شمارهٔ ۷ - وله
باز این چه فروغست زگل صحن چمن را
آموخته گوئی هنر کان یمن را
نی کان یمن نیست بدین رنگ و بدین بوی
ما ناز بهشت آمده سرمایه چمن را
گر شاخ شجر باج نخواهد زمجره
از چیست که آورده گرو عقد پرن را
گر لاله بضاعت نگرفت از کف موسی
پس کرده چرا تالی بر طور دمن را
هر باد که بر سبزه دمی خسبد و خیزد
خونابه گشاید ز جگر مشک ختن را
زاینگونه که از ابر چکد لؤلؤ لالا
مقدار نماند بجهان درعدن را
از باد مسیحا نفس آن کوه پر از برف
شد زنده پس از مردن و زد چاک کفن را
گیتی است چنان خوش که غریبان ممالک
از جوش طرب یاد نیارند وطن را
مرغان به هوا قافیه سنجند وغزلگوی
وزقلب برند از نغم نغز حزن را
رفت آنکه بهمچشمی تیغ وکمر کوه
برکه بسر برآورد فرو هشته مجن را
شد صاف و روان ترهله زآئینه و سیماب
یخ کرده مباهی که سبق برده سفن را
از دولت نوروز و فراختر فیروز
دوران جوانی است دگر دهر کهن را
اطفال چمن غرق حلل گشته وز ایشان
این شیوه شده پیشه مر اطفال زمن را
هرسو پسری سیمبر از جامه زربفت
آراسته بر سروسهی برگ سمن را
هر گوشه مهی حوروش از صدره دیبا
پوشیده بسندس شکرین بوسه وثن را
بیچاره من امروز کزان ماه شب افروز
جوشی است به معزم که وثن دیده شمن را
بلبل زگل آید بفغان وزگل و بلبل
نه حسن کم او را نه دل کمتر من را
لیکن چکنم چون نتوانم ببر آورد
آن سرو قد سبز خط سیب ذقن را
نازد همی از حسن فتن ساز و نداند
کز سطوت آصف نبود قدر فتن را
آن آصف جم مرتبت راد محمد
کش خامه شبهابیست دل دیو محن را
در دولت و ملت همی از پاک سرشتی
ترویج کند قاعده فرض و سنن را
این برتری از صدق بیزدان زملک یافت
درداد بجان بسکه بهر غایله تن را
دنیی به پی او است نه او در پی دینا
آری ز کجا مرد کشد منت زن را
کلک دو زبانش چو پی نظم کمربست
یک لحظه ز صد حادثه بر دوخت دهن را
رخشید چو از جبهه او نور اویسی
یزد از پس صد قرن قرین گشت قرن را
ایشاه پرستنده وزیری که زتدبیر
پیچد قلم تو علم جیش پشن را
از بسکه بعهد توپسند است درستی
در طره خوبان نتوان یافت شکن را
در محضر بواب سرایت خرد پیر
طفلی است که نادیده لبش رنگ لبن را
گویند که آموخته از فن نجومی
نی نی که نجوم از تو بیاموخته فن را
احکام تو روحی است معلی که برایش
جز ثابت و سیاره ندیدند بدن را
چاه تو چه افزایدش از گردش انجم
پیرانه نبایست دگر وجه حسن را
بر تو چه کند حاسد اگر نی زتو خشنود
زادبار یهودان چه زیان سلوی و من را
از فکرت نقاد تو آموخته تقدیر
بر بستن و بگشودن هر سر و علن را
خورشید برافروخته درکاخ تو شمع است
کش چرخ برافراخت ز پیروزه لگن را
میرا منم آن بنده دیرین تو جیحون
کز طبع زداید سخنم زنگ شجن را
طبع من و حاتم به یکی دایه سپردند
چون ناف بریدند سخا را و سخن را
ارجوکه براین گفته که چون در ثمین است
جود توام از پیش دهد بیش ثمن را
تا فصل بهاران زفرح بخشی کیهان
از اختر ارکان ببرد عقم (و)عنن را
بر نام روان و کف تو خطبه سرایند
چون ملک گشایند همم را و ممنن را
شمارهٔ ۶ - در مدح قاطع برهان و شریک قرآن واهب الفتح و النصرحجت عصر (ع): جز او که وسمه بر ابروی دلستان کشدا!شمارهٔ ۸ - در تهنیت ولادت امیرالمومنین علی بن ابیطالب علیه السلام: ماه مبارک چهر من می ده که شد ماه رجب
اطلاعات
وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
باز این چه فروغست زگل صحن چمن را
آموخته گوئی هنر کان یمن را
هوش مصنوعی: این چه نوری است که از گلهای باغ به غنای چمن خوشبو میتابد، گویی این زیبایی و استعداد از سرزمین یمن به آن آموخته شده است.
نی کان یمن نیست بدین رنگ و بدین بوی
ما ناز بهشت آمده سرمایه چمن را
هوش مصنوعی: این حرف به این معناست که یمن با تمام زیباییها و عطرش، در اینجا و در این شرایط به زیبایی و طراوتی که ما داریم نمیرسد. ما بهشت را تجربه کردهایم و این باعث شده که باغمان رنگ و بوی خاصی داشته باشد.
گر شاخ شجر باج نخواهد زمجره
از چیست که آورده گرو عقد پرن را
هوش مصنوعی: اگر درخت مالیات نگیرد، پس چرا جغد را به بند آوردهاند؟
گر لاله بضاعت نگرفت از کف موسی
پس کرده چرا تالی بر طور دمن را
هوش مصنوعی: اگر لالهها از دست موسی نتوانستند بهرهای ببرند، پس چرا دمنوش این گیاه را در کنار کوه طور قرار دادهاند؟
هر باد که بر سبزه دمی خسبد و خیزد
خونابه گشاید ز جگر مشک ختن را
هوش مصنوعی: هر نسیمی که بر روی سبزهای بوزد و آن را به حرکت درآورد، گویی که جان را از دل مشک ختن میریزد.
زاینگونه که از ابر چکد لؤلؤ لالا
مقدار نماند بجهان درعدن را
هوش مصنوعی: از ایندست، همانطور که دانههای مروارید از ابر میچکد، در دنیا چیزی از معدن باقی نمیماند.
از باد مسیحا نفس آن کوه پر از برف
شد زنده پس از مردن و زد چاک کفن را
هوش مصنوعی: باد مسیحایی که به کوه برفی وزید، باعث شد که آن کوه پس از مرگش زنده شود و پوشش سفیدش را پاره کند.
گیتی است چنان خوش که غریبان ممالک
از جوش طرب یاد نیارند وطن را
هوش مصنوعی: دنیا به قدری دلپذیر و زیباست که حتی کسانی که از دیار خود دور هستند، به خاطر شادی و خوشحالی که در اینجا مییابند، دیگر به یاد وطن و زادگاه خود نمیافتند.
مرغان به هوا قافیه سنجند وغزلگوی
وزقلب برند از نغم نغز حزن را
هوش مصنوعی: پرندگان در آسمان به هماهنگی آواز میپردازند و با دلهایشان از نغمههای زیبا و غمانگیز لذت میبرند.
رفت آنکه بهمچشمی تیغ وکمر کوه
برکه بسر برآورد فرو هشته مجن را
هوش مصنوعی: رفته است کسی که با تیغ و کمر، کوه را به مبارزه طلبیده و به سوی برکهای حرکت کرده است، و اکنون آن دیوانه را بر زمین زده است.
شد صاف و روان ترهله زآئینه و سیماب
یخ کرده مباهی که سبق برده سفن را
هوش مصنوعی: آئینه و نقره به وضوح و روشنی درآمدهاند و در کنار هم ترکیبی زیبا به وجود آوردهاند. این زیبایی باعث شده که دریاها و کشتیها را تحت تاثیر قرار دهد و آنها را مجبور کند که پیشی بگیرند.
از دولت نوروز و فراختر فیروز
دوران جوانی است دگر دهر کهن را
هوش مصنوعی: از برکات نوروز و شادیهای آن، دوران جوانی نیز مانند یک روز روشن و فراخ است و دیگر ایام گذشته به پا نمیخیزند.
اطفال چمن غرق حلل گشته وز ایشان
این شیوه شده پیشه مر اطفال زمن را
هوش مصنوعی: بچّههای باغ در لباسهای زیبا غرق شدهاند و از آنها این حالت و رفتار برای من به ارث رسیده است.
هرسو پسری سیمبر از جامه زربفت
آراسته بر سروسهی برگ سمن را
هوش مصنوعی: پسر جوانی با لباسی شیک و زربفت آمده است که مانند درخت سرو زیبا و سرسبز به نظر میرسد. او مانند برگهای سرخس سمن، جلوهای دلنشین دارد.
هر گوشه مهی حوروش از صدره دیبا
پوشیده بسندس شکرین بوسه وثن را
هوش مصنوعی: در هر زوایهی زیبایی، چهرهی دلربای محبوب مانند پارچهای نرم و الماسنما پوشیده شده است و بوسهای شیرین بر بت عشق نمایان است.
بیچاره من امروز کزان ماه شب افروز
جوشی است به معزم که وثن دیده شمن را
هوش مصنوعی: من امروز دچار حالتی شدهام که به خاطر زیبایی و جذابیت چهره او، همه چیز برایم تغییر کرده است. دل و جانم تحت تأثیر اوست و نمیتوانم خود را از آن رها کنم.
بلبل زگل آید بفغان وزگل و بلبل
نه حسن کم او را نه دل کمتر من را
هوش مصنوعی: پرندهای از گل شکایت میکند و میگوید که نه زیبایی گل کمتر است، نه دلباختگی من.
لیکن چکنم چون نتوانم ببر آورد
آن سرو قد سبز خط سیب ذقن را
هوش مصنوعی: اما چه کار کنم که نمیتوانم آن قامت بلند و سبز را که به زیبایی خطی مانند سیب بر چهرهاش نقش بسته است، به دست بیاورم.
نازد همی از حسن فتن ساز و نداند
کز سطوت آصف نبود قدر فتن را
هوش مصنوعی: زیبایی خود را به رخ میکشد و نمیداند که قدرت و عظمت آصف (وزیر سلیمان) به این زیبایی فخر نخواهد فروخت.
آن آصف جم مرتبت راد محمد
کش خامه شبهابیست دل دیو محن را
هوش مصنوعی: شخصیتی با مقام و منزلت بالا و دارای ویژگیهای خاص، در شبها در دل موجودی خبیث و شرور، به یاد محمد، هنر و قلم خود را به کار میبرد.
در دولت و ملت همی از پاک سرشتی
ترویج کند قاعده فرض و سنن را
هوش مصنوعی: در حکومت و جامعه، بر اساس ویژگیهای نیکو و خالص، اصول و قوانین را ترویج میدهد.
این برتری از صدق بیزدان زملک یافت
درداد بجان بسکه بهر غایله تن را
هوش مصنوعی: این برتری به خاطر صداقت خداوند به دست آمده و در زندگی به ما داده شده است. انسان باید به خاطر مشکلات دنیوی، جسم را فدای روح و عقل کند.
دنیی به پی او است نه او در پی دینا
آری ز کجا مرد کشد منت زن را
هوش مصنوعی: دنیا باید به دنبال او باشد، نه او به دنبال دنیا. آری، از کجا مردی برای زنی میکشد؟
کلک دو زبانش چو پی نظم کمربست
یک لحظه ز صد حادثه بر دوخت دهن را
هوش مصنوعی: وقتی که قلم دو زبانه، در حال نوشتن و نظم بخشیدن است، یک لحظه با حوادث متعددی روبرو شده و زبانش را به سکوت وادار میکند.
رخشید چو از جبهه او نور اویسی
یزد از پس صد قرن قرین گشت قرن را
هوش مصنوعی: چشمهایش مانند نوری درخشان است که از جبههاش ساطع میشود و این نور در یزد به قدری کهنه شده که با گذر صد قرن، به زمان خود رسیده است.
ایشاه پرستنده وزیری که زتدبیر
پیچد قلم تو علم جیش پشن را
هوش مصنوعی: این بیت بیانگر این است که کسی که به پرستش و حمایت از وزیری میپردازد، باید توجه کند که با تدبیر و آگاهی، نوشتههای او میتواند بر روی دیگران تأثیر بگذارد. در واقع، قلم او میتواند علمی را به وجود آورد که در میان مردم رواج یابد و آنها را تحت تأثیر قرار دهد.
از بسکه بعهد توپسند است درستی
در طره خوبان نتوان یافت شکن را
هوش مصنوعی: به خاطر محبوبیت و زیبایی عهد تو، در زیبایی و درستی ظاهری نمیتوان شاهد جدایی آنها بود.
در محضر بواب سرایت خرد پیر
طفلی است که نادیده لبش رنگ لبن را
هوش مصنوعی: در حضور باغبان سرای تو، کودکی سالخورده است که رنگ لبهایش مانند شیر به چشم نمیآید.
گویند که آموخته از فن نجومی
نی نی که نجوم از تو بیاموخته فن را
هوش مصنوعی: میگویند که علم نجوم را از تو آموختهاند، اما در واقع تو خودت از علم نجوم یاد گرفتهای.
احکام تو روحی است معلی که برایش
جز ثابت و سیاره ندیدند بدن را
هوش مصنوعی: احکام تو مانند روحی بلندمرتبه است که برای آن تنها اجسام ثابت و سیارهای وجود ندارد. بدین معنا که این احکام فراتر از جسم و ماده هستند و به نوعی به عالم معنوی و غیرمادی مرتبطند.
چاه تو چه افزایدش از گردش انجم
پیرانه نبایست دگر وجه حسن را
هوش مصنوعی: چاه چه برآید از چرخهای کهن، دیگر نباید زیبایی را تغییر داد.
بر تو چه کند حاسد اگر نی زتو خشنود
زادبار یهودان چه زیان سلوی و من را
هوش مصنوعی: حسادت یک فرد نسبت به تو چه تاثیری دارد اگر تو از او راضی نباشی؟ اصلاً از وضعیت یهودان چه آسیب یا ضرری به من میرسد؟
از فکرت نقاد تو آموخته تقدیر
بر بستن و بگشودن هر سر و علن را
هوش مصنوعی: از اندیشههای تیزبین تو یاد گرفتهام که چگونه سرنوشت را رقم بزنم و هر چیزی را در ذهنم بگنجانم یا از آن آزاد کنم.
خورشید برافروخته درکاخ تو شمع است
کش چرخ برافراخت ز پیروزه لگن را
هوش مصنوعی: خورشید در کاخ تو مانند شمعی است که درخشندگیاش کمتر است، زیرا آسمان به خاطر زیبایی و ارزش لگن (ظرف) زرینی که در اختیار داری، به اوج خود رسیده است.
میرا منم آن بنده دیرین تو جیحون
کز طبع زداید سخنم زنگ شجن را
هوش مصنوعی: من همان بنده قدیمی تو هستم که سخنام از طبع پاک و خالص، زنگارها و کدورتها را از بین میبرد.
طبع من و حاتم به یکی دایه سپردند
چون ناف بریدند سخا را و سخن را
هوش مصنوعی: من و حاتم (الهي) از یک مادر واحد به دنیا آمدهایم؛ وقتی که دلسوزی و بخشندگی (سخا) و گفتار خوب (سخن) را از هم جدا کردند.
ارجوکه براین گفته که چون در ثمین است
جود توام از پیش دهد بیش ثمن را
هوش مصنوعی: امیدوارم هنگامی که در مقام ارزشمندی قرار داری، کرامت و بخشش تو باعث افزایش ارزشها و برکتهای بیشتری شود.
تا فصل بهاران زفرح بخشی کیهان
از اختر ارکان ببرد عقم (و)عنن را
هوش مصنوعی: تا وقتی که بهار با شادیهایش از آسمان و ستارگان خود نمایی کند، مشکلات و سختیها از بین خواهند رفت.
بر نام روان و کف تو خطبه سرایند
چون ملک گشایند همم را و ممنن را
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به ارزش و مقام انسان اشاره دارد که با نام و دست خود، مراسم و خطبههایی را برپا میکند، همانطور که پادشاهان و بزرگمنشان در هنگام فتح و پیروزی، به ستایش و گرامیداشت افراد میپردازند.