گنجور

شمارهٔ ۱ - در عزیمت خامس آل عبا (ع)

شاه لاهوت گذر خسرو ناسوت گذار
گشت چون بیکس و شد بر زبر اسب سوار
دخت و اخت وزن و فرزند و کنیزان نزار
ازحرم زد بدو چارش صف هشتاد و چهار
همه بر دوره او اشک فشان جمع شدند
بال و پر ریخته پروانه آن شمع شدند
در یمینش بگلو بوسه زنان خواهر او
در یسارش بسم اسب رخ دختر او
در جنوبش بفغان عصمت جان پرور او
در شمالش به جزع عترت بی یاور او
آن یکی گفت مرا برکه سپاری آخر
و آن دگر گفت که خود رای چه داری آخر
شه بصد جهد برون زد علم از عالم جسم
لیکن افتاد دل از عالم روحش بطلسم
دید زارواح رسل تا بملایک همه قسم
هردمش از پی نصرت همه خوانند باسم
گفت لاحول ولا قوه الا بالله
که چو از جسم جهم روح مرا بندد راه
ملک آب بگفت امرکن ای جان دوکون
تا من این فرقه کنم غرقه چو قوم فرعون
یا بنوش آب الا آب خضر را تو زعون
بلکه درآب خضر بی تو نه رنگ است و نه لون
گفت با خالق آب این همه از آب مناز
ایملک خویش مکش پیش مران بیش متاز
ملک آتش گفت ایکه تو آن مظهر بیم
که خورد آب زجوی سخطت نار جحیم
رخصتی تا که زنم شعله برین جیش لئیم
که مرا بردن فرمان تو فخریست عظیم
گفت هان ای ملک نار عبث تند مشو
یا به تسلیم بمان یا که بتعظیم برو
ملک باد بگفت اذن ده ای لجه جود
تا بر انداز مشان نام زاقلیم وجود
خود شوند ارهمه چون طایفه عاد و ثمود
از دمی بر گسلانم من از آنجمله عقود
گفت مفریب مرا ای ملک از ملک سپنج
قصه از عاد مکن داد مزن باد مسنج
ملک خاک که در مغز بسی بودش شور
گفت ای صد چو سلیمان بحضور تو چو مور
عجز من بین و اجازت ده و برتاب ستور
تا چو قارون همه را زنده نمایم درگور
گفت نه باد ز سرای ملک خیره سرای
آتش انگیز مشو خاک مخور اب مسای
چون ملکهای عناصر باسف بازشدند
عرشیا جمله سوی فرش بپرواز شدند
نی زحق یاوریش را همه ممتازشدند
جان بکف برزده صف همدم و همراز شدند
تا بکوبند بلاد همه چون امت لوط
یا نمایند نگین آنچه زمهر است شروط
خواست تا بر رخشان صیحه زند جبرائیل
جست تا ازکفشات رزق ستد میکائیل
رفت تا بر سرشان صور دمد اسرافیل
تاخت تا از تنشان روح برد عزرائیل
شاه از عشق به حق باز نپرداخت بکس
که بدی یاری او عاطفت باری و بس
شد بمیدان و محاسن بکف دست نهاد
گفت ای قوم اگرم باز ندانید نژاد
منم آنکس که نبی بوسه بلبهایم داد
این سخن را همه بشنیده و دارید بیاد
هست آیا زشما کس که کند یاری من
یا نخواهد ز پس عزت من خواری من
عوض یاری او سنگ زدندش بجبین
خون پیشانی او رفت بگردون ز زمین
هرکماندار زدش تیر به پیکر زکمین
هر ستمکار زدش نیزه به پهلو ازکین
ناگهان خصم زدش تیغ بدانسان برفرق
که شد از ضربه وی برنس او در خون غرق
آمد از زخم فزون از بر اسب بزیر
جسمش از نیزه چو در بیشه نهان گردد شیر
بیمناکان پی خون ریختنش گشته دلیر
برق شمشیر همی تافت ببرق شمشیر
سرش از تن ببریدند و بلرزید فلک
جان جیحون زغمش عیش ربا شد زملک

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

شاه لاهوت گذر خسرو ناسوت گذار
گشت چون بیکس و شد بر زبر اسب سوار
هوش مصنوعی: پادشاهی که از عالم الهی عبور کرده، به دنیای مادی و انسانی پا گذاشت و همچون فردی تنها و بی‌کس، سوار بر اسب شد.
دخت و اخت وزن و فرزند و کنیزان نزار
ازحرم زد بدو چارش صف هشتاد و چهار
هوش مصنوعی: دختر و خواهر و فرزندان و کنیزانی که در حرم بودند، برای او تعداد هشتاد و چهار صف تشکیل دادند.
همه بر دوره او اشک فشان جمع شدند
بال و پر ریخته پروانه آن شمع شدند
هوش مصنوعی: همه جمع شدند و به خاطر او گریه کردند، مانند پروانه‌ای که بال و پرش را به خاطر آن شمع از دست داده است.
در یمینش بگلو بوسه زنان خواهر او
در یسارش بسم اسب رخ دختر او
هوش مصنوعی: در سمت راست او، خواهرش با بوسه‌های محبت‌آمیز حضور دارد و در سمت چپش، اسب زیبا با چهره دخترش در حال حرکت است.
در جنوبش بفغان عصمت جان پرور او
در شمالش به جزع عترت بی یاور او
هوش مصنوعی: در سمت جنوب، صدای ناله و فریاد به خاطر عصمت و پاکی وجود او به گوش می‌رسد و در شمال، جز پیکره او که از نسل اوست و بدون کمک و پشتیبانی مانده، چیزی نیست.
آن یکی گفت مرا برکه سپاری آخر
و آن دگر گفت که خود رای چه داری آخر
هوش مصنوعی: یکی گفت: آیا می‌توانی مرا به حال خود بگذاری و به من خیانت کنی؟ دیگری پرسید که تو چه نظری داری و چرا باید دلسرد شوی؟
شه بصد جهد برون زد علم از عالم جسم
لیکن افتاد دل از عالم روحش بطلسم
هوش مصنوعی: پادشاه با تلاش بسیار علم و دانش را از دنیای مادی به دست آورد، اما دل او به دلیل جادو یا طلسم از دنیای معنوی جدا شد.
دید زارواح رسل تا بملایک همه قسم
هردمش از پی نصرت همه خوانند باسم
هوش مصنوعی: این بیت اشاره به این دارد که تمام موجودات، از جمله ارواح پیامبران و فرشتگان، به صورت مداوم و بی‌وقفه برای یاری و نصرت یکدیگر دعا می‌کنند و نام خدا را در این مسیر می‌برند. یعنی همه در تلاشند که به یکدیگر کمک کنند و از قدرت الهی یاری بجویند.
گفت لاحول ولا قوه الا بالله
که چو از جسم جهم روح مرا بندد راه
هوش مصنوعی: گفت که هیچ قدرت و نیرویی جز به کمک خداوند نیست، زیرا وقتی که روح من از بدن جدا شود، هیچ راهی برای من وجود ندارد.
ملک آب بگفت امرکن ای جان دوکون
تا من این فرقه کنم غرقه چو قوم فرعون
هوش مصنوعی: ملک آب به جان دوکون می‌گوید: دستور بده تا من این گروه را غرق کنم، همان‌طور که قوم فرعون را غرق کردم.
یا بنوش آب الا آب خضر را تو زعون
بلکه درآب خضر بی تو نه رنگ است و نه لون
هوش مصنوعی: تو می‌توانی آب بنوشی، اما آب خضر را ننوش. زیرا بدون تو، در آب خضر نه رنگی وجود دارد و نه جلوه‌ای.
گفت با خالق آب این همه از آب مناز
ایملک خویش مکش پیش مران بیش متاز
هوش مصنوعی: با خالق آب صحبت نکن و از او طلب نکن. مالکیت خود را فراموش نکن و هرگز به او حمله نکن.
ملک آتش گفت ایکه تو آن مظهر بیم
که خورد آب زجوی سخطت نار جحیم
هوش مصنوعی: فرشته آتش گفت: ای آن که نماد ترس هستی، تو که از جوی عصبانیتت، آتش جهنم را می‌خوری.
رخصتی تا که زنم شعله برین جیش لئیم
که مرا بردن فرمان تو فخریست عظیم
هوش مصنوعی: اجازه‌ای می‌خواهم تا به این آتش بیفزايم، زیرا این کار در دستور تو برای من افتخاری بزرگ است.
گفت هان ای ملک نار عبث تند مشو
یا به تسلیم بمان یا که بتعظیم برو
هوش مصنوعی: شخصی به ملک نار (آتش) می‌گوید که بی‌دلیل و به‌سرعت عمل نکن، بلکه یا تسلیم باش یا با احترام و ارادت برو.
ملک باد بگفت اذن ده ای لجه جود
تا بر انداز مشان نام زاقلیم وجود
هوش مصنوعی: ملک باد گفت: ای دریا، اجازه بده تا نام زاغ را از سرزمین وجود پاک کنم.
خود شوند ارهمه چون طایفه عاد و ثمود
از دمی بر گسلانم من از آنجمله عقود
هوش مصنوعی: اگر همه مانند قوم عاد و ثمود شوند، من به خاطر یک لحظه از آن‌ها جدا می‌شوم و ارتباطم با آن‌ها قطع خواهد شد.
گفت مفریب مرا ای ملک از ملک سپنج
قصه از عاد مکن داد مزن باد مسنج
هوش مصنوعی: ای ملک، مرا فریب نده و از داستان قوم عاد سخن مگوی. نکن که به من آسیب برسانی و داد و فریاد نکن که موجب نگرانی شود.
ملک خاک که در مغز بسی بودش شور
گفت ای صد چو سلیمان بحضور تو چو مور
هوش مصنوعی: در اینجا، تصویری فراگیر از قدرت و عظمت الهی و انسانی ارائه شده است. شاعر به یک ملک خاکی اشاره می‌کند که از درونش شور و هیجان بسیاری وجود دارد. او با مقایسه خود به سلیمان که پادشاهی بزرگ و با شکوه بود، از خود تواضع نشان می‌دهد و خود را در برابر خداوند کوچک و ناچیز می‌داند، همانند موری که نسبت به سلیمان عظیم است. این بیانگر حس احترام و خضوع در برابر قدرت‌های بالای الهی است.
عجز من بین و اجازت ده و برتاب ستور
تا چو قارون همه را زنده نمایم درگور
هوش مصنوعی: من ناتوانیم را ببین و اجازه‌ام بده، تا ناتوانی‌ام را تحمل کنی. تا زمانی که مثل قارون، همه را از خاک زنده کنم.
گفت نه باد ز سرای ملک خیره سرای
آتش انگیز مشو خاک مخور اب مسای
هوش مصنوعی: نکن به خودت اجازه بدهی که با وسوسه‌ها و مشکلات زندگی دچار سردرگمی شوی. از نیرنگ‌ها و فتنه‌هایی که تو را به بی‌راهه می‌برند، دوری کن و نسبت به آن‌ها هوشیار باش.
چون ملکهای عناصر باسف بازشدند
عرشیا جمله سوی فرش بپرواز شدند
هوش مصنوعی: زمانی که ملک‌های عناصر آزاد شدند، همهٔ فرشتگان به سمت زمین پرواز کردند.
نی زحق یاوریش را همه ممتازشدند
جان بکف برزده صف همدم و همراز شدند
هوش مصنوعی: نی به کمک حق، همه از هم متمایز شدند و جان بر کف، در صف ایستادند و دوستان و همرازان یکدیگر شدند.
تا بکوبند بلاد همه چون امت لوط
یا نمایند نگین آنچه زمهر است شروط
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که ممکن است سرزمین‌ها و کشورهای مختلف را مانند ملت لوط، که مورد عذاب الهی قرار گرفتند، ویران کنند. یا ممکن است آنچه در دل دارند و به عنوان معایب و ناپسندها وجود دارد، به نمایش بگذارند.
خواست تا بر رخشان صیحه زند جبرائیل
جست تا ازکفشات رزق ستد میکائیل
هوش مصنوعی: خواست تا فرشته جبرائیل بر چهره آنها فریاد زند، اما میکائیل تلاش کرد تا روزی آنها را از دستشان برباید.
رفت تا بر سرشان صور دمد اسرافیل
تاخت تا از تنشان روح برد عزرائیل
هوش مصنوعی: رفت تا روز قیامت فرا برسد و فرشته اسرافیل با صورش دمیده و روح‌ها از بدن‌ها جدا شود. عزرائیل، فرشته مرگ، خواهد آمد تا جان مردم را بگیرد.
شاه از عشق به حق باز نپرداخت بکس
که بدی یاری او عاطفت باری و بس
هوش مصنوعی: پادشاه به خاطر عشق به حق از مسئولیت‌ها و وظایف خود غافل نشد، زیرا که عشق و محبت او به خداوند بسیار عمیق و فراوان بود.
شد بمیدان و محاسن بکف دست نهاد
گفت ای قوم اگرم باز ندانید نژاد
هوش مصنوعی: به میدان آمد و با دست خود محاسن را گرفت و گفت: ای مردم، اگر هنوز ندانید که نژاد من چیست، با من صحبت کنید.
منم آنکس که نبی بوسه بلبهایم داد
این سخن را همه بشنیده و دارید بیاد
هوش مصنوعی: من کسی هستم که پیامبر بر لبانم بوسه زد، این جمله را همه شنیده‌اند و به یاد دارند.
هست آیا زشما کس که کند یاری من
یا نخواهد ز پس عزت من خواری من
هوش مصنوعی: آیا کسی از شما هست که به من کمک کند یا نخواهد در ازای جایگاه و شان من موجب خفت و تحقیر من شود؟
عوض یاری او سنگ زدندش بجبین
خون پیشانی او رفت بگردون ز زمین
هوش مصنوعی: به جای حمایت از او، به او ضربه‌ زدند و خون پیشانی‌اش به آسمان پرتاب شد و از زمین جاری گردید.
هرکماندار زدش تیر به پیکر زکمین
هر ستمکار زدش نیزه به پهلو ازکین
هوش مصنوعی: هر کمان‌داری از دور به او تیر زد و هر ستمکاری هم با نیزه به پهلویش حمله کرد.
ناگهان خصم زدش تیغ بدانسان برفرق
که شد از ضربه وی برنس او در خون غرق
هوش مصنوعی: ناگهان دشمن با شمشیر به او ضربه‌ای زد که سرش به شدت آسیب دید و به خاطر این ضربه، او در خون خود غوطه‌ور شد.
آمد از زخم فزون از بر اسب بزیر
جسمش از نیزه چو در بیشه نهان گردد شیر
هوش مصنوعی: زخمی به زمین افتاده است و بر اثر آن، روحش از بدنش جدا می‌شود. مانند شیری که در جنگل پنهان می‌شود، او نیز در موقعیتی دشوار قرار گرفته است.
بیمناکان پی خون ریختنش گشته دلیر
برق شمشیر همی تافت ببرق شمشیر
هوش مصنوعی: ترسویان به خاطر خونریزی دلیر شده‌اند و مانند برق، تیغ شمشیر درخشیده و تابناک است.
سرش از تن ببریدند و بلرزید فلک
جان جیحون زغمش عیش ربا شد زملک
هوش مصنوعی: سر او را از بدن جدا کردند و آسمان به لرزه درآمد. روح جیحون به خاطر غم او به عیش و شادمانی رو آورد و از سرزمین خود جدا شد.