شمارهٔ ۹ - شهادت وهب بن عبدالله
چند نازی ای حکیم از فرط عقل
که حق از عقل تو در ناید بنقل
تو محاط و حق محیط است ای عمو
از علی خوان کلما میزتمو
کی بصا نع میبرد مصنوع پی
کی کند ادراک نائی فکرنی
هرچه را خوانی خدا آن خود توئی
که بموصوف از صفت افتد دوئی
شرکرا توحید پنداری که چه
جهل را تو علم انگاری که چه
کی ابوذر بوی صرف اشنیده بود
یا که سلمان نحو و منطق دیده بود
جذب حق مخصوص توفیق است و بس
نی دوام ذکر یا حبس نفس
گر تو مشتاق حقی بگذر ز غیر
که خدا جوئی چه درکعبه چه دیر
آن شنیدم کز نصارا بد وهب
وز صلیب و دیر نامد محتجب
سالها ثالث ثلاثه گفته بود
خاک راه راهب از جان رفته بود
لیک چون توفیق زد طبل وفاق
شد حسینش هادی راه عراق
زد دم از تکبیر و از ناقوس راست
برمیان زنار یا قدوس بست
رسته شد از قید قسیس وکنشت
بسته شد برقید غلمان و بهشت
با زن و با مادر ازصدق و صفا
شاه را تا کربلا کرد اقتفا
چون صباح روز عاشورا دمید
وز فلک سری غریب آمد پدید
دید کز جور سپاهی کینه کش
یاوران مقتول و طفلان درعطش
یکطرف جوش و خروش اندر حرم
یکطرف شه مانده بی خیل و حشم
مادرش گفت ای وهب چندین درنگ
خیز و برنه زین باسب و شو بجنگ
از سکونت در دلم آن واهمه
که خجل گردم ز روی فاطمه
از جوانمردی شنو زین پیر زن
برصف این روبهان چون شیر زن
چون وهب گفتار مادر گوش کرد
جست و تن بر رزم جوشن پوش کرد
نو عروسش چون بعزم رزم دید
چنگ زد در دامن و اشکش چکید
گفت کای شور سر سودائیم
رحم کن بر غربت و تنهائیم
من هنوز از وصل تو ناسوده ام
عقده از طره ات نگشوده ام
اندر این کشور که نشناسند کیش
چون پسندی طاق مانده جفت خویش
گفت با او کای عروس نامراد
زین جدائی سلب ناید اتحاد
وصل ما و تو فتاد اندر جنان
که وصال اندر جنان به کز جهان
جامه دامادی من شد کفن
شد بگور از حجله عیشم وطن
تیغ ابروی توام کی ره زند
که سرم بر تیغ آهن می تند
تیر مژگان تو اندرکیش به
که مرا از تیر کین دل ریش به
از سرم شد شوق بالینت رمان
که فتاده در سرم عشق سنان
دوری از گلگون رخت محبوب تر
که مرا گل گونه از خون خوبتر
پس سوی شه رفت و جست اذن جهاد
شاه گفت ای سرو بستان رشاد
تو مسلمانی و مهمان منی
در پناه عهد و پیمان منی
میهمان و نو مسلمان ای دریغ
هیچکس نسپاردش برتیر و تیغ
گفت ای اسلام را تو مبتدع
بل ضیافت را وجودت مخترع
تو که هم مهمانی وهم اصل دین
ازچه برقتلت زده صف مشرکین
وانگهی خاک ره شه بوس کرد
شد برزم و بانگ همچون کوس کرد
کای سپه گر می ندانیدم نسب
پورعبداللهم و نامم وهب
گرز من البرز را هامون کند
برق تیغم چرخ را کانون کند
تاب کوپال من اندر قاف نیست
با سم رخشم زمین را ناف نیست
زان گره می کشت و می افکند هی
وزعروسش ناله ارجع الی
مادرش می گفت بگذرین عروس
ترسمت کآخر فریبد از فسوس
ناگهان گشتش دو دست از تن جدا
مادراندر نصرتش شد در وغا
با عمود خیمه کاندر دست داشت
چندتن را خیمه در دوزخ فراشت
گفت شاهش بازگرد ای شیر زن
که جهاد از زن نخواهد ذوالمنن
بازگشت اما وهب چون کشته شد
جانب شوهر زن سرگشته شد
خون ز رخسارش همی میکرد پاک
کز اشاره شمر ناگه شد هلاک
وین نخستین زن بد ازجیش امام
کز شهادت شد سوی دارالسلام
دیگری ز اهل خبر گوید چنین
گه وهب چون خورد و زد در دشت کین
زنده بگرفتند و بردندش چو شیر
نزد ابن سعد گفتش کای دلیر
سخت ما را سست عنصر دیده
خصم را کم خویش را پر دیده
پس سرش ببرید وزی مادر فکند
مادرش هم باز زی لشکر فکند
آنچنان پراند سر را سویشان
که تنی شد کشته از اردویشان
گفت آنسر کو نثار یار گشت
برتن خود بار و بر ما عار گشت
این وهب بر شاهدین موهوب شد
گر به تو بد رفت بر وی خوب شد
طبع را جیحون چو نظم اندیش کرد
عرش را کرسی بزم خویش کرد
شمارهٔ ۸ - در شهادت عابس بن شبیب شاکری: ای چو زنها کرده تکمیل جمالشمارهٔ ۱۰ - در منقبت شیر خدا و مرثیه سیدالشهدا علیهما السلام: ارواح و ابدانش فدا آن ممکن واجب سلب
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چند نازی ای حکیم از فرط عقل
که حق از عقل تو در ناید بنقل
هوش مصنوعی: ای حکیم، چه ناز داری از فرط داناییات! که حتی حقیقت هم از دست عقل تو نمیتواند به نقل درآید.
تو محاط و حق محیط است ای عمو
از علی خوان کلما میزتمو
هوش مصنوعی: تو در مرکز هستی و حق در همه جا حضور دارد، ای عمو، مانند علی که همیشه با من است.
کی بصا نع میبرد مصنوع پی
کی کند ادراک نائی فکرنی
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که اگر کسی به مصنوع یا ساختههای دست بشر (خود) وابسته شود، به طور طبیعی نمیتواند به درک عمیق و صحیحی از آنچه که وجود دارد برسد. پس برای درک درست و عمیق، لازم است که از وابستگی به چیزهای سطحی و مصنوعی پرهیز کند و به شناخت حقیقی و اصولی برسد.
هرچه را خوانی خدا آن خود توئی
که بموصوف از صفت افتد دوئی
هوش مصنوعی: هر چیزی را که میخوانی، در واقع خود تو هستی، زیرا وقتی به صفتی اشاره میشود، دوگانگی از بین میرود.
شرکرا توحید پنداری که چه
جهل را تو علم انگاری که چه
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که شما توحید را به گونهای تصور میکنی که در واقع شناخت درستی از آن نداری و به جای آگاهی، در جهل باقی ماندهای.
کی ابوذر بوی صرف اشنیده بود
یا که سلمان نحو و منطق دیده بود
هوش مصنوعی: آیا میتوان گفت که ابوذر بویی از علم و دانش و سلمان آشنایی با علوم زبان و منطق داشتهاند؟
جذب حق مخصوص توفیق است و بس
نی دوام ذکر یا حبس نفس
هوش مصنوعی: جذب حقیقت تنها به موفقیت بستگی دارد و نه به مداومت در یادآوری یا کنترل نفس.
گر تو مشتاق حقی بگذر ز غیر
که خدا جوئی چه درکعبه چه دیر
هوش مصنوعی: اگر حقیقت را میخواهی، از چیزهای غیر الهی عبور کن؛ زیرا پیدا کردن خداوند فراتر از مکانهای مقدس مثل کعبه یا بتکدههاست.
آن شنیدم کز نصارا بد وهب
وز صلیب و دیر نامد محتجب
هوش مصنوعی: شنیدم که از نصاری (مسیحیان) خبر بدی رسید و از صلیب و کلیسا چیزی پنهان نماند.
سالها ثالث ثلاثه گفته بود
خاک راه راهب از جان رفته بود
هوش مصنوعی: سالها بود که کسی میگفت، خاکِ راهِ راهب از جان او جدا شده است.
لیک چون توفیق زد طبل وفاق
شد حسینش هادی راه عراق
هوش مصنوعی: اما زمانی که به خوشبختی و همدلی دست پیدا کرد، حسین راهنمای مسیر عراق شد.
زد دم از تکبیر و از ناقوس راست
برمیان زنار یا قدوس بست
هوش مصنوعی: او از شهادت و آواهای مذهبی سخن میگوید و در حالی که به بندگی و تقدس اشاره میکند، مقایسهای بین صداهای مختلف میکند؛ یکی از آنها صدای تکبیر و دیگری صدای ناقوس است. این بیان، نماد تضادهای موجود در دینها و باورهاست.
رسته شد از قید قسیس وکنشت
بسته شد برقید غلمان و بهشت
هوش مصنوعی: از زنجیرهای سخت و قفلهای محکم رهایی پیدا کرد و دیگر در بند نوجوانان و بهشت نیست.
با زن و با مادر ازصدق و صفا
شاه را تا کربلا کرد اقتفا
هوش مصنوعی: مردی با صداقت و محبت، مادرش را به کربلا برد تا از او پیروی کند.
چون صباح روز عاشورا دمید
وز فلک سری غریب آمد پدید
هوش مصنوعی: زمانی که صبح روز عاشورا فرا رسید، از آسمان چیزی عجیب و ناشناخته نمایان شد.
دید کز جور سپاهی کینه کش
یاوران مقتول و طفلان درعطش
هوش مصنوعی: دید که به خاطر ستم و کینهتوزی سپاهیان، یاران کشته شده و کودکان در تشنگی به سر میبرند.
یکطرف جوش و خروش اندر حرم
یکطرف شه مانده بی خیل و حشم
هوش مصنوعی: در یک سمت، شلوغی و هیجان زیادی در حرم وجود دارد و در سمت دیگر، سلطانی بدون سپاه و یارانش به تماشا نشسته است.
مادرش گفت ای وهب چندین درنگ
خیز و برنه زین باسب و شو بجنگ
هوش مصنوعی: مادرش گفت: ای وهب، تو مدت زیادی است که معطل ماندهای، برخیز و از این سامان خارج شو و به نبرد برو.
از سکونت در دلم آن واهمه
که خجل گردم ز روی فاطمه
هوش مصنوعی: من از این که در دل خود جا داشتن کسی باعث شود که شرمنده روی فاطمه شوم، نگرانم.
از جوانمردی شنو زین پیر زن
برصف این روبهان چون شیر زن
هوش مصنوعی: از جوانمردی و فداکاری این زن سالخورده بشنو؛ او بر روی این روباهها مانند شیرزن میجنگد.
چون وهب گفتار مادر گوش کرد
جست و تن بر رزم جوشن پوش کرد
هوش مصنوعی: وقتی وهب به سخنان مادرش توجه کرد، به دنبال دستور او رفت و برای جنگ آماده شد.
نو عروسش چون بعزم رزم دید
چنگ زد در دامن و اشکش چکید
هوش مصنوعی: عروس جوان وقتی متوجه شد که باید برای مبارزه آماده شود، با نگرانی به دامانش چنگ زد و اشکش ریخت.
گفت کای شور سر سودائیم
رحم کن بر غربت و تنهائیم
هوش مصنوعی: گفت: ای شوریده حال، به حال من رحم کن که در این غربت و تنهايیم به سر میبرم.
من هنوز از وصل تو ناسوده ام
عقده از طره ات نگشوده ام
هوش مصنوعی: من هنوز به وصالت نرسیدهام و نتوانستهام گرههای عشق و زیباییات را باز کنم.
اندر این کشور که نشناسند کیش
چون پسندی طاق مانده جفت خویش
هوش مصنوعی: در این سرزمین که دین و آیین کسی را نمیشناسند، چگونه میتوانی جفت و همسر خود را برگزینی؟
گفت با او کای عروس نامراد
زین جدائی سلب ناید اتحاد
هوش مصنوعی: با او گفت: ای عروس ناموفق، از این جدایی نمیتوان به اتحاد و نزدیکی رسید.
وصل ما و تو فتاد اندر جنان
که وصال اندر جنان به کز جهان
هوش مصنوعی: پیوند ما در بهشت برقرار شد، زیرا وصال در بهشت بهتر از وصال در این دنیاست.
جامه دامادی من شد کفن
شد بگور از حجله عیشم وطن
هوش مصنوعی: لباس دامادی من به کفن تبدیل شده و از دنیای شادی به دنیای مرگ رفتهام.
تیغ ابروی توام کی ره زند
که سرم بر تیغ آهن می تند
هوش مصنوعی: ابروی زیبای تو چنان تیز و برنده است که نمیدانم چگونه میتواند سرم را بزند در حالی که سرم به سمت تیغی آهنی میجهد.
تیر مژگان تو اندرکیش به
که مرا از تیر کین دل ریش به
هوش مصنوعی: چشمهایت مانند تیرهای زیبا و سحرآمیز، دل مرا تحت تأثیر قرار میدهد و این برای من بهتر از آن است که از تیرهای کینه و ناراحتی، دلسوخته شده باشم.
از سرم شد شوق بالینت رمان
که فتاده در سرم عشق سنان
هوش مصنوعی: شوق و نوازش سر و دل تو آنقدر در ذهنم و قلبم هست که انگار بر روی بالین تو خوابیدهام و این احساس از عشق به سنان به سراغم آمده است.
دوری از گلگون رخت محبوب تر
که مرا گل گونه از خون خوبتر
هوش مصنوعی: دوری از چهره زیبای تو برایم محبوبتر است، زیرا چهرهام مانند گل سرخ است که از خون سرختر و زیباتر است.
پس سوی شه رفت و جست اذن جهاد
شاه گفت ای سرو بستان رشاد
هوش مصنوعی: او به سوی پادشاه رفت و درخواست اجازه برای جهاد کرد. شاه به او گفت: ای سرو باغ رشاد (نماد زیبایی و استقامت).
تو مسلمانی و مهمان منی
در پناه عهد و پیمان منی
هوش مصنوعی: تو مسلمان هستی و میهمان من، در سایهی عهد و پیمانی که بین ماست، از من حفاظت میشوی.
میهمان و نو مسلمان ای دریغ
هیچکس نسپاردش برتیر و تیغ
هوش مصنوعی: میهمان تازهوارد و کسی که تازه به اسلام گرویده است، وای بر ما! هیچکس به او پناه نمیدهد تا از خطرات و حملات در امان بماند.
گفت ای اسلام را تو مبتدع
بل ضیافت را وجودت مخترع
هوش مصنوعی: ای اسلام، تو مبتکر نیستی، بلکه مهمانی و ضیافت را وجود تو اختراع کرده است.
تو که هم مهمانی وهم اصل دین
ازچه برقتلت زده صف مشرکین
هوش مصنوعی: تو که خودت هم مهمان خدا هستی و هم پایهگذار دین، چرا در میدان نبرد دشمنانِ خدا قرار گرفتهای؟
وانگهی خاک ره شه بوس کرد
شد برزم و بانگ همچون کوس کرد
هوش مصنوعی: سپس خاک جادهی پادشاه را بوسید و به میدان جنگ رفت و همچون طبل به صدا درآمد.
کای سپه گر می ندانیدم نسب
پورعبداللهم و نامم وهب
هوش مصنوعی: ای فرمانده سپاه، اگر نسب من را که فرزند عبدالله هستم و نامم وهب است نمیدانی، بدان که من از کجا آمدهام.
گرز من البرز را هامون کند
برق تیغم چرخ را کانون کند
هوش مصنوعی: اگر ضربه من کوه البرز را مسطح کند، برق تیغ من میتواند چرخ را بسوزاند.
تاب کوپال من اندر قاف نیست
با سم رخشم زمین را ناف نیست
هوش مصنوعی: تاب و کشش نیروی من در قاف وجود ندارد و چهرهی من به قدری قوی است که زمین را به هم نمیزند.
زان گره می کشت و می افکند هی
وزعروسش ناله ارجع الی
هوش مصنوعی: از آن گرهای که میزد، جانش را میکشت و دور میانداخت و از عروسش نالهای میکرد که به سوی او بازگردد.
مادرش می گفت بگذرین عروس
ترسمت کآخر فریبد از فسوس
هوش مصنوعی: مادرش میگفت که گذشتن از عروس را فراموش کنید، چون نگرانم که او شما را در آخر فریب دهد.
ناگهان گشتش دو دست از تن جدا
مادراندر نصرتش شد در وغا
هوش مصنوعی: ناگهان دو دست او از بدنش جدا شد و مادران به خاطر کمک به او در جنگ، به او یاری رساندند.
با عمود خیمه کاندر دست داشت
چندتن را خیمه در دوزخ فراشت
هوش مصنوعی: در دوزخ، چند نفر را که با عمود خیمه در دست داشتند، به خیمهای فراخواندند.
گفت شاهش بازگرد ای شیر زن
که جهاد از زن نخواهد ذوالمنن
هوش مصنوعی: شاه به زن شجاع گفت که به خانه برگرد، چرا که جنگیدن از عهدهی زنان برنمیآید.
بازگشت اما وهب چون کشته شد
جانب شوهر زن سرگشته شد
هوش مصنوعی: پس از مرگ وهب، زن در بلا و سردرگمی قرار گرفت و به شوهرش بازنگشت.
خون ز رخسارش همی میکرد پاک
کز اشاره شمر ناگه شد هلاک
هوش مصنوعی: خون از چهرهاش پاک میشد، زیرا به ناگاه و بدون هشدار، شمر او را به هلاکت رساند.
وین نخستین زن بد ازجیش امام
کز شهادت شد سوی دارالسلام
هوش مصنوعی: این بیت به ما میگوید که نخستین زنی که بر اساس شدیدترین ناملایمات و مشکلات دینی و اجتماعی به شهادت رسید، زنی از نسل امام است که بهسوی بهشت و آرامش ابدی نائل شد.
دیگری ز اهل خبر گوید چنین
گه وهب چون خورد و زد در دشت کین
هوش مصنوعی: دیگری از کسانی که در موضوعات مختلف آگاهی دارند، میگوید که وقتی وهب به میدان نبرد رفت و با دشمنان جنگید، چه وقایعی رخ داد.
زنده بگرفتند و بردندش چو شیر
نزد ابن سعد گفتش کای دلیر
هوش مصنوعی: او را زنده گرفتند و مانند شیری به نزد ابن سعد بردند و به او گفتند: ای دلیر!
سخت ما را سست عنصر دیده
خصم را کم خویش را پر دیده
هوش مصنوعی: در نگاه دشمن، ما را ضعیف و ناتوان میبیند، اما خود را انسانی با توانایی و قدرت میشناسد.
پس سرش ببرید وزی مادر فکند
مادرش هم باز زی لشکر فکند
هوش مصنوعی: سپس سر او را بریدند و آن را از او جدا کردند، و مادرش هم دوباره به سمت لشکر پرتاب کرد.
آنچنان پراند سر را سویشان
که تنی شد کشته از اردویشان
هوش مصنوعی: آنقدر به سمت آنها حمله کرد که یکی از افراد لشکرش به قتل رسید.
گفت آنسر کو نثار یار گشت
برتن خود بار و بر ما عار گشت
هوش مصنوعی: او گفت: آن شخص که برای دوست خود فدای جان شده و به او عشق ورزیده، بر خود زحمت و بار سنگین نهاد، اما این کار برای ما ننگ و عیب شده است.
این وهب بر شاهدین موهوب شد
گر به تو بد رفت بر وی خوب شد
هوش مصنوعی: این شخص که به او موهبت داده شده است، اگر در حق تو بد عمل کرده، بر او نیکو خواهد بود.
طبع را جیحون چو نظم اندیش کرد
عرش را کرسی بزم خویش کرد
هوش مصنوعی: وقتی روح و ذوق خویش را در نظم و ترتیب قرار داد، مانند جیحون (رود بزرگ) میشود و به همین شکل، عرش آسمانی را مانند یک مجلس و مهمانی برای خود تدارک میبیند.