گنجور

شمارهٔ ۲ - ورود سر مبارک آنحضرت بر دیر راهب

در ره شام یکی روز بهنگام غروب
ره بدیری شد شان آل علی زاهل ذنوب
راهبی بود درآن دیر مبرا زعیوب
بلکه از پاک دلی آگه از اسرارغیوب
های و هوی سپهش رهبر بربام آمد
بام تصحیف پذیرفت و ورا نام آمد
دید یک سوی سپاهی همه خون خوار ولئیم
گوی بر بوده به تلبیس زشیطان رجیم
وز دگر سواسرائی همه چون دریتیم
بسته و خسته و پژمرده و مجروح و سقیم
گفت شد روز سپیدم همه چون شام سیاه
ای چه فتنه است که زد بر در دیرم خرگاه
ناگه افتاد نگاهش بسنان و سرچند
نه سر چند که از حسن مه انور چند
نه مه چند که از نور خور خاور چند
نه خور چند که از طلعت حق مظهر چند
ناگه آمد سری از جرگ سرانش بنظر
که فروتر زخدا بود و فراتر زبشر
ظاهر از ناصیه اش حشمت شاهی نگریست
مختفی در رخش آثار آلهی نگریست
بل به غیبش حشمی لایتناهی نگریست
قدسیان را زجلالش بگواهی نگریست
نور برعرش روان از لب خون بسته او
حق درخشنده زپیشانی بشکسته او
روی برسوی عمرکرد که ای پشت سپاه
این سرکیست که رخشد زبرنیزه چو ماه
مانده مشتی زرم از مال پدر طاب ثراه
زر ببر سربده انکار مکن عذر مخواه
مگر از پرتو این سرشب خود روز کنم
چاره ساز بدفع غم جان سوز کنم
عمرش از پی زر دل بنوازید بسر
زآنکه این سر نبرید او زبدن جز پی زر
راهب آن سر بگرفت و به فلک سود افسر
دیر را از رخ اوکرد پر از شمس و قمر
گرد و خون شست زخط و رخش ازمشک وگلاب
ساخت ابروی ورا بهر عبادت محراب
هاتفی ناگهش ازغیب ثنا خوان گردید
کای دل افسرده همه مشکلت آسان گردید
وجه یزدان چوز احسان بتو مهمان گردید
دیر تو کعبه شد وکفر تو ایمان گردید
هان که با گیسوی او یاد چلیپا نکنی
نزد لعلش سخن از روح مسیحا نکنی
گفت یا رب بحق عیسی و جاه و فر او
هم به تهمت زده مریم که بود مادر او
که سخن گوید از این سر لب جان پرور او
تا بدانم که چه آورده جهان برسر او
لب گشود آن سرو فرمود بآهنگ عجیب
که چه خواهی زمن کشته مظلوم و غریب
گفت دانم که غریبی تو و مظلوم و قتیل
لیک ماه فلک کیستی ای شاه جلیل
گفت از نسل محمد گل بستان خلیل
پدرم حیدر وعم جعفر و عباس و عقیل
مادرم فاطمه کو زهره زهرا باشد
خود حسینم که سرم برنی اعدا باشد
چونکه راهب زوی این گفته جانسوز شنید
زد بسر رفت زدست اشک فشان جامه درید
هی برخساره او چهره زحسرت مالید
گفت ای کزتو شبم را سحر بخت دمید
برندارم بعبث روی ز رویت بخدا
تا نگوئی که شفاعت کنمت روز جزا
سربدو گفت که ای مهر و وفا رافع تو
دین جدم بگزین تا که شوم شافع تو
گفت راهب که بقربان تو وصانع تو
رستم از بدعت تثلیث و شدم تابع تو
زآنچه کردم همه عمر پشیمان گشتم
باش آگاه که از صدق مسلمان گشتم
صبحگاهان که عمر سربگرفت ازکف وی
گفت با ناله که ای فرقه دلداده بغی
دیگر این تافته سر را مفرازید به نی
که بسی منزلتش هست برداور حی
نشنیدند و پس از وی زبرنی کردند
توسن شادی جیحون زمحن پی بردند

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

در ره شام یکی روز بهنگام غروب
ره بدیری شد شان آل علی زاهل ذنوب
هوش مصنوعی: در راه شام، یک روز هنگام غروب، به درب خانه‌ای رسیدم که متعلق به خانواده علی (علیه‌السلام) بود و آن‌ها از گناهکاران دور و پاک بودند.
راهبی بود درآن دیر مبرا زعیوب
بلکه از پاک دلی آگه از اسرارغیوب
هوش مصنوعی: یک راهب در آن صومعه وجود داشت که از تمام عیب‌ها پاک بود و به خاطر پاکی دلش از اسرار نهانی آگاه بود.
های و هوی سپهش رهبر بربام آمد
بام تصحیف پذیرفت و ورا نام آمد
هوش مصنوعی: آشفتگی و هیاهوی سربازان به گوش می‌رسد و رهبر آن‌ها بر بالای بام آمده است. این بام نمادی از موقعیت و جایگاه اوست که به خاطر نامش قابل توجه شده است.
دید یک سوی سپاهی همه خون خوار ولئیم
گوی بر بوده به تلبیس زشیطان رجیم
هوش مصنوعی: یک طرف لشکر، همه خون‌خوار و زشت‌رفتار هستند که با تزویر و فریبند و به شیطان لعین وابسته‌اند.
وز دگر سواسرائی همه چون دریتیم
بسته و خسته و پژمرده و مجروح و سقیم
هوش مصنوعی: همه‌ی کسانی که از دیگر سو سر می‌زنند، مانند یک درخت که خشک و خسته و پژمرده و مجروح و بیمار شده است، حال و روز خوبی ندارند.
گفت شد روز سپیدم همه چون شام سیاه
ای چه فتنه است که زد بر در دیرم خرگاه
هوش مصنوعی: گفت: روز روشن من مانند شبی تاریک است. چه آشوبی اینجا به پا کرده که بر در خانقاه و آرامشم سایه افکنده است؟
ناگه افتاد نگاهش بسنان و سرچند
نه سر چند که از حسن مه انور چند
هوش مصنوعی: ناگهان نگاهش به چند نفر افتاد، به گونه‌ای که نمی‌دانست از زیبایی آن ماه روشن چند نفر مجذوب شده‌اند.
نه مه چند که از نور خور خاور چند
نه خور چند که از طلعت حق مظهر چند
هوش مصنوعی: نه ماهی که نورش از خورشید شرق است، و نه خورشیدی که جلوه‌گاه زیبایی خدایی است.
ناگه آمد سری از جرگ سرانش بنظر
که فروتر زخدا بود و فراتر زبشر
هوش مصنوعی: ناگهان از میان سران قوم، فردی مشاهده شد که به نظر می‌رسید برتر از خداوند و فراتر از انسان‌هاست.
ظاهر از ناصیه اش حشمت شاهی نگریست
مختفی در رخش آثار آلهی نگریست
هوش مصنوعی: ظاهر از پیشانی‌اش تجلی عظمت پادشاهی را می‌نمایاند و در چهره‌اش نشانه‌های خدایی را مشاهده می‌کنی.
بل به غیبش حشمی لایتناهی نگریست
قدسیان را زجلالش بگواهی نگریست
هوش مصنوعی: او به عظمت و شکوهی بی‌پایان نگریست و فرشتگان را به شواهد جلال و بزرگی‌اش مشاهده کردند.
نور برعرش روان از لب خون بسته او
حق درخشنده زپیشانی بشکسته او
هوش مصنوعی: نور و روشنی از بالای عرش به سمت پایین می‌آید و این نور ناشی از لب‌های خونین اوست. حقیقتی درخشان از پیشانی شکسته‌اش به نمایش درآمده است.
روی برسوی عمرکرد که ای پشت سپاه
این سرکیست که رخشد زبرنیزه چو ماه
هوش مصنوعی: به سوی زندگی نگاه کن، زیرا ای پشتیبان جنگ، این چه سر و شکلی است که مانند ماه از زیر نیزه‌ها نمایان می‌شود.
مانده مشتی زرم از مال پدر طاب ثراه
زر ببر سربده انکار مکن عذر مخواه
هوش مصنوعی: اگر مقدار کمی از مال پدرت باقی مانده، آن را رد نکن و بهانه و عذر نیاور.
مگر از پرتو این سرشب خود روز کنم
چاره ساز بدفع غم جان سوز کنم
هوش مصنوعی: آیا ممکن است که با نور این شب، روزی برای خود بسازم و راه حلی برای غم عذاب‌آور خود پیدا کنم؟
عمرش از پی زر دل بنوازید بسر
زآنکه این سر نبرید او زبدن جز پی زر
هوش مصنوعی: زندگی‌اش را صرف جمع کردن ثروت کرد و دلش به این سر نوشت آرامش نمی‌یابد، زیرا این سر به خاطر دنیای مادی از بدن جدا نمی‌شود.
راهب آن سر بگرفت و به فلک سود افسر
دیر را از رخ اوکرد پر از شمس و قمر
هوش مصنوعی: راهب سر خود را به سوی آسمان بلند کرد و تاج دیر را از چهره‌اش برداشت، به‌طوری‌که او را پر از نور خورشید و ماه کرد.
گرد و خون شست زخط و رخش ازمشک وگلاب
ساخت ابروی ورا بهر عبادت محراب
هوش مصنوعی: غبار و خون را از خط و چهره‌اش شست و با مشک و گلاب ابرویش را درست کرد تا در برابر او عبادت کند.
هاتفی ناگهش ازغیب ثنا خوان گردید
کای دل افسرده همه مشکلت آسان گردید
هوش مصنوعی: ناگهان صدایی از عالم غیب به گوش رسید و به دل ناامید من گفت که ای دل غمگین، همه مشکلاتت به راحتی حل خواهد شد.
وجه یزدان چوز احسان بتو مهمان گردید
دیر تو کعبه شد وکفر تو ایمان گردید
هوش مصنوعی: وقتی که خداوند با لطف و رحمتش به تو نزدیک شد، مکان عبادت و پرستش تو تبدیل به کعبه‌ای شد که جایگاه ایمان و اعتقاد است، و درنتیجه، کفر و ناپاکی‌هایت به ایمان و باور تبدیل شد.
هان که با گیسوی او یاد چلیپا نکنی
نزد لعلش سخن از روح مسیحا نکنی
هوش مصنوعی: اینجا به ما می‌گوید که وقتی با موهای او روبرو می‌شوی، نباید به یاد صلیب بیفتی و جلوی لب‌های او دربارهٔ روح مسیح سخن به میان نیاوری. در واقع، عشق و زیبایی او چنان غالب است که نباید به چیزهای دیگر فکر کنی.
گفت یا رب بحق عیسی و جاه و فر او
هم به تهمت زده مریم که بود مادر او
هوش مصنوعی: خداوند، به حق عیسی و مقام و منزلت او، تو را قسم می‌دهم که مریم، مادر او، به ناحق متهم شده است.
که سخن گوید از این سر لب جان پرور او
تا بدانم که چه آورده جهان برسر او
هوش مصنوعی: کسی که از دل و جان حرف می‌زند، می‌خواهم بفهمم که او چه تجربه‌ای از زندگی و دنیا دارد.
لب گشود آن سرو فرمود بآهنگ عجیب
که چه خواهی زمن کشته مظلوم و غریب
هوش مصنوعی: سرو بلندی شروع به صحبت کرد و با لحن جذابی گفت: "از من، که کشته‌ای مظلوم و تنها هستم، چه چیزی می‌خواهی؟"
گفت دانم که غریبی تو و مظلوم و قتیل
لیک ماه فلک کیستی ای شاه جلیل
هوش مصنوعی: می‌گوید: می‌دانم که تو غریب و مظلوم و کشته‌ای، اما ای پادشاه بزرگ، آن ستاره بزرگ چه کسی است؟
گفت از نسل محمد گل بستان خلیل
پدرم حیدر وعم جعفر و عباس و عقیل
هوش مصنوعی: می‌گوید که او از نسل پیامبر اسلام، محمد (ص)، و خانواده‌ی بزرگ و بزرگوار خلیل (ع) است. پدرش حیدر و عمویش جعفر، عباس و عقیل از افراد برجسته‌ای هستند که در این نسل قرار دارند.
مادرم فاطمه کو زهره زهرا باشد
خود حسینم که سرم برنی اعدا باشد
هوش مصنوعی: مادرم فاطمه است که مانند زهره (مظهر زیبایی) می‌باشد، و من حسینم که هرچند در برابر دشمنان قرار دارم، اما سرم را از آنها برنمی‌دارم.
چونکه راهب زوی این گفته جانسوز شنید
زد بسر رفت زدست اشک فشان جامه درید
هوش مصنوعی: وقتی راهب این سخن جانسوز را شنید، به سر خود زد و از شدت اندوه اشک‌هایش سرازیر شد و لباسش را پاره کرد.
هی برخساره او چهره زحسرت مالید
گفت ای کزتو شبم را سحر بخت دمید
هوش مصنوعی: او با حسرت بر روی خود دست می‌مالد و می‌گوید: «ای کسی که با وجود تو، شب‌های من به صبح خوشبختی تبدیل شده‌اند.»
برندارم بعبث روی ز رویت بخدا
تا نگوئی که شفاعت کنمت روز جزا
هوش مصنوعی: من هرگز روی خود را از تو برنمی‌دارم، حتی اگر به خاطر آن در روز جزا به شفاعت من نیازی نداشته باشی.
سربدو گفت که ای مهر و وفا رافع تو
دین جدم بگزین تا که شوم شافع تو
هوش مصنوعی: سربدو درخواست می‌کند که ای نشانه محبت و وفاداری، دین جد من را بپذیر تا من نیز شفاعت تو را بکنم.
گفت راهب که بقربان تو وصانع تو
رستم از بدعت تثلیث و شدم تابع تو
هوش مصنوعی: راهب گفت که من به خاطر تو و به خاطر آن سازنده‌ات، رستم، از بدعت سه‌گانه گذشته‌ام و اکنون پیرو تو هستم.
زآنچه کردم همه عمر پشیمان گشتم
باش آگاه که از صدق مسلمان گشتم
هوش مصنوعی: از تمام کارهایی که در طول عمرم انجام دادم، پشیمان هستم. اما بدان که از عمق قلبم به اسلام ایمان آورده‌ام.
صبحگاهان که عمر سربگرفت ازکف وی
گفت با ناله که ای فرقه دلداده بغی
هوش مصنوعی: هر صبح که روز تازه‌ای آغاز می‌شود، او با صدای دردناکی می‌گوید: ای گروه عاشقان، چه سختی و رنجی را تحمل می‌کنید.
دیگر این تافته سر را مفرازید به نی
که بسی منزلتش هست برداور حی
هوش مصنوعی: دیگر این سر را با نی بلند نکنید، زیرا از این مقام او بسیار ارجمند است و باید آن را در نظر داشت.
نشنیدند و پس از وی زبرنی کردند
توسن شادی جیحون زمحن پی بردند
هوش مصنوعی: آنها پس از او، به سراغ شادابی و نشاطی رفتند که مانند اسب تیزپای جیحون بود و به اوج شادی و خوشحالی پی بردند.