شمارهٔ ۴ - در شهادت ولی داور علی اکبر علیه السلام
چوشد در روز عاشورای پر شور
جهان ازگردکین چون شام دیجور
علی اکبر آن پیرانه عشق
کزو تکمیل شد سرمایه عشق
مهین شهزاده کز حسن رویش
بجان خورشید و مه خفاش کویش
زلعلش گوشه گیری آب حیوان
زچهرش خوشه چینی باغ رضوان
فروغ طور از رویش درخشی
ید بیضا بدستش جزیه بخشی
زقامت در قبا بالنده سروی
چه سروی کانبیا (؟) مفتون تذروی
صباح عیدش از رخ غم نهادی
شب قدرش زگیسو خانه زادی
چو دید از کید چرخ وکین دشمن
پدر رامانده یکتا همچو ذوالمن
زبی آبی شده از جسم تابش
زتاب غم روان از چشم آبش
بقتلش نیز خیلی دیوزاده
کمر بربسته و بازو گشاده
چنان آن غیرت الله مشتعل شد
که برق از اشتعال خود خجل شد
بعزم رزم تا نزد پدر رفت
پدر را هوش از و از بدر رفت
زمین بوسید وگفت ایجان امکان
وجودت واجب ایوان امکان
قضا خالیگر خدام بزمت
قدر سیلی خور ابطال رزمت
تن من بر روان زاندوه تنگ است
دلمرا آرزوی اذن جنگ است
مرا فانی کن اندر خویش با لذات
که التوحید اسقاط الاضافات
ترا تاکی غریب وزار بینم
بچشمت روز روشن تار بینم
چو شاهین این چنین سرگرم کین دید
بدور چشمش ازغم اشک غلطید
بناچار آنگهش اذن جدل داد
وزین برد او بحق عزوجل داد
که ای دانای هر رازی کماهی
بر این قوم از تو میخواهم گواهی
روان کردم کسی براین معسکر
که بد اشبه زخلقت بر پیمبر
چو ما را شوق دیدار نبی بود
زدیدارش دل فرسوده آسود
ولی اکبر بد انسان شور کین داشت
که نه جا بر فلک نه بر زمین داشت
فرو پوشیده خفتانی بقامت
که بر پا شد ار آن قامت قیامت
حمایل کرد تیغی بریسارش
که بد مریخ کمتر جان نثارش
بخواند اسب عقاب برنشستش
عقاب چرخ شد سرعت پرستش
زحل میخواست تا گیرد رکابش
ولی دل باخت از بیم عتابش
سپهرش رفت کآید غاشیه کش
ولی از صولتش افتاد در غش
بدین شایستگی شد تا بهیجا
و ازو هیجا بگردون جست ملجا
چوشد مردانه نزد آن عجایز
ندا در داد برهل من مبارز
توگفتی کاندر آن پیکارکس نیست
وگر هست اندر از بیمش نفس نیست
برآن خورشید عارض مات گشتند
پراکنده تر از ذرات گشتند
چو دید آن شاهزاده نی هماورد
برون آورد تیغ و جست ناورد
زبس افکند از آن اشرار کشته
عیان شد هر طرف از کشته پشته
اگر چه زویلان را تاب و تب بود
ولی افسوس کافزون تشنه لب بود
عنان پیچید سوز تشنه کامیش
بسوی خضر جان باب گرامیش
بگفت ای صد محیطت در هر انگشت
علی اکبرت را تشنگی کشت
مرا سنگینی آهن برافروخت
دلم از تف خورشید و عطش سوخت
شهش گفت ای پدر قربان جانت
بنه اندر دهان من زبانت
بخاتم نیز دادش قوت وقوت
که الفت بد عقیقش را بیاقوت
دوباره عزم پرخاش عدو کرد
رجز خوان از حقایق گفتگو کرد
بهر سو کز حسامش آتش انگیخت
سر از تن بد که چون برگ خزان ریخت
گرفتندش سپه اندر میانه
تنش شد تیر اعدا را نشانه
بناگه منقذبن مره دون
عمودش کوفت برفرق همایون
زبی تابی بیال اسب آویخت
فلک بین اسب او در خصم بگریخت
بقلب دشمن بد قلب بردش
بدست جم فکن دیوان سپردش
زدندش آنقدر با تیغ و ناوک
که شد صد پاره آن اندام نازک
چو کار از حد وسیل ازسد برون شد
پدر را خواند و از اسبش نگون شد
شهنشه اشک ریزان تاخت سویش
باشک از روی و مو شد گرد شویش
بگفت ای از رخ قد خلد و طوبی
پس از تو خاک غم برفرق دنیا
بقتلت دست شستند از خداوند
خدا پیوند شان برد ز پیوند
تنی زاهل خبر گوید که یک زن
دوید از خیمه گه بیرون بشیون
ولی من را نشاید داد فتوی
که زینب بود آن یا ام لیلی
شها جیحون که شد با تو درونش
بهر حال از محن آور برونش
شمارهٔ ۳ - درحوادث شام و مصیبت جگر گوشه امام علیهما السلام: بود از مظهر حق دخترکی در اسراشمارهٔ ۵ - در تحقیق شکر ایزد ذوالمن و تعزیب قاسم ابن حسن (ع): ای که ایزد را کنی شکر و سپاس
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چوشد در روز عاشورای پر شور
جهان ازگردکین چون شام دیجور
هوش مصنوعی: در روز عاشورا، جهان به شدت غمگین و پرشور است، همانطور که شب تاریک و ظلمانی است.
علی اکبر آن پیرانه عشق
کزو تکمیل شد سرمایه عشق
هوش مصنوعی: علی اکبر، جوانی است که عشقش به کمال رسیده و ثمره عشق را به نمایش میگذارد.
مهین شهزاده کز حسن رویش
بجان خورشید و مه خفاش کویش
هوش مصنوعی: یک شاهزاده زیبا که به خاطر زیباییاش، خورشید و ماه را هم تحت تأثیر قرار میدهد. مثل یک خفاش در سایهاش به نظر میرسد.
زلعلش گوشه گیری آب حیوان
زچهرش خوشه چینی باغ رضوان
هوش مصنوعی: زیبایی و نرمی او مانند آب زلالی است که در گوشهای آرام گرفته و چهرهاش به گونهای است که میتواند میوههای بهشتی را بچیند.
فروغ طور از رویش درخشی
ید بیضا بدستش جزیه بخشی
هوش مصنوعی: زیبایی و نوری که از چهرهاش میتابد، مانند نور کوه طور است و در دستش نشانهای از قدرت و مقامی خاص به چشم میخورد که به همه چیز زندگی و سعادت میبخشد.
زقامت در قبا بالنده سروی
چه سروی کانبیا (؟) مفتون تذروی
هوش مصنوعی: از قامت راست و زیبای تو، مانند سروی سرسبز و خوش قامت، چه زیباییای دارد! که حقیقتاً انسان را به خود جذب میکند و مجذوب میسازد.
صباح عیدش از رخ غم نهادی
شب قدرش زگیسو خانه زادی
هوش مصنوعی: صبح عید، غم را از چهرهات کنار زدی و شب قدر، تو را از دل خانهات بیرون آورد.
چو دید از کید چرخ وکین دشمن
پدر رامانده یکتا همچو ذوالمن
هوش مصنوعی: وقتی که از مکر زمانه و کینه دشمن پدر آگاه شد، رستم به یاد یکتا و منحصر به فرد بودن خود افتاد، مانند ذوالمن.
زبی آبی شده از جسم تابش
زتاب غم روان از چشم آبش
هوش مصنوعی: از اشکهای چشم که ناشی از غم است، رودی به وجود آمده که به شکل آبی از بدن جاری شده و نور و تابش آن را تحت تاثیر قرار داده است.
بقتلش نیز خیلی دیوزاده
کمر بربسته و بازو گشاده
هوش مصنوعی: او با کمال بیرحمی آماده قتل اوست و با نیروی فراوان به میدان آمده است.
چنان آن غیرت الله مشتعل شد
که برق از اشتعال خود خجل شد
هوش مصنوعی: چنان غیرت خداوند به شدت شعلهور شد که حتی برق از شدت نور آن شرمنده شد.
بعزم رزم تا نزد پدر رفت
پدر را هوش از و از بدر رفت
هوش مصنوعی: با اراده و تصمیم قوی، به میدان جنگ رفت تا نزد پدرش برود، اما پدرش از شدت هیجان متوجه او نشد و در جمع از او غافل شد.
زمین بوسید وگفت ایجان امکان
وجودت واجب ایوان امکان
هوش مصنوعی: زمین را بوسید و گفت: ای جان، وجود تو الزامی است و شگفتیهای هستی به تو وابسته است.
قضا خالیگر خدام بزمت
قدر سیلی خور ابطال رزمت
هوش مصنوعی: اگر قضا و قدر خدایان از میخانه بگذرد، زدن سیلی به صورت تو، به باطل کردن محوطه نبردت منجر میشود.
تن من بر روان زاندوه تنگ است
دلمرا آرزوی اذن جنگ است
هوش مصنوعی: بدن من تحت فشار غم است و روح من به آزادی و اجازهی نبرد تمایل دارد.
مرا فانی کن اندر خویش با لذات
که التوحید اسقاط الاضافات
هوش مصنوعی: مرا در خود ذوب کن و از لذتها بهرهمندم کن، زیرا یگانگی به معنای رهایی از وابستگیها و اضافات است.
ترا تاکی غریب وزار بینم
بچشمت روز روشن تار بینم
هوش مصنوعی: تا کی تو را در حال بیتاب و تنها ببینم، در روشنایی روز چشمانت را تار ببینم؟
چو شاهین این چنین سرگرم کین دید
بدور چشمش ازغم اشک غلطید
هوش مصنوعی: مانند یک شاهین که از شدت خشم و کینه متوجه اطرافش نمیشود، غم او چنان او را فرا گرفته که اشک از چشمانش جاری میشود.
بناچار آنگهش اذن جدل داد
وزین برد او بحق عزوجل داد
هوش مصنوعی: در نهایت، او ناچار اجازه بحث را صادر کرد و از این موضوع، او به حقیقت و به درستی خدای بزرگ اشاره کرد.
که ای دانای هر رازی کماهی
بر این قوم از تو میخواهم گواهی
هوش مصنوعی: ای آنکه به هر رازی آگاهی، از تو میخواهم که بر این گروه گواهی بدهی.
روان کردم کسی براین معسکر
که بد اشبه زخلقت بر پیمبر
هوش مصنوعی: من کسی را به سوی این اردوگاه فرستادم که از نظر شکل و ظاهری شبیه پیامبر است.
چو ما را شوق دیدار نبی بود
زدیدارش دل فرسوده آسود
هوش مصنوعی: زمانی که ما به دیدن نبی علاقهمند هستیم، دلمان از دلتنگی برای ملاقات او آسوده میشود.
ولی اکبر بد انسان شور کین داشت
که نه جا بر فلک نه بر زمین داشت
هوش مصنوعی: ولی اکبر انسان بزرگی بود که احساس کینه و دشمنی عمیقی داشت، به طوری که جایگاهی در آسمان یا زمین نداشت.
فرو پوشیده خفتانی بقامت
که بر پا شد ار آن قامت قیامت
هوش مصنوعی: این بیت به طور کلی به این معناست که اگر کسی با قامت بلند و استواری برپا شود، دیگرانی که به خواب رفتهاند و در غفلت هستند، نمیتوانند به راحتی او را نادیده بگیرند. در واقع، حضور قوی و باصلابت فردی میتواند توجه دیگران را جلب کند و آنها را از خواب غفلت بیدار کند.
حمایل کرد تیغی بریسارش
که بد مریخ کمتر جان نثارش
هوش مصنوعی: تیغی را بر دوش خود حمل کرده که به خاطر زیبایی و ارزشش، کسی جان فدای او نمیکند.
بخواند اسب عقاب برنشستش
عقاب چرخ شد سرعت پرستش
هوش مصنوعی: اسب صدا میزند و عقاب بر رویش نشسته است، عقاب در آسمان چرخ میزند و به سرعت پرواز میکند.
زحل میخواست تا گیرد رکابش
ولی دل باخت از بیم عتابش
هوش مصنوعی: زحل (سیاره) قصد داشت که به رکاب او (شخصیتی دیگر) بیفتد و از او پیروی کند، اما به خاطر ترس از واکنش تند و سرزنش او، دلش را باخت و نتوانست این کار را انجام دهد.
سپهرش رفت کآید غاشیه کش
ولی از صولتش افتاد در غش
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که آسمانش (پدیدههای غیرقابل پیشبینی) به زوال رفته است و نمیتواند بر مشکلاتش غلبه کند، اما در عین حال از قدرتش دچار افت شده و در وضعیتی ناخوشایند قرار گرفته است.
بدین شایستگی شد تا بهیجا
و ازو هیجا بگردون جست ملجا
هوش مصنوعی: با این شایستگی، او به جایی رسید که از آنجا به هر طرف پرواز کند و پناهگاه پیدا کند.
چوشد مردانه نزد آن عجایز
ندا در داد برهل من مبارز
هوش مصنوعی: مردی شجاع به آن موجود عجیب نزدیک شد و با صدایی بلند گفت: "ای پهلوان، بیا نبرد کنیم!"
توگفتی کاندر آن پیکارکس نیست
وگر هست اندر از بیمش نفس نیست
هوش مصنوعی: تو گفتی که در آن نبرد هیچ کس وجود ندارد و اگر هم باشد، به خاطر ترسش جرأت نفس کشیدن ندارد.
برآن خورشید عارض مات گشتند
پراکنده تر از ذرات گشتند
هوش مصنوعی: در برابر آن خورشید روی، چهرهها غرق در حیرت و شگفتی شدند و از یکدیگر دورتر از ذرات ریز گردیدند.
چو دید آن شاهزاده نی هماورد
برون آورد تیغ و جست ناورد
هوش مصنوعی: وقتی آن شاهزاده رقیبی را بیرون دید، شمشیرش را بیرون آورد و به نبرد رفت.
زبس افکند از آن اشرار کشته
عیان شد هر طرف از کشته پشته
هوش مصنوعی: به دلیل اوضاع نابسامان و کارهای ناپسند برخی از افراد، در هر سو، تلفات و قربانیان به وضوح دیده میشوند و بر روی هم انباشته شدهاند.
اگر چه زویلان را تاب و تب بود
ولی افسوس کافزون تشنه لب بود
هوش مصنوعی: اگرچه مردم زویلا (زابل) شور و نشاط داشتند، اما افسوس که تشنگی آنها بسیار زیاد بود.
عنان پیچید سوز تشنه کامیش
بسوی خضر جان باب گرامیش
هوش مصنوعی: عنان زندگی و سرنوشت او به سمت خضر، نماد حیات و جاودانگی، کشیده شد؛ چرا که اشتیاق و عطش او به حقیقت و نجات روحش بسیار زیاد است.
بگفت ای صد محیطت در هر انگشت
علی اکبرت را تشنگی کشت
هوش مصنوعی: میگوید ای کسی که صدها دنیای گوناگون را در دست داری، عطش در دل تو به اندازهای است که علی اکبر(ع) را به کام مرگ کشاند.
مرا سنگینی آهن برافروخت
دلم از تف خورشید و عطش سوخت
هوش مصنوعی: سنگینی آهن به من احساس گرما و فشار میدهد و از حرارت آفتاب و تشنگی دلم درونم میسوزد.
شهش گفت ای پدر قربان جانت
بنه اندر دهان من زبانت
هوش مصنوعی: به پدر خود میگوید: ای پدر عزیز، جانم را فدای تو میکنم. حرفهایت را در دهان من بگذار تا من بتوانم آنها را بیان کنم.
بخاتم نیز دادش قوت وقوت
که الفت بد عقیقش را بیاقوت
هوش مصنوعی: او به انگشتری از عقیق با ارزش و قوت بخشید که محبتی را که به او داشت، با زیبایی و قدرت خاصی بیان کند.
دوباره عزم پرخاش عدو کرد
رجز خوان از حقایق گفتگو کرد
هوش مصنوعی: دوباره دشمن به جنگ و جدال برخاست و با صدای رجزخوانی از حقیقتها و واقعیتها سخن گفت.
بهر سو کز حسامش آتش انگیخت
سر از تن بد که چون برگ خزان ریخت
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که هر جا که شمشیر حسام ضربه میزند، آتش و ویرانی برپا میشود و سر از بدن دشمن جدا میگردد، بهگونهای که مانند برگهای پاییز که درختان را ترک کرده و میریزند، سرها نیز بر زمین میافتند.
گرفتندش سپه اندر میانه
تنش شد تیر اعدا را نشانه
هوش مصنوعی: او در میان سپاه دشمن گرفتار شد و تیر دشمن به نشانهاش بر او نشست.
بناگه منقذبن مره دون
عمودش کوفت برفرق همایون
هوش مصنوعی: ناگهان به او ضربهای وارد شد که بر سرش فرود آمد.
زبی تابی بیال اسب آویخت
فلک بین اسب او در خصم بگریخت
هوش مصنوعی: از بیتابی و عدم آرامش او، اسبش را آماده کرده و بر آن سوار شده است، در حالی که آسمان نیز ناظر این وضعیت است و دشمن از او فراری شده است.
بقلب دشمن بد قلب بردش
بدست جم فکن دیوان سپردش
هوش مصنوعی: دل دشمن را به دست آورد و او را به دست جمشید سپرد و دیوان را به او واگذار کرد.
زدندش آنقدر با تیغ و ناوک
که شد صد پاره آن اندام نازک
هوش مصنوعی: او را به شدت با تیغ و چاقو زدند که بدن لاغرش به تکههای زیادی تقسیم شد.
چو کار از حد وسیل ازسد برون شد
پدر را خواند و از اسبش نگون شد
هوش مصنوعی: وقتی کار از کنترل خارج شد و معضل بزرگتر شد، پدر را فراخواند و از اسبش به زمین افتاد.
شهنشه اشک ریزان تاخت سویش
باشک از روی و مو شد گرد شویش
هوش مصنوعی: شاه، با چشمانی پر از اشک و غم، به سمت او شتافت و از زیبایی چهره و موهایش مجذوب گشت.
بگفت ای از رخ قد خلد و طوبی
پس از تو خاک غم برفرق دنیا
هوش مصنوعی: گفت: ای کسی که مانند رخسار تو، بهشت و درخت طوبی را تحت تاثیر قرار میدهد، پس از تو غم و اندوه بر سر دنیا نشسته است.
بقتلت دست شستند از خداوند
خدا پیوند شان برد ز پیوند
هوش مصنوعی: در این بیت به این موضوع اشاره میشود که برخی افراد که به اشتباه به قدرت و مادیات وابسته شدهاند، از ارتباط با خداوند دور میشوند و این جدایی باعث میشود که از رحمت و هدایت الهی محروم گردند. به عبارت دیگر، وقتی که انسانها به خودخواهی و دوری از ایمان روی میآورند، پیوند خود را با خدا از دست میدهند.
تنی زاهل خبر گوید که یک زن
دوید از خیمه گه بیرون بشیون
هوش مصنوعی: یک فرد نادان خبر میدهد که زنی از چادر بیرون دویده است و صدایی را به گوش میرساند.
ولی من را نشاید داد فتوی
که زینب بود آن یا ام لیلی
هوش مصنوعی: ولی من شایسته نیستم که فتوا دهم، زیرا زینب یا ام لیلی در اینجا مقام و منزلتی بس والاتر دارند.
شها جیحون که شد با تو درونش
بهر حال از محن آور برونش
هوش مصنوعی: ای شها، جیحون که با تو درونش پر از درد و مشکلات شده، در هر حال میتوانی از این سختیها خارج شوی.