گنجور

شمارهٔ ۸۷ - وله

ای آنکه به قد تالی سرو چمنی تو
نی سرو چه باشد که سراپا سمنی تو
جان در بدنم نیست دمی کز تو شوم دور
ای سیم‌بدن ترک مگر جان منی تو
خواهد دو جهانت اگر از جان عجبی نیست
جان دو جهان رفته به یک پیرهنی تو
کی با تو کنم رای تماشای بساتین
کز چهره گلستان و به قد نارونی تو
وصف دهنت را لب من زهره ندارد
زآن رو که مرا لقمهٔ بیش از دهنی تو
مردی که ترا دید زن از خانه برون کرد
ای ترک پسر فتنه بر مرد و زنی تو
آن را که سری هست به پای تو سپارد
ای دزد دل خلق عجب موتمنی تو
چون ارژنه شیری بر بایندگی دل
با آنکه رمنده چو غزال ختنی تو
در سخت‌دلی پنجه نهد پیش تو پولاد
با آنکه بسی نرم‌تر از یاسمنی تو
خیزی چو ز جا کنده شود با تو یکی کوه
هان با رخ شیرین و فن کوهکنی تو
گر نیست سراپای ترا طبع سقنقور
پس چون به یکی جلوه علاج عننی تو
هرچند که خواهی به جهان رخش تطاول
کاندر صف خوبان جهان تهمتنی تو
هوش از سر پیران به یکی غمزه ببردی
گرچه به لب آلوده هنوز از لبنی تو
بی‌تو نشود انجمی ساز ز رندان
گرچه به مژه غارت هر انجمنی تو
سالی نگهی جانب عشاق توان کرد
گیرم که به رخساره سهیل یمنی تو
زین گونه که بر قد تو دل‌هاست هواخواه
گویی علم فتح امیر زمنی تو
سرتیپ عرب زیب عجم مظهر از جم
کش دور فلک گفت دویم ذوالیزنی تو
بر کژی تیغش ز قضا آمده مرقوم
کز بهر دل راست‌پسندان مجنی تو
بر راستی نیزه‌اش از چرخ نبشته است
کز بهر کج‌اندیش‌مزاجان محنی تو
ای مصطفوی نام که از مرتضوی جام
سرمست شرافت ز حسین و حسنی تو
زین یک گه میدان و از آن یک گه ایوان
دارندهٔ بخت نو و رای کهنی تو
با آنکه گهر در کف تو باز نماند
کز جود ندانسته گهر را ثمنی تو
زین هر دو یگانه در شهوار بود صدق
گر گویمت از گنج گهر مختزنی تو
در حلقهٔ اقران خود از فطرت شایان
یک‌مرده و صافی چو اویس قرنی تو
از بر به اصناف وز احسان به اشراف
بر روی زمین صاحب فخر (و) مننی تو
زآراستن خیر و ز پیراستن شر
در زیر فلک مصدر فرض و سننی تو
در بزم چو با دست گهربیز کنی جای
گویی متموج شده بحر عدنی تو
بر رزم چو با تیغ شررخیز کنی رای
گویی متحرک شده جیش گشنی تو
از بس که به کوی تو نعم ریخته بر هم
برکنده بسی را سوی خود از وطنی تو
تا عالم پیداست ترا بخت جوان باد
کاسباب تن‌آسایی و دفع حزنی تو

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای آنکه به قد تالی سرو چمنی تو
نی سرو چه باشد که سراپا سمنی تو
هوش مصنوعی: ای محبوب من، تو با قد زیبایت مانند سرو هستی، و در کنار تو، چمن و باغ چه ارزشی دارند؟ تو تمام زیبایی‌ها و خوشبختی‌های منی.
جان در بدنم نیست دمی کز تو شوم دور
ای سیم‌بدن ترک مگر جان منی تو
هوش مصنوعی: من به تو نزدیک نیستم و وجودم خالی از روح است؛ ای زیبای با سیمای دل‌ربا، آیا تو نمی‌توانی روح من باشی؟
خواهد دو جهانت اگر از جان عجبی نیست
جان دو جهان رفته به یک پیرهنی تو
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی به دو جهان دست یابی، باید از جان خود بگذری، چرا که جان هر دو جهان در یک پیراهن به سر می‌برد و این نشان‌دهنده اهمیت بی‌نظیری است که در یک چیز ساده نهفته است.
کی با تو کنم رای تماشای بساتین
کز چهره گلستان و به قد نارونی تو
هوش مصنوعی: کی بتوانم به تماشای بستان‌هایی بپردازم که زیبایی آن‌ها به خاطر چهره گلستان و قامت توست؟
وصف دهنت را لب من زهره ندارد
زآن رو که مرا لقمهٔ بیش از دهنی تو
هوش مصنوعی: دهان تو آنقدر زیباست که لب من نمی‌تواند توصیفش کند، زیرا من نمی‌توانم غذایی بیشتر از آنچه که در دهان تو هست، بخورم.
مردی که ترا دید زن از خانه برون کرد
ای ترک پسر فتنه بر مرد و زنی تو
هوش مصنوعی: مردی که تو را دید، زن از خانه بیرونش کرد. ای پسر ترک، تو باعث فتنه برای مرد و زن شده‌ای.
آن را که سری هست به پای تو سپارد
ای دزد دل خلق عجب موتمنی تو
هوش مصنوعی: آن کس که فکر می‌کند و عقل دارد، خود را به پای تو می‌افکند. ای دزد دل، حقیقتاً تو انسانی شگفت‌انگیز و قابل اعتماد هستی.
چون ارژنه شیری بر بایندگی دل
با آنکه رمنده چو غزال ختنی تو
هوش مصنوعی: دل همچون شیری در میانسالی نشسته است، با این حال تو مانند غزالی ترسو و فرارنده‌ای هستی.
در سخت‌دلی پنجه نهد پیش تو پولاد
با آنکه بسی نرم‌تر از یاسمنی تو
هوش مصنوعی: در برابر تو سختی‌هایی همچون پولاد وجود دارد، در حالی که این سختی‌ها به مراتب نرم‌تر از لطافت یاسمن تو هستند.
خیزی چو ز جا کنده شود با تو یکی کوه
هان با رخ شیرین و فن کوهکنی تو
هوش مصنوعی: وقتی که از جایت بلند می‌شوی و حرکت می‌کنی، بدان که کوهی با چهره‌ای زیبا و توانایی‌های بی‌نظیر در انتظارت است.
گر نیست سراپای ترا طبع سقنقور
پس چون به یکی جلوه علاج عننی تو
هوش مصنوعی: اگر تمام وجودت مانند طبع ناپایدار و بی‌ثبات باشد، پس چگونه می‌توانی در یک جلوه به درمان مشکل ناتوانی‌ات بپردازی؟
هرچند که خواهی به جهان رخش تطاول
کاندر صف خوبان جهان تهمتنی تو
هوش مصنوعی: هرچند می‌خواهی در دنیا خود را بزرگ و برتر از دیگران نشان بدهی، اما در برابر زیبایی‌های واقعی و آدم‌های خوب، تو نیز تنها یک نشانه و نشانی هستی.
هوش از سر پیران به یکی غمزه ببردی
گرچه به لب آلوده هنوز از لبنی تو
هوش مصنوعی: نگاه فریبنده‌ای که از چشمان جوانی برمی‌خیزد، می‌تواند توجه حتی افراد سالخورده را نیز به خود جلب کند، حتی اگر آن فرد از دنیای محبت و عشق دور شده باشد و تجربه تلخی داشته باشد.
بی‌تو نشود انجمی ساز ز رندان
گرچه به مژه غارت هر انجمنی تو
هوش مصنوعی: بدون تو هیچ جمعی نمی‌تواند حالتی شاداب و سرزنده داشته باشد، هرچند که تو با یک نگاه و حرکات ظاهری‌ات می‌توانی تمام محفل‌ها را تحت تأثیر قرار دهی.
سالی نگهی جانب عشاق توان کرد
گیرم که به رخساره سهیل یمنی تو
هوش مصنوعی: اگر سالی یک بار نگاهی به سوی عاشقان بیندازی، انگار که به چهره زیبا و درخشان تو، مانند ستاره سهیل، نظر کرده‌ام.
زین گونه که بر قد تو دل‌هاست هواخواه
گویی علم فتح امیر زمنی تو
هوش مصنوعی: به این شکل که مردم به زیبایی و قد تو علاقه دارند، انگار که تو علم و نشانی از پیروزی و عظمت را در دستان خود داری.
سرتیپ عرب زیب عجم مظهر از جم
کش دور فلک گفت دویم ذوالیزنی تو
هوش مصنوعی: سرهنگ عرب، نماینده زیبایی ایرانیان، به ستاره دور از زمین اشاره کرده و می‌گوید که تو همچون حضرت ذوالیزن، یعنی کسی با قدرت و توانایی خاصی هستی.
بر کژی تیغش ز قضا آمده مرقوم
کز بهر دل راست‌پسندان مجنی تو
هوش مصنوعی: تیرگی‌های سرنوشت بر روی تیغ او نوشته شده است، چرا که به خاطر دل‌های خوش‌پسند، تو را به چنگ آورده است.
بر راستی نیزه‌اش از چرخ نبشته است
کز بهر کج‌اندیش‌مزاجان محنی تو
هوش مصنوعی: این جمله به معنای این است که درستی و صداقت نیزه‌اش باعث شده است که از حرکت زمان (چرخ) خطی برای کج‌اندیشان که به فکر منحرف هستند، کشیده شود. این بیان به نوعی ارتباط بین حقیقت و انحراف فکری را نشان می‌دهد.
ای مصطفوی نام که از مرتضوی جام
سرمست شرافت ز حسین و حسنی تو
هوش مصنوعی: ای کسی که نامت به صداقت و رستگاری معروف است، چون از مقام بلند مرتضی الهام گرفته‌ای و از شرافت و بزرگی حسین و حسن سیراب شده‌ای.
زین یک گه میدان و از آن یک گه ایوان
دارندهٔ بخت نو و رای کهنی تو
هوش مصنوعی: گاهی در میدان جنگ، و گاهی در ایوان، کسی که به او بختی نو و اندیشه‌ای قدیمی داده شده است.
با آنکه گهر در کف تو باز نماند
کز جود ندانسته گهر را ثمنی تو
هوش مصنوعی: هرچند که گوهر در دست تو دوام نیاورد، اما از سخاوت‌ات نمی‌دانستی که این گوهر ارزشی ندارد.
زین هر دو یگانه در شهوار بود صدق
گر گویمت از گنج گهر مختزنی تو
هوش مصنوعی: از این دو عالم، یکی وجود دارد که حقیقت آن در جواهر ناب نهفته است. اگر بخواهم به تو بگویم، تو از آن گنج پنهان به راحتی بهره‌برداری کن.
در حلقهٔ اقران خود از فطرت شایان
یک‌مرده و صافی چو اویس قرنی تو
هوش مصنوعی: در جمع دوستان خود، با ویژگی‌های طبیعی که داری، همانند اویس قرنی که فردی باطنی و پاک بود، می‌درخشی.
از بر به اصناف وز احسان به اشراف
بر روی زمین صاحب فخر (و) مننی تو
هوش مصنوعی: در زمین، افراد مختلفی وجود دارند که هر کدام ویژگی‌ها و مقام‌های خاصی دارند. با کمک محبت و نیکی، می‌توان به مقامات بالاتر دست یافت و بر روی زمین به فخر و سربلندی رسید.
زآراستن خیر و ز پیراستن شر
در زیر فلک مصدر فرض و سننی تو
هوش مصنوعی: آراستن خوبی‌ها و دوری از زشتی‌ها، زیر آسمان، اصلی لازم و سنتی است که تو پایه‌گذار آن هستی.
در بزم چو با دست گهربیز کنی جای
گویی متموج شده بحر عدنی تو
هوش مصنوعی: در مهمانی، وقتی با دست خود گوهری را به نمایش می‌گذاری، گویی دریاهای عمیق به تلاطم درآمده‌اند.
بر رزم چو با تیغ شررخیز کنی رای
گویی متحرک شده جیش گشنی تو
هوش مصنوعی: وقتی که در میدان مبارزه با تندبادی از تیغ شمشیر می‌جنگی، گویی که نظاره‌گر حرکتی هستی که به شدتی ادامه دارد.
از بس که به کوی تو نعم ریخته بر هم
برکنده بسی را سوی خود از وطنی تو
هوش مصنوعی: به خاطر زیبایی و نعمت‌هایی که در کوی تو وجود دارد، بسیاری از مردم را از وطنشان دور کرده و به سوی خود می‌کشانی.
تا عالم پیداست ترا بخت جوان باد
کاسباب تن‌آسایی و دفع حزنی تو
هوش مصنوعی: تا زمانی که دنیا وجود دارد، امیدوارم که بخت تو جوان بماند و تو از نعمت‌های راحتی و آسایش بهره‌مند شوی و غم‌هایت برطرف شود.