گنجور

شمارهٔ ۱۰ - در منقبت شیر خدا و مرثیه سیدالشهدا علیهما السلام

ارواح و ابدانش فدا آن ممکن واجب سلب
کز هر سر مویش بپا صدرایت از اسرار رب
صافی دلش مرآت حق گفتش همه آیات حق
در هرصفت چون ذات حق فردیست نغز و منتخب
نار صنم نور صمد ساز صفا سوز حسد
بدر ازل صدر ابد دفع بلا رفع کرب
هم او قضا هم او قدر او فلک هم او قمر
هم او مصور هم صور هم او مسبب هم سبب
زو عرش و زو غبرا بود زو علم و زو اسما بود
این خود همان دریا بود کز حد فزونستش شعب
فرعش همه از اصل حق بالش همه از فصل حق
از هر چه غیر از وصل حق اندر دو عالم مجتنب
نبود عجب رفت ار گهی یکشب چهل جا از مهی
جائی کزو باشد تهی زان بیشتر دارد عجب
ای زیب جانها نام تو به از روش اقدام تو
در مذهب خدام تو یکسان بود سنگ و ذهب
کاخت فلک کویت حرم بغضت سقر عفوت ارم
دستت بقا تیغت عدم مهرت شفا قهرت تعب
موسی که اندر خیل تو بد معتصم برذیل تو
بی اقتضای میل تو نشناخت آتش از رطب
فر ترا با هر ولی فرق از ثریا تا ثری
تو شمس و آنان چون سهی تو برق و آنان چون خشب
دنیا تو و عقبی توئی پنهان تو و پیدا توئی
ز ایجاد بی همتا توئی هم در حسب هم در نسب
روزیکه بفروزد چنان از تاب شمشیرت جهان
ازلطف ار ناید امان موید همی عیسی ز تب
خیبرکجا و بدر چه مرحب کدام و عمر وکه
با تیغت ازکه تا بمه چون در بر آتش حطب
چهر خدا سیمای تو گنج حق استغنای تو
گردد بیک ایمای تو گردون زمین و روز شب
تو ماه و عالم میغ تو تو شاه و جان یرلیغ تو
ادیان قویم از تیغ تو چونانکه ابدان از عصب
شاها بدین جاه وشرف کت مستغاث از هر طرف
در کربلا چون بر نجف ماندی حسینت محتجب
خاصه دمی کو برستم تن داد و جانرا نیز هم
و اطفال او مانده زغم تر دیدگانی خشک لب
شد کشته ز اشراری غبی ابراری از شیخ و صبی
گیرم نبودند از نبی چون شد تقاضای عرب
خیلی که جبریل از جنان آورد شان رفرف بجان
زاشتر سواری آسمان فرسودشان ران از قتب
قومی که دلهاشان ز دین به رحمه للعالمین
وز قتلشان از مشرکین افروخت نیران غضب
جمعی که بود از ما خلق اندوهشان اندوه حق
در حزنشان ننگ فرق کردند اظهار طرب
آن زینبی کز جاه و فردیباش فرش رهگذر
کردی سیه معجر بسر برجای زربفت و قصب
آن دختری کز منزلت براخترش بد سلطنت
گشتی معاقب عاقبت ازشارب بنت العنب
مستوره کز باریش بدهر زمانی یاریش
شومی بخدمتگاریش کرد از یزید او را طلب
شد زینت افزای سنان ازقسوه قلب سنان
آنسر که بوسید آسمان نزدش زمین را از ادب
افتاد برخاک از جفا اندر زمین کربلا
دستی که با دست خدا بود از اصالت منتسب
شاها بیزد اندرکنون بنگر پس از صد آزمون
باز از سپهر آبگون شد جان جیحون ملتهب
هم لطفت ای فیض قدم شاید که بفشارد قدم
تا از نمی ابر کرم بنشاند از جانم لهب

اطلاعات

وزن: مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن (رجز مثمن سالم)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ارواح و ابدانش فدا آن ممکن واجب سلب
کز هر سر مویش بپا صدرایت از اسرار رب
هوش مصنوعی: این بیت به عشق و ارادت به معشوق اشاره دارد. شاعر به این موضوع می‌پردازد که برای محبوبش، جان و تن خود را فدای او می‌کند. او از زیبایی‌های معشوق سخن می‌گوید و به مقام بلند و اسرار عمیق او اشاره می‌کند. در واقع، عشق به این شخص آن‌قدر عمیق و ارزشمند است که همه چیز را فدای محبت او می‌کند.
صافی دلش مرآت حق گفتش همه آیات حق
در هرصفت چون ذات حق فردیست نغز و منتخب
هوش مصنوعی: دل او پاک و بی‌آلایش است و در آن، حقیقت دیده می‌شود. او تمامی نشانه‌های حق را در هر ویژگی می‌شناسد، زیرا ذات حق فردی است برتر و برجسته.
نار صنم نور صمد ساز صفا سوز حسد
بدر ازل صدر ابد دفع بلا رفع کرب
هوش مصنوعی: نار به معنای آتش است و صنم به مجسمه یا معشوق اشاره می‌کند. نور صمد به معنای نور الهی یا صفات الٰهی است که پاک و عاری از هرگونه نقصی است. سوز حسد نشان‌دهنده درد و عذاب ناشی از حسادت است. بدر ازل به معنای نور در ازل است و صدر ابد به مقام والای انسان در قیامت اشاره دارد. دفع بلا به معنای دور کردن مشکلات و سختی‌ها است و رفع کرب به معنای برطرف کردن غم و اندوه است. در مجموع، به نوعی بیان‌گر جستجوی روشنی و آرامش از میان ظلمات و مشکلات زندگی است.
هم او قضا هم او قدر او فلک هم او قمر
هم او مصور هم صور هم او مسبب هم سبب
هوش مصنوعی: همان خدای قادر و حکیم که قضا و قدر را می‌سازد، همان کسی است که افلاک و ماه را خلق کرده، اوست که نقش‌ها را می‌زند و صورت‌ها را به وجود می‌آورد. او علت‌ها و معلول‌ها را به وجود می‌آورد و همه چیز تحت تدبیر اوست.
زو عرش و زو غبرا بود زو علم و زو اسما بود
این خود همان دریا بود کز حد فزونستش شعب
هوش مصنوعی: از آسمان و از خاک، از علم و نام‌ها، این سرزمین پرعمق همان دریا است که از هر سمتش شاخه‌های فراوانی دارد.
فرعش همه از اصل حق بالش همه از فصل حق
از هر چه غیر از وصل حق اندر دو عالم مجتنب
هوش مصنوعی: این شعر به پیوند نزدیک و عمیق بین موجودات و اصل حق اشاره دارد. در واقع، همه چیز در عالم از حقیقت و حق نشأت می‌گیرد و هر چه که غیر از این وصال و ارتباط باشد، باید از آن دوری کرد. به عبارت دیگر، هر موجودی وابسته به حقیقت است و باید از هر چیزی که به این ارتباط لطمه می‌زند، احتراز کند.
نبود عجب رفت ار گهی یکشب چهل جا از مهی
جائی کزو باشد تهی زان بیشتر دارد عجب
هوش مصنوعی: عجیب نیست که گاهی شب‌ها از یک ماه در چهل نقطه نور نتابد، زیرا این موضوع کمتر از این نیست که در دیگر مواقع نیز چنین چیزی رخ دهد.
ای زیب جانها نام تو به از روش اقدام تو
در مذهب خدام تو یکسان بود سنگ و ذهب
هوش مصنوعی: این بیت به نوعی به مقام و زیبایی نام شخصی اشاره دارد که برتر از هر عمل و اقدام او در دین و نزد خداوند است. به طوری که ارزش نام او از هر چیزی حتی گرانبها و باارزش مانند طلا و سنگ در نظر خداوند یکسان و برابر است.
کاخت فلک کویت حرم بغضت سقر عفوت ارم
دستت بقا تیغت عدم مهرت شفا قهرت تعب
هوش مصنوعی: مکان تو در آسمان به مانند حرم است و در دل به خاطر تو احساس غم و کینه می‌کنم. عفوت و بخششت مانند بهشت برای من است. دستت، نشانی از ماندگاری است و تیغ تند تو، عاقبت من را در بُعد عدم قرار می‌دهد. عشق تو آرامش و شفایی به من می‌دهد، اما خشم تو، برایم زحمت و رنجی بی‌پایان است.
موسی که اندر خیل تو بد معتصم برذیل تو
بی اقتضای میل تو نشناخت آتش از رطب
هوش مصنوعی: موسی، که در جمع تو قرار داشت، با وجود مقام و منزلت تو، به خاطر تمایلات تو نتوانست آتش را از خرما تشخیص دهد.
فر ترا با هر ولی فرق از ثریا تا ثری
تو شمس و آنان چون سهی تو برق و آنان چون خشب
هوش مصنوعی: چهره تو با هر بزرگ‌مردی تفاوت دارد، از بالاترین و بهترین، تو مانند خورشید درخشانی و آنان چون گیاهان بی‌برق و بی‌نور هستند.
دنیا تو و عقبی توئی پنهان تو و پیدا توئی
ز ایجاد بی همتا توئی هم در حسب هم در نسب
هوش مصنوعی: دنیا و آخرت تویی، در عین اینکه حضور داری، وجودت پنهان است. تو یگانه‌ای که هیچ کار مثیلی نداری، نه تنها در خاستگاه و آفرینش، بلکه در نسب و نسب‌نامه نیز بی‌نظیری.
روزیکه بفروزد چنان از تاب شمشیرت جهان
ازلطف ار ناید امان موید همی عیسی ز تب
هوش مصنوعی: روزی خواهد رسید که اگر شمشیر تو تاب بیاورد و درخشندگی‌اش را نشان دهد، جهان از لطف الهی در امان نخواهد بود و این نشانه‌ای خواهد بود از بازگشت عیسی به سبب دچار شدن به حرارت عشق.
خیبرکجا و بدر چه مرحب کدام و عمر وکه
با تیغت ازکه تا بمه چون در بر آتش حطب
هوش مصنوعی: خیبر و بدر و جنگ‌هایی که در آن‌ها قهرمانان بزرگ حضور داشتند نمی‌توانند با تو مقایسه شوند. تو با شمشیرت مثل آتش بر هیزم می‌افزایی؛ هیچ‌کس نمی‌تواند در برابر قدرت تو بایستد.
چهر خدا سیمای تو گنج حق استغنای تو
گردد بیک ایمای تو گردون زمین و روز شب
هوش مصنوعی: چهره‌ی خداوند در سیمای تو بازتاب می‌یابد و ثروت حقیقی تو به واسطه‌ی وجود تو به دیگران نمی‌رسد. وجود تو، آسمان و زمین را در روز و شب نیز در بر دارد.
تو ماه و عالم میغ تو تو شاه و جان یرلیغ تو
ادیان قویم از تیغ تو چونانکه ابدان از عصب
هوش مصنوعی: تو مانند ماهی که در آسمان می‌درخشد، برترین و نورانی‌ترین هستی. تو همانند شاهی هستی که به جان و زندگی ما روح می‌بخشی. دین‌های ما از قدرت و نیروی تو شکل می‌گیرند، مانند این‌که بدن‌ها از عصب‌ها و رشته‌های عصبی زندگی می‌گیرند.
شاها بدین جاه وشرف کت مستغاث از هر طرف
در کربلا چون بر نجف ماندی حسینت محتجب
هوش مصنوعی: ای پادشاه بزرگ و با عظمت، در کربلا هر کسی به تو پناه می‌آورد و وقتی که حسین تو در نجف مخفی شده بود، مردم به او نیازمند بودند.
خاصه دمی کو برستم تن داد و جانرا نیز هم
و اطفال او مانده زغم تر دیدگانی خشک لب
هوش مصنوعی: در آن لحظه خاص، که تن و جانم را فدای آن کردم، کودکان او را دیدم که با چشمانی خشک و لب‌های بی‌حالت از غم، به نظاره نشسته‌اند.
شد کشته ز اشراری غبی ابراری از شیخ و صبی
گیرم نبودند از نبی چون شد تقاضای عرب
هوش مصنوعی: کسی به دست افراد شرور و بی‌رحم کشته شده که از یک عالم دینی و جوانان نیکوکار دست کشیده است. اگرچه آنها از پیامبر نبودند، اما وقتی درخواست عرب‌ها افزایش یافت، این حادثه رخ داد.
خیلی که جبریل از جنان آورد شان رفرف بجان
زاشتر سواری آسمان فرسودشان ران از قتب
هوش مصنوعی: جبریل با امانتی بزرگ از بهشت فرود آمد و سوار بر اسب آسمانی، پیام‌ها را به زمین آورد. آنچه که با خود داشت، بر جان و روح انسان‌ها تأثیر گذاشت و آن‌ها را از قید و بندها آزاد کرد.
قومی که دلهاشان ز دین به رحمه للعالمین
وز قتلشان از مشرکین افروخت نیران غضب
هوش مصنوعی: مردمی که قلب‌هایشان از محبت پیامبر رحمت برای جهانیان پر شده و کشتارشان از دست مشرکان آتش خشم را در دل‌ها روشن کرده است.
جمعی که بود از ما خلق اندوهشان اندوه حق
در حزنشان ننگ فرق کردند اظهار طرب
هوش مصنوعی: گروهی از ما حضور دارند که در غمشان، غم حقی وجود دارد. در اندوهشان به گونه‌ای برخورد می‌کنند که نشان‌دهنده‌ی تفاوتی با دیگران است و این تفاوت باعث شادی ظاهری آنها می‌شود.
آن زینبی کز جاه و فردیباش فرش رهگذر
کردی سیه معجر بسر برجای زربفت و قصب
هوش مصنوعی: زنی که به خاطر جاه و مقامش، فرش راه خود را سیاه کرده است و با معجری بر سر، در جایگاه زربفت و مخمل نشسته است.
آن دختری کز منزلت براخترش بد سلطنت
گشتی معاقب عاقبت ازشارب بنت العنب
هوش مصنوعی: دختر که به خاطر مقام و منزلتش از خوابگاهش بیرون رفت، در نهایت به عاقبت ناخوشایندی دچار شد و از شراب انگور به سختی مبتلا شد.
مستوره کز باریش بدهر زمانی یاریش
شومی بخدمتگاریش کرد از یزید او را طلب
هوش مصنوعی: زنی که در زمانی از سرنوشتش، یاری‌اش زشت و بد شد، اکنون از یزید درخواست می‌شود تا به او کمک کند.
شد زینت افزای سنان ازقسوه قلب سنان
آنسر که بوسید آسمان نزدش زمین را از ادب
هوش مصنوعی: آرایش دهنده‌ی تیرها از شدت عشق به آن کسی است که آسمان را بوسید و زمین را به احترامش بوسید.
افتاد برخاک از جفا اندر زمین کربلا
دستی که با دست خدا بود از اصالت منتسب
هوش مصنوعی: در زمین کربلا، دست کسی به خاک افتاد که ارتباطش با خداوند، او را از هر نظر خاص و معتبر کرده بود.
شاها بیزد اندرکنون بنگر پس از صد آزمون
باز از سپهر آبگون شد جان جیحون ملتهب
هوش مصنوعی: ای پادشاه، در این لحظه نگاهی به اطراف بینداز؛ پس از صدها آزمایش و امتحان، دوباره از آسمان آبی، زندگی رود جیحون پرجنب‌وجوش و گرم شده است.
هم لطفت ای فیض قدم شاید که بفشارد قدم
تا از نمی ابر کرم بنشاند از جانم لهب
هوش مصنوعی: ای فیض قدم، شاید لطافت تو باعث شود که قدمی بگذاری و آتش عشق را از جانم بگیری و آن را با باران کرم پر کنی.