گنجور

شمارهٔ ۱۹

گرچه ز دشمنی همی درپی کشتن منی
دوستیت فزایدم وه که چه طرفه دشمنی
خوانمت آفتاب اگر خیره مبین به سوی من
زانکه به رخ درین مثل خود تو دلیل روشنی
با تو بدین لطافتت پنجه نمیتوان که تو
نرم‌تری ز پرنیان لیک به سختی آهنی
روی تو را به برگ گل کردم اگر مشابهت
شاهد بر عقیدتم خود تو به وجه احسنی
در ره اشتیاق تو من که زپا در آمدم
حال پیاده باز پرس ای که سوار توسنی
جیحون بهر تو گذشت از سر خون خود ولی
شاید پاس خون من از تو که پاکدامنی

اطلاعات

وزن: مفتعلن مفاعلن مفتعلن مفاعلن (رجز مثمن مطوی مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

گرچه ز دشمنی همی درپی کشتن منی
دوستیت فزایدم وه که چه طرفه دشمنی
هوش مصنوعی: با وجود اینکه تو در تلاش برای نابودی من هستی، دوستی‌ات بر دوستم می‌افزاید. چه عجب از این نوع دشمنی!
خوانمت آفتاب اگر خیره مبین به سوی من
زانکه به رخ درین مثل خود تو دلیل روشنی
هوش مصنوعی: اگر تو به من خیره نشوی، من تو را آفتاب نامیده‌ام، زیرا بر چهره‌ام نشانه‌ای از روشنی وجود دارد که خود تو نیز آن را می‌فهمی.
با تو بدین لطافتت پنجه نمیتوان که تو
نرم‌تری ز پرنیان لیک به سختی آهنی
هوش مصنوعی: نمی‌توان به لطافت تو دست زد، چرا که تو از پارچه ابریشمی نرمتری، ولی در عین حال، در مقابل چیزی مانند آهن، سخت هستی.
روی تو را به برگ گل کردم اگر مشابهت
شاهد بر عقیدتم خود تو به وجه احسنی
هوش مصنوعی: من زیبایی تو را به شکل گل درآورده‌ام، ولی اگر تشابه زیبایی‌ات را به اعتقاداتم بسنجی، خود تو به بهترین وجه نمایان می‌شوی.
در ره اشتیاق تو من که زپا در آمدم
حال پیاده باز پرس ای که سوار توسنی
هوش مصنوعی: در مسیر عشق تو، من که از شوق پا از زمین برداشتم و به حالتی شگفت آمده‌ام، از تو بخواه تا از کسی که سوار بر اسب است بپرسی که چه حالی دارم.
جیحون بهر تو گذشت از سر خون خود ولی
شاید پاس خون من از تو که پاکدامنی
هوش مصنوعی: جیحون به خاطر تو از خون خودش گذشت، اما شاید ارزش خون من را تو با پاکدامنی‌ات پاس بداری.