گنجور

شمارهٔ ۸ - در شهادت عابس بن شبیب شاکری

ای چو زنها کرده تکمیل جمال
کن چو مردان عزم تحصیل کمال
چند از این مال و منالت افتخار
کاین منال و مال را نی اعتبار
کس بمال ارمرد کارآگه بدی
بی سخن قارون کلیم الله بدی
گر به اسبت نازی این نازش در اوست
که اصیل و چابک و نغز و نکوست
خلق ز اسب و استر ارآدم شدند
اهل اصطبل افسر عالم شدند
گر ترا نازش بجامه اطلس است
همچو تو این جامه با صد ناکس است
مرد اطلس پوش اگر ز اطیاب بود
کرم ابریشم یک از اقطاب بود
بگذر از اینها که رطب و یابس است
فخر زیبا بر جناب عابس است
چونکه شه را در وغا بی یار دید
زندگانی برتن خود عار دید
با غلام خود که شوذب داشت نام
گفت رایت چیست درکار امام
شوذب او را داد پاسخ کای دلیر
هرچه زودش جان سپارم هست دیر
گفت طوبی لک چنین خوش دیدمت
زآن سبب بر مشورت بگزیدمت
پس به نزد شه شد و بوسید خاک
گفت ای گردون زعشقت سینه چاک
نیست کس پیشم زتو محبوب تر
دادمت گر بودم از جان خوب تر
دارم اینک عزم رزم این سپاه
نزد پیغمبر تو باش از من گواه
وانکه اسب انگیخت سوی آن گروه
همچو سیلی کو نشیب آید ز کوه
گفت چون دیدش ربیع بن تمیم
کای سپه حقت لنا نارالجحیم
الحذر که شیر شیران است این
گاه کین مرگ دلیرانست این
پور پرشور شبیب شاکریست
بر دم تیغش اجل را چاکریست
کس بتنها سوی او ننهد قدم
که رود ز اول قدم سوی عدم
لشکر از بیم آنچنان پیچان شدند
که ندیده رزم از او بیجان شدند
لیک عابس تاخت هر سو جنگ جو
لفظ چون قندش مکرر مرد کو
چون عمر یک تن هماوردش نیافت
گفت باید جمله بر حربش شتافت
لشکر از جا کرد جنبش یکسره
ماند او چون نقطه اندر دایره
تیغ جز نزدیک چون ناید بکار
بیم جیش از دور کردش سنگسار
در شکستن سنگ هر پولاد مشت
گاه سینه گاه پهلو گاه پشت
شد چو زان بیشرم نامردم نژند
جوشن از بر کند و خود ازسرفکند
گفت من کز سرگذشتم سر ز هوش
خود بار سر بود سربار دوش
چون نمودم ترک جان تن گو مباش
تن چو بیجان گشت جوشن گو مباش
بر تن استم بارش سنگ وکلوخ
همچو گل از دست یاری شنگ و شوخ
مرد کش تاب کلوخ و سنگ نیست
جز زنی رعنا و شوخ و شنگ نیست
الغرض میکشت ده ده بیست بیست
تا بخاک افکند افزون از دویست
لیک از هر جانبش سنگی گران
پوست را با گوشت کند از استخوان
خاک ره با خون او بسرشته گشت
گوشتش با خاک ره آغشته گشت
بسکه خونش ریخته ازسنگ شد
سنگ دشت کینه مرجان رنگ شد
چون ز ضعف از زین نگون شد پیکرش
جیش ببریدند از پیکر سرش
پس ز فخر کشتن آن نامور
شد خصومت جیش را نزد عمر
این همی گفت اوفتاد ازسنگ من
وان دگر گفتا نرست ازچنگ من
گفت ابن سعد از تدبیر شوم
کو نشد مقتول الا از هجوم
جمله را باید بناوردش ستود
زآنکه یک یک کس هماوردش نبود
یاد عابس کز دل جیحون گذشت
موج اشکش از سر گردون گذشت

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای چو زنها کرده تکمیل جمال
کن چو مردان عزم تحصیل کمال
هوش مصنوعی: ای آنکه مانند زنان به زیبایی خود را کامل کرده‌ای، حالا همچون مردان اراده کن و در پی رسیدن به کمال باش.
چند از این مال و منالت افتخار
کاین منال و مال را نی اعتبار
هوش مصنوعی: چند بار باید به دارایی و ثروتت مغرور شوی، در حالی که این مال و ثروت هم ارزشی ندارد؟
کس بمال ارمرد کارآگه بدی
بی سخن قارون کلیم الله بدی
هوش مصنوعی: هیچ‌کس به اندازه‌ی کسی که در کارش خبره است، قادر به بیان حقایق نیست و اگر بخواهد، می‌تواند مانند قارون و کلیم‌الله بدون حرف و کلام، به تنهایی از خود کارهای بزرگ و قابل توجهی انجام دهد.
گر به اسبت نازی این نازش در اوست
که اصیل و چابک و نغز و نکوست
هوش مصنوعی: اگر به اسبت عشق و محبت ورزی، بدان که زیبایی و ویژگی‌های خوبش در ذات اوست؛ او اصیل، چابک و دلنشین است.
خلق ز اسب و استر ارآدم شدند
اهل اصطبل افسر عالم شدند
هوش مصنوعی: آدمی که از اسب و الاغ به وجود آمده، اکنون به مقام بلندی رسیده و مانند یک پادشاه در عالم محسوب می‌شود.
گر ترا نازش بجامه اطلس است
همچو تو این جامه با صد ناکس است
هوش مصنوعی: اگر ناز تو به خاطر لباس ابریشمی‌ات است، باید بدان که این لباس برای کسانی که هیچ ارزشی ندارند، بی‌معناست.
مرد اطلس پوش اگر ز اطیاب بود
کرم ابریشم یک از اقطاب بود
هوش مصنوعی: مردی که در لباس مجلسی و زیبا (اطلس) است، اگر از دلایل و ویژگی‌های خوب و پسندیده باشد، مانند کرم ابریشم است که به خاطر لطف و ویژگی‌هایش از دیگران متمایز است.
بگذر از اینها که رطب و یابس است
فخر زیبا بر جناب عابس است
هوش مصنوعی: به چیزهای بی‌ارزش و کم‌اهمیت توجه نکن، زیرا زیبا و با افتخار، فقط بر افرادی که حالت عبوس دارند، می‌بالد.
چونکه شه را در وغا بی یار دید
زندگانی برتن خود عار دید
هوش مصنوعی: وقتی شاه خود را در میدان نبرد بدون یاور و یاری مشاهده کرد، احساس کرد که زندگی بر او عیب و ننگ است.
با غلام خود که شوذب داشت نام
گفت رایت چیست درکار امام
هوش مصنوعی: شخصی با خدمتکار خود که نامش شوذب بود صحبت می‌کند و از او می‌پرسد رایت (پرچم یا علامت) در کار امام چه معنایی دارد.
شوذب او را داد پاسخ کای دلیر
هرچه زودش جان سپارم هست دیر
هوش مصنوعی: شوذب به او پاسخ داد: ای دلیر، هر چقدر که زود جانم را بدهم، باز هم دیر است.
گفت طوبی لک چنین خوش دیدمت
زآن سبب بر مشورت بگزیدمت
هوش مصنوعی: آدمی از دیدن تو خوشحال است و به همین دلیل تصمیم گرفت به تو مشورت کند.
پس به نزد شه شد و بوسید خاک
گفت ای گردون زعشقت سینه چاک
هوش مصنوعی: پس به نزد پادشاه رفت و خاک پای او را بوسید و گفت: ای آسمان، از عشق تو قلبم پاره پاره شده است.
نیست کس پیشم زتو محبوب تر
دادمت گر بودم از جان خوب تر
هوش مصنوعی: هیچ‌کس در نزد من محبوب‌تر از تو نیست. اگر به من داده شده بود، عزیزتر از جانم نیز به تو می‌دادم.
دارم اینک عزم رزم این سپاه
نزد پیغمبر تو باش از من گواه
هوش مصنوعی: دارم اکنون تصمیم به نبرد با این سپاه دارم. نزد پیامبر گواهی بده که من در این راه هستم.
وانکه اسب انگیخت سوی آن گروه
همچو سیلی کو نشیب آید ز کوه
هوش مصنوعی: کسی که اسبش را به سمت آن گروه به حرکت درآورد، مانند سیلی است که از کوه پایین می‌آید.
گفت چون دیدش ربیع بن تمیم
کای سپه حقت لنا نارالجحیم
هوش مصنوعی: ربیع بن تمیم گفت: این سپاه توست که ما را به آتش جهنم هدایت می‌کند.
الحذر که شیر شیران است این
گاه کین مرگ دلیرانست این
هوش مصنوعی: مواظب باشید که این زمان، وقت خطرناک و مرگ دلیران است. اینجا مثل شیر شیران عمل نکنید.
پور پرشور شبیب شاکریست
بر دم تیغش اجل را چاکریست
هوش مصنوعی: پسر پرشور شبیب، خستگی ناپذیر و پرانرژی است، و در برابر مرگ، همچون خدمتکاری است که پیوسته در تلاش است و هیچگاه تسلیم نمی‌شود.
کس بتنها سوی او ننهد قدم
که رود ز اول قدم سوی عدم
هوش مصنوعی: هیچ‌کس به‌تنهایی به سوی او گام نمی‌گذارد، زیرا از همان قدم اول به سوی عدم و نیستی می‌رود.
لشکر از بیم آنچنان پیچان شدند
که ندیده رزم از او بیجان شدند
هوش مصنوعی: لشکر به قدری ترسیده و نگران شدند که از وحشت به حالت بی‌جان و ناتوانی درآمدند و نتوانستند به جنگ ادامه دهند.
لیک عابس تاخت هر سو جنگ جو
لفظ چون قندش مکرر مرد کو
هوش مصنوعی: اما عابس با چهره‌ای عبوس به هر سو می‌شتابد. او در واقع جنگجویی است که از کلماتش مانند شیرینی قند استفاده می‌کند و به‌طور مداوم با کلامش می‌جنگد.
چون عمر یک تن هماوردش نیافت
گفت باید جمله بر حربش شتافت
هوش مصنوعی: وقتی که فردی نتوانست با دیگری به رقابت بپردازد، تصمیم گرفت که همه به مبارزه با او بشتابند.
لشکر از جا کرد جنبش یکسره
ماند او چون نقطه اندر دایره
هوش مصنوعی: لشکر حرکت کرد و به شوی خود ادامه داد، اما او همچنان ثابت و بی‌حرکت باقی ماند، مانند نقطه‌ای که در وسط دایره قرار دارد.
تیغ جز نزدیک چون ناید بکار
بیم جیش از دور کردش سنگسار
هوش مصنوعی: تیغ فقط در نزدیکی کارایی دارد و از دور نمی‌تواند کسی را بزند. بنابراین، همانند اینکه از دور کسی به سنگ‌باران تهدید می‌شود، تنها وقتی نزدیک شویم که خطر واقعی وجود دارد.
در شکستن سنگ هر پولاد مشت
گاه سینه گاه پهلو گاه پشت
هوش مصنوعی: در هنگام ضربه زدن به سنگ، ممکن است مشت به سینه، پهلو یا پشت شما بخورد.
شد چو زان بیشرم نامردم نژند
جوشن از بر کند و خود ازسرفکند
هوش مصنوعی: وقتی که شرم از من رخت بربست، مانند یک مرد ناپاک، زره خود را از روی می‌کند و خود را در برابر تقدیر خوار می‌سازد.
گفت من کز سرگذشتم سر ز هوش
خود بار سر بود سربار دوش
هوش مصنوعی: گفت که من به خاطر تجربه‌هایم، از آگاهی و ذهن خود بی‌خبر بودم و بار سنگینی بر دوش داشتم.
چون نمودم ترک جان تن گو مباش
تن چو بیجان گشت جوشن گو مباش
هوش مصنوعی: وقتی که جان از بدن جدا شد، دیگر بدن را مانند یک تکه لباس بی‌روح ندان.
بر تن استم بارش سنگ وکلوخ
همچو گل از دست یاری شنگ و شوخ
هوش مصنوعی: بر من سنگ و کلوخ می‌بارد، اما مانند گلی هستم که از دستان یاری شاداب و سرزنده به گل آمده‌ام.
مرد کش تاب کلوخ و سنگ نیست
جز زنی رعنا و شوخ و شنگ نیست
هوش مصنوعی: مردی که قدرت تحمل درد و سختی را ندارد، فقط به خاطر زن زیبا و سرزنده است که می‌تواند او را تحت تأثیر قرار دهد.
الغرض میکشت ده ده بیست بیست
تا بخاک افکند افزون از دویست
هوش مصنوعی: خلاصه اینکه او افراد بسیاری را می‌کشت و به خاک و خون می‌سپرد، به طوری که تعداد قربانیانش به بیش از دویست نفر رسید.
لیک از هر جانبش سنگی گران
پوست را با گوشت کند از استخوان
هوش مصنوعی: اما از هر سو سنگی سنگین پوست را از گوشت جدا می‌کند و بر استخوان اثر می‌گذارد.
خاک ره با خون او بسرشته گشت
گوشتش با خاک ره آغشته گشت
هوش مصنوعی: خاک مسیر با خون او ترکیب شده و گوشتش در خاک راه آغشته شده است.
بسکه خونش ریخته ازسنگ شد
سنگ دشت کینه مرجان رنگ شد
هوش مصنوعی: کل دشت به خاطر خون او به سنگ تبدیل شده و رنگش به رنگ مرجان درآمده است.
چون ز ضعف از زین نگون شد پیکرش
جیش ببریدند از پیکر سرش
هوش مصنوعی: به دلیل ناتوانی، بدن او از زین افتاد و سرش را از بدنش جدا کردند.
پس ز فخر کشتن آن نامور
شد خصومت جیش را نزد عمر
هوش مصنوعی: به خاطر فخر و بزرگی، دشمنی با نامدار ایجاد شد و این دشمنی به نزد عمر رسید.
این همی گفت اوفتاد ازسنگ من
وان دگر گفتا نرست ازچنگ من
هوش مصنوعی: او می‌گفت که از سنگ من افتاد و دیگری می‌گفت که از چنگ من نرست.
گفت ابن سعد از تدبیر شوم
کو نشد مقتول الا از هجوم
هوش مصنوعی: ابن سعد گفت که به خاطر نقشه‌های بدی که کشیده شده، هیچ‌کس به قتل نرسید مگر اینکه مورد حمله قرار گرفت.
جمله را باید بناوردش ستود
زآنکه یک یک کس هماوردش نبود
هوش مصنوعی: تمام افراد باید در تلاش باشند تا یکدیگر را مورد احترام قرار دهند، چرا که هیچ‌کس نمی‌تواند به تنهایی با او رقابت کند.
یاد عابس کز دل جیحون گذشت
موج اشکش از سر گردون گذشت
هوش مصنوعی: یاد عابس به یادم می‌آید که چگونه از دل رود جیحون آب اشکش به سمت آسمان و بالا رفت.