شمارهٔ ۵ - وله
کی نرم میتوان دل جانان را
من خیره مشت کوبم سندانرا
نی نی بدین همه سختی نیست (؟)
در شیشه نازکی دل جانانرا
چون طره اش بکف نفتد ازچه
قوت دهم خیال پریشانرا
پیش لبش کسی که بود انسان
جوید چگونه چشمه حیوانرا
نزد رخش تنی که بود آدم
ننهد مقام روضه رضوانرا
جان رقصدم بتن چو ببر گیرم
آن پیکر لطیف تر از جانرا
کتان گهی بپوشد و من ترسم
کآید مصادم آن مه تابانرا
کآن نازنین بدن که بوی دانم
مشکل کند تحمل کتانرا
زد خنده برق وش برهم چون من
کردم وداع خطه طهرانرا
با آن خضاب کرده دو سیمین دست
بگرفت تنگ مقود یکرانرا
گفتی یگانه ایزدم اندر راه
بگشود در هزار گلستانرا
تا گوش توسنم بگهر آمیخت
بس ریخت اشک چون در غلطانرا
تا یال مرکبم بعبیر آکند
بس کند موی غالیه افشانرا
گفت از چو من حبیب غزلخوانی
بگذشته بین ادیب سخندانرا
هرگز که دید ادیب سخندانی
دل بر کند حبیب غزلخوان را
دانستم ارکه آخر کار این است
با تو نبستم اول پیمان را
غلمان بدلفریبی من نبود
بعد ازمن ار گزینی غلمانرا
کنعان مهی ندارد مانندم
جای من آری ارمه کنعانرا
بی من بود سیاه شبستانت
گر پرکنی ز مهر شبستانرا
آنم که چین هندوی گیسویم
درچین شکسته صولت خاقانرا
بس شد که بهر شام سر زلفم
چون صبح بر دریده گریبانرا
بس تا جور که بی گل رخسارم
بر پر نیان گزیده مغیلان را
در حیرتم که نیستی ارمسحور
بر وصل چون پسندی هجرانرا
گفتم بتا سری که از تو پیچد
رخ تافته است قادر سبحانرا
لیکن ز چشمها که تو داری من
ترسم فساد عرصه امکان را
گر بهر دزدی دل اهل راه
نگشا ئی آن دو سنبل پیچانرا
هین رو سوار بر یدک من شو
تا با هم اسپریم بیابانرا
ناچار کرد عهد و چو راکب شد
راندیم آن دو ابرش ختلانرا
هر منزلی که قصد اقامت رفت
حسنش قیامتی بنمود آن را
این بانگ زد بدان که بیا بنگر
جبریل همسفر شده شیطانرا
آن چون پری گرفته فغانها کرد
کاهریمنی ربوده سلیمان را
گه شد هجوم طا یفه کاین ترک
کشت از مژه رعیت سلطانرا
گاهی یکی دوان که بگو این بت
دل پس دهد گروه مسلمانرا
من با هزار جنگ وگریز آخر
کردم حصار آن مه زنجانرا
اینک دلم طپد که نشوراند
اقلیم غم خسرو ایران را
رکن جهان مهین عضدالدوله
کز افسرش قوام است ارکانرا
کیوان خدم شهی که زاورنگش
خجلت کلاه گوشه کیوانرا
ایوان طراز بدری کز قدرش
پر از سپهر بینی ایوانرا
محکم دل است بسکه بگاه کین
گوئی بسینه دارد ثهلانرا
بر یک وجب زبان سنان بسته
هفت اژدری زبانه نیرانرا
در بیشه از صلابت رمح وی
ناخن فتد ضیاغم غژمانرا
مانا که از کمندش برقربوس
ز البرز کرده آون ثعبانرا
گردون کند پذیره احکامش
چونان که گوی طاعت چوگانرا
بر ملک شه زتندی صمصام
دم کند شد صوارم برانرا
ای آنکه بازوان تو دارد گرم
پشت مهین خدیو جهانبانرا
چونان که از برادری هارون
دل گرم بود موسی عمرانرا
خفتان چو بهر کین به بدن پوشی
پر اژدها نمائی خفتانرا
شاها بسبک فکرت جیحون بین
کآزرم داده لؤلؤ عمانرا
با میزبانی کرمت دریاب
این کهنه رند نادره مهمانرا
شمارهٔ ۴ - در منقبت اسدالله الغالب علی بن ابیطالب (ع): ای بررخ رنگینت زآن طره مشکیناشمارهٔ ۶ - در مدح قاطع برهان و شریک قرآن واهب الفتح و النصرحجت عصر (ع): جز او که وسمه بر ابروی دلستان کشدا!
اطلاعات
وزن: مفعول مفاعلن مفاعیلن (هزج مسدس اخرب مقبوض)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
کی نرم میتوان دل جانان را
من خیره مشت کوبم سندانرا
هوش مصنوعی: چگونه میتوانم دل محبوبم را نرم کنم در حالی که با نیروی زیاد بر سندان ضربه میزنم؟
نی نی بدین همه سختی نیست (؟)
در شیشه نازکی دل جانانرا
هوش مصنوعی: نه، نباید از این همه سختی گله کرد؛ دل محبوب در شیشهای نازک است.
چون طره اش بکف نفتد ازچه
قوت دهم خیال پریشانرا
هوش مصنوعی: وقتی که موهای او در دستانم نیفتد، چگونه میتوانم به خیال آشفتهام قوت بدهم؟
پیش لبش کسی که بود انسان
جوید چگونه چشمه حیوانرا
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که وقتی کسی در مقابل لبهای محبوبش قرار دارد، چگونه میتواند به جستجوی زیباییهای طبیعی و وحشی بپردازد. یعنی در حضور عشق و زیبایی، توجه به چیزهای دیگر کمتر میشود.
نزد رخش تنی که بود آدم
ننهد مقام روضه رضوانرا
هوش مصنوعی: در حضور زیبارویش، آدمی نمیتواند به مقام و جایگاه بهشت افتخار کند.
جان رقصدم بتن چو ببر گیرم
آن پیکر لطیف تر از جانرا
هوش مصنوعی: من جانم را مانند رقصانان در این بدن میچرخانم، تا اینکه آن موجودی را که لطیفتر از جان است، در آغوش بگیرم.
کتان گهی بپوشد و من ترسم
کآید مصادم آن مه تابانرا
هوش مصنوعی: کتان گاهی بر تن میکند و من نگرانم که آن ماه تابان به مقابلهاش بیاید.
کآن نازنین بدن که بوی دانم
مشکل کند تحمل کتانرا
هوش مصنوعی: آن بدن نازنین که بوی خوشش را میشناسم، باعث میشود که نتوانم کتان را تحمل کنم.
زد خنده برق وش برهم چون من
کردم وداع خطه طهرانرا
هوش مصنوعی: با لبخند زیبا و دلربا، خداحافظی کردم از دیار تهران.
با آن خضاب کرده دو سیمین دست
بگرفت تنگ مقود یکرانرا
هوش مصنوعی: دستهای نقرهای با رنگی زیبا به آرامی گرفته شده و کمربند یکرنگی محکم دور شده است.
گفتی یگانه ایزدم اندر راه
بگشود در هزار گلستانرا
هوش مصنوعی: گفتی که من تنها و بیهمتا هستم و در مسیر زندگی درهای بسیاری از خوشبختی و زیبایی را به رویم باز کردی.
تا گوش توسنم بگهر آمیخت
بس ریخت اشک چون در غلطانرا
هوش مصنوعی: تا وقتی که چشمانم با اشک آمیخته شد، گویی اشکها مانند باران بر زمین میریزد.
تا یال مرکبم بعبیر آکند
بس کند موی غالیه افشانرا
هوش مصنوعی: به خاطر زیبایی و هنر در کلام، تا زمانی که سوار بر مرکب هستم، دلم میخواهد که آن را با عطر و زیبایی پر کنم و موی مشکین خود را به نمایش بگذارم.
گفت از چو من حبیب غزلخوانی
بگذشته بین ادیب سخندانرا
هوش مصنوعی: گفت از من که دوست غزلخوانی فراتر رفته، ادبای سخنور را ببینید.
هرگز که دید ادیب سخندانی
دل بر کند حبیب غزلخوان را
هوش مصنوعی: وقتی که فرد بااستعدادی در سخنوری را میبیند، دیگر به دلخواه و عشق خود به محبوب شعرخوانی نمیرسد.
دانستم ارکه آخر کار این است
با تو نبستم اول پیمان را
هوش مصنوعی: فهمیدم که اگر اینطور باشد، از ابتدا هیچ توافقی با تو نداشتم.
غلمان بدلفریبی من نبود
بعد ازمن ار گزینی غلمانرا
هوش مصنوعی: اگر بعد از من بخواهی گزینهای انتخاب کنی، غولها و جوانان زیبا و فریبندهای که در دنیای من بودند دیگر نخواهند بود.
کنعان مهی ندارد مانندم
جای من آری ارمه کنعانرا
هوش مصنوعی: در سرزمین کنعان، کسی مانند من نیست؛ بنابراین، جای من را در کنعان مشخص کن.
بی من بود سیاه شبستانت
گر پرکنی ز مهر شبستانرا
هوش مصنوعی: اگر من نباشم، شب تاریک و سیاه تو بدون نور عشق و محبت خالی و دلگیر خواهد بود.
آنم که چین هندوی گیسویم
درچین شکسته صولت خاقانرا
هوش مصنوعی: من فردی هستم که موهای مجعد و زیبای من در هم تنیده شده، مانند چین و شکن هایی که در آن دیده میشود، و در این حال، شکوه و عظمت خاقان را به نمایش میگذارد.
بس شد که بهر شام سر زلفم
چون صبح بر دریده گریبانرا
هوش مصنوعی: دیگر کافی است که به خاطر شب، موهایم مانند صبح گیسوانم را شانه بزنم و در پی دل بریدگیها و غمها باشم.
بس تا جور که بی گل رخسارم
بر پر نیان گزیده مغیلان را
هوش مصنوعی: به قدری که چهرهام بدون گل، زیبا نیست، من از پر نیان گزیدهام که مغیلان را به خاطر میآورم.
در حیرتم که نیستی ارمسحور
بر وصل چون پسندی هجرانرا
هوش مصنوعی: در شگفتیام که چرا در عدم حضور تو، به وصال تو دلخوش نمیشوم و هجران را چطور برمیتابی.
گفتم بتا سری که از تو پیچد
رخ تافته است قادر سبحانرا
هوش مصنوعی: گفتم ای بت زیبا، مگر امکان دارد که چهرهای که از تو درخشان است، از قدرت خداوند باشد؟
لیکن ز چشمها که تو داری من
ترسم فساد عرصه امکان را
هوش مصنوعی: اما من از چشمهایت میترسم که ممکن است موجب اختلال در نظم و زیبایی دنیای ممکنات شود.
گر بهر دزدی دل اهل راه
نگشا ئی آن دو سنبل پیچانرا
هوش مصنوعی: اگر برای دزدی دل اهل راه را نگشایی، آن دو سنبل پیچان را نیز نمیتوانی بگیری.
هین رو سوار بر یدک من شو
تا با هم اسپریم بیابانرا
هوش مصنوعی: به سرعت سوار بر کالسکه من شو تا با هم در بیابان سفر کنیم.
ناچار کرد عهد و چو راکب شد
راندیم آن دو ابرش ختلانرا
هوش مصنوعی: بر اثر اجبار و پیمان، زمانی که سوار بر مرکب شدیم، آن دو ابر را به حرکت درآوردیم.
هر منزلی که قصد اقامت رفت
حسنش قیامتی بنمود آن را
هوش مصنوعی: هر جایی که تصمیم به ماندن بگیرم، زیباییهای آنجا به حدی است که مانند روز قیامت خود را نشان میدهد.
این بانگ زد بدان که بیا بنگر
جبریل همسفر شده شیطانرا
هوش مصنوعی: این صدا را بشنو که کسی میگوید: بیا و ببین، جبرئیل همسفر شیطان شده است.
آن چون پری گرفته فغانها کرد
کاهریمنی ربوده سلیمان را
هوش مصنوعی: او مانند پری، نالهها و فریادها سر داد، همانطور که سلیمان را کاهریمنی ربود.
گه شد هجوم طا یفه کاین ترک
کشت از مژه رعیت سلطانرا
هوش مصنوعی: وقتی گروهی به حمله آمدند، این ترک از چشمان رعیت سلطان کشته شد.
گاهی یکی دوان که بگو این بت
دل پس دهد گروه مسلمانرا
هوش مصنوعی: گاهی کسی میآید و میگوید که این معشوق دل را به گروه مسلمانان واگذار کن.
من با هزار جنگ وگریز آخر
کردم حصار آن مه زنجانرا
هوش مصنوعی: با تمام تلاشها و سختیهایی که کشیدم، در نهایت توانستم به عشق و دلبرم در زنجان نزدیک شوم و دل او را به دست آورم.
اینک دلم طپد که نشوراند
اقلیم غم خسرو ایران را
هوش مصنوعی: اکنون دل من به تپش درآمده است، چرا که سرزمین غمانگیز خسرو ایران را به تسخیر درآورده.
رکن جهان مهین عضدالدوله
کز افسرش قوام است ارکانرا
هوش مصنوعی: عالیترین و مهمترین بخش جهان، پشتیبان دولت است که بر سرویست و اعتبارش استوار است.
کیوان خدم شهی که زاورنگش
خجلت کلاه گوشه کیوانرا
هوش مصنوعی: ستاره بزرگ، که از نور و زیباییاش شرمگین است، به مانند کلاهی که بر سر واژگون شده، به زمین مینگرد.
ایوان طراز بدری کز قدرش
پر از سپهر بینی ایوانرا
هوش مصنوعی: ایوان زیبای بدری، که از ارزشش میتوانی آسمان را پُر از ستارگان ببینی.
محکم دل است بسکه بگاه کین
گوئی بسینه دارد ثهلانرا
هوش مصنوعی: دل او بسیار محکم و استوار است، چون هر بار که دربارهی جنگ و کینه سخن میگوید، در درونش حس دلسوزی و تسکین را احساس میکند.
بر یک وجب زبان سنان بسته
هفت اژدری زبانه نیرانرا
هوش مصنوعی: در یک گوشه محدود، هفت اژدهایی وجود دارد که زبانشان بسته شده و مانع از بیرون آمدن خواستههایشان میشوند.
در بیشه از صلابت رمح وی
ناخن فتد ضیاغم غژمانرا
هوش مصنوعی: در جنگل، وقتی که قدرت و قوت نیزه او (رمح) احساس میشود، ناخن شیر (ضیاغم) هم به زمین میافتد.
مانا که از کمندش برقربوس
ز البرز کرده آون ثعبانرا
هوش مصنوعی: مانا که با دامش، افعی را از کوه البرز به دام کشیده است.
گردون کند پذیره احکامش
چونان که گوی طاعت چوگانرا
هوش مصنوعی: جهان به گونهای عمل میکند که مانند توپ در بازی چوگان، فرمانها و دستورات را میپذیرد و به آنها واکنش نشان میدهد.
بر ملک شه زتندی صمصام
دم کند شد صوارم برانرا
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که در سرزمین پادشاهی، افرادی که در جنگ و نبرد مهارت دارند، شجاعت و قدرت خود را به نمایش میگذارند و بر حریفان خود فائق میآیند.
ای آنکه بازوان تو دارد گرم
پشت مهین خدیو جهانبانرا
هوش مصنوعی: ای کسی که بازوانت گرم و نیرومند است و قدرت تو به اندازهای است که میتوانی پشتپناه بزرگترین فرمانروایان باشی.
چونان که از برادری هارون
دل گرم بود موسی عمرانرا
هوش مصنوعی: موسی بن عمران از رابطه برادرانه با هارون احساس امنیت و آرامش میکرد.
خفتان چو بهر کین به بدن پوشی
پر اژدها نمائی خفتانرا
هوش مصنوعی: وقتی که به خاطر انتقام به جنگ میروی، باید زرهای به تن کنی که مانند خزندههای خطرناک به نظر بیاید.
شاها بسبک فکرت جیحون بین
کآزرم داده لؤلؤ عمانرا
هوش مصنوعی: ای پادشاه! به سبک تفکر خود، جیحون را بنگر که چگونه مرواریدهای عمان را به دست آوردهام.
با میزبانی کرمت دریاب
این کهنه رند نادره مهمانرا
هوش مصنوعی: ای صاحب کرامت و بخشش، لطف کن و این مهمان قدیمی و بینظیر را بپذیر و از او مراقبت کن.