گنجور

شمارهٔ ۳ - درحوادث شام و مصیبت جگر گوشه امام علیهما السلام

بود از مظهر حق دخترکی در اسرا
موکنان مویه کنان جامه دران نوحه سرا
قامت از بار یتیمی شده یکباره دو تا
وزغم در بدری گرد بسر خار بپا
بر دل آشوبی و درخون جگری یار همه
صبح چهرش زصفا شمع شب تارهمه
هرشب از هجر پدر تا بسحر ناله نمود
روز تا شام بگلبرگ روان ژاله نمود
گاه از آه عیان شعله جواله نمود
گهش ازغصه لب شق شده تبخاله نمود
غمگسارش بجز از زینب و سجاد نبود
لیکن او جز به پدر مایل و معتاد نبود
هردم از مهر پدر روی بدیوار گریست
در و دیوار هم از آنمه خونبار گریست
ام کلثوم پی تسلیتش زارگریست
زینب از دیدن این هر دو به یکبار گریست
دایم ازگریه اش اندر اسرا ولوله بود
بدتر از این همه درگردن او سلسله بود
خفت یکشب بصد اندوه بویرانه شام
خواب بربودش از آن بی سرو بن خانه شام
آسمان گفت زهی همت مردانه شام
کامشب این دخترک آسوده بکاشانه شام
غافل از اینکه بدامان پدر درسخن است
ساعتی دیگر از او تازه عزای کهن است
دید در خواب که جا کرده در آغوش پدر
گویدش ای تو قرار دل پرجوش پدر
چند نالی که نه ای هیچ فراموش پدر
نیست خالی زتو یک لحظه بر و دوش پدر
اینقدر جامه ات از فرقت من چاک مزن
آتش اندر دلم از دیده نمناک مزن
گفت ای کز غم هجر تو بزندان بودم
همه گر مرحله پیمای بیابان بودم
«آمدی وه که چه مشتاق و پریشان بودم »
«تا برفتی زبرم صورت بیجان بودم»
جگرم راز عطش خسته و نفتیده نگر
گردنم راز رسن رنجه و سائیده نگر
صورتم نیلی ازسیلی اعداست هنوز
اثر کعب نیم ظاهر از اعضاست هنوز
زین عباد بزنجیر غم افزاست هنوز
ام لیلی پی فرزند دلاراست هنوز
«همچو فرهاد بود کوهنکنی پیشه ما »
«سنگ ما سینه ماناخن ما تیشه ما »
ولی از بخت فرو خفته فرا جست زخواب
دید برخشت سر خویش نه بردامن باب
گفت کوآنکه زدود از دل و جانم تب و تاب
زچه ننموده درنگ وز چه فرموده شتاب
گرچه از مژه در اشک همی سفتم من
لیک جز درد دل خو یش نمی گفتم من
بکجا رفت پدر از بر غمگین دل من
او که آگاه شد از حال من و منزل من
مگر آزرد و را صحبت ناقابل من
یا که افسرده شد از تیرگی محفل من
این همه خواری ما بی گل رخسارش بود
اوکه میرفت بما از چه سرو کارش بود
اهل بینی که بد از خواب نهفته غمشان
باز آهوی حرم داد زرامش رمشان
تاره گردید از آن قصه کهن ماتمشان
چرخ لرزنده شد از ناله زیر و بمشان
سبک از خواب گران جست و سرشوم یزید
گفت باز این اسرارا چه ستم گشته مزید
خادمی داد جوابش که یتیمی زحسین
دیده در خواب پدر وز گهر آموده دو عین
گفت برخیز بطشت زر وسرپوش لجین
سر سردار سرانرا بنهش بین یدین
مگرش کشته ندانسته نموید چندین
من بخوابم خوش و او باب نجوید چندین
خادم اینسان چو نهادش سر و سرپوش به پیش
گفت کی خواست غذا آنکه ندارد سر خویش
زینبش گفت که ای راحت مجموع و پریش
نی غذا بلکه تراهست دوای دل ریش
او چو سرپوش نمود از زبر طشت بلند
سر پرخون پدر دید و بیفتاد نژند
گفت آوخ که امیدم همه ره یافت به بیم
ای پدر خود که بدین کودکیم کرده یتیم
این چه حالیست که یکباره دلم گشت دونیم
بچه روبر سر دور است دگر عرش عظیم
کاشکی پیشتر از دیدن تو کور شدم
کاشکی زنده زاحوال تو درگور شدم
که بریده است بشمشیر رگ گردن تو
که جدا کرده منور سرتو از تن تو
که بخون کرده تر آن خط به از سوسن تو
که زده چوب بلبهای ز در مخزن تو
که بخاکستر از آئینه تو زنگ زده
که به پیشانی نورانی تو سنگ زده
بود سرگرم سرشاه که شد سرد تنش
جان زانبوهی غم کرد فرار از بدنش
نعره آل علی شد چو بلند از حزنش
رفت اشارت زیزند از پی غسل وکفنش
چشم تاج الشعرا در غم او جیحون شد
زان غریبی که بلاغسل وکفن مدفون شد

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بود از مظهر حق دخترکی در اسرا
موکنان مویه کنان جامه دران نوحه سرا
هوش مصنوعی: دختری از جلوه‌های الهی وجود داشت که در اسارت، با گریه و ناله و پاره کردن لباس‌هایش، در حال عزاداری بود.
قامت از بار یتیمی شده یکباره دو تا
وزغم در بدری گرد بسر خار بپا
هوش مصنوعی: قدرت و استحکام او از بار یتیمی تضعیف شده و ناگهان دو چندان گردیده است و درد و غم او به مانند خاری در دلش احساس می‌شود.
بر دل آشوبی و درخون جگری یار همه
صبح چهرش زصفا شمع شب تارهمه
هوش مصنوعی: دل من در اضطراب و در آتش عشق یار، همه صبح چهره‌اش مانند شمعی در تاریکی شب روشن و زیباست.
هرشب از هجر پدر تا بسحر ناله نمود
روز تا شام بگلبرگ روان ژاله نمود
هوش مصنوعی: هر شب به خاطر دوری از پدر تا صبح گریه می‌کند و در طول روز، مانند شبنم بر گلبرگ‌ها، می‌ریزد.
گاه از آه عیان شعله جواله نمود
گهش ازغصه لب شق شده تبخاله نمود
هوش مصنوعی: گاهی اوقات آه کشیدنش باعث می‌شود که آتش در دلش زبانه بکشد و از غم و اندوهش لب‌هایش از شدت ناراحتی به شدت چروکیده شود.
غمگسارش بجز از زینب و سجاد نبود
لیکن او جز به پدر مایل و معتاد نبود
هوش مصنوعی: غمگسار او فقط زینب و سجاد بودند، اما او تنها به پدر خود علاقه و وابستگی داشت.
هردم از مهر پدر روی بدیوار گریست
در و دیوار هم از آنمه خونبار گریست
هوش مصنوعی: هر لحظه، به خاطر محبت پدر، بر روی دیوار اشک ریخت و دیوار هم از آن اشک‌های پر درد گریست.
ام کلثوم پی تسلیتش زارگریست
زینب از دیدن این هر دو به یکبار گریست
هوش مصنوعی: ام کلثوم به خاطر تسلیت دادن به زینب به شدت گریه کرد و زینب نیز از دیدن این دو نفر به یکباره اشک ریخت.
دایم ازگریه اش اندر اسرا ولوله بود
بدتر از این همه درگردن او سلسله بود
هوش مصنوعی: همیشه از گریه‌اش در اسرا صدایی بود، که این وضع حتی بدتر از آن است که او را به زنجیر کشیده‌اند.
خفت یکشب بصد اندوه بویرانه شام
خواب بربودش از آن بی سرو بن خانه شام
هوش مصنوعی: شبی پر از غم در ویرانه‌ای در شام خواب او را آزار داد و از این خانه بی‌سروصدا به خواب برد.
آسمان گفت زهی همت مردانه شام
کامشب این دخترک آسوده بکاشانه شام
هوش مصنوعی: آسمان به خاطر تلاش و شجاعت مردانگی، به دخترک شبنم‌نما و آرامش را به خانه‌اش هدیه می‌دهد.
غافل از اینکه بدامان پدر درسخن است
ساعتی دیگر از او تازه عزای کهن است
هوش مصنوعی: بی‌خبر از این که سخن پدر در دل خود، درسی تازه و یادآوری از فقدان و سوگ قدیمی است.
دید در خواب که جا کرده در آغوش پدر
گویدش ای تو قرار دل پرجوش پدر
هوش مصنوعی: شخصی در خواب می‌بیند که در آغوش پدرش نشسته و پدرش به او می‌گوید: تو تنها آرامش دل ناآرام من هستی.
چند نالی که نه ای هیچ فراموش پدر
نیست خالی زتو یک لحظه بر و دوش پدر
هوش مصنوعی: هیچ‌گاه فراموش نکن که پدر در کنار توست و هیچ زمانی بدون محبت و حمایت او نیستی. هر لحظه به یاد او باش و از حضورش بهره‌مند شو.
اینقدر جامه ات از فرقت من چاک مزن
آتش اندر دلم از دیده نمناک مزن
هوش مصنوعی: اینقدر لباس خودت را به خاطر جدایی من پاره نکن، آتش درونم را با اشک‌های چشمت شعله‌ور نکن.
گفت ای کز غم هجر تو بزندان بودم
همه گر مرحله پیمای بیابان بودم
هوش مصنوعی: من به خاطر فراق تو، تمام زندگی‌ام در زنجیر غم بود و حتی اگر در سخت‌ترین مراحل بیابان هم قدم گذاشته بودم.
«آمدی وه که چه مشتاق و پریشان بودم »
«تا برفتی زبرم صورت بیجان بودم»
هوش مصنوعی: تو که آمدی، من چقدر امیدوار و مضطرب بودم! اما وقتی رفتی، احساس کردم مثل یک جسم بی‌جان هستم.
جگرم راز عطش خسته و نفتیده نگر
گردنم راز رسن رنجه و سائیده نگر
هوش مصنوعی: دل من داستان عطشی را دارد که خسته و بی‌چیز است، و گردنم نشانه‌ای از درد و رنجی را نشان می‌دهد که به خاطر بند و زنجیر است.
صورتم نیلی ازسیلی اعداست هنوز
اثر کعب نیم ظاهر از اعضاست هنوز
هوش مصنوعی: صورت من هنوز از ضرب و شتم دشمنان کبود است و آثار آن ضربه‌ها بر بدنم باقی مانده است.
زین عباد بزنجیر غم افزاست هنوز
ام لیلی پی فرزند دلاراست هنوز
هوش مصنوعی: غم و اندوه هنوز بر جان من سنگینی می‌کند، و ام‌لیلی هنوز در جستجوی فرزندش است و دلیلی برای امیدواری ندارد.
«همچو فرهاد بود کوهنکنی پیشه ما »
«سنگ ما سینه ماناخن ما تیشه ما »
هوش مصنوعی: ما هم مانند فرهاد، دارای شجاعت و تلاش بسیار در کار خود هستیم. سنگ‌های سخت و چالش‌ها را با تمام توان و ابزارهایی که داریم، می‌شکنیم و بر آنها غلبه می‌کنیم.
ولی از بخت فرو خفته فرا جست زخواب
دید برخشت سر خویش نه بردامن باب
هوش مصنوعی: اما از شومی و بدشانسی خود به پا خواست و از خواب عمیق خود بیرون آمد. او در خواب، بر روی تشک سر خود، خواب‌های بدی دید و از دامن پدرش فاصله گرفت.
گفت کوآنکه زدود از دل و جانم تب و تاب
زچه ننموده درنگ وز چه فرموده شتاب
هوش مصنوعی: بگو چه کسی باعث شد که از قلب و جانم اضطراب و هیجان برطرف شود، و چرا هیچ وقفه‌ای نکرده‌ام و چرا به شتاب ادامه داده‌ام؟
گرچه از مژه در اشک همی سفتم من
لیک جز درد دل خو یش نمی گفتم من
هوش مصنوعی: هرچند که از چشمانم اشک می‌ریزد، اما تنها از درد خودم چیزی نمی‌گویم.
بکجا رفت پدر از بر غمگین دل من
او که آگاه شد از حال من و منزل من
هوش مصنوعی: پدر کجا رفت؟ دل غمگین من در انتظار اوست. او که از حال و احوال و وضعیت زندگی من باخبر بود.
مگر آزرد و را صحبت ناقابل من
یا که افسرده شد از تیرگی محفل من
هوش مصنوعی: آیا سخنان عادی من باعث ناراحتی او شد یا اینکه از تاریکی جو پیرامون من اندوهگین گردید؟
این همه خواری ما بی گل رخسارش بود
اوکه میرفت بما از چه سرو کارش بود
هوش مصنوعی: این همه ذلت و ناچیزی که ما تحمل می‌کنیم به خاطر زیبایی چهره اوست. او که از ما دور می‌شود، نمی‌داند که چه ارتباطی با ما دارد.
اهل بینی که بد از خواب نهفته غمشان
باز آهوی حرم داد زرامش رمشان
هوش مصنوعی: کسانی را می‌بینید که پس از بیداری از خواب، غم‌هایشان آشکار می‌شود و مانند آهویی که در مکانی مقدس به آرامش رسیده، حالشان ناآرام است.
تاره گردید از آن قصه کهن ماتمشان
چرخ لرزنده شد از ناله زیر و بمشان
هوش مصنوعی: از آن داستان قدیمی، غم و اندوه آنها چنان شدت پیدا کرد که حتی چرخ زمان نیز به شدت از ناله‌های عمیق و زیر و بم آنها به تپش درآمد.
سبک از خواب گران جست و سرشوم یزید
گفت باز این اسرارا چه ستم گشته مزید
هوش مصنوعی: سبک از خواب سنگین برخاست و به یزید گفت که این اسرار چه بر ما افزوده شده است.
خادمی داد جوابش که یتیمی زحسین
دیده در خواب پدر وز گهر آموده دو عین
هوش مصنوعی: یک خدمتکار پاسخ داد که یتیمی خواب پدرش را دیده و از چشمان او اشک‌ها مانند مروارید آماده شده است.
گفت برخیز بطشت زر وسرپوش لجین
سر سردار سرانرا بنهش بین یدین
هوش مصنوعی: برخیز و طلا و کلاه نقره‌ای را بردار و به سر سرداران بنه.
مگرش کشته ندانسته نموید چندین
من بخوابم خوش و او باب نجوید چندین
هوش مصنوعی: آیا او به صورت ناخواسته به من آسیب رسانده است که من در خواب خوشی به سر می‌برم و او این همه در جستجوی من نیست؟
خادم اینسان چو نهادش سر و سرپوش به پیش
گفت کی خواست غذا آنکه ندارد سر خویش
هوش مصنوعی: وقتی که خدمت‌گزار برای انسان کلاه و سرپوشش را گذاشت، پیش او گفت: "کی حاضر است غذا بخورد کسی که خود را نمی‌شناسد و از خود بی‌خبر است؟"
زینبش گفت که ای راحت مجموع و پریش
نی غذا بلکه تراهست دوای دل ریش
هوش مصنوعی: زینب به او گفت که ای آرامش بخش و همزمان سردرگم، تو تنها غذا نیستی، بلکه تو داروی جراحت های قلب من هستی.
او چو سرپوش نمود از زبر طشت بلند
سر پرخون پدر دید و بیفتاد نژند
هوش مصنوعی: او وقتی که سرپوش را برداشت و از روی طشت بلند، سر خونین پدرش را دید، ناگهان به شدت به زمین افتاد و دچار غم و اندوه شد.
گفت آوخ که امیدم همه ره یافت به بیم
ای پدر خود که بدین کودکیم کرده یتیم
هوش مصنوعی: نفرین به این امید که همه چیز را پیدا کرده‌ام، ولی در عوض فقط ترس و ناامیدی به دست آورده‌ام. ای پدر، تو باعث شدی که در این سن کم احساس یتیمی کنم.
این چه حالیست که یکباره دلم گشت دونیم
بچه روبر سر دور است دگر عرش عظیم
هوش مصنوعی: این چه حالتی است که ناگهان قلبم به دو نیم شده است؟ بچه‌اش در دوردست‌هاست و دیگر آسمان بلند نیز در این موضوع احساس درد می‌کند.
کاشکی پیشتر از دیدن تو کور شدم
کاشکی زنده زاحوال تو درگور شدم
هوش مصنوعی: ای کاش پیش از دیدنت نابینا می‌شدم و ای کاش به خاطر حال تو در آرامش و سکوت قبر جا می‌گرفتم.
که بریده است بشمشیر رگ گردن تو
که جدا کرده منور سرتو از تن تو
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که با شمشیری که به کار رفته، رگ گردن تو بریده شده و سر تو از بدنت جدا شده است.
که بخون کرده تر آن خط به از سوسن تو
که زده چوب بلبهای ز در مخزن تو
هوش مصنوعی: خط زیبای تو به قدری شیرین و دل‌نشین است که با هیچ چیز دیگری قابل مقایسه نیست. حتی صدای خوش بلبل هم نمی‌تواند به اندازه‌ی زیبایی کلام تو دلنشین باشد. خط تو پیش من مانند یک گنجینه‌ است که ارزش و زیبایی آن بر هیچ چیز دیگری برتری دارد.
که بخاکستر از آئینه تو زنگ زده
که به پیشانی نورانی تو سنگ زده
هوش مصنوعی: آئینه تو با گذشت زمان آسیب دیده و زنگ زده است، در حالی که پیشانی درخشان و نورانی تو بی‌نقص و عالی باقی مانده است.
بود سرگرم سرشاه که شد سرد تنش
جان زانبوهی غم کرد فرار از بدنش
هوش مصنوعی: در حالتی که مشغول خدمت به پادشاه بود، ناگهان سرش سرد شد و احساس کرد که از شدت اندوه جانش از بدنش جدا می‌شود.
نعره آل علی شد چو بلند از حزنش
رفت اشارت زیزند از پی غسل وکفنش
هوش مصنوعی: وقتی صدای بلندِ حزن‌انگیز علی برخواست، نشانه‌ای از غم و اندوهش بود و افراد، با شتاب به دنبال غسل و آماده‌سازی او برای دفن رفتند.
چشم تاج الشعرا در غم او جیحون شد
زان غریبی که بلاغسل وکفن مدفون شد
هوش مصنوعی: چشم شاعران بزرگ به دلیل غم او مانند جیحون پر آب شده است؛ چرا که او با حالتی غریب و بدون غسل و کفن دفن شده است.