گنجور

شمارهٔ ۹۲ - وله

ای لعل روان‌بخش تو از آب بقا به
آن آب بقا نیز به کام دل ما به
زلفین تو چون پرّ غُراب است ولیکن
این پرّ غُرابی‌ست که از فرّ هما به
از خوی توام بیم و به روی توام امّید
آری دل عاشق همه در خوف و رجا به
مویت مکن این گونه گره بر زبر سر
کاین رهزن دل‌ها بُوَد و باز رها به
ما را چو به گیسوی تو کوتاه بُوَد دست
پس گیسوی چون دام تو مادام رسا به
مشتم همه پُر سیم شد از ساق تو آری
آن پای به دست اولی این دست به پا به
رویت به صفا ماند و خالت به حَجَر لیک
خالت ز حجر خوش‌تر و رویت ز صفا به
با زر طلبم وصل تو نی زور که گفتند
خویشی به خوشی اَنسَب و سودا به رضا به
تا چند به یک بوسه تراود ز تو صد بخل
ترکی چو تو ای سیم‌بَر از اهل سخا به
رخسار تو بر صُنع خدا پاک دلیلی‌ست
در عهد تو چشم همه بر صنع خدا به
هم ساقی ایوانی و هم ساقهٔ میدان
معشوق چو تو کام‌دهِ کام‌روا به
در بردنِ دل زلف شبه‌گون تو یکتاست
هرچند که بر ماه عذار تو دو تا به
چشمان تو بیمار و لبان تو شفابخش
وین طرفه که بیماری‌اش از عین شفا به
خطّ تو گیاهی است که بر ماه دمیده‌ست
لیکن به دل انگیختن از مهر گیا به
از لب همه تا ناف ترا بوسه توان زد
لیکن سخن اینجاست که هر چیز به جا به
یاد آیدت آن شب که به مهتاب ز مستی
گفتی رخ من پیش تو یا ماه سما به؟
گفتم که برِ عارض تو ماه سما چیست
بل چهر تو از مهر بدان فرّ و بها به
گفتی که شبی خوش‌تر از امشب نَبُوَد هیچ
گفتم که شب زلف تو کز مشک ختا به
گفتی به شهاب است ز نوک مژه‌ام رم
گفتم رمش از تیر امیر است و حیا به
کَهف‌الاُمَنا موتَمِن‌ُالمُلک که از وی
نادیده قَدَر برتر و نشنیده قضا به
در گوش وی از بس که دلیر است به هیجا
از نای طرب دبدبهٔ کوس وغا به
بی اسب همی تاخته در کین به سر خصم
پایش به زمین اَسلَم و دستش به هوا به
ناورد بدو ساخته گردد نه به لشکر
کابروش ز تیغ اَشهَر و قدّش ز لوا به
با حَزم وی از نیزه بُوَد خامه نکوتر
چون در بر موسی که ز شمشیر عصا به
با خیلِ اُمَم عقده‌گشایی‌ست ورا کار
هان دادگر خیل امم عقده‌گشا به
از خاطر او بندگیِ کس نشود محو
هان مالک اقلیم خداوند وفا به
ای تازه بهار چمن جان که جهان را
لطف و غضبت از اثر صیف و شتا به
خنگ تو صبا‌سِیر و شکوهِ تو جم‌آثار
هان مسندِ جم بر زبرِ بادِ صبا به
حاجات برآری به یک ایمان ز ابرو
ابرو اگر این است ز محراب دعا به
هر خون که به رگ ریخته در راه تو اولی
هر سر که به تن گشته به راه تو فدا به
گر جرم سها در کنف رای تو پوید
از قرصهٔ خورشید شود جرم سها به
میرا ز در شاه مرا مهر تو زد راه
چون مهر تو شد راهزن از راهنما به
دیدم امنا را و رسیدم وزرا را
امروز مهین شخص تو از بهر ثنا به
تاج‌الامرایی تو و تاج‌الشعرا من
تاج‌الشعرا در برِ تاج‌الامرا به
تا آنکه به امضای دلِ ساده‌پرستان
معشوق سهی‌قامت و خورشید‌لقا به
تشریف شه و عید همایون به تو فرخ
وز این دو روان و تنت از عز و علا به

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای لعل روان‌بخش تو از آب بقا به
آن آب بقا نیز به کام دل ما به
هوش مصنوعی: ای لعل زیبا و جان‌افزای تو، از آب بقا و زندگی برای ما نیکی کن. ما به این آب بقا نیاز داریم تا دل ما سیراب شود.
زلفین تو چون پرّ غُراب است ولیکن
این پرّ غُرابی‌ست که از فرّ هما به
هوش مصنوعی: زلف‌های تو مانند پرهای سیاه و درشتی است، اما این پرها از جنس زیبایی و لطافت خاصی هستند که به آن‌ها جلوه‌ای زیبا می‌بخشند.
از خوی توام بیم و به روی توام امّید
آری دل عاشق همه در خوف و رجا به
هوش مصنوعی: من از شخصیت تو ترس دارم و در عین حال به چهره‌ات امیدوارم. دل عاشق همیشه در نگرانی و امیدواری زندگی می‌کند.
مویت مکن این گونه گره بر زبر سر
کاین رهزن دل‌ها بُوَد و باز رها به
هوش مصنوعی: موهایت را اینگونه در هم نبر، زیرا این کار باعث مشکل در قلب‌ها می‌شود و دل‌ها را به دردسر می‌اندازد.
ما را چو به گیسوی تو کوتاه بُوَد دست
پس گیسوی چون دام تو مادام رسا به
هوش مصنوعی: ما به خاطر زیبایی و جذابیت تو، دستمان کوتاه است و نمی‌توانیم به آن دسترسی داشته باشیم. اما همچنان به قلاب زیبایی تو، که همیشه در دسترس است، دل بسته‌ایم.
مشتم همه پُر سیم شد از ساق تو آری
آن پای به دست اولی این دست به پا به
هوش مصنوعی: من از همه سوال کردم که آیا آن پای زیبا که در دست توست، همان دستی است که به پا می‌رسد؟
رویت به صفا ماند و خالت به حَجَر لیک
خالت ز حجر خوش‌تر و رویت ز صفا به
هوش مصنوعی: چهره‌ات درخشندگی خاصی دارد و ابروانت به شکل هلال است، اما ابروانت به خاطر شکل زیبایش بیشتر از درخشندگی چهره‌ات توجه را جلب می‌کند.
با زر طلبم وصل تو نی زور که گفتند
خویشی به خوشی اَنسَب و سودا به رضا به
هوش مصنوعی: من بازرگان هستم و در پی وصال تو هستم، نه با زور و قدرت. چرا که گفتند خویشاوندی با خوشی نزدیک‌تر است و معاملات بر پایه رضایت بهترند.
تا چند به یک بوسه تراود ز تو صد بخل
ترکی چو تو ای سیم‌بَر از اهل سخا به
هوش مصنوعی: چقدر می‌توانم تنها با یک بوسه و محبت از تو بهره‌مند شوم، ای زیبای ترک که همچون ماهی از اهل بخشش و مهربانی هستی.
رخسار تو بر صُنع خدا پاک دلیلی‌ست
در عهد تو چشم همه بر صنع خدا به
هوش مصنوعی: چهره زیبای تو نشانه‌ای از آفرینش خداوند است و در زمان تو، چشم همه به آفرینش خداوند دوخته شده است.
هم ساقی ایوانی و هم ساقهٔ میدان
معشوق چو تو کام‌دهِ کام‌روا به
هوش مصنوعی: تو هم ساقیِ خوش‌گوار در ایوان هستی و هم جوانه‌ی زیبا در میدان. ای معشوق، هر چه می‌خواهی بده و دل ما را شاد کن.
در بردنِ دل زلف شبه‌گون تو یکتاست
هرچند که بر ماه عذار تو دو تا به
هوش مصنوعی: دلربایی و جذابیت زلف‌های شب‌نما و سیاه تو منحصر به فرد است، هرچند که در زیبایی، ماه‌چهره تو نیز دو معجزه را ارائه می‌دهد.
چشمان تو بیمار و لبان تو شفابخش
وین طرفه که بیماری‌اش از عین شفا به
هوش مصنوعی: چشمان تو باعث بیماری‌اند و لب‌های تو می‌توانند درمان کنند. جالب اینجاست که در عین حال، خود این بیماری از اثر شفا به وجود آمده است.
خطّ تو گیاهی است که بر ماه دمیده‌ست
لیکن به دل انگیختن از مهر گیا به
هوش مصنوعی: خط تو مانند گیاهی است که بر سطح ماه رشد کرده است، اما تبدیل شدن به عشق و محبت همچون گیاهی دیگر نیازمند زمان و تلاش است.
از لب همه تا ناف ترا بوسه توان زد
لیکن سخن اینجاست که هر چیز به جا به
هوش مصنوعی: می‌توان از لب تا ناف تو را بوسید، اما مسئله این است که هر چیزی باید در زمان و مکان مناسب خود انجام شود.
یاد آیدت آن شب که به مهتاب ز مستی
گفتی رخ من پیش تو یا ماه سما به؟
هوش مصنوعی: یاد آن شبی به تو افتادم که زیر نور ماه، تو گفتی آیا چهره من در برابر تو زیباتر است یا ماه در آسمان؟
گفتم که برِ عارض تو ماه سما چیست
بل چهر تو از مهر بدان فرّ و بها به
هوش مصنوعی: گفتم بر روی تو چه زیبایی‌ای مانند ماه است، اما چهره‌ی تو از زیبایی و ارزش بسیار بیشتری برخوردار است.
گفتی که شبی خوش‌تر از امشب نَبُوَد هیچ
گفتم که شب زلف تو کز مشک ختا به
هوش مصنوعی: تو گفتی که امشب بهترین شب است، گفتم که شبی به زیبایی شب زلف تو نیست که عطر خوشش می‌پیچد.
گفتی به شهاب است ز نوک مژه‌ام رم
گفتم رمش از تیر امیر است و حیا به
هوش مصنوعی: گفتی که از نوک مژه‌ام فرار کرده است، من پاسخ دادم که این فرار به خاطر تیر امیر و حیا است.
کَهف‌الاُمَنا موتَمِن‌ُالمُلک که از وی
نادیده قَدَر برتر و نشنیده قضا به
هوش مصنوعی: غار امن ما پناهگاه پادشاهی است که از او به‌طور نادیده، قدرتی بالاتر و سرنوشتی ناشناخته وجود دارد.
در گوش وی از بس که دلیر است به هیجا
از نای طرب دبدبهٔ کوس وغا به
هوش مصنوعی: در گوش او به قدری شجاع است که صدای نای ساز و سر و صداهای شاد به گوشش نمی‌رسد.
بی اسب همی تاخته در کین به سر خصم
پایش به زمین اَسلَم و دستش به هوا به
هوش مصنوعی: در صحنه نبرد، حتی بدون اسب، با شدت به دشمن حمله می‌کند و پای دشمن را به زمین می‌زند، در حالی که دستش را به سمت آسمان برده است.
ناورد بدو ساخته گردد نه به لشکر
کابروش ز تیغ اَشهَر و قدّش ز لوا به
هوش مصنوعی: اگر دل به او بسپاری، دیگر نیازی به ارتش و سپاه نخواهد بود؛ چرا که او به قد و بالای خود، قدرتی فراتر از تیغ‌های مشهور دارد.
با حَزم وی از نیزه بُوَد خامه نکوتر
چون در بر موسی که ز شمشیر عصا به
هوش مصنوعی: با احتیاط و دقت او، نیزه در دستش بهتر از قلم نیکو است، همان‌طور که در برابرموسی، عصا از شمشیر هم برتر است.
با خیلِ اُمَم عقده‌گشایی‌ست ورا کار
هان دادگر خیل امم عقده‌گشا به
هوش مصنوعی: در بین گروه‌های زیادی، او به مانند یک درمانگر و رهایی‌بخش عمل می‌کند و به حل مشکلات و دغدغه‌های مردم می‌پردازد.
از خاطر او بندگیِ کس نشود محو
هان مالک اقلیم خداوند وفا به
هوش مصنوعی: از یاد بردن بندگی هیچ کس به خاطر او ممکن نیست، ای مالک سرزمین خدا، تو به وفا معروفی.
ای تازه بهار چمن جان که جهان را
لطف و غضبت از اثر صیف و شتا به
هوش مصنوعی: ای بهار تازۀ چمن، جان من! تو هستی که با مهربانی و خشم خود، تأثیر نشیمن و شتاب زندگی را بر جهان می‌گذاری.
خنگ تو صبا‌سِیر و شکوهِ تو جم‌آثار
هان مسندِ جم بر زبرِ بادِ صبا به
هوش مصنوعی: نسیم سحرگاهی با زیبایی‌ها و جلوه‌های خاص خود، نشانه‌هایی از قدرت و عظمت شاهان قدیم را به همراه دارد.
حاجات برآری به یک ایمان ز ابرو
ابرو اگر این است ز محراب دعا به
هوش مصنوعی: برای برآورده شدن نیازهایت، به ایمان و اعتقاد خود تکیه کن. اگر با این اعتقاد به درگاه دعا بیایی، هر چیزی که بخواهی به دست می‌آوری.
هر خون که به رگ ریخته در راه تو اولی
هر سر که به تن گشته به راه تو فدا به
هوش مصنوعی: هر قطره‌ی خونی که برای تو بر زمین ریخته شده، و هر سر که در راه تو قربانی شده، لایق احترام و فداکاری است.
گر جرم سها در کنف رای تو پوید
از قرصهٔ خورشید شود جرم سها به
هوش مصنوعی: اگر جرمی مانند سها تحت تاثیر فکر و اراده تو قرار گیرد، از نور خورشید نیز بیشتر خواهد شد و بزرگ‌تر به نظر خواهد رسید.
میرا ز در شاه مرا مهر تو زد راه
چون مهر تو شد راهزن از راهنما به
هوش مصنوعی: مرگ من به خاطر عشق تو راهی را پیش پایم گذاشت. هنگامی که عشق تو سرنوشت مرا تغییر داد، دیگر نمی‌توانستم از راهنمایی دیگران بهره‌مند شوم و به سرنوشت خود ادامه دهم.
دیدم امنا را و رسیدم وزرا را
امروز مهین شخص تو از بهر ثنا به
هوش مصنوعی: امروز ملاقات کردم افراد معتبر و وزرا را، ولی بهترین و مهم‌ترین فرد برای من، خود تو هستی که شایسته ستایش هستی.
تاج‌الامرایی تو و تاج‌الشعرا من
تاج‌الشعرا در برِ تاج‌الامرا به
هوش مصنوعی: تو سرآمد بزرگان و امرا هستی و من هم بهترین شاعر. در واقع، من در مقام شاعری خود را تحت عنوان تو می‌دانم که برتر از همهٔ امرا هستی.
تا آنکه به امضای دلِ ساده‌پرستان
معشوق سهی‌قامت و خورشید‌لقا به
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که شخصی به عشق و زیبایی دل‌انگیز معشوق خود اشاره می‌کند، معشوقی که قامتش بلند و زیباست و دیدار او مانند خورشید درخشان است. احساس عمیق و خالصانه‌ای از محبت و شیدایی در آن نهفته است.
تشریف شه و عید همایون به تو فرخ
وز این دو روان و تنت از عز و علا به
هوش مصنوعی: به مقام و جایگاه والای تو، روز خوش و باارزشی می‌آید و از این دو مولود، روح و بدنت از شرف و بزرگی پر شده است.