گنجور

شمارهٔ ۹۷ - وله

به یکی چشم زدن چشم توام برد ز راه
چشم بد دور ز چشمان تو ماشاالله
چشم تو راهزن است و ذقنت چاه‌فکن
آری افتد به چه آن کس که برون رفت ز راه
لیک اگر زلف تو شد دزد زهی بردن دزد
ور زنخدان تو شد چاه خوشا ماندن چاه
بر رخت زلف چو شامی که به صد بیم و امید
برده ز آن صبح بناگوش به خورشید پناه
نی همانا به رخت زلف بلال حبشی است
که بدان نامه سپیدی بودش روی سیاه
مه اگر جلوه‌گر و ابر اگر برق‌زن است
پس چرا چهره و جعدت به خلافند گواه
چهر رنگین تو ماه است و زند برق چو ابر
جعد مشکین تو ابر است و کند جلوه چو ماه
موی تو مشک و رخت آتش و این طرفه که داشت
مشک را آتش تو نغز و تر و تازه نگاه
نی بوَد مشک تو جادوگری استاد چنان
کآتش او را نتواند که همی کرد نگاه
خال بر طَرْفِ خطِ سبز تو وآن گونهٔ سرخ
همچو خضری‌ست که افراخت در آتش خرگاه
نی خضر پیش لبت زآب بقا دست بشست
و اندر آتش شد و از مقدم او رست گیاه
بس که موی تو بوَد نرم و دلاویز و لطیف
گر بخندی کله از تارکت افتد ناگاه
من غلامم کله افتادن ناگاه ترا
که بر آن موی دلاویز دریغ است کلاه
برگشا بند قبا باز کن آن طوق کمر
که اگر حسن تو پنج است رسد بر پنجاه
آن میان چند بود خستهٔ از بار کمر
وان بدن چند بود بستهٔ در بند قباه
شاه خوبان تویی اکنون به حقیقت که بود
هم لبت دوست‌فزا هم مژه‌ات دشمن‌کاه
نی که این کاستن دشمن و افزودن دوست
مژه و لعل تو آموخته از آصف شاه
میرزا سیدکاظم فلک جود وکیل
که بود مجدت و عزش ز پدر طاب ثراه
نه همین کار بزرگی به نیاکان برساند
بلکه بگذشت و رسید آنچه ورا بد دلخواه
بس پسرها که تبه کردند اجعلال پدر
زو فزون‌تر شد با آنکه نگردید تباه
قدر را زو شعف و نی شعف او را از قدر
چاه را زو شرف و نی شرف او را از جاه
ملک تا با دل او سنگ به قندیل خصیم
کلک تا در کف او زنگ به شمشیر سپاه
قطره‌ای گر چکد از ابر گهرپاش کفش
چرخ از آن پهنه نیارست گذشتن به شناه
آسمان نیست ولیکن به خطر نزد ملک
آسمانی‌ست که یک رو بودش پشت دوتاه
الحق امروز سزاوار ثنا خامهٔ اوست
که به آوازه بلندست و به قامت کوتاه
قامت کوته گویند فتن‌زاست ولیک
مشنو این را که در آن خاصه صلاح است و رفاه
ای که از خامه و از چامه و از نامهٔ توست
زیب دیهیم و طراز کمر و رونق گاه
لفظ در کلک تو بنهفته چو یونس در حوت
معنی از محبره آورده چو یوسف از چاه
اندر آن ملک که اعلام شکوه تو فراخت
برتر از کوه دگر ملک بود حشمت کاه
دلت از صبح ازل بوده مگر مظهر غیب
که ز نیک و بد تا شام ابد شد آگاه
ندهد خرج کف راد تو تمهید سپهر
که تن شیر نتانست کشیدن روباه
عقل را بخت تو شد قاعده هر پیشه بلی
بازوی پیر ببایست به دست بُرناه
صاحبا صدرا تاج‌الشعرا دور از توست
همچو شیطان که جدا مانده ز درگاه اله
ماتم از هجر تو آن گونه که می‌نشناسم
پیل از اسب و وزیر از رخ و بیدق از شاه
دل حضور تو خرد جانب تو جان پی توست
منم و این تن وامانده در واشوقاه
یا به یک جذبهٔ دیگر تنم از دست ببر
یا دل و جان و خرد باز فرست از درگاه
روح چون نیست کسی را چه تمتع از تن
تن چو پامال کرب شد چه ثمر از دیباه
تا که رخسار و خط یار بود در انظار
این یکی همچو ثواب آن دگری همچو گناه
باد در جام نکوخواه تو سیال آتش
باد در کام بداندیش تو خشکیده میاه

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

به یکی چشم زدن چشم توام برد ز راه
چشم بد دور ز چشمان تو ماشاالله
هوش مصنوعی: در یک لحظه، نگاه تو مرا از مسیر زندگی‌ام منحرف کرد. بی‌نهایت زیبا و بی‌نقصی، چشمانت باعث می‌شود که از هر بدی دور بمانم.
چشم تو راهزن است و ذقنت چاه‌فکن
آری افتد به چه آن کس که برون رفت ز راه
هوش مصنوعی: چشم تو به مانند دزدی است که به راحتی می‌تواند دیگران را فریب دهد و ذقن تو مانند چاهی است که می‌تواند افراد را به کام خود بکشاند. بی‌شک، کسی که از مسیر اصلی خارج شود، دچار مشکلاتی خواهد شد.
لیک اگر زلف تو شد دزد زهی بردن دزد
ور زنخدان تو شد چاه خوشا ماندن چاه
هوش مصنوعی: اما اگر موهای تو دزد شوند، چه خوب که دزد هستند؛ یا اگر گودی گونه‌ات چاه باشد، خوشا به حال آن چاه.
بر رخت زلف چو شامی که به صد بیم و امید
برده ز آن صبح بناگوش به خورشید پناه
هوش مصنوعی: بر روی چهره‌ات زلفی است که مانند شمعی در معرض بیم و امید می‌سوزد و از آن صبحی که می‌تابد، به خواب خورشید پناه برده‌ای.
نی همانا به رخت زلف بلال حبشی است
که بدان نامه سپیدی بودش روی سیاه
هوش مصنوعی: نی، به واقع، شبیه زلف بلال حبشی است که با آن نامه‌ای سفید بر چهره‌ای سیاه نوشته شده است.
مه اگر جلوه‌گر و ابر اگر برق‌زن است
پس چرا چهره و جعدت به خلافند گواه
هوش مصنوعی: اگر ماه زیبا و درخشنده است، چرا چهره و موهایت با آن زیبایی همخوانی ندارند؟
چهر رنگین تو ماه است و زند برق چو ابر
جعد مشکین تو ابر است و کند جلوه چو ماه
هوش مصنوعی: صورت زیبای تو همانند ماه است و درخشش تو مانند برق است. موهای مشکین تو مانند ابر است و جلوه‌ات همچون ماه می‌درخشد.
موی تو مشک و رخت آتش و این طرفه که داشت
مشک را آتش تو نغز و تر و تازه نگاه
هوش مصنوعی: موهای تو مانند مشک خوشبو و لباس تو همچون آتش دیدنی و جذاب است. جالب اینجاست که در حالی که مشک به آتش می‌افروزد، تو همیشه شاداب و نازک‌کاری می‌کنی.
نی بوَد مشک تو جادوگری استاد چنان
کآتش او را نتواند که همی کرد نگاه
هوش مصنوعی: عطر تو مانند یک جادو، همه جا را پر کرده است، طوری که هیچ آتی نمی‌تواند تاثیر آن را کم کند.
خال بر طَرْفِ خطِ سبز تو وآن گونهٔ سرخ
همچو خضری‌ست که افراخت در آتش خرگاه
هوش مصنوعی: نقش و علامتی که بر روی خط سبز تو وجود دارد، به مانند رنگ قرمزی است که در آتش به نمایش درمی‌آید. این تشبیه نشان‌دهنده زیبایی و زینت خاصی است که در آن وجود دارد.
نی خضر پیش لبت زآب بقا دست بشست
و اندر آتش شد و از مقدم او رست گیاه
هوش مصنوعی: نی خضر، در کنار تو، از آب جاودانی دست شست و در آتش قرار گرفت و به واسطه‌ی او، گیاه از بین رفت.
بس که موی تو بوَد نرم و دلاویز و لطیف
گر بخندی کله از تارکت افتد ناگاه
هوش مصنوعی: موهای تو چنان نرم و زیباست که اگر بخندی، ناگهان سر من از آرزوهایم می‌افتد.
من غلامم کله افتادن ناگاه ترا
که بر آن موی دلاویز دریغ است کلاه
هوش مصنوعی: من خدمتگزار ومطیع تو هستم، چون ناگهان سر تو به زیر می‌آید و بر آن موی زیبا کلاهی نیست که بر آن بگذاری.
برگشا بند قبا باز کن آن طوق کمر
که اگر حسن تو پنج است رسد بر پنجاه
هوش مصنوعی: این بیت به زیبایی و جذابیت فرد اشاره دارد و بیان می‌کند که اگر زیبایی و دلربایی او کمتر از پنج باشد، ولی باز هم بیننده را تحت تأثیر قرار می‌دهد و به اوج زیبایی نزدیک می‌شود. به عبارت دیگر، زیبایی او به قدری چشمگیر است که می‌تواند همه را مجذوب خود کند.
آن میان چند بود خستهٔ از بار کمر
وان بدن چند بود بستهٔ در بند قباه
هوش مصنوعی: در آنجا افرادی هستند که از بار سنگین زندگی خسته شده‌اند و در همان حال، بدنشان به سبب مشکلات و رنج‌های روزمره به شدت در بند و گرفتار شده است.
شاه خوبان تویی اکنون به حقیقت که بود
هم لبت دوست‌فزا هم مژه‌ات دشمن‌کاه
هوش مصنوعی: تو اکنون حقیقتاً شاه زیبایی‌ها هستی، زیرا لب‌های تو دوست‌داشتنی است و مژه‌های تو مانند دشمن، تنها کم اهمیت و ضعیف به نظر می‌آید.
نی که این کاستن دشمن و افزودن دوست
مژه و لعل تو آموخته از آصف شاه
هوش مصنوعی: نرمی و ظرافتی که در ارتباط با دیگران و افزایش دوستی‌ها و کاهش دشمنی‌ها به کار می‌گیری، از شخصیتی چون آصف شاه آموخته شده است.
میرزا سیدکاظم فلک جود وکیل
که بود مجدت و عزش ز پدر طاب ثراه
هوش مصنوعی: میرزا سیدکاظم، وکیل بخش جود، از خانواده‌ای برجسته و با اصالت است که افتخار و عظمت خود را از پدرش به ارث برده است.
نه همین کار بزرگی به نیاکان برساند
بلکه بگذشت و رسید آنچه ورا بد دلخواه
هوش مصنوعی: این کار بزرگ تنها به نیاکان منتقل نمی‌شود، بلکه فرایندها و شرایطی پیش می‌آید که آنچه به دست می‌آید، فراتر از خواسته‌ها و آرزوهای گذشته است.
بس پسرها که تبه کردند اجعلال پدر
زو فزون‌تر شد با آنکه نگردید تباه
هوش مصنوعی: تعداد زیادی از پسرها باعث شدند که جایگاه و اعتبار پدرانشان بیشتر شود، با اینکه خودشان به راه خطا رفته‌اند.
قدر را زو شعف و نی شعف او را از قدر
چاه را زو شرف و نی شرف او را از جاه
هوش مصنوعی: مقدار و ارزش چیزها را باید از خود آن‌ها شناخت، نه از ظواهر و موقعیت‌های ظاهری‌شان. مانند اینکه عمق و ارزش چاه را نمی‌توان فقط بر اساس سر و شکل آن قضاوت کرد، بلکه باید به ویژگی‌های واقعی آن توجه کرد.
ملک تا با دل او سنگ به قندیل خصیم
کلک تا در کف او زنگ به شمشیر سپاه
هوش مصنوعی: تا زمانی که دل او همچون سنگ باشد، هیچ درختی نمی‌تواند زینت بخش او باشد و تا زمانی که در دستان او زنگ باشد، هیچ شمشیر سپاهی به او نمی‌رسد.
قطره‌ای گر چکد از ابر گهرپاش کفش
چرخ از آن پهنه نیارست گذشتن به شناه
هوش مصنوعی: اگر قطره‌ای از ابر به زمین بیفتد، در آن صورت بر زمین فشاری ایجاد می‌کند که از قدرت گردش چرخ‌ها بیشتر است و این نشان می‌دهد که حتی یک قطره می‌تواند تأثیرگذار باشد و در برابر بزرگی‌ها قرار بگیرد.
آسمان نیست ولیکن به خطر نزد ملک
آسمانی‌ست که یک رو بودش پشت دوتاه
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که اگرچه آسمان به شکلی نیست که تصور کنیم، اما باید مراقب باشیم که وجود ملک آسمانی پشت به آن دارد و این وجود به نوعی دوگانه و پنهان است. در واقع با وجود اینکه آسمان به گونه‌ای که انتظار داریم نیست، هنوز هم چیزهای عمیق و مهمی در پس‌زمینه آن وجود دارد که باید به آن توجه کنیم.
الحق امروز سزاوار ثنا خامهٔ اوست
که به آوازه بلندست و به قامت کوتاه
هوش مصنوعی: امروز واقعاً شایسته ستایش است آن قلمی که با صدای بلند شناخته می‌شود، هرچند که قامتش کوتاه باشد.
قامت کوته گویند فتن‌زاست ولیک
مشنو این را که در آن خاصه صلاح است و رفاه
هوش مصنوعی: برخی می‌گویند که قد کوتاه نشانه‌ی مشکلات و فتنه‌هاست، اما به این حرف‌ها گوش ندهید، چرا که در این وضعیت خاص، خیر و راحتی نهفته است.
ای که از خامه و از چامه و از نامهٔ توست
زیب دیهیم و طراز کمر و رونق گاه
هوش مصنوعی: این شعر به زیبایی و شکوه نوشته‌ها و آثار شاعر اشاره دارد. شاعر با اشاره به قلم، آواز و نامه، تعبیر می‌کند که همه این‌ها از ویژگی‌ها و زیبایی‌های اوست. زیبایی‌های او مانند سوزن‌دوزی و دکوراسیون زندگی‌اش، جلوه‌گری و زینت بخش وجودش هستند.
لفظ در کلک تو بنهفته چو یونس در حوت
معنی از محبره آورده چو یوسف از چاه
هوش مصنوعی: واژه‌هایت را مانند یونس در شکم ماهی مخفی کرده‌اید و معنی را از درون خود مانند یوسف از چاه بیرون می‌آوری.
اندر آن ملک که اعلام شکوه تو فراخت
برتر از کوه دگر ملک بود حشمت کاه
هوش مصنوعی: در آن سرزمین که پرچم شکوه و عظمت تو برافراشته شده، از کوه‌های دیگر آن سرزمین، جلال و شکوه تو بیشتر است و خود را در آن مقام نمی‌توان توصیف کرد.
دلت از صبح ازل بوده مگر مظهر غیب
که ز نیک و بد تا شام ابد شد آگاه
هوش مصنوعی: آیا دل تو از آغاز هستی، گویی که مظهر راز و غیبی است که در طول زمان، از خوبی‌ها و بدی‌ها آگاه شده است؟
ندهد خرج کف راد تو تمهید سپهر
که تن شیر نتانست کشیدن روباه
هوش مصنوعی: خرافات و ترفندهای دنیا به تو کمکی نمی‌کنند، زیرا قدرت و اراده واقعی به تنهایی می‌تواند بر مشکلات غلبه کند، مانند شیر که نمی‌تواند بار سنگین را تحمل کند در حالی که روباه از آن ناتوان‌تر است.
عقل را بخت تو شد قاعده هر پیشه بلی
بازوی پیر ببایست به دست بُرناه
هوش مصنوعی: عقل و ذکاوت تو به نوعی در مسیر زندگی‌ات قضاوت می‌کند و هر شغل و حرفه‌ای قواعد خاص خود را دارد. اما در این بین، نیروی تجربه و تلاش افراد باتجربه نیز باید در نظر گرفته شود.
صاحبا صدرا تاج‌الشعرا دور از توست
همچو شیطان که جدا مانده ز درگاه اله
هوش مصنوعی: دوست من! روزی تو بزرگ‌ترین شاعر خواهی بود، اما اکنون از تو دورم، مانند شیطانی که از درگاه خداوند دور مانده است.
ماتم از هجر تو آن گونه که می‌نشناسم
پیل از اسب و وزیر از رخ و بیدق از شاه
هوش مصنوعی: درد و اندوه ناشی از دوری تو به حدی است که نمی‌توانم تفاوت میان چیزهای مختلف را تشخیص دهم؛ به طوری که نمی‌توانم فیل را از اسب، وزیر را از چهره و بیدق را از شاه تمیز دهم.
دل حضور تو خرد جانب تو جان پی توست
منم و این تن وامانده در واشوقاه
هوش مصنوعی: دل من به خاطر وجود تو شاد است و جان من به تو وابسته است. من فقط وجود تو را می‌طلبم و این بدنم بی‌حالی و ناتوانی را در دوری از تو حس می‌کند.
یا به یک جذبهٔ دیگر تنم از دست ببر
یا دل و جان و خرد باز فرست از درگاه
هوش مصنوعی: ایcefیا، یا مرا به یک حالت شگفت‌انگیز دیگر برسان و وجودم را به دست فراموشی بسپار، یا اینکه دل و جان و خرد مرا از درگاه خود بازگردان.
روح چون نیست کسی را چه تمتع از تن
تن چو پامال کرب شد چه ثمر از دیباه
هوش مصنوعی: وقتی روح نیست، هیچ‌کس نمی‌تواند از وجود بدن لذت ببرد. زمانی که بدن در دنیای مادی نابود شد، دیگر چه فایده‌ای از آن باقی می‌ماند؟
تا که رخسار و خط یار بود در انظار
این یکی همچو ثواب آن دگری همچو گناه
هوش مصنوعی: تا زمانی که چهره و خط زیبای محبوب در نظرها باشد، یکی از آن‌ها از نظر نیکویی مانند پاداش و دیگری از نظر زشتی مانند گناه است.
باد در جام نکوخواه تو سیال آتش
باد در کام بداندیش تو خشکیده میاه
هوش مصنوعی: باد در جام نیکو، سرازیر شد و شعله‌های آتش را به خود گرفت، اما در دل بداندیش تو، آب‌ها از خشکی خشکیده شده‌اند.