گنجور

شمارهٔ ۷ - در شهادت حربن یزید ریاحی

چون طلیعه صبح عاشورا دمید
ازحق و باطل کتایب صف کشید
نار لاف همسری با نور زد
شرک طبل زادفی الطنبور زد
دید حر کز وضع جیش انگیختن
در دو سو کار است برخون ریختن
گفت سور من سراسر سوک شد
آنکه مالک دیدمش مملوک شد
ازعمر پرسید کای نام تو ننگ
هست گویا با حسینت رای جنگ
بهر شیطان پنجه با آدم مزن
در رضای دیو مهر از جم مزن
گفت هان الیاس احدی الراحتین
جنگ خواهم کرد اکنون با حسین
بلکه هست آنگونه رزمم در نظر
کاندکش افکندن دست است و سر
آنقدر امروز رانم جوی خون
کز زمین تا حشر خون جوشد برون
حر چو بشنید این سخن زان شور بخت
هی بخود لرزید چون شاخ درخت
آنچنان درسینه اش دل می طپید
کآنکه دراصلاب بد بانگش شنید
پس بخود گفتا که ای سرگشته حر
از پی باطل زحق برگشته حر
آنچه را تو نوش دیدی نیش بود
آنچه را جدوارخواندی بیش بود
قند می پختی شرنگ آمد پدید
صلح می جستی و جنگ آمد پدید
به که حال از کفر زی ایمان شوی
اهرمن بنهی سوی یزدان شوی
این روا نبود که دست تو بتن
اوفتد عباس را دست از بدن
تارکت را تاج عزت برجنود
تارک اکبر شکافد از عمود
پیکرت را جوشن و فر و جلال
پیکر قاسم بمیدان پایمال
گردنت را طوقی از در عدن
گردن فرزند زهرا درکفن
زانقلابش جیش گفتندی که خیر
تو جز از حق می نترسیدی زغیر
دشت کین جنگ دلیران دیده ای
کام اژدر چنگ شیران دیده ای
تیغ و تیرت سوسن وگل می نمود
کوس رزمت نای بلبل می نمود
چون شد اکنون کز غریبی کم سپاه
کوه اندامت ندارد وزن کاه
هان گر ازشمشیر ترسی عارتست
ور زکشتن می هراسی کارتست
گفت سیر خلد و دوزخ میکنم
عارفانه طی برزخ میکنم
یکطرف پیغمبر و یکسو یزید
ادخلو ها جفت با هل من مزید
پس دو دست خود زغم برسرگرفت
فطرتش هم تیغ و قرآن برگرفت
گفت ای دادار غفار الذنوب
کاشف الاسرار وستار العیوب
گر دل خاصان تو بشکسته ام
باز دل عفو عامت بسته ام
وآنگه آمد تا بنزد یک خیام
گفت ازحرمرشه دین را سلام
کی گمان کردم که کوفی بی وفاست
همچو نمرودش سر جنگ خداست
توبه کردم لیک توابم توئی
عفو خواهیم لیک وهابم توئی
مهر تو فرعون را موسی کند
جذبه ات دجال را عیسی کند
گرچه دل دارم بقرآن معتمد
هم سرم بر تیغ باشد مستعد
گر بقران بخشیم شرمنده ام
ور بتیغم سر ببری بنده ام
گر بخوانی خیمه برگردن زنم
وربرانی غوطه اندر خون زنم
چاکرم از لطف اگر بنوازیم
شاکرم از قهر اگر بگدازیم
شاه گفت اهلا و سهلا مرحبا
ای دو کونت بنده بند قبا
گر تو ببریدی ره ظاهر زما
ما ره باطن نبریم از شما
بحرکی در انتقام از قطره شد
مهرکی در انکسار از ذره شد
گر ز تو نسبت بما سر زد خطا
آن خطا اینجا بدل شد برعطا
کفر اگر با ما رود ایمان شود
طاعت اربی ما چند عصیان شود
حر چو الطاف شه اندر خویش دید
عشق واپس مانده را در پیش دید
گفت چون اول من آزردم ترا
اذن ده تاگردمت اول فدا
کز بد این قوم من درخجلتم
عزتم دادی منه در ذلتم
شاه فرمودش توئی مهمان ما
میهمان را جاست اندر جان من
چون پسندم جای در میدان کنی
تن مشبک از دم پیکان کنی
گفت شاها تو مگر مهمان نه ای
که امان از جان و خان مان نه ای
پس زشه جست اذن (و) گفتا خیز باد
شد برزم و جیش را آواز داد
کای گروه دون دور از عاقبت
بی نصیب از مبدأ و از عاقبت
رفته ام گریان و خندان آمدم
رفته ام مور و سلیمان آمدم
تن نهادم پای تا سرجان شدم
جان چه باشد جملگی جانان شدم
خالی از خود گشتم و پر از خدا
از همه بیگانه با حق آشنا
گرچه من رستم زجان لیک ای سپاه
شرم دارید از رسول و از اله
این شه لب تشنه کو مهمان ماست
از ازل خود میزبان انبیاست
میهمان را آب و نان بر رخ که بست
خاطر مهمانی اینسان را که خست
آب این شط کز بهایم نی دریغ
مظهر حق را بکف ناید به تیغ
نان این وادی که ترسا را دهند
خالق عیسی برایش درگزند
این بگفت و تیغ خصم افکن کشید
برق ما نارخت زی خرمن کشید
خورد وزد تیغ سبک گرز گران
رفت و آمدگه کنار وگه میان
ناگهانش اسب پی کردند و وی
خود پیاده رزم را افشرد پی
چون فتاد از پشت زین آن باشکوه
گفتی ازپشت نسیم افتاد کوه
شد همی تیغی بجسمش جای گیر
همچو برق اندر دل ابر مطیر
بس بتن تیرش نشست و خون بجست
ضعف برد از پای و افکندش زدست
بود او را نیمه جانی کز امام
دید بربالین خود جانی تمام
زیر لب خندان سوی جنات رفت
ازصفت بگسست و رو برذات رفت
طبع جیحون تاکه حر را بنده شد
از مقالش صفحه مشک آکنده شد

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چون طلیعه صبح عاشورا دمید
ازحق و باطل کتایب صف کشید
هوش مصنوعی: وقتی صبح عاشورا آغاز شد، نیروهای حق و باطل به صف‌بندی پرداختند.
نار لاف همسری با نور زد
شرک طبل زادفی الطنبور زد
هوش مصنوعی: شعله‌ای از عشق همسر با نوری درخشان آغاز شد و صدای طبل در این جشن و شادی به گوش رسید.
دید حر کز وضع جیش انگیختن
در دو سو کار است برخون ریختن
هوش مصنوعی: دید حر که در وضع جیش کردن، کار دو طرف است و به خون ریختن منجر می‌شود.
گفت سور من سراسر سوک شد
آنکه مالک دیدمش مملوک شد
هوش مصنوعی: گفت: جشن من به طور کامل به ناامیدی تبدیل شد، زیرا کسی را که دیدم صاحب قدرت بود، در واقع بنده و در اختیار دیگران بود.
ازعمر پرسید کای نام تو ننگ
هست گویا با حسینت رای جنگ
هوش مصنوعی: عمر از خدا پرسید: ای نام تو که ننگین است، انگار با حسین قرار جنگ گذاشته‌ای.
بهر شیطان پنجه با آدم مزن
در رضای دیو مهر از جم مزن
هوش مصنوعی: اینگونه نباش که به خاطر رضایت شیطان به آدم آسیب زده و با دیو همراهی کنی؛ بلکه سعی کن از دوستی و مهر با انسان‌ها دست نکشی.
گفت هان الیاس احدی الراحتین
جنگ خواهم کرد اکنون با حسین
هوش مصنوعی: شخصی به الیاس گفت که اکنون وارد جنگ با حسین خواهد شد.
بلکه هست آنگونه رزمم در نظر
کاندکش افکندن دست است و سر
هوش مصنوعی: من در جنگیدن به گونه‌ای هستم که دست و سرم را در نظر می‌گذارم، همچون آنکه در یک ملاقات صمیمانه و دوستانه، روابط خود را به نمایش بگذارم.
آنقدر امروز رانم جوی خون
کز زمین تا حشر خون جوشد برون
هوش مصنوعی: امروز به حدی می‌رانم که از زمین تا روز قیامت خون می‌جوشد و بیرون می‌آید.
حر چو بشنید این سخن زان شور بخت
هی بخود لرزید چون شاخ درخت
هوش مصنوعی: وقتی باد این سخن را شنید، از سرنوشت ناخوشایند خود به شدت لرزید، مثل شاخ درختی که در باد تکان می‌خورد.
آنچنان درسینه اش دل می طپید
کآنکه دراصلاب بد بانگش شنید
هوش مصنوعی: آنقدر دلش در سینه می‌تپید که حتی آن کسی که در خواب با صدایش مواجه شد، صدای او را شنید.
پس بخود گفتا که ای سرگشته حر
از پی باطل زحق برگشته حر
هوش مصنوعی: پس به خود گفت که ای حر سرگردان، از حق دور شده‌ای و به دنبال باطل رفته‌ای.
آنچه را تو نوش دیدی نیش بود
آنچه را جدوارخواندی بیش بود
هوش مصنوعی: آنچه را که تو به عنوان شیرینی تجربه کردی، در واقع تلخی بود و آنچه را که به صورت جدی و عمیق بررسی کردی، از ارزش بیشتری برخوردار بود.
قند می پختی شرنگ آمد پدید
صلح می جستی و جنگ آمد پدید
هوش مصنوعی: شما در حال تهیه شیرینی بودید که ناگهان تلخی به وجود آمد. در تلاش برای رسیدن به صلح بودید اما جنگ به وجود آمد.
به که حال از کفر زی ایمان شوی
اهرمن بنهی سوی یزدان شوی
هوش مصنوعی: بهتر است که از حالت کفر فاصله بگیری و به ایمان روی بیاوری، زیرا در این صورت می‌توانی از شیطان دور شوی و به سوی خداوند حرکت کنی.
این روا نبود که دست تو بتن
اوفتد عباس را دست از بدن
هوش مصنوعی: این صحیح نیست که دست تو به بدن عباس بیفتد و او بی‌دست بماند.
تارکت را تاج عزت برجنود
تارک اکبر شکافد از عمود
هوش مصنوعی: به هدف تو تاجی از افتخار بر سربازان می‌نشیند و برتری بزرگ‌تری به دست می‌آید که از ستون پشتیبانی می‌شود.
پیکرت را جوشن و فر و جلال
پیکر قاسم بمیدان پایمال
هوش مصنوعی: بدنت را چون زره و آراستگی و شکوه بدانید، ولی بدن قاسم در میدان جنگ زیر پا رفته است.
گردنت را طوقی از در عدن
گردن فرزند زهرا درکفن
هوش مصنوعی: گردنت را مانند طوقی از درختان بهشتی زینت می‌زنم، مثل گردن فرزند زهرا که در کفن پیچیده شده است.
زانقلابش جیش گفتندی که خیر
تو جز از حق می نترسیدی زغیر
هوش مصنوعی: از آن انقلابش می‌گفتند که تو هیچ وقت جز از حق نمی‌ترسیدی و از غیر آن احساس ترس نمی‌کردی.
دشت کین جنگ دلیران دیده ای
کام اژدر چنگ شیران دیده ای
هوش مصنوعی: دشت جنگ و نبرد دلیران را به چشم دیده‌ای و شکار شیران را که چنگ اژدها را در دست دارد، مشاهده کرده‌ای.
تیغ و تیرت سوسن وگل می نمود
کوس رزمت نای بلبل می نمود
هوش مصنوعی: شمشیر و تیر تو مانند گل و سوسن به نظر می‌رسد و صدای نبرد تو همچون نغمه بلبل به گوش می‌رسد.
چون شد اکنون کز غریبی کم سپاه
کوه اندامت ندارد وزن کاه
هوش مصنوعی: اکنون که از تنهایی و غربت رها شدم، مانند کوه بزرگ و استوار شدم و دیگر وزن کاهی را ندارم.
هان گر ازشمشیر ترسی عارتست
ور زکشتن می هراسی کارتست
هوش مصنوعی: اگر از شمشیر می‌ترسی، نشانه‌ای از ضعف توست و اگر از کشتن می‌فهمی، مشخص است که در کار خود دچار تردید هستی.
گفت سیر خلد و دوزخ میکنم
عارفانه طی برزخ میکنم
هوش مصنوعی: می‌گوید که به طور عارفانه، پس از زندگی در بهشت و جهنم، به مراحل بعدی سفر روحانی خود می‌پردازم.
یکطرف پیغمبر و یکسو یزید
ادخلو ها جفت با هل من مزید
هوش مصنوعی: در یک سو پیغمبر و در سوی دیگر یزید قرار دارند. به آنها بگویید که آیا چیزی دیگر نیز در این موضوع وجود دارد؟
پس دو دست خود زغم برسرگرفت
فطرتش هم تیغ و قرآن برگرفت
هوش مصنوعی: او از شدت ناراحتی، دست‌هایش را روی سرش گذاشت و در کنار دردش، فطرتش به یادگیری و جستجوی حقیقت، هم به سلاح و هم به قرآن روی آورد.
گفت ای دادار غفار الذنوب
کاشف الاسرار وستار العیوب
هوش مصنوعی: ای خدای بزرگ که گناهان را می‌بخشی و اسرار را آشکار می‌کنی و عیوب را می‌پوشانی.
گر دل خاصان تو بشکسته ام
باز دل عفو عامت بسته ام
هوش مصنوعی: اگر دل افرادی خاص را به شکسته‌ام، باز هم دل خود را به روی عموم مردم باز کرده‌ام و عذرخواهی کرده‌ام.
وآنگه آمد تا بنزد یک خیام
گفت ازحرمرشه دین را سلام
هوش مصنوعی: سپس شخصی نزد خیام آمد و گفت: از آن حرمسرا (کاخ) یک سلام بر دین ارسال کن.
کی گمان کردم که کوفی بی وفاست
همچو نمرودش سر جنگ خداست
هوش مصنوعی: هرگز تصور نمی‌کردم که کوفیان از وفاداری و تعهد بی‌بهره باشند، مانند نمرود که در مقابل خدا سر به مخالفت برداشته است.
توبه کردم لیک توابم توئی
عفو خواهیم لیک وهابم توئی
هوش مصنوعی: من از گناهانم پشیمان شدم، اما تو بخشنده‌ای که مرا می‌بخشی. من درخواست عفو می‌کنم، اما تو هستی که نعمت و بخشش را به من عطا می‌کنی.
مهر تو فرعون را موسی کند
جذبه ات دجال را عیسی کند
هوش مصنوعی: دوست داشتن و محبت تو می‌تواند قدرت فرعون را مانند موسی شکست دهد و جذابیتت می‌تواند شیطنت دجال را مانند عیسی معجزه‌گر از بین ببرد.
گرچه دل دارم بقرآن معتمد
هم سرم بر تیغ باشد مستعد
هوش مصنوعی: هرچند که به قرآن ایمان و اعتماد دارم، اما اگر سرم بر روی تیغ هم باشد، آمادگی آن را دارم.
گر بقران بخشیم شرمنده ام
ور بتیغم سر ببری بنده ام
هوش مصنوعی: اگر به من نعمت و بخشش بدهی، احساس شرمندگی می‌کنم، و اگر مرا به عذابی دچار کنی، همچنان بنده تو هستم.
گر بخوانی خیمه برگردن زنم
وربرانی غوطه اندر خون زنم
هوش مصنوعی: اگر صدای تو را بشنوم، حتی اگر مجبور شوم دچار مصیبت شوم، باز هم به تو پاسخ می‌دهم و در هر شرایطی برایت می‌جنگم.
چاکرم از لطف اگر بنوازیم
شاکرم از قهر اگر بگدازیم
هوش مصنوعی: از محبت و مهربانی تو سپاسگزارم و اگر به من بی‌مهری کنی، باز هم شکرگزارم.
شاه گفت اهلا و سهلا مرحبا
ای دو کونت بنده بند قبا
هوش مصنوعی: شاه با خوش‌آمدگویی و استقبال گرم خود به مهمانانش نشان می‌دهد که به آنها خوش آمده و به راحتی و آرامش در حضور او احساس کنند. او به طور ضمنی اشاره می‌کند که این افراد از بزرگ‌ترین و مهم‌ترین روابط و افتخارات او هستند.
گر تو ببریدی ره ظاهر زما
ما ره باطن نبریم از شما
هوش مصنوعی: اگر تو از ظاهر ما جدا شوی، ما از باطن خود از تو جدا نخواهیم شد.
بحرکی در انتقام از قطره شد
مهرکی در انکسار از ذره شد
هوش مصنوعی: در پی انتقام، دریا تبدیل به دریایی کوچک شد و به خاطر ناپایداری، یک ذره نیز به موجودی بزرگ بدل گشت.
گر ز تو نسبت بما سر زد خطا
آن خطا اینجا بدل شد برعطا
هوش مصنوعی: اگر از سوی تو به ما اشتباهی صورت گرفته باشد، آن خطا در اینجا به بخشش تبدیل شده است.
کفر اگر با ما رود ایمان شود
طاعت اربی ما چند عصیان شود
هوش مصنوعی: اگر کفر با ما همراهی کند، ایمان به وجود می‌آید؛ و اگر ما چند بار نافرمانی کنیم، باز هم اطاعت از پروردگار ما افزایش پیدا می‌کند.
حر چو الطاف شه اندر خویش دید
عشق واپس مانده را در پیش دید
هوش مصنوعی: وقتی که عشق به انسان نزدیک می‌شود، لطف و مهربانی الهی را در وجود خود احساس می‌کند و در عین حال، عشق‌های ناتمام ونهفته‌اش را روبرو می‌بیند.
گفت چون اول من آزردم ترا
اذن ده تاگردمت اول فدا
هوش مصنوعی: او می‌گوید: وقتی که من در ابتدا تو را ناراحت کردم، اکنون به من اجازه بده تا نخست خودم را فدای تو کنم.
کز بد این قوم من درخجلتم
عزتم دادی منه در ذلتم
هوش مصنوعی: از شر این مردم، من خجالت زده‌ام. اما تو به من عزت دادی، نه اینکه مرا در ذلت قرار دهی.
شاه فرمودش توئی مهمان ما
میهمان را جاست اندر جان من
هوش مصنوعی: به فرمان شاه، تو مهمان ما هستی و جایت در دل من است.
چون پسندم جای در میدان کنی
تن مشبک از دم پیکان کنی
هوش مصنوعی: وقتی که به دلم بنشینی، به زیبایی‌ات در میدان معشوقه‌ام می‌افزایی و دلت را با صفای خود پر می‌کنی.
گفت شاها تو مگر مهمان نه ای
که امان از جان و خان مان نه ای
هوش مصنوعی: شخصی به شاه می‌گوید: آیا تو مهمان ما نیستی که برای جان و خانه‌امان هیچ رحمی نداشته باشی؟
پس زشه جست اذن (و) گفتا خیز باد
شد برزم و جیش را آواز داد
هوش مصنوعی: افرادی که در گوشه‌ای نشسته‌اند، از این مقام برخاستند و گفتند: «بروید و در میدان جنگ بایستید و صدای شجاعت و دلیر بودن را به گوش دیگران برسانید.»
کای گروه دون دور از عاقبت
بی نصیب از مبدأ و از عاقبت
هوش مصنوعی: ای گروه نادان، شما که از سرنوشت خود غافل هستید، نه به منبع حقیقی خود دسترسی دارید و نه به عاقبت کارتان توجه می‌کنید.
رفته ام گریان و خندان آمدم
رفته ام مور و سلیمان آمدم
هوش مصنوعی: رفته‌ام با حالتی از اندوه و شادی، و بازگشته‌ام. رفته‌ام با احساس حقارت مانند مور، و بازگشته‌ام با عظمت مانند سلیمان.
تن نهادم پای تا سرجان شدم
جان چه باشد جملگی جانان شدم
هوش مصنوعی: تنم را فدای عشق کردم و به تمام وجودم عاشق شدم. دیگر جان چه معنایی دارد که تمام وجودم را وقف محبوب کرده‌ام؟
خالی از خود گشتم و پر از خدا
از همه بیگانه با حق آشنا
هوش مصنوعی: من از خودم خالی شدم و پر از وجود خدا شدم؛ از همه چیز جدا هستم و فقط با حقیقت آشنا هستم.
گرچه من رستم زجان لیک ای سپاه
شرم دارید از رسول و از اله
هوش مصنوعی: اگرچه من قهرمان بزرگ و توانایی هستم، اما ای سربازان، از پیامبر و الهی که دارید، بی‌شرم نباشید.
این شه لب تشنه کو مهمان ماست
از ازل خود میزبان انبیاست
هوش مصنوعی: این شخص که به ما مهمان شده و تشنه است، از ابتدا به عنوان میزبان پیامبران شناخته می‌شود.
میهمان را آب و نان بر رخ که بست
خاطر مهمانی اینسان را که خست
هوش مصنوعی: میهمان را با غذا و نوشیدنی پذیرایی کن، زیرا خاطره این مهمانی به این شکل خیلی ارزشمند است.
آب این شط کز بهایم نی دریغ
مظهر حق را بکف ناید به تیغ
هوش مصنوعی: آب این رود که از قیمت نعمات و wealth نیست، نماد حق را نمی‌توان با شمشیر از بین برد.
نان این وادی که ترسا را دهند
خالق عیسی برایش درگزند
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره می‌شود که در این دنیای مادی، اگرچه شاید برای برخی افراد (مانند ترساها) نعمت‌هایی فراهم باشد، اما این نعمت‌ها در واقع از جانب خالق عیسی به آنها می‌رسد و این نشان‌دهنده قدرت خداوند در بخشش و عطا است. به عبارتی، همه چیز در نهایت به خداوند برمی‌گردد و اوست که هر چیزی را به هر کسی می‌دهد.
این بگفت و تیغ خصم افکن کشید
برق ما نارخت زی خرمن کشید
هوش مصنوعی: او این را گفت و تیغش را به سمت دشمن کشید و ناگهان برق آن تیغ، همچون آتشی در مزرعه افتاد.
خورد وزد تیغ سبک گرز گران
رفت و آمدگه کنار وگه میان
هوش مصنوعی: تیغ سبک مانند گرزی سنگین زخم می‌زند و در رفت و آمد خود، گاهی به کناری و گاهی به میانی می‌رود.
ناگهانش اسب پی کردند و وی
خود پیاده رزم را افشرد پی
هوش مصنوعی: ناگهان او را سوار بر اسب کردند و خود در حالی که پیاده بود، به رزم و جنگ پرداخت.
چون فتاد از پشت زین آن باشکوه
گفتی ازپشت نسیم افتاد کوه
هوش مصنوعی: وقتی آن فرد با هیبت از جای خود افتاد، گویی نسیمی از پشت کوه به زمین افتاده است.
شد همی تیغی بجسمش جای گیر
همچو برق اندر دل ابر مطیر
هوش مصنوعی: تیغ به بدن او فرو رفت، مانند آنکه رعدی در دل ابر بارانی جای می‌گیرد.
بس بتن تیرش نشست و خون بجست
ضعف برد از پای و افکندش زدست
هوش مصنوعی: تیرش به سینه‌اش نشست و خون از بدنش جاری شد. ضعف و ناتوانی او را از پا انداخت و او را از دست دیگران دور کرد.
بود او را نیمه جانی کز امام
دید بربالین خود جانی تمام
هوش مصنوعی: او نیمه جانی داشت، اما هنگامی که امام را دید، جان جدید و کاملی بر بالین خود تجربه کرد.
زیر لب خندان سوی جنات رفت
ازصفت بگسست و رو برذات رفت
هوش مصنوعی: او با لبخندی به بهشت رفت، از ویژگی‌های دنیوی خود جدا شد و به سوی ذات اصلی و حقیقت خود روی آورد.
طبع جیحون تاکه حر را بنده شد
از مقالش صفحه مشک آکنده شد
هوش مصنوعی: جیحون، به خاطر حر، روحش را به بندگی پذیرفت و از سخن او، این دنیا به عطر مشک آراسته شد.