شمارهٔ ۱۲ - در نعت خاتم انیبا و رثاء بر قاسم بن حسن مجتبی (ع)
چو از نهان بعیان زد علم رسول مصدق
زخاک جانب افلاک شد خروش انا الحق
مهی زبرج تجرد نهاد رخ به تعین
که ارتباط پذیرفت ازو مقید و مطلق
خوری زمشرق بطحا طلوع کرد که آمد
نجوم چرخ معلق بطوف ارض مطبق
زملک غیب خدیوی سوی شهود قدم زد
که شد مکان همه از لامکان سپاه مضیق
به ایمن اندر جبریلش از حواری مشفق
بایسر اندر میکالش از موالی اشفق
نمود چهره خلیلی که فیض مطبخ جودش
زمغز کله نمرود داده مائده بق
رسید رحمتی از حق که ز اشتمال عمومش
اگر چه شیطان برد امید از او بود احمق
گشاد بال همائی ز اوج سدره قدرت
که زد فلک چو کبوتر برش ز شوق معلق
شه ملایک حاجب محمد آنکه ز واجب
فراتر از حد امکان فرش فراشته منجق
شکافت گرمه روشن همی بکوری دشمن
مدان زمصدر اعجاز او همین یک مشتق
کسی که مهر و مه و عرش و فرش ازوست هویدا
نه درخور است که گوئی از او قمرشده منشق
کدام معجز از این بیش کایزدی جبروتش
زلامکان بمکان زد پی نبوت بیرق
ببارگاه نبوت بد آنزمان متمکن
که در بآب وگل آدم فتاده بود معوق
ز شوق دامن وصلش بطور سیر معانی
دوصد کلیم ارنی گو زده است چاک بطرطق
چو لطف و قهر وی اندردوکون خواست تجسم
شدند آدم و ابلیس و نور و نار مخلق
اگر نه حشمت او تافتی به وادی ایمن
فکیف خر موسی علی الثری و تصعق
ای آن ستوده لولاک کآفرینش ذاتت
شد از بسیط و مرکب برتبه اقدم و اسبق
هنوز رونق هستی نداشت عالم کثرت
که داشت خلوت وحدت ز شمع روی تو رونق
نمود ختم رسل برتو کردگار و عیان شد
که نی بدرج الوهیت از تو گوهر الیق
چنان بحق تو ز توفیق راه وصل گشادی
که قاسم بن حسن ز التجای شاه موفق
چو شد گشاده جهان تنگ برحسین زکوفی
گرفت دامن عم و آستین شکست به مرفق
که ای پناه یتیمان من آن یتیم غریبم
که نیست واسطه ام غیر سیل اشک مروق
فدائی تو شد امروز چه بزرگ و چه کوچک
مراچه شد که نباید شدن برایشان ملحق
زخون کشته چو شنگرف گشته دشت و زغیرت
دلم بسینه طپد همچنانکه توده زیبق
من یتیم که مقهور روزگار شدستم
سرم بتیغ ملمع کشد نه تاج مغرق
وزین گذشته ز تعویذ من ز باب نوشته
که سرنمایمت امروز هدیه برسم ابلق
گرم مقام پسندی برزم خصم زهی فر
ورم مقیم نمائی ببزم دوست خهی دق
شه از شنیدن تعویذ و خون فشاندن قاسم
ورا بطوق کفن سرفراز کرد و مطوق
زعزم رزم وی اندر خیام ساز شد افغان
چنانکه لرزه فتاد از زمین بچرخ معلق
یکیش گفت بمان ای رخت بهشت مصور
یکیش گفت مرو ای غمت جحیم محقق
وی از نشاط روان باختن بشاه شهیدان
باسب پیلتن آورد رخ براندن بیدق
برزمگه شد و از دل کشید نعره و گفتا
که ای گروه زحق بسته چشم از پی ناحق
کجا رواست که پوشد کفن ز قلت ناصر
کسی که دامنش ازخیل انبیاست موثق
میانه دو شط آرام جان ساقی کوثر
زتشنگی بودش جوش همچو بحر معمق
زداغ اکبر و عباس و آتش عطش اینک
تنش بتاب و قدش خم دلش دو نیم و لبش شق
چو دیدزاده سعدش بخواند از رزق وگفتا
که ای بنام تو پیکار وی زگنبد ازرق
یکی بران و بیاور سرش که تا ز یزیدت
خلاع فاخره آید زطوق و یاره و یلمق
جواب داد مرا کز هزار مرد دل افزون
کنم چگونه بطفلی اساس رزم منسق
زخردیش نرسد پای بر رکاب و نشاید
که چون منی شودش همعنان به رمح مدنق
پس آنگه از پسرانش سه تن بکین شد و قاسم
روان بمالک دوزخ نمودشان متعلق
چو سرخ دید بخون زرد چهره پسرانرا
سپید روز سیه شد به سبز دیده ازرق
یکی چو پیل خروشید و شد چو نیل بمیدان
چنانکه تیره ببهرام گورساخت خورنق
ولی زیمن دعای حسین سبط حسن را
نگشت جامه منصوری از هراس ملفق
باوج ابر و بفریاد رعد تاخت و از تن
سرش فکند به تیغی ز برق المع و احرق
عمر ز مردی داماد شه خجل شد وگفتا
که ای زنان سپاهی چنین بخانه مطلق
وی اربهر مو شیریست نی زکودکی افزون
برو شوید یک از چار سوی معرکه ملصق
سپه نمود بتیر و بتیغ جنبش و آمد
ور از چشمه سوزن زمین ماریه اضیق
ز زین نگون شد و پس استغاثه کرد وی از عم
که ای سرشت تو ز اخلاق ذوالمنن متخلق
ببین بقلزم خون چون نهنگ گشته شناور
تنی که هست بفردوس از او بشرم ستبرق
شهنشش بسرآمد ولی چه سود پس انگه
که بود سینه او از سم ستور مسحق
شها ثنای تو ناید یک از هزار ز جیحون
نگارد ار بمدیحت دو صد کتاب منمق
شمارهٔ ۱۱ - درمنقبت شیر خدا و مرثیه خامس آل عبا: چو حق را درمشیت اقتضای جود سرمد شدشمارهٔ ۱۳ - رثاء برخامس آل عبا علیه التحیه والثناء: بجای پست از آن بدخیام اطهر او
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلاتن (مجتث مثمن مخبون)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چو از نهان بعیان زد علم رسول مصدق
زخاک جانب افلاک شد خروش انا الحق
هوش مصنوعی: هنگامی که دانش پیامبر از عالم پنهان به عالم آشکار درآمد، صدای "من حقم" از زمین به آسمانها بلند شد و شگفتی بزرگ را به همراه آورد.
مهی زبرج تجرد نهاد رخ به تعین
که ارتباط پذیرفت ازو مقید و مطلق
هوش مصنوعی: ماه در عرشهی خلسه، چهرهای نمایان کرد که از آن لحظه به بعد، پیوندی میان محدود و نامحدود برقرار شد.
خوری زمشرق بطحا طلوع کرد که آمد
نجوم چرخ معلق بطوف ارض مطبق
هوش مصنوعی: خورشید از سمت مشرق برآمد و درخشش آن باعث شد که ستارهها در آسمان بهصورت معلق در مدار زمین درخشند.
زملک غیب خدیوی سوی شهود قدم زد
که شد مکان همه از لامکان سپاه مضیق
هوش مصنوعی: از دنیای پنهان، خدایی به سوی آگاهی و درک قدم گذاشت که باعث شد همهجا از جایی غیرقابل تعریف پر شود و اوضاع را پیچیده کند.
به ایمن اندر جبریلش از حواری مشفق
بایسر اندر میکالش از موالی اشفق
هوش مصنوعی: در این بیت به موضوعاتی اشاره شده که به عنصر حفاظت یا ایمنی مربوط میشود. به نوعی بیان میکند که پیغامآور بزرگ الهی (جبریل) از سوی همراهان مؤمن و نیکوکاران، حمایت و پشتیبانی میشود. همچنین در مورد محبتی که میان دوستان و همراهان وجود دارد، سخن به میان آمده و نشاندهنده عواطف نیکو و ارتباطات مثبت است. در کل، این جمله به محبت و حمایت متقابل افراد با یکدیگر اشاره دارد.
نمود چهره خلیلی که فیض مطبخ جودش
زمغز کله نمرود داده مائده بق
هوش مصنوعی: چهره دلنشین خلیلی به گونهای است که برکت و مهربانی او به اندازهای است که غذا و نعمت را به ما میرساند، مانند غذایی که از سفره نمرود به ما میرسد.
رسید رحمتی از حق که ز اشتمال عمومش
اگر چه شیطان برد امید از او بود احمق
هوش مصنوعی: رحمت الهی به همه جا رسیده و حتی شیطان هم نمیتواند از این نعمت بینصیب بماند. اگرچه او به اشتباه فکر میکند که هیچ امیدی ندارد، در واقع این رحمت شامل حال همه، حتی او هم میشود.
گشاد بال همائی ز اوج سدره قدرت
که زد فلک چو کبوتر برش ز شوق معلق
هوش مصنوعی: پرندهای با بالهای باز از اوج درخت سدره و قدرتش به پرواز در آمده است، گویی که آسمان مانند یک کبوتر به شوق او به ارتفاعات پرواز میکند.
شه ملایک حاجب محمد آنکه ز واجب
فراتر از حد امکان فرش فراشته منجق
هوش مصنوعی: پادشاه فرشتگان، محمد است که فراتر از هر حد و شرطی، برای او بهترین امکانات و نعمتها فراهم شده است.
شکافت گرمه روشن همی بکوری دشمن
مدان زمصدر اعجاز او همین یک مشتق
هوش مصنوعی: گرمای روشن و پرشور او، دشمنی را که نمیتواند به او برسد، خواهد شکست. از ابتدای قدرتش، همین یک نشانه کافی است.
کسی که مهر و مه و عرش و فرش ازوست هویدا
نه درخور است که گوئی از او قمرشده منشق
هوش مصنوعی: کسی که منبع عشق و زیبایی و قدرت است، جایز نیست که بگویید از او به عنوان مثالی برای قمر استفاده شود.
کدام معجز از این بیش کایزدی جبروتش
زلامکان بمکان زد پی نبوت بیرق
هوش مصنوعی: این بیت به نوعی به قدرت و عظمت خداوند اشاره دارد؛ از معجزاتی که او به نمایش گذاشته، سخن میگوید. خداوند از بالاترین مقام خودش به زمین آمده و با نشانهها و پرچمهای نبوت، پیام خود را به بشر رسانده است. به عبارتی، این بیانگر تأثیرگذاری و نفوذی است که خدا در زندگی انسانها دارد و نشاندهندهی قدرت او در ایجاد تغییرات بزرگ و مهم است.
ببارگاه نبوت بد آنزمان متمکن
که در بآب وگل آدم فتاده بود معوق
هوش مصنوعی: در محضر نبوت، اوضاع بر درستی نبود و وقتی که انسان در گل و لای به سر میبرد، در حقیقت در حال توقف و ناتوانی بود.
ز شوق دامن وصلش بطور سیر معانی
دوصد کلیم ارنی گو زده است چاک بطرطق
هوش مصنوعی: از شوق دیدار او، تمام وجودم تحت تأثیر معانی عمیق قرار گرفته و مانند دوصد پیامبر دعا میکنم که مرا به وجودش برساند و از این حسرت رهایی بخشم.
چو لطف و قهر وی اندردوکون خواست تجسم
شدند آدم و ابلیس و نور و نار مخلق
هوش مصنوعی: زمانی که محبت و خشم او در دو حالت مختلف خواسته شد، آدم و ابلیس، نور و آتش به وجود آمدند.
اگر نه حشمت او تافتی به وادی ایمن
فکیف خر موسی علی الثری و تصعق
هوش مصنوعی: اگر تو هم به بزرگی و عظمت او پی نبری، پس چگونه میخواهی به ایمنی و آرامش برسی؟ مثل خر موسی که بر زمین میافتد و بیحال میشود.
ای آن ستوده لولاک کآفرینش ذاتت
شد از بسیط و مرکب برتبه اقدم و اسبق
هوش مصنوعی: ای موجود ستوده و محبوب، آن کسی که آفرینش وجودت از چیزهای ساده و مرکب به جایگاه نخستین و پیشین رسیده است.
هنوز رونق هستی نداشت عالم کثرت
که داشت خلوت وحدت ز شمع روی تو رونق
هوش مصنوعی: هنوز عالم گستردهای به نام کثرت شکل نگرفته بود، اما در همان خلوتی که وجود داشت، زیبایی و روشنی که از چهرهٔ تو میتابید، باعث رونق و شکوه آن فضا شده بود.
نمود ختم رسل برتو کردگار و عیان شد
که نی بدرج الوهیت از تو گوهر الیق
هوش مصنوعی: خداوند و ختم پیامبران را به تو نشان داد و آشکار شد که تو به مرتبه الوهیت نمیرسی، مگر اینکه از حقیقت تو بهرهمند شوی.
چنان بحق تو ز توفیق راه وصل گشادی
که قاسم بن حسن ز التجای شاه موفق
هوش مصنوعی: تو چنان راهی را برای وصل به خودت فراهم کردی که قاسم بن حسن از پناه تو موفق و رستگار شد.
چو شد گشاده جهان تنگ برحسین زکوفی
گرفت دامن عم و آستین شکست به مرفق
هوش مصنوعی: زمانی که دنیا به روی حسین گشوده شد و تنگیها برای او به پایان رسید، او دامان عموی خود را گرفت و آستینش را با قدرتی خاص و محکم در هم شکست.
که ای پناه یتیمان من آن یتیم غریبم
که نیست واسطه ام غیر سیل اشک مروق
هوش مصنوعی: ای پناه یتیمان، من آن یتیم تنها هستم که تنها وسیله برقراری ارتباطم، سیل اشکهای بیپناهیام است.
فدائی تو شد امروز چه بزرگ و چه کوچک
مراچه شد که نباید شدن برایشان ملحق
هوش مصنوعی: امروز هر کس، چه بزرگ و چه کوچک، به خاطر تو فدای تو شده است. چه بر سر من آمده که باید برای آنها این اتفاق نمیافتاد.
زخون کشته چو شنگرف گشته دشت و زغیرت
دلم بسینه طپد همچنانکه توده زیبق
هوش مصنوعی: از خون کشتهها دشت مثل شنگرف رنگین شده و دل من با غیرت مانند تودهای از زیبق به شدت میتپد.
من یتیم که مقهور روزگار شدستم
سرم بتیغ ملمع کشد نه تاج مغرق
هوش مصنوعی: من یتیم هستم که گرفتار مشکلات زندگی شدهام. سرم بهجای تاجی با زیبایی، با تیغی خشن و تند بریده میشود.
وزین گذشته ز تعویذ من ز باب نوشته
که سرنمایمت امروز هدیه برسم ابلق
هوش مصنوعی: از این گذشته، با تعویذ من به تو میگویم که امروز هدیهای ویژه به تو میدهم، همانند اسبی رنگین.
گرم مقام پسندی برزم خصم زهی فر
ورم مقیم نمائی ببزم دوست خهی دق
هوش مصنوعی: اگر در جایگاه والایی قرار داری و در برابر دشمنان با قدرت خود مقاومت میکنی، خوشا به حال تو! ای دوست، اگر در کنار تو باشم و به زیستن در این مقام با تو بپردازم، همیشه در آرامش و سعادتمندی خواهم بود.
شه از شنیدن تعویذ و خون فشاندن قاسم
ورا بطوق کفن سرفراز کرد و مطوق
هوش مصنوعی: سلطان از شنیدن دعاها و فداکاری قاسم، او را با احترام و عزت خاصی در میان مردم مورد توجه قرار داد و به او افتخار بخشید.
زعزم رزم وی اندر خیام ساز شد افغان
چنانکه لرزه فتاد از زمین بچرخ معلق
هوش مصنوعی: در میدان نبرد صدای جنگ او به قدری بلند و دلخراش بود که زمین به لرزه درآمد و فضا را پر از نگرانی کرد.
یکیش گفت بمان ای رخت بهشت مصور
یکیش گفت مرو ای غمت جحیم محقق
هوش مصنوعی: یکی از آنها گفت بمان که تصویر زیبای تو بهشتی است، و دیگری گفت نرو که غمت میتواند جهنمی واقعی شود.
وی از نشاط روان باختن بشاه شهیدان
باسب پیلتن آورد رخ براندن بیدق
هوش مصنوعی: او از سرخوشی و شادی به سرزمین شهیدان میرود و با چهرهای زیبا و دلانگیز، کمکم به سوی میدان نبرد میآید.
برزمگه شد و از دل کشید نعره و گفتا
که ای گروه زحق بسته چشم از پی ناحق
هوش مصنوعی: در روز روشن، فریادی از دل برخاست که به گروهی که از حق چشم پوشیدهاند، میگوید.
کجا رواست که پوشد کفن ز قلت ناصر
کسی که دامنش ازخیل انبیاست موثق
هوش مصنوعی: چطور ممکن است کسی که از نسل پیامبران است و دارای مقام و اعتبار بالایی است، به خاطر کمبود یاری و کمک، به دور از عزت و احترام به خاک سپرده شود؟
میانه دو شط آرام جان ساقی کوثر
زتشنگی بودش جوش همچو بحر معمق
هوش مصنوعی: در وسط دو رود بزرگ، جان آرام ساقی کوثر به خاطر تشنگی، به مانند دریا در جوش و خروش است.
زداغ اکبر و عباس و آتش عطش اینک
تنش بتاب و قدش خم دلش دو نیم و لبش شق
هوش مصنوعی: از جراحتها و آتش تشنگی، بدنش به شدت رنج میبرد و قامتش خمیده شده است. دلش از غصه شکسته و لبهایش نیز زخم شدهاند.
چو دیدزاده سعدش بخواند از رزق وگفتا
که ای بنام تو پیکار وی زگنبد ازرق
هوش مصنوعی: وقتی زاده سعد به او نگاه کرد، از روزی سخن گفت و گفت: ای کسی که نام تو با مبارزه گره خورده، از آسمان آبی به تو نظر میکنم.
یکی بران و بیاور سرش که تا ز یزیدت
خلاع فاخره آید زطوق و یاره و یلمق
هوش مصنوعی: کسی را به جلو بفرست و بیاور که از جانب یزید، لباس فاخر و زینتهای گرانبها برایت بیاورد.
جواب داد مرا کز هزار مرد دل افزون
کنم چگونه بطفلی اساس رزم منسق
هوش مصنوعی: او به من پاسخ داد که چگونه میتوانم از میان هزاران مرد دلیر، دلی پیدا کنم که برایم ارزشمند باشد، در حالی که من باید در جنگ، نیروی خود را به طور منظم و بنیادین ساماندهی کنم.
زخردیش نرسد پای بر رکاب و نشاید
که چون منی شودش همعنان به رمح مدنق
هوش مصنوعی: عقل و خرد، به کسی که به درستی عمل نمیکند، اجازه نمیدهد که در کنار من، بر اثر نادانی و بیتوجهی، سوار بر اسب شود و با من همپیمان گردد.
پس آنگه از پسرانش سه تن بکین شد و قاسم
روان بمالک دوزخ نمودشان متعلق
هوش مصنوعی: سپس از میان پسرانش، سه نفر را به قتل رسانید و قاسم به سوی مالک دوزخ فرستاد تا آنها را به عقوبت برساند.
چو سرخ دید بخون زرد چهره پسرانرا
سپید روز سیه شد به سبز دیده ازرق
هوش مصنوعی: وقتی سرخی خون را بر چهره زرد پسران دید، روز روشن به خاطر دیدن آن با چشمان سبز و آبیاش تیره و تار شد.
یکی چو پیل خروشید و شد چو نیل بمیدان
چنانکه تیره ببهرام گورساخت خورنق
هوش مصنوعی: یکی مانند فیل به صدا درآمد و در میدان به مانند نیل جاری شد، چنان که تیرگیای که به بهرام گور میسازد، خورنق را در بر گرفت.
ولی زیمن دعای حسین سبط حسن را
نگشت جامه منصوری از هراس ملفق
هوش مصنوعی: اما دعای حسین، فرزند حسن، بر زمین نماند و به واسطه ترس، هیچ چیز به جامه بزرگوارانه تبدیل نشد.
باوج ابر و بفریاد رعد تاخت و از تن
سرش فکند به تیغی ز برق المع و احرق
هوش مصنوعی: ابرهای غلیظ در آسمان به سر و صدا درآمدند و رعد و برق به شدت کوبید. آنگاه برقی مانند تیغی از آسمان فرود آمد و آسمان را روشن کرد و داغی خود را بر زمین گذاشت.
عمر ز مردی داماد شه خجل شد وگفتا
که ای زنان سپاهی چنین بخانه مطلق
هوش مصنوعی: عمر، داماد پادشاه، در موقعیتی شرمنده شده و به زنان سپاهی میگوید که شما چطور باید به خانهای که بیمرد است وارد شوید.
وی اربهر مو شیریست نی زکودکی افزون
برو شوید یک از چار سوی معرکه ملصق
هوش مصنوعی: این شعر به تصویر کشیدن قدرت و شجاعت یک شیر است که در میانهی میدان نبرد قرار دارد. شیر به عنوان نمادی از جضور قوی و اثرگذار در معرکه به تصویر کشیده شده است. او به تنهایی و با اعتماد به نفس در برابر چالشها ایستاده و از جایی که برمیخیزد، نیرو و ارادهاش را نشان میدهد.
سپه نمود بتیر و بتیغ جنبش و آمد
ور از چشمه سوزن زمین ماریه اضیق
هوش مصنوعی: سواران با تیر و شمشیر خود به میدان آمدند، و اگر از چشمهای کوچک به بیرون بیایند، زمین را مانند ماری تنگ و باریک میسازند.
ز زین نگون شد و پس استغاثه کرد وی از عم
که ای سرشت تو ز اخلاق ذوالمنن متخلق
هوش مصنوعی: به سمت زمین افتاد و سپس فریاد زد، ای سرشتی که ویژگیهایت مشابه اخلاق خداوند بخشنده است.
ببین بقلزم خون چون نهنگ گشته شناور
تنی که هست بفردوس از او بشرم ستبرق
هوش مصنوعی: نگاهی به کنارم بینداز؛ مانند نهنگی که در آب شناور است، خون زیادی در کنارم است. من از وجود چنین انسانی که در بهشت است، شرمنده هستم.
شهنشش بسرآمد ولی چه سود پس انگه
که بود سینه او از سم ستور مسحق
هوش مصنوعی: پادشاهی او به پایان رسید، اما چه فایدهای دارد؟ چراکه قلب او از سم ستور آغشته شده است.
شها ثنای تو ناید یک از هزار ز جیحون
نگارد ار بمدیحت دو صد کتاب منمق
هوش مصنوعی: شما در وصف و ستایش خود، چنان بلندمرتبه هستید که اگر هزاران کتاب هم دربارهتان نوشته شود، باز هم نمیتوان حق شما را به درستی ادا کرد.