شمارهٔ ۸۰ - وله
چو شاه زنگ راند ابلق ز مکمن
زِ ری آمد بت رومی رخ من
ز بیخوابی نگاهش ناتوان دزد
ز بی آبی رخش پژمرده گلشن
همش چشم رُنود ری به دنبال
همش خون رؤس قم به گردن
ز کاکل یک ختایش مشک در خود
ز پیکر یک بهارش گل به دامن
مسلسل گیسوان زنجیر کسری
مُوَسَّم ابروان شمشیر قارَن
هزارش جان زلب در آب و آتش
هزارش دل به گیسو دست و دامن
زنخدانش به مشکین مو محاذی
چو سیمین گو به چوگان تهمتن
تو گفتی بر ذقن زآشفته زلفش
منیژه داشت پاس چاه بیژن
خرد محو از دهانش گشت چون دید
عدم را زان لبان شکلی معین
دل عشاق سرگردان به گیسوش
چو لرزان شیشه در پیچان فلاخن
ورودش سخت شادم ساخت آری
چه خواهد کور جز دو چشم روشن
ز جا جستم ندانسته سر از پای
که بسمالله بنه پا برسر من
چو بدری کآید از افلاک بر خاک
فرود آمد وی از بالای توسن
همانا بد بر اسبش شعله طور
که بزمم گشت همچون واد ایمن
خرامان آمد و بنشست بر کاخ
وز آئینش زجان برخاست شیون
خود از پایش کشیدم موزه از شوق
دو دستم شد به هستی پشت پا زن
چو خود از سر گرفت و گستوان کند
مجرد فتنهای شد خانمان کن
چو آن فرسوده مه لختی برآسود
تمنا کرد رطل و رود و ارغن
به پاسخ گفتم ای محمود خویت
حرم رامشگه و قدسی برهمن
دیار یزد و گفتار از می و رود
سرای توره و انگور آون
ندانی چون رود بر من شب و روز
درین کشور ز مشتی گول و کودن
به فرقم سنگ غم تاج معرق
به دوشم بار محنت خز ادکن
درین بیغوله با غولان انسی
مرا از صبح تا شام است مسکن
بگفتا پس تو چونی زنده، گفتم
به لطف آصف ذوالطول والمن
وزیری مطلعالانوار ایقان
صفیالاعتقاد و صائبالظن
به خوان فضل او خورشید قرصه
به دیگ بذل او گردون نهنبن
به کار دولت و ملت مدامش
مشمر دست باسط تا به آرن
زهی آصف که بگریزد به فرسنگ
زجم آسا نگینت آهِریمن
چنین خواندم که اسکندر نبشته است
به حکمت نامهاش از رای متقن
کز احسان دشمنان را ساختم دوست
احبا را نکردم نیز دشمن
تو نیز ای هستیات پاینده چون خضر
فزونی گرچه ز اسکندر به هر فن
نمائی خصم را زالطاف بنده
دهی احباب را زآفات مامن
چمد در ظل تو ضیغم به آجام
پرد با عون تو باز از نشیمن
نخواهی بس کند دستی درازی
نشاید برد نزدت نام بهمن
شود زن در پناهت، بیش از مرد
بود مرد از هراست کمتر از زن
مزین تا بود خلد از نزاهت
ز تو ایوان و جاه و فر مزین
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چو شاه زنگ راند ابلق ز مکمن
زِ ری آمد بت رومی رخ من
هوش مصنوعی: همانطور که شاه زنگ، اسب ابلق را از مکانی به سمت ری میراند، من نیز با چهرهای شبیه بت رومی، به سوی تو آمدهام.
ز بیخوابی نگاهش ناتوان دزد
ز بی آبی رخش پژمرده گلشن
هوش مصنوعی: از بیخوابی چشمانش ناتوان شده و از خشکی و کم آبی، چهرهاش شبیه گلی پژمرده گشته است.
همش چشم رُنود ری به دنبال
همش خون رؤس قم به گردن
هوش مصنوعی: چشمهای زیبا و مجذوبکنندهام به دنبال خون دل و دردهایی است که بر گردن رؤسای کُشاد قم سنگینی میکند.
ز کاکل یک ختایش مشک در خود
ز پیکر یک بهارش گل به دامن
هوش مصنوعی: از موهای زیبا و تیره او عطر مشک برمیخیزد و در فضای بهاری او، گلهایی در دامنش وجود دارد.
مسلسل گیسوان زنجیر کسری
مُوَسَّم ابروان شمشیر قارَن
هوش مصنوعی: موهای بلند و درهمریخته مانند زنجیری زیبا، ابروانی که به طور خاص کشیده شده و گویی شمشیری است بیهمتا.
هزارش جان زلب در آب و آتش
هزارش دل به گیسو دست و دامن
هوش مصنوعی: هزاران جان در لبهایش به آتش و آب میسوزند و هزاران دل به موهایش و دامنش دلباختهاند.
زنخدانش به مشکین مو محاذی
چو سیمین گو به چوگان تهمتن
هوش مصنوعی: زنخدانش که با موهای مشکی همراستا است، همچون سیمین زنی است که در بازی چوگان تهمتن مهارت دارد.
تو گفتی بر ذقن زآشفته زلفش
منیژه داشت پاس چاه بیژن
هوش مصنوعی: تو گفتی که بر صورت پریشان موی او، منیژه نگهبان چاه بیژن بود.
خرد محو از دهانش گشت چون دید
عدم را زان لبان شکلی معین
هوش مصنوعی: عقل و فهم او از زمانی که عدم را مشاهده کرد، از گفتار او غایب شد، چون آن لبها از وجود چیزی مشخص حکایت نمیکنند.
دل عشاق سرگردان به گیسوش
چو لرزان شیشه در پیچان فلاخن
هوش مصنوعی: دل عاشقان مانند شیشۀ لرزان است که به گیسوان او پیچیده شده و در حال نوسان و حرکات مختلف است.
ورودش سخت شادم ساخت آری
چه خواهد کور جز دو چشم روشن
هوش مصنوعی: ورود او به زندگیام باعث شادیام شد، اما نابینا جز دو چشم روشن چه چیزی خواهد داشت؟
ز جا جستم ندانسته سر از پای
که بسمالله بنه پا برسر من
هوش مصنوعی: من بدون اینکه بدانم چگونه، از جای خود برخاستم و برای شروع، قدمی بر روی سر من بگذار.
چو بدری کآید از افلاک بر خاک
فرود آمد وی از بالای توسن
هوش مصنوعی: چون ستارهای که از آسمان به زمین میآید، او نیز از ارتفاعات بلندی به پایین آمده است.
همانا بد بر اسبش شعله طور
که بزمم گشت همچون واد ایمن
هوش مصنوعی: هرچند که او بر اسبش در آتش و خطر قرار دارد، اما بزم و شادی او را به سوی امنی و آرامش رهنمون میشود.
خرامان آمد و بنشست بر کاخ
وز آئینش زجان برخاست شیون
هوش مصنوعی: دختر زیبایی با وقار و شکوهمند به قصری وارد شد و وقتی که همه حضورش را دیدند، از زیبایی و جاذبهاش به شدت تحت تاثیر قرار گرفتند و شکوه و فریادی از دلها برخاست.
خود از پایش کشیدم موزه از شوق
دو دستم شد به هستی پشت پا زن
هوش مصنوعی: من به خاطر شوق و ذوقی که داشتم، خودم را از زمین بیرون کشیدم و با دستهایم به زندگی و موجودیت خودم بیاحترامی کردم.
چو خود از سر گرفت و گستوان کند
مجرد فتنهای شد خانمان کن
هوش مصنوعی: زمانی که انسان خود را به دست خود میگیرد و به درستی عمل میکند، میتواند به راحتی از مشکلات و فتنهها عبور کند و زندگیاش را به سمت سعادت و آرامش ببرد.
چو آن فرسوده مه لختی برآسود
تمنا کرد رطل و رود و ارغن
هوش مصنوعی: وقتی آن جوان خسته کمی استراحت کرد، خواست که وزنی از طلا و نقره و رنگین کمانی به او بدهند.
به پاسخ گفتم ای محمود خویت
حرم رامشگه و قدسی برهمن
هوش مصنوعی: به او گفتم ای محمود، وجود تو همانند حرم و مکانی مقدس است که مملو از شادابی و شادی است.
دیار یزد و گفتار از می و رود
سرای توره و انگور آون
هوش مصنوعی: دیار یزد، با زیباییهایش و گفتاری که در آن از شراب و رودها و باغهای انگور صحبت میشود، به تصویر کشیده شده است.
ندانی چون رود بر من شب و روز
درین کشور ز مشتی گول و کودن
هوش مصنوعی: تو نمیدانی که چگونه مانند رود در این کشور، شب و روز در میان جمعیتی نادان و بیخبر در حال جریان و حرکت هستم.
به فرقم سنگ غم تاج معرق
به دوشم بار محنت خز ادکن
هوش مصنوعی: بر روی سرم سنگ غم مانند تاجی زینتی است و بار سنگین مشکلات را مانند خز به دوش دارم.
درین بیغوله با غولان انسی
مرا از صبح تا شام است مسکن
هوش مصنوعی: در این مکان تاریک و وحشتناک، من به همراه موجودات عجیب و غریب زندگی میکنم و از صبح تا شب در اینجا هستم.
بگفتا پس تو چونی زنده، گفتم
به لطف آصف ذوالطول والمن
هوش مصنوعی: او گفت پس حال تو چطور است که زندهای؟ من پاسخ دادم که به لطف آصف ذوالطول و المن است.
وزیری مطلعالانوار ایقان
صفیالاعتقاد و صائبالظن
هوش مصنوعی: وزیری با دانش و با بصیرت که به حقیقت ایمان دارد و افکارش صحیح و منطقی است.
به خوان فضل او خورشید قرصه
به دیگ بذل او گردون نهنبن
هوش مصنوعی: خورشید با نعمتهای او مانند قرصی است که به همه میدهد و آسمان نیز به خاطر لطف او همچون دریاهای بزرگ است.
به کار دولت و ملت مدامش
مشمر دست باسط تا به آرن
هوش مصنوعی: همواره برای پیشرفت و رفاه دولت و ملت تلاش کن و از کمک و حمایت دیگران غافل نشو.
زهی آصف که بگریزد به فرسنگ
زجم آسا نگینت آهِریمن
هوش مصنوعی: آصف، که به دور از جمشید، آنگونه که باید، از شر و بدی ها دوری میگزیند و به راحتی میتواند به دوری از آسیبها و زشتیها برسد، ستایش شده است.
چنین خواندم که اسکندر نبشته است
به حکمت نامهاش از رای متقن
هوش مصنوعی: در کتابی که اسکندر نوشته و پر از حکمت است، اینگونه میخوانم که او از اندیشهای محکم و استوار صحبت کرده است.
کز احسان دشمنان را ساختم دوست
احبا را نکردم نیز دشمن
هوش مصنوعی: به خاطر خوبیهایی که به دشمنان کردهام، دوستانم را به دشمنی نرساندهام.
تو نیز ای هستیات پاینده چون خضر
فزونی گرچه ز اسکندر به هر فن
هوش مصنوعی: تو هم ای وجودت مانند خضر جاودانه است، هر چند که از اسکندر در هر هنر برتری نداری.
نمائی خصم را زالطاف بنده
دهی احباب را زآفات مامن
هوش مصنوعی: اگر به دشمن خود با محبت و مهربانی برخورد کنی، دوستانت از آسیبها و خطرات در امان خواهند بود.
چمد در ظل تو ضیغم به آجام
پرد با عون تو باز از نشیمن
هوش مصنوعی: در سایه تو، شیر قوی دل به آرامش نشسته و با کمک تو دوباره از خانهاش خارج میشود.
نخواهی بس کند دستی درازی
نشاید برد نزدت نام بهمن
هوش مصنوعی: اگر نمیخواهی دست درازان به تو نزدیک شوند، پس نباید نام بهمن را بر زبان بیاوری.
شود زن در پناهت، بیش از مرد
بود مرد از هراست کمتر از زن
هوش مصنوعی: زن در پناه تو احساس امنیت میکند و در این وضعیت، بیشتر از مرد قدرت و شخصیت پیدا میکند؛ زیرا مرد به خاطر ترس و نگرانی از مسائل مختلف، کمتر از زن احساس آرامش میکند.
مزین تا بود خلد از نزاهت
ز تو ایوان و جاه و فر مزین
ابروان وسمه کشیده، مانند شمشیر قارن
حاشیه ها
1403/07/30 11:09
احمد خرمآبادیزاد
در بیت شماره 17 واژۀ «گستوان» (gostvan) به معنی «بالاپوش زرهدار» است <محسن شجاعی (ویراستار)، محمود جان شکوری، ولادیمیر کاپرانوف، رحیم هاشم، ناصر جان معصومی؛ فرهنگ فارسیِ تاجیکی، جلد دوم، صفحه 1500؛ فرهنگ معاصر، 1384، تهران، ایران.>.
این واژه را بجز در این شعر از جیحون یزدی و «تاریخ فرشته»، در جای دیگری از نوشتههای ثبت شدۀ کنونی فارسی نمیتوان یافت. تاریخ فرشته، کتابی است به تالیف محمدقاسم هندوشاه استرآبادی و ویرایش محمد رضا نصیری که در سال 1388 به چاپ رسیده است.