شمارهٔ ۶۰ - وله
ای لبت آتش سوزان و عذار تو ارم
چشم مست و خم ابروی تو محراب حرم
چشم تو مست و لبت آتش سوزان و که دید
مست اندر حرم و آتش سوزان به حرم
من همی خواهم بی تو نخورم هرگز آب
تو همی خواهی با من نزنی هرگز دم
من ز تو زار و تو بیزار ز من واین بشگفت
آدمی چون که پری دید و پری چون آدم
چشم بر جسم سمنسای تو تا کار کند
همه سیم است که بگذاشته سر بر سر هم
که بدین سیم فزون قلب فقیران بنواز
تا دعایی بدمند و نشود هرگز کم
سرو و ماهی به قد و رخ ولی افسوس که شد
ثمر سرو تو غم، سایهٔ ماه تو نقم
سروی اما نروی هیچ گهی با کس راست
مهی اما نکنی پشت پی طاعت خم
دل من دزدی و بر بیدلی من خندی
هیچ عاشق نه چنین دیده ز معشوق ستم
دل به هر سال ز نو سبز نگردد که منش
یک به بار آرم و تو دزدی و بنهیم به غم
آزمون کردهام از بس که به خویشی مغرور
نه ز خونریزیات اندوه و نی از جور ندم
این جمالی که تو داری ببرم کام ز کی
وین غروری که تو داری بزنی جام ز جم
در دلم قامت و گیسوی تو جا کرده ولیک
خسروی چون تو به ویرانهٔ هر سفله مچم
با چنین گیسو بفرست به تاتار سپاه
با چنین قامت بفراز به کشمیر علم
چشم من تا به رخ چون تو صنم گشت فراز
سبحه بگسستم و زنّار ببستم محکم
نی عجب گر گسلد سبحه و بند زنار
هرکه را چشم فتد بر رخ این گونه صنم
خود میانت به عدم ماند و لبها به وجود
لیک هر یک به دگر مرتبه در کیف و به کم
آن عدم از کمرت گشته همآغوش وجود
واین وجود از دهنت خفته به دامان عدم
چشم جادوی تو آهوست ولی آن آهو
که هی از تیر امیر است به هر سویش رم
نه شگفت آهوی تو گر رمد از تیر امیر
که به صد بیشه از این تیر گریزد ضیغم
آیت مجد و منن خان فلکسایه حسن
آنکه خورشید عرب آمد و جمشید عجم
شعف از وی به قلم بل شرف از وی در سیف
که از او جان نو آمد به تن سیف و قلم
طلبش طاعت یزدان طربش میل ملک
پیشهاش راندن شه خواستنش خیر امم
قدم شاه در آن خط که بود او را سر
سر تقدیر بر آن نقطه که او راست قدم
صدر بگذارد و از شرم گراید به نعال
الف قد ورا بنگرد ار واو قسم
با خلایق رود آن سان که یکی از ایشان
کوی او بیحشم و خلوت او بیمحرم
حشمش بخردی و خیل نکوییست بلی
تخت بر ماه زند بختش از این خیل و حشم
چوبی ار بر کف او در صف ناورد بود
کند نارا نبرد تیغ گوان عالم
دشمن از اسب پراند به سوی ابر به نی
چون که برگشت به تیغش دو نماید از هم
ای گرانمایه بزرگی که ز تو بار خدای
کرد بر دوره سعد اختر ما ختم نعم
همتت بارگه عزم در آن عرصه فراشت
که شدش انجم و خور قبه و اوتاد خیم
گاه نرمی چو گلی گاه درشتی چون خار
کاین دو خصلت سزد اندر به امیران توام
امرا را نبود گر صفت بیم و امید
ملک چه بود که به ایشان نسپارند غنم
این همان عمان کش زورق دولت بد غرق
تو شدی لنگر بر زورقش از نیک شیم
اولا دید چو دریای گهرپاش کفت
دیگر از یک دو صدف پاره نزد لاف کرم
ثانیا موج نهنگافکن تیغت چون یافت
داد از پشت نهنگان به خراج تو درم
داورا تند چون باد آمده تاج الشعرا
تا سبک پر دهدت بوسه به او رنگ خدم
لیک دانم که بود رجعت من کند چو کوه
بس گرانم کند الطاف تو از کان همم
ناصحی گفت مپیماره بندر کانجاست
عوضِ لاله مغیلان، بدلِ شکّر سم
گفتم آنجا که بهشتی است چو فرخنده امیر
چون سمن خار به فام است و چو می زهر به فم
گفت فصل دی و برفت ز پی یخ در پیش
گر شوی برق که گردون کندت آخر نم
گفتم ار سنگ ببارد ز فلک همچو تگرگ
که چمد جیحون چون سیل و شود جانب یم
گفت از شورش عمان و ز گشت کشتی
ترسمت تن ز هجوم سقم افتد به الم
گفتمش کشتی من ساغر و عمانم می
تن بدین کشتی و عمان به الم نی ز سقم
برزدم محمل خود بر شتری کش گنجید
هفتصد ناقه صالح به زوایای شکم
همچو عفریتی از بند سلیمان جسته
مست و غرّان و صباسِیْر و دمآهنج و دژم
کفچکان لفچهاش آویخته از کله چنان
که یکی ابر پر از برف ز هفتم طارم
هود جم بر زبرش چون قفسی از بلبل
که به بالای دماوند نهی با سلم
گرچه بس سست شد اندام من از سختی راه
به لقای تو جوان گشتم و رستم ز هرم
تا که در ارض و سما نشر طریف است و تلید
تا که در خلق و خدا فرق حدوث است و قدم
فرش تا عرش به جز نام تو ذکری نبود
بلکه آن سو ترش الله تعالی اعلم
شمارهٔ ۵۹ - در ستایش ذات کبریائی صفات حضرت رضا علیه آلاف التحیه و الثنا ء: بودم زسرو قدان صنمی سمین و سالمشمارهٔ ۶۱ - وله: ماه رمضان تافت از این بر شده طارم
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ای لبت آتش سوزان و عذار تو ارم
چشم مست و خم ابروی تو محراب حرم
هوش مصنوعی: لبهای تو همچون آتش سوزان است و صورتت مانند عذاری زیبا، چشمانت مست و خم ابروی تو همچون محراب معبدی مقدس جلوه میکند.
چشم تو مست و لبت آتش سوزان و که دید
مست اندر حرم و آتش سوزان به حرم
هوش مصنوعی: چشمان تو به مستی میزند و لبانت مانند آتشی سوزان هستند. چه کسی مست را در حرم دید و آتش سوزان را در حرم؟
من همی خواهم بی تو نخورم هرگز آب
تو همی خواهی با من نزنی هرگز دم
هوش مصنوعی: من میخواهم بدون تو هرگز آبی نخورم و تو نیز نمیخواهی هرگز با من سخن بگویی.
من ز تو زار و تو بیزار ز من واین بشگفت
آدمی چون که پری دید و پری چون آدم
هوش مصنوعی: این جمله به توصیف حالتی از عشق و فاصله میپردازد. شخصی از عشق خود در رنج و عذاب است، در حالی که معشوق از او بیزار و دور است. این تعارض احساسی به نوعی شگفتی اشاره دارد؛ जैसे که انسان وقتی موجودی غیرمعمول و زیبا را میبیند، حس تعجب در او ایجاد میشود. در واقع، این وضعیت به نوعی تضاد بین زیبایی و دوری، و همچنین حسادت و ناتوانی در رسیدن به آن زیبایی اشاره دارد.
چشم بر جسم سمنسای تو تا کار کند
همه سیم است که بگذاشته سر بر سر هم
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به زیبایی و جذابیت جسم معشوق اشاره میکند و میگوید که چشماش بر بدن او است و همگی چیزهایی که در اطراف او وجود دارد، تحت تأثیر زیبایی او قرار گرفته است. این تصویر نشاندهنده آن است که زیبایی معشوق توانسته است توجه تمام چیزها را به خود جلب کند و همگی به نوعی تحت سیطره این زیبایی قرار گرفتهاند.
که بدین سیم فزون قلب فقیران بنواز
تا دعایی بدمند و نشود هرگز کم
هوش مصنوعی: با این شادی و نعمت، دلهای بینوا را شاد کن تا از دل دعا کنند و هرگز از کمبود رنج نبرند.
سرو و ماهی به قد و رخ ولی افسوس که شد
ثمر سرو تو غم، سایهٔ ماه تو نقم
هوش مصنوعی: سرو و ماه به زیبایی و قامت بر میخورند، اما افسوس که نتیجهٔ زیبایی سرو تو، غم و اندوه بوده و سایهٔ ماه تو نیز ناپايداری و بدبختی را به همراه دارد.
سروی اما نروی هیچ گهی با کس راست
مهی اما نکنی پشت پی طاعت خم
هوش مصنوعی: سرو مانند تو در هیچ جا به کسی راست نمیشود و ماه مثل تو هرگز از پی اطاعت کسی سر به زیر نمیکند.
دل من دزدی و بر بیدلی من خندی
هیچ عاشق نه چنین دیده ز معشوق ستم
هوش مصنوعی: دل من از عشق سرشار است و در حالی که بیخبر از حال من است، به بیدلیام میخندد. هیچ عاشق دیگری، چنین بیرحمی از سوی معشوق را تجربه نکرده است.
دل به هر سال ز نو سبز نگردد که منش
یک به بار آرم و تو دزدی و بنهیم به غم
هوش مصنوعی: دل هر سال تازه نمیشود چون من فقط یک بار میوه میآورم، و تو در این میان میدزدی و ما باید به غم بنشینیم.
آزمون کردهام از بس که به خویشی مغرور
نه ز خونریزیات اندوه و نی از جور ندم
هوش مصنوعی: من از تجربیات و آزمایشهایم دریافتهام که فقط به خاطر نسبتخویشی نباید مغرور شد. نه از ظلم و ستمت ناراحت هستم و نه از خونریزیات دلگیر.
این جمالی که تو داری ببرم کام ز کی
وین غروری که تو داری بزنی جام ز جم
هوش مصنوعی: آن زیبایی که تو به آن افتخار میکنی را از کجا آوردهای و این عزتی که داری، از کجا به تو رسیده است؟
در دلم قامت و گیسوی تو جا کرده ولیک
خسروی چون تو به ویرانهٔ هر سفله مچم
هوش مصنوعی: در دل من زیبایی و زیبایی جانهت را جای دادهام، اما افسوس که سلطنت مثل تو فقط در دل هر انسان نادانی خراب شده است.
با چنین گیسو بفرست به تاتار سپاه
با چنین قامت بفراز به کشمیر علم
هوش مصنوعی: با چنین موهایی، سپاهی به تاتار بفرست و با این قامت زیبا، پرچم را در کشمیر برافراز.
چشم من تا به رخ چون تو صنم گشت فراز
سبحه بگسستم و زنّار ببستم محکم
هوش مصنوعی: چشم من وقتی به چهرهی زیبای تو نگریست، مانند کسی که سجاده را به هم میزند، بندهایی را که به خودم بسته بودم، محکم بستم.
نی عجب گر گسلد سبحه و بند زنار
هرکه را چشم فتد بر رخ این گونه صنم
هوش مصنوعی: تعجبی ندارد اگر کسی در برابر زیبایی و جذابیت این معشوق تحت تأثیر قرار گیرد و به خاطرش از خود بیخود شود و بند و زنجیر خودش را رها کند.
خود میانت به عدم ماند و لبها به وجود
لیک هر یک به دگر مرتبه در کیف و به کم
هوش مصنوعی: در میان تو، وجود و عدم در حالتی از جدایی قرار دارند. در این حال، لبها به وجود اشاره میکنند اما هر یک به گونهای متفاوت از دیگری احساس میکنند و از این تفاوت لذت میبرند.
آن عدم از کمرت گشته همآغوش وجود
واین وجود از دهنت خفته به دامان عدم
هوش مصنوعی: آن عدم که به نوعی ناپیداست، از وجود تو به هم چسبیده و وجود تو نیز به گونهای از دهان تو به آغوش عدم رفته است.
چشم جادوی تو آهوست ولی آن آهو
که هی از تیر امیر است به هر سویش رم
هوش مصنوعی: چشم زیبا و جذاب تو مانند آهو است، اما آن آهو دائم از تیرهای امیر میترسد و به هر سمتی فرار میکند.
نه شگفت آهوی تو گر رمد از تیر امیر
که به صد بیشه از این تیر گریزد ضیغم
هوش مصنوعی: این بیت بیانگر این است که اگر آهو از تیر شاه فرار کند، جای تعجبی نیست؛ چرا که حتی شیر هم از چنین تیرهایی در جنگلهای وسیع فرار میکند. این جمله به قدرت تیر و اثر آن در تعقیب و شکار اشاره دارد و نشان میدهد که جانوران قوی نیز در برابر خطرات آن به فکر فرار میافتند.
آیت مجد و منن خان فلکسایه حسن
آنکه خورشید عرب آمد و جمشید عجم
هوش مصنوعی: این بیت به ستایش از زیبایی و شکوه یک شخصیت بزرگ میپردازد. اشاره به این دارد که وجود این شخص (که به نوعی به هردو فرهنگ عرب و عجم وابسته است) مانند خورشید است که به تمام عالم نور و روشنی میبخشد و در عین حال ویژگیهایی را به تصویر میکشد که در تاریخ و اسطورهها چون جمشید وجود دارد. این شخصیت به نوعی نماد کمال و زیبایی بوده و قدر و منزلت او فراتر از زمان و مکان است.
شعف از وی به قلم بل شرف از وی در سیف
که از او جان نو آمد به تن سیف و قلم
هوش مصنوعی: شادی و لذت از وجود او به قلم و شرف و عظمت از او در شمشیر است، چرا که به واسطه او جان تازهای به تن شمشیر و قلم بخشیده شده است.
طلبش طاعت یزدان طربش میل ملک
پیشهاش راندن شه خواستنش خیر امم
هوش مصنوعی: او به دنبال رضایت خداوند است و شور و شوقش در انجام کارهایش، او را به سوی خدمت به مملکت و مردم سوق میدهد. تمایل او برای رسیدن به اهداف عالی، خیر و نفع عمومی را در پی دارد.
قدم شاه در آن خط که بود او را سر
سر تقدیر بر آن نقطه که او راست قدم
هوش مصنوعی: هر گام شاه در آن خط، نمایانگر سرنوشت اوست و مقدر است که در آن نقطه قدم بگذارد.
صدر بگذارد و از شرم گراید به نعال
الف قد ورا بنگرد ار واو قسم
هوش مصنوعی: فردی که در مقام بالایی قرار دارد، از شرم سرش را پایین میآورد و با خجالت به سایهاش مینگرد. اگر به او قسم بخوری، شاید از این حجاب خجالتش کمی کم شود.
با خلایق رود آن سان که یکی از ایشان
کوی او بیحشم و خلوت او بیمحرم
هوش مصنوعی: با مردم باید به رفتاری دلنشین و دوستانه برخورد کرد، مانند یکی از خود آنان که در میانشان احساس راحتی و امنیت کنی و با آنها بینهایت صمیمی باشی.
حشمش بخردی و خیل نکوییست بلی
تخت بر ماه زند بختش از این خیل و حشم
هوش مصنوعی: خوشبختی و زیبایی در زندگی انسان به خاطر خوبیها و صفات نیک اوست، که میتواند با این کیفیت به اوج و عظمت برسد.
چوبی ار بر کف او در صف ناورد بود
کند نارا نبرد تیغ گوان عالم
هوش مصنوعی: اگر چوبی در دست او باشد و در صف ناورد، تیغ گوان (درجهی گوان) نخواهد بود. این یعنی اگر فردی در موقعیتی قرار گیرد که حرکتی انجام ندهد یا مقاومتی نکند، از سرنوشت خودش و اوضاع دنیا بیخبر خواهد ماند.
دشمن از اسب پراند به سوی ابر به نی
چون که برگشت به تیغش دو نماید از هم
هوش مصنوعی: دشمن از اسبش به سمت آسمان پرت شد و وقتی برگردد، میتواند به راحتی به دشمنش آسیب بزند.
ای گرانمایه بزرگی که ز تو بار خدای
کرد بر دوره سعد اختر ما ختم نعم
هوش مصنوعی: ای بزرگ و با ارزش، تو کسی هستی که خداوند بر دوش تو بار نیکیها را قرار داده و دوران خوشبختی ما را با وجود تو به پایان رسانده است.
همتت بارگه عزم در آن عرصه فراشت
که شدش انجم و خور قبه و اوتاد خیم
هوش مصنوعی: همت و ارادهات در آن میدان قدرتمند بود که ستارهها، خورشید و بهسان چادرها و میخها در آنجا قرار گرفتند.
گاه نرمی چو گلی گاه درشتی چون خار
کاین دو خصلت سزد اندر به امیران توام
هوش مصنوعی: گاهی نرم و لطیف مانند گل هستم و گاهی خشن و سخت مانند خار. این دو ویژگی برای امیران مناسب است و در شخصیت من نیز وجود دارد.
امرا را نبود گر صفت بیم و امید
ملک چه بود که به ایشان نسپارند غنم
هوش مصنوعی: اگر مقامها و بزرگان از ویژگیهای بیم و امید برخوردار نبودند، پس چه نیازی بود که مالکیت گله و داراییها را به آنها بسپارند؟
این همان عمان کش زورق دولت بد غرق
تو شدی لنگر بر زورقش از نیک شیم
هوش مصنوعی: اینجا عمان را به عنوان جایی معرفی میکند که کشتی دولت به دریا افتاده و تو در آن غرق شدهای. به همین دلیل، لنگرت را بر روی کشتی او انداختهای و انتظار داری که از خوب بودن او بهره بگیری.
اولا دید چو دریای گهرپاش کفت
دیگر از یک دو صدف پاره نزد لاف کرم
هوش مصنوعی: این بیت میگوید که وقتی فردی به عظمت و زیبایی چیزی برخورد کند، دیگر به تجلیل و بزرگنمایی جزئیات کوچک نمیپردازد. به عبارت دیگر، وقتی انسان به ارزش و زیبایی واقعی پی ببرد، دیگر به چیزهای ناچیز و بیاهمیت نخواهد پرداخت.
ثانیا موج نهنگافکن تیغت چون یافت
داد از پشت نهنگان به خراج تو درم
هوش مصنوعی: دوست عزیز، در اینجا به تشبیه موجی اشاره شده که مانند تیغی برمیخیزد و نهنگها را تحت تأثیر قرار میدهد. این موج نمایانگر قدرت و تاثیرگذاری است و به نوعی نشاندهندهی تسلط و برتری بر موجودات دیگر، مانند نهنگها، محسوب میشود. در نهایت، نهنگها باید هزینهای را به خاطر این تاثیرپذیری پرداخت کنند.
داورا تند چون باد آمده تاج الشعرا
تا سبک پر دهدت بوسه به او رنگ خدم
هوش مصنوعی: داور، به سرعت و تندی مانند باد آمده است و تاج شعر را به تو عطا میکند تا بر سر تو بوسهای بزند و تو را مورد احترام قرار دهد.
لیک دانم که بود رجعت من کند چو کوه
بس گرانم کند الطاف تو از کان همم
هوش مصنوعی: با وجود اینکه میدانم بازگشت من مانند بازگشت کوه بسیار سنگین و دشوار خواهد بود، اما رحمتها و محبتهای تو از عمق وجودم مرا تسکین میدهد.
ناصحی گفت مپیماره بندر کانجاست
عوضِ لاله مغیلان، بدلِ شکّر سم
هوش مصنوعی: ناصح میگوید که از دلبستگی به شراب و میخواری بپرهیز، زیرا به جای زیبایی و خوشگلی لاله، در آنجا به زشتی و تلخی برمیخوری.
گفتم آنجا که بهشتی است چو فرخنده امیر
چون سمن خار به فام است و چو می زهر به فم
هوش مصنوعی: گفتم آنجا که زندگی خوش و دلپذیری است، مانند آن که در بهشت است، اما در واقع مانند امیری شاداب که ظاهری زیبا دارد، اما در باطن زهری تلخ را به کام میبرد.
گفت فصل دی و برفت ز پی یخ در پیش
گر شوی برق که گردون کندت آخر نم
هوش مصنوعی: گفتند که فصل دی شروع شده و در پی سرما، برف هم میآید. اگر تو همچنان نگران این شرایط باشی، در نهایت زمان تغییر خواهد کرد و تو هم در این تغییر نمیتوانی جلوی سرنوشت را بگیری.
گفتم ار سنگ ببارد ز فلک همچو تگرگ
که چمد جیحون چون سیل و شود جانب یم
هوش مصنوعی: گفتم اگر باران سنگ از آسمان بیفتد مانند تگرگ و رود جیحون پر شود مانند سیل و به سمت دریا برود...
گفت از شورش عمان و ز گشت کشتی
ترسمت تن ز هجوم سقم افتد به الم
هوش مصنوعی: گفت از طغیان عمان و از گردش کشتی میترسم که تنم به خاطر هجوم بیماری به درد بیفتد.
گفتمش کشتی من ساغر و عمانم می
تن بدین کشتی و عمان به الم نی ز سقم
هوش مصنوعی: به او گفتم که در زندگیام مانند یک کشتی هستم که ساغر را در دست دارم و به عمان میروم. برای رسیدن به عمان، به این کشتی و ساغر احتیاج دارم و نمیخواهم از درد و رنج رنج ببینم.
برزدم محمل خود بر شتری کش گنجید
هفتصد ناقه صالح به زوایای شکم
هوش مصنوعی: من بار خود را بر شتری انداختم که در دلش هفتصد شتر خوب جا شده است.
همچو عفریتی از بند سلیمان جسته
مست و غرّان و صباسِیْر و دمآهنج و دژم
هوش مصنوعی: مانند موجودی که از بند سلیمان رها شده، سرخوش و مغرور است و به صدای مرغی و نوای آهنگی گوش میدهد و حالت نارحتی دارد.
کفچکان لفچهاش آویخته از کله چنان
که یکی ابر پر از برف ز هفتم طارم
هوش مصنوعی: کفچکانش را از سر آویخته، مانند ابر بزرگی که پر از برف است و از بلندیها پایین آمده است.
هود جم بر زبرش چون قفسی از بلبل
که به بالای دماوند نهی با سلم
هوش مصنوعی: بر فراز هود جم، مانند قفسی است که بلبل درون آن قرار دارد و اگر بلبل را به بالای دماوند به آرامی بگذاری، در فضایی باز و آزاد میتواند پرواز کند.
گرچه بس سست شد اندام من از سختی راه
به لقای تو جوان گشتم و رستم ز هرم
هوش مصنوعی: هرچند که بدنم به خاطر سختیهای راه ضعیف و نازک شده است، اما دیدار تو باعث شادابی و جوانی دوبارهام شده و مانند رستم از گرما و کلافگی خارج شدم.
تا که در ارض و سما نشر طریف است و تلید
تا که در خلق و خدا فرق حدوث است و قدم
هوش مصنوعی: در این دنیا و آسمان، چیزهای تازه و شگفتی وجود دارد و میان موجودات و خداوند تفاوتی میان چیزهای نوین و جاودانی هست.
فرش تا عرش به جز نام تو ذکری نبود
بلکه آن سو ترش الله تعالی اعلم
هوش مصنوعی: همه جا جز نام تو سخنی دیگر نبود، و حتی در بالاترین مقامها، تنها خداوند عالم به همه چیز است.