طلبد. در واقع، هنرش مانند ملاقه‌ای است که به کار می‌آید و شب‌روزی را با درخشش خاص خود جلوه‌گر می‌سازد.
بیدقی زو کشد از چرخ به زین اسب جلال
هوش مصنوعی: یک بیدق از سوی او به چرخِ میدان می‌خواهد که بر اسب جلال سوار شود.
نکند گوهر او جز به عطا هرگز میل
نی بود گوهر او اصل و عطایش بطفیل
هوش مصنوعی: شاید ارزش او تنها به بخشش او بستگی دارد و بدون آن، هیچ میلی به او وجود ندارد. ارزش واقعی او به اصل وجودش و بخشش‌هایش منوط است.
طبع او چون یمنی کش بود از جود سهیل
زایر از حضرت او جسته همی لعل بکیل
هوش مصنوعی: طبع او مانند یمن، به واسطه‌ی بخشندگی ستاره‌ی سهیل، از حضرت او فرزندی به دنیا آورده که همچون لعل درخشان است.
شاعر از مدحت او برده همی زر بجوال
هوش مصنوعی: شاعر به خاطر ستایش او، طلاهایی را در کیسه‌اش گذاشته است.
به شکار اوفتدش چون ز دلیری آهنگ
گور گردد ز فزع چرم بر اندام پلنگ
هوش مصنوعی: وقتی که بر او فشار بیاورند، مانند شیر شجاعانه به مقابله می‌پردازد و در برابر خطر و تهدید، شجاعتش را نشان می‌دهد که مانند چرم بر بدن پلنگ در برابر چالش‌ها مقاوم است.
در یم از صولت او خشک شود کام نهنگ
اسب تازان به دم شیر فراز آرد چنگ
هوش مصنوعی: در خواب، از قدرت او به حدی ترس دارم که نهنگ هم بی‌نفس می‌شود، و اسب تندرو در جستجوی اوست و شیر نیز خوب شکار می‌کند.
وز زمین برکند و افکندش بر دنبال
هوش مصنوعی: او از زمین جدا کرد و به دنبال خود افکند.
کوه را با دل او زهره هستی نبود
باده را با سخطش جرات مستی نبود
هوش مصنوعی: کوه برای او نیرویی ندارد و نمی‌تواند به او قدرتی دهد، همچنین شراب نیز به خاطر عشق او نمی‌تواند او را به حال مستی درآورد.
اوج گردون بر او جز که به پستی نبود
کارهایش زسر نفس پرستی نبود
هوش مصنوعی: در اوج آسمان او فقط به افت و پایین آمدن توجهی نداشت و هیچ‌یک از کارهایش ناشی از خودپرستی و نفس‌پرستی نبود.
کآنچه او کرد و کند خیر اناث است و رجال
هوش مصنوعی: آنچه او انجام داده و خواهد داد، خیر و نیکی برای زنان و مردان است.
ایکه مهر آیتی از چهره مردانه تو است
ماه افروخته افراخته پیمانه تو است
هوش مصنوعی: چهره مردانه تو چون آیتی از مهر می‌درخشد و مانند ماهی تابان، پیمانه‌ی زیبایی تو را پر کرده است.
زایزد آبادتر از چرخ برین خانه تو است
اختر عقل به هر مرحله دیوانه تو است
هوش مصنوعی: خانه تو از آسمان و ستاره‌ها بهتر و آبادتر است، زیرا عقل تو در هر مرحله‌ای که باشد، حکمت و فراستی فراتر از دیوانگی دارد.
نازش از دوره‌ات اندر شب و روز و مه و سال
هوش مصنوعی: ناز تو در هر لحظه و در طول روزها، ماه‌ها و سال‌ها به چشم می‌آید و جذابیت خاصی دارد.
آسمان خدمت خدام سرای تو کند
آفتاب از دل و جان سجده برای تو کند
هوش مصنوعی: آسمان به خدمت بندگان تو در می‌آید و خورشید به خاطر تو از دل خود برمی‌خیزد و جایی برای سجده کردن فراهم می‌کند.
لب برجیس به تسدیس دعای تو کند
سر ناهید به هر عید هوای تو کند
هوش مصنوعی: لب برجیس به لبی اشاره دارد که با زیبایی و جذابیت خاصی مزین شده است. دعا کردن او به معنای نیکی و خیرخواهی است. در عید، ناهید (الهه عشق و زیبایی) هم به یاد تو و برای تو به آسمان می‌نگرد و دعا می‌کند. در واقع، خورشید و زیبایی به عشق و محبت تو ارادت می‌ورزند.
تا زند رود و برد سود و بر آید زآمال
هوش مصنوعی: تا زمانی که جریان زندگی ادامه دارد و از آن بهره‌برداری می‌شود، آرزوها و آرمان‌ها نیز به ثمر خواهند نشست.
توئی آنه شه که سرت جسته ز هوش افسر خویش
فخر هرکس به کسی فخر تو بر گوهر خویش
هوش مصنوعی: تو شخصی هستی که برتری و زیبایی تو از فکر و عقل دیگران بالاتر است. هر کسی ممکن است به چیزی یا کسی مباهات کند، اما تو باید به خودت و ارزش وجودی‌ات افتخار کنی.
گنجت از عقده گشا خاطر دانشور خویش
عرصه‌ای را که در آن عرضه دهی لشکر خویش
هوش مصنوعی: گنجینه‌ات را که از درد دل باز می‌کند، به یاد داشته باش و به میدان بیاور تا بتوانی نیروهای خود را به نمایش بگذاری.
میل تا میل ز مریخ شود مالامال
هوش مصنوعی: وقتی خواسته‌ها و آرزوها به اوج خود برسند، دلی شاداب و سرشار از عشق و امید به وجود می‌آید.
در زمینی که سپاهت به شبیخون گذرد
موجهٔ خون یلان از سر گردون گذرد
هوش مصنوعی: در دنیایی که نیروهایت به دشمن حمله می‌کنند، امواج خون قهرمانان بر سر زمین جاری می‌شود.
عمر آنکو به تو نامیخته مغبون گذرد
سائل از درگه تو با فر قارون گذرد
هوش مصنوعی: کسی که عمرش با نام و یاد تو تلف شده، در واقع عمرش نابود شده است. از درگاه تو، آن شخص سود و بهره‌ای نخواهد برد، مانند فرعون که درشت و مغرور بود.
زتو نشنیده جواب و به تو ناکرده سئوال
هوش مصنوعی: از تو هیچ پاسخی نشنیدم و هرگز از تو سوالی نکردم.
داو را مهر تو از من به دگرجا نشود
به کجا تازد جیحون که به دریا نشود
هوش مصنوعی: محبت تو در دل من چنان است که هیچ چیز نمی‌تواند آن را تغییر دهد. حتی اگر جیحون به دریا نیز وصل شود، باز هم محبت تو در من ماندگار خواهد بود.
دل تاج الشعرا بی تو شکیبا نشود
اگر امروز شکیبا شد فردا نشود
هوش مصنوعی: دل شاعر بزرگ بدون تو آرام نمی‌شود. اگر امروز بتواند صبر کند، فردا دیگر قادر نخواهد بود.
رفت و آید چو یکی تشنه که بر آب زلال
هوش مصنوعی: می‌رود و می‌آید مانند کسی که تشنه است و به آب زلال دسترسی پیدا کرده است.
جز به ذیلت نزنم دست به دامان دگر
جز به کاخت ننهم پای به ایوان دگر
هوش مصنوعی: جز با دوستی و محبت به کس دیگری مراجعه نکرده و دل به غیر او نسپارم و پایم را به خانه دیگری نگذارم.
جز به حکمت سر من نیست به فرمان دگر
جز به کویت نکشم رخت به سامان دگر
هوش مصنوعی: جز از راه حکمت و عقل، به هیچ دلیلی نباید عطای خود را از دست بدهم و به هیچ کجای دیگر جز کوی تو قدم نمی‌زنم.
که زمین با تو سپهر است و بقا بی‌تو زوال
هوش مصنوعی: این زمین برای تو مانند آسمان است و بقا و تداوم تو هیچگاه از بین نمی‌رود.
دست شل بادم اگر زآنکه ز دامان کشمت
پای من لنگ اگر از در ایوان کشمت
هوش مصنوعی: اگر باده‌ای که در دستت است نرمی کند و تو را به سمت خود می‌کشاند، من هم اگر به خاطر تو لنگ بلدم، از ایوانت نمی‌روم و به جایی دیگر نمی‌روم.
سر من بی تن اگر از خط فرمان کشمت
تخت بختم سیه ار رخت ز سامان کشمت
هوش مصنوعی: اگر سرم بی‌بدن باشد و تو به فرمان خود مرا بکشی، حتی اگر بخت من سیاه باشد، زیبایی تو می‌تواند نابودم کند.
که بود لطف توام مال و لقای تو منال
هوش مصنوعی: خوشی و مهربانی تو برای من مانند ثروت و دیدار شیرین با توست.
تو پناه دل کان خیز چو الوند منی
مَلْجأ چشم گهر ریز چو اروند منی
هوش مصنوعی: تو پناه دلم هستی، مانند کوه الوند که محفوظ و استوار است. تو همانند اروند، چشم و نگاهم را به آرامش می‌آوری و آرامش‌بخش منی.
به سخا و به سخن بند من و پند منی
نی خدائی تو مرا لیک خداوند منی
هوش مصنوعی: تو با سخاوت و سخن، پیوندی با من داری و همچون پند و نصیحتی برای من هستی. من خدا را در وجود تو نمی‌بینم، بلکه خداوند واقعی تویی.
از خدا و ز خداوند گریز است محال
هوش مصنوعی: فرار از خداوند غیرممکن است.
تا فلک دور زند صبح و مساعید تو باد
زینت پشت زمین روی موالید تو باد
هوش مصنوعی: تا زمانی که آسمان چرخه‌های خود را به دور دنیا بگرداند و صبح و شب بیایند و بروند، تو زینب، پشت زمین باشی و به世́نت برکت دهی.
شه به عز و ملک‌العرش به تایید تو باد
کار تقدیر به هر مساله تقلید تو باد
هوش مصنوعی: پادشاهی که با قدرت و عظمت خود، تحت حمایت توست، در هر موردی که درباره سرنوشت و تقدیر باشد، تو باید راه او را دنبال کنی.
قلمت جان جنوب و علمت روح شمال
هوش مصنوعی: قلم تو به زندگی و احساسات غنا می‌بخشد و دانشت مانند نیرویی از شمال، روح را زنده می‌کند.