گنجور

شمارهٔ ۴۲ - در تهنیت عید رمضان

مه شوال چو برکوه فرابست کمر
روزه بگریخت چنان کش نتوان یافت اثر
سخت بود این رمضان سست ندانستم من
ورنه کی بستمش اینگونه برتخت کمر
دیدی آن عربده واعظ و عجب زاهد
کزمه نو به یکی چشم زدن گشت هدر
مقریانرا که گلو بود چو قمری پر باد
نک هلال آمد و افشرد به حنجر خنجر
الغرض چون مه شوال برافراشت علم
دید از روزه جهانرا همگی زیر و زبر
نه بیک جام شراب و نه بیک چنگ رباب
نه بیک مجلس شهد و نه بیک کاخ شکر
خسته جان شیخ و نوان تفته روان شوخ جوان
خونجگر خرد و کلان سوخته دل ماده و نر
مطربان آمده خاموش چو پر بسته هزار
شاهدان گشته سیه پوش چو بگرفته قمر
نیک بد دل شد و بر حالت گیتی افسرد
که مگر عمر بسر برد و بپا شد محشر
ورنه کو مغبچگانی که زمن ماند بپار
همه در مهر بهشت و همه در کینه سقر
چو نشد آن قصر برافراخته همچون فردوس
چون شد آن باده افروخته همچون کوثر
پس سفیری طلبید و بفلک داد پیام
کای درون پر زمعانی و برون پر زصور
چیست این فتنه که بینم زتو در ملک پدید
که خود از سایه فرزند گریزد مادر
مگر از کوکبه ام نیست ترا آگاهی
که برتیغ من انداخته خورشید سپر
فوجها دارم کوشنده مثال ضرغام
توپها دارم غرنده مثال اژدر
فلک از بیم بلرزید و چنین داد جواب
کای بخدام تو رضوان جنان فرمانبر
ملکتی را که تواش پار نهادی بامن
داشتم هر دمش از خلد برین نیکوتر
هم نشاندم بچمن برلب هر چشمه درخت
هم فشاندم بدمن بر سر هر لاله مطر
لیک ماه رمضان دید چو ملکی اینسان
رغبت آورد و طمع کرد و برون تاخت حشر
پس بخواند ازو زرایش رجب و شعبانرا
گفت جاسوس وش آرید براین خطه گذر
هر که بینید فریبید زمن او را دل
چه بعقل و چه بنقل و چه بزور و چه بزر
آن دوتن نیز پس از هم برسیدند بملک
به برون طالب خیر و بدرون صاحب شر
هرکجا از که و مه جشنی و جوشی دیدند
خیرخواهانه نمودند در آن خیل مقر
اولا گفتند ای قوم حذر از شوال
که ورا نیست زدنیاوز دین هیچ خبر
گه درین فکر که کی ساده رسد از خلخ
گه درین ذکر که کی باده رسد از خلر
لیک از آنجای که بدبار خدا یار شما
رمضان زد بشهی طبل و رسد با لشکر
فیض عقبی بودش غالیه سا بر ایمن
عیش دنیا بودش نافه گشا برایسر
خلق نادیده و نشناخته گفتند بهم
آفرین زین ملک راد رعیت پرور
رمضان نیز شبانگاه درآمد در ملک
محتسب خواند و عسس راند بهر راهگذر
گفت هرکس که برد ساده ببریدش پی
گفت هرکس که خورد باده بکوبیدش سر
نان اگر خواست کسی گفت که بر خوان خلیل
آب اگر جست تنی گفت که در جام خضر
هر چه گفتم رمضانا بهراس از شوال
جان مکن جور مکن گنج منه رنج مبر
نشنید از من وزد آتشی آنسان در ملک
که ز دودش بچکید اشک زچشم اختر
گفت شوال مخور غم که بجان و سرمیر
به مه روزه همین گاه نمایم کیفر
پس زجا جست و میان بست و براند اسب وکشید
تیغ از ماه نو و زد بدل روزه شرر
راست گفتی که امیر است و به پیکار عدو
تاخته یکتنه شمشیر زن و جنگ آور
بت شکن دادگر عهد بر اهیم خلیل
که بایوان همه بحر است و بمیدان آذر
در وغا برکند از تن زدلیری جوشن
گاه کین بفکند از سر زشجاعت مغفر
سطوت آموخته از برق پرندش آتش
سرعت اندوخته از سیر سمندش صرصر
ماه بی عون لوایش نفروزد به افق
مهر بی یاری تیغش ندمد از خاور
ننهد وحش بجز درکنف خیلش گام
نزند طیر بجز برطرف میلش پر
جیشها داده هزیمت که ز انجم افزون
حصنها کرده مسخر که ز گردون برتر
پای پیک آبله زد دست دبیر آفت یافت
بسکه برد آن و نوشت این خبر از فتح دگر
آنچه من دیدم از او صد یکش از بر شمرم
در هزاران کس ده تن ننماید باور
همه بگذار چو شد یزد پر از شورش عام
خاصه وقتی که تهی بود زلشکر کشور
لب ارذال کز آرامی گیتی بدخشک
فتنه کردند که سازند مگر کامی تر
سوی هر خانه دویدند بصمصام وسنان
در هر دکه گشادند بکوپال و تبر
این دوان تا که زنی را کشد از دامن شوی
و آن روان تا پسری را ستد از چنگ پدر
این بفریاد که بس شاه جهانرا او رنگ
آن به بیداد که بس میر زمانرا افسر
از غبار رهشان چشم کواکب شد کور
از غو نعره اشان گوش ملایک شد کر
آنچه اشراف بلد داد زدندی کایقوم
تخم در شوره مکارید نبخشید ثمر
خواهشی چند نمودند که تحسین به یزید
مطلبی چند سرودند که رحمت به عمر
باری از این شغب و شور چو لختی بگذشت
دل آگاه امیر آمد از آن مستحضر
آنچنان شد غضب آلوده که مژگان نگار
آنچنان گشت بر آشفته که زلف دلبر
گفت پیدا نشد این بد مگر از نیکی من
شاخ نیکی منشانید که بد آرد بر
پس برآمد بسمند و بکف آورد کمند
خود ننهاده بسر خفتان ننموده ببر
چرخ بگرفت عنانش که بگو با مریخ
فتح بوسید رکابش که بفرما به ظفر
هم قدر گفت بمان منت خود نه بقضا
هم قضا گفت مرو خدمت خود ده بقدر
او نپذیرفت زکس برخی و فرمود بخصم
آنچه را صولت حیدر به یهود خیبر
نور چهرش چو درخشید بر آن تیره دلان
آنهمه آتش افروخته شد خاکستر
آن یک از خوابگه موش همی جست مناص
و آن یک از کلبه خرگوش همی خواست مفر
داورا بنده دیهیم تو تاخ الشعر است
که چنو بنده کم آورده بکیهان داور
ولی ازکید خضر باشدم آن قدر ملال
که اگر بار دهی رخت کشم سوی سفر
من در این مرز چنانم که بمعدن یاقوت
من در این بوم چنانم که بدریا گوهر
شعر دلکش چه فزاید چو لئامت بفحول
دختر بکرچه زاید چو عنن در شوهر
مهر توتسته بقلاده مرا همچون شیر
ورنه در بیشه افلاک فکندم اخگر
تادمد آینه مهر و چمد ساغر ماه
عمر خضرت بود و طنطنه اسکندر

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

مه شوال چو برکوه فرابست کمر
روزه بگریخت چنان کش نتوان یافت اثر
هوش مصنوعی: ماه شوال که بر کوه‌ها سایه افکن می‌شود، روزه‌داران مانند این ماه از روزه فرار می‌کنند، چنان که نمی‌توان هیچ نشانی از آن‌ها یافت.
سخت بود این رمضان سست ندانستم من
ورنه کی بستمش اینگونه برتخت کمر
هوش مصنوعی: رمضان برای من بسیار دشوار بود، اما نمی‌دانستم چقدر سخت است. اگر می‌دانستم، هرگز به این شکل بر دوش خود بار نمی‌کردم.
دیدی آن عربده واعظ و عجب زاهد
کزمه نو به یکی چشم زدن گشت هدر
هوش مصنوعی: آیا نشنیدی که چگونه واعظ پر‌خودستایی و زاهد مغرور به سادگی و در یک لحظه به بی‌اعتباری افتاد؟
مقریانرا که گلو بود چو قمری پر باد
نک هلال آمد و افشرد به حنجر خنجر
هوش مصنوعی: آنان که صدای زیبا و لطیفی دارند، مانند پرنده‌ای آزاد و شاداب هستند. ناگهان هلالی خوش‌تیپ و زیبا به میان می‌آید و گلوهای شیرین و دلنشینشان را به چالش می‌کشد.
الغرض چون مه شوال برافراشت علم
دید از روزه جهانرا همگی زیر و زبر
هوش مصنوعی: بنابراین وقتی که ماه شوال نمایان شد، دید که روزه‌داران در دنیا همه چیز را به هم ریخته‌اند.
نه بیک جام شراب و نه بیک چنگ رباب
نه بیک مجلس شهد و نه بیک کاخ شکر
هوش مصنوعی: در اینجا بیان می‌شود که نه تنها با نوشیدن یک لیوان شراب، نه با نواختن یک ساز و نه با حضور در یک مجلس شاد، و نه با بودن در کاخی پر از شیرینی، نمی‌توان به شادی و خوشبختی حقیقی دست یافت. برای رسیدن به این حالت، چیزهای عمیق‌تری نیاز است که فراتر از لذت‌های زودگذر و ظاهری‌ست.
خسته جان شیخ و نوان تفته روان شوخ جوان
خونجگر خرد و کلان سوخته دل ماده و نر
هوش مصنوعی: شیخ خسته و دل‌سوخته است و جوانی پرشور و با انرژی دارد که جگرش می‌سوزد. در واقع، همه در این دنیای پرآشوب و پر از درد و رنج، چه کوچک و چه بزرگ، احساس سوزش و سوختگی دل را تجربه می‌کنند.
مطربان آمده خاموش چو پر بسته هزار
شاهدان گشته سیه پوش چو بگرفته قمر
هوش مصنوعی: موسیقی‌دانان آمده‌اند و ساکت شده‌اند، مانند پرندگان در قفس. هزاران شاهد به رنگ سیاه درآمده‌اند، گویی که ماه را گرفته‌اند.
نیک بد دل شد و بر حالت گیتی افسرد
که مگر عمر بسر برد و بپا شد محشر
هوش مصنوعی: نیک دل ناامید و غمگین شد از وضعیت جهان، که شاید عمرش به پایان رسیده باشد و قیامت برپا شده باشد.
ورنه کو مغبچگانی که زمن ماند بپار
همه در مهر بهشت و همه در کینه سقر
هوش مصنوعی: اگر نه این است، پس کجا هستند آن کسانی که از من مانده‌اند، در حالی که همه در محبت بهشت و همه در دشمنی آتش جهنم هستند؟
چو نشد آن قصر برافراخته همچون فردوس
چون شد آن باده افروخته همچون کوثر
هوش مصنوعی: وقتی آن قصر به زیبایی بهشت ساخته نشد، برکت و لذت آن شراب نیز به مانند کوثر به وجود نیامد.
پس سفیری طلبید و بفلک داد پیام
کای درون پر زمعانی و برون پر زصور
هوش مصنوعی: سفیری را خواست و به آسمان پیام فرستاد که تو از درون پر از معانی عمیق هستی و از بیرون پر از تصاویر و جلوه‌ها.
چیست این فتنه که بینم زتو در ملک پدید
که خود از سایه فرزند گریزد مادر
هوش مصنوعی: این چه آشوبی است که از تو در این دنیا نمایان شده است؟ حتی مادری از سایه فرزندش فرار می‌کند.
مگر از کوکبه ام نیست ترا آگاهی
که برتیغ من انداخته خورشید سپر
هوش مصنوعی: آیا نمی‌دانی که نور خورشید چقدر قوی است که در برابر تیغ من مانند سپری عمل کرده و آن را می‌پوشاند؟
فوجها دارم کوشنده مثال ضرغام
توپها دارم غرنده مثال اژدر
هوش مصنوعی: من گروه‌های زیادی دارم که همانند شیران شجاع تلاش می‌کنند و توپ‌های من نیز به مانند اژدرها نعره‌کشان در حرکت‌اند.
فلک از بیم بلرزید و چنین داد جواب
کای بخدام تو رضوان جنان فرمانبر
هوش مصنوعی: آسمان از ترس به لرزه درآمد و چنین پاسخ داد که: ای خداوند، تویی که باغ رضوان را فرمانروایی.
ملکتی را که تواش پار نهادی بامن
داشتم هر دمش از خلد برین نیکوتر
هوش مصنوعی: ملک و کشوری که تو آن را به من داده‌ای، هر لحظه‌اش از بهشت این دنیا بهتر است.
هم نشاندم بچمن برلب هر چشمه درخت
هم فشاندم بدمن بر سر هر لاله مطر
هوش مصنوعی: من کودک را بر لب هر چشمه نشاندam و برای او از گل‌های زیبای لاله بر سرش ریختم.
لیک ماه رمضان دید چو ملکی اینسان
رغبت آورد و طمع کرد و برون تاخت حشر
هوش مصنوعی: اما ماه رمضان وقتی که مانند یک فرشته دید، با اشتهایی خاص به آن جا هجوم آورد و خود را به نمایش گذاشت.
پس بخواند ازو زرایش رجب و شعبانرا
گفت جاسوس وش آرید براین خطه گذر
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به ذکر دو ماه رجب و شعبان پرداخته و از شنوندگان می‌خواهد که از خبرها و اتفاقات در این زمان‌ها آگاه باشند. او مانند یک جاسوس، ناظر و مراقب است تا وقایع این خطه را ثبت کند و به دیگران منتقل کند.
هر که بینید فریبید زمن او را دل
چه بعقل و چه بنقل و چه بزور و چه بزر
هوش مصنوعی: هر کسی را که ببینی، تو را فریب می‌دهد؛ خواه به عقلش، خواه به نقلش، یا به زورش و یا به بزرگی‌اش.
آن دوتن نیز پس از هم برسیدند بملک
به برون طالب خیر و بدرون صاحب شر
هوش مصنوعی: دو نفر نیز بعد از هم به نزد پادشاه رسیدند، یک نفر که در پی خیر و نیکی بود و دیگری که صاحب بدی و شر بود.
هرکجا از که و مه جشنی و جوشی دیدند
خیرخواهانه نمودند در آن خیل مقر
هوش مصنوعی: هر جا که در جمعی شادی و جشن و سرور مشاهده می‌شود، افراد به نیکی و خیرخواهی در آن جمع شرکت می‌کنند.
اولا گفتند ای قوم حذر از شوال
که ورا نیست زدنیاوز دین هیچ خبر
هوش مصنوعی: ابتدا به مردم هشدار داده‌اند که از شوال (یکی از ماه‌های عربی) دوری کنید، چون در اینجا هیچ خبری از دنیا و دین وجود ندارد.
گه درین فکر که کی ساده رسد از خلخ
گه درین ذکر که کی باده رسد از خلر
هوش مصنوعی: گاهی در این فکر هستم که چه کسی از سرزمین خلخ ساده و بی‌پرده به اینجا می‌رسد و گاهی هم در حال تأمل هستم که چه زمانی نوشیدنی خوشمزه از اینجا به من خواهد رسید.
لیک از آنجای که بدبار خدا یار شما
رمضان زد بشهی طبل و رسد با لشکر
هوش مصنوعی: اما از آنجا که خداوند یار شماست، ماه رمضان به مانند طبل به صدا در می‌آید و با لشکری به سوی شما می‌رسد.
فیض عقبی بودش غالیه سا بر ایمن
عیش دنیا بودش نافه گشا برایسر
هوش مصنوعی: فیض و خوشی‌های آخرت برای او مانند عطر خوشی بود، و زندگی دنیا برایش همچون گشایش بوی خوش بود.
خلق نادیده و نشناخته گفتند بهم
آفرین زین ملک راد رعیت پرور
هوش مصنوعی: مردم ناآشنا و ناشناس به یکدیگر تبریک گفتند به خاطر این که چنین پادشاهی که باعث رشد و پرورش رعیت باشد، وجود دارد.
رمضان نیز شبانگاه درآمد در ملک
محتسب خواند و عسس راند بهر راهگذر
هوش مصنوعی: ماه مبارک رمضان نیز در شب به سرزمین متولیان و نگهبانان وارد شد و آنها به گشت و گذار برای کنترل و نظارت بر مسافران پرداختند.
گفت هرکس که برد ساده ببریدش پی
گفت هرکس که خورد باده بکوبیدش سر
هوش مصنوعی: هر کسی که بی‌توجه و سهل‌انگار عمل کند، باید تنبیه شود و هر کسی که از خوشی و شادمانی غافل است، باید به او تذکر داد و او را بیدار کرد.
نان اگر خواست کسی گفت که بر خوان خلیل
آب اگر جست تنی گفت که در جام خضر
هوش مصنوعی: هرگاه کسی نان بخواهد، باید بگوید که در سفره ابراهیم خلیل است. اگر کسی به دنبال آب باشد، باید بگوید که در جام خضر وجود دارد.
هر چه گفتم رمضانا بهراس از شوال
جان مکن جور مکن گنج منه رنج مبر
هوش مصنوعی: هر چه گفتم، ای کاش از ماه شوال بترسی و جانت را نازک کن. نه ظلم کن و نه زحمت بکش، چون گنجی را با رنج نخواهی یافت.
نشنید از من وزد آتشی آنسان در ملک
که ز دودش بچکید اشک زچشم اختر
هوش مصنوعی: من از خودم چیزی نگفتم، اما آتشی شعله‌ور در سرزمین پدید آمد که دود آن چنان غلیظ بود که ستاره‌ها از اشک چشم خود می‌گریستند.
گفت شوال مخور غم که بجان و سرمیر
به مه روزه همین گاه نمایم کیفر
هوش مصنوعی: نگران نباش و غصه نخور، زیرا در روز عید شوال، من به زودی به تو نشان می‌دهم که چگونه می‌توانی پاداش و جبران‌هایی را که لازم است دریافت کنی.
پس زجا جست و میان بست و براند اسب وکشید
تیغ از ماه نو و زد بدل روزه شرر
هوش مصنوعی: او از جای برمی‌خیزد و میان خود را محکم می‌کند، سپس بر اسب می‌نشیند و تیغ را از میان هلال ماه بیرون می‌آورد و به دشمن ضربه‌ای می‌زند که مانند جرقه‌ای در دل روز ظاهر می‌شود.
راست گفتی که امیر است و به پیکار عدو
تاخته یکتنه شمشیر زن و جنگ آور
هوش مصنوعی: درست گفتی که او امیر است و به تنهایی به جنگ دشمن رفته، شمشیر به دست و آماده برای نبرد.
بت شکن دادگر عهد بر اهیم خلیل
که بایوان همه بحر است و بمیدان آذر
هوش مصنوعی: خداوند بزرگ و عادل که وعده‌اش را محکم نگه داشته و به ابراهیم پیامبر کمک کرد، به ما نشان می‌دهد که همه چیز در این دنیا تحت اختیار اوست و همان‌طور که در آتش نمرود ابراهیم را نجات داد، همچنان در تمامی مراحل زندگی حامی ماست.
در وغا برکند از تن زدلیری جوشن
گاه کین بفکند از سر زشجاعت مغفر
هوش مصنوعی: زمانی که در جنگ، دیوانگی و شجاعت از آن بپرهیزند، در بی‌پروایی و به خطر افتادن، زره و دفاع انسانی را کنار می‌زنند و به کینه و دشمنی راه می‌دهند. در این حال، شجاعت همواره، خود را از خطرات محفوظ نگه نمی‌دارد و در موقعیتی حساس، ممکن است آسیب ببیند.
سطوت آموخته از برق پرندش آتش
سرعت اندوخته از سیر سمندش صرصر
هوش مصنوعی: قدرت و تسلطی که از درخشش بال‌های پرنده به دست می‌آورد، همچون آتش سرعتی است که از حرکت تند اسبش ناشی می‌شود.
ماه بی عون لوایش نفروزد به افق
مهر بی یاری تیغش ندمد از خاور
هوش مصنوعی: ماه بدون کمک و یاری، نمی‌تواند در آسمان بدرخشد و خورشید نیز بدون همراهی، نخواهد توانست از سمت شرق روشنایی بیفشاند.
ننهد وحش بجز درکنف خیلش گام
نزند طیر بجز برطرف میلش پر
هوش مصنوعی: وحشی‌ها بغیر از اینکه در گروه خود باشند قدم نمی‌زنند، و پرندگان نیز جز در جهت خواسته و میل خود پرواز نمی‌کنند.
جیشها داده هزیمت که ز انجم افزون
حصنها کرده مسخر که ز گردون برتر
هوش مصنوعی: فشارهایی که به دشمنان وارد شده باعث شده که آن‌ها شکست بخورند و دیوارهای استحکاماتشان تسلیم شده است. این تحول به قدری بزرگ است که از مرز آسمان‌ها هم فراتر رفته و نشان‌دهنده قدرتی عظیم است.
پای پیک آبله زد دست دبیر آفت یافت
بسکه برد آن و نوشت این خبر از فتح دگر
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به اشاره به مشکلات و سختی‌هایی که دبیر (نویسنده) در حین نوشتن دچار شده است، می‌گوید که او با وجود بیماری و درد در پایش، به نوشتن اخبار پیروزی‌های دیگران ادامه می‌دهد. این نشان‌دهنده عزم و اراده او در برابر دشواری‌هاست.
آنچه من دیدم از او صد یکش از بر شمرم
در هزاران کس ده تن ننماید باور
هوش مصنوعی: من آنچه را که از او دیدم، با یک صدم آن هم نمی‌توانم در میان هزاران نفر به کسی نشان دهم، چرا که هیچ‌کس باور نخواهد کرد.
همه بگذار چو شد یزد پر از شورش عام
خاصه وقتی که تهی بود زلشکر کشور
هوش مصنوعی: همه بگذارید، وقتی که یزد پر از شورش شد، هر کسی در آنجا باشد، به‌خصوص زمانی که کشور از نیروهای نظامی خالی شده است.
لب ارذال کز آرامی گیتی بدخشک
فتنه کردند که سازند مگر کامی تر
هوش مصنوعی: افراد نادان و کم‌مقدار که در دنیای آرامش‌بخش زندگی می‌کنند، می‌خواهند با کارهای خود آشوب و فتنه به وجود آورند، با این خیال که از این طریق به چیزی دست پیدا کنند یا به نوعی سخاوتمندی برسند.
سوی هر خانه دویدند بصمصام وسنان
در هر دکه گشادند بکوپال و تبر
هوش مصنوعی: آنها به سمت هر خانه شتافتند و در هر مغازه‌ای با چوب و تبر مشغول به کار شدند.
این دوان تا که زنی را کشد از دامن شوی
و آن روان تا پسری را ستد از چنگ پدر
هوش مصنوعی: این دو جریان، یکی به سمت زن می‌رود و او را از دامن شوهرش جدا می‌کند، و دیگری به سمت پسر می‌آید و او را از دستان پدرش می‌گیرد.
این بفریاد که بس شاه جهانرا او رنگ
آن به بیداد که بس میر زمانرا افسر
هوش مصنوعی: این شعر به تعبیر از درد و ظلمی که بر مردم زمانه حاکم است، پرداخته و فریاد می‌زند که چگونه قدرت‌ها با ظلم و ستم بر زندگی و سرنوشت انسان‌ها تأثیر منفی می‌گذارند. شاعر به نارضایتی و ناامیدی از اوضاع اجتماعی و سیاسی اشاره دارد و از فاجعه‌ای که بر سر مردم می‌آید، می‌گوید.
از غبار رهشان چشم کواکب شد کور
از غو نعره اشان گوش ملایک شد کر
هوش مصنوعی: از گرد و غباری که در مسیرشان به وجود آمد، چشمان ستاره‌ها کور شدند و به خاطر صدای بلندی که داشتند، گوش فرشتگان شنوایی خود را از دست دادند.
آنچه اشراف بلد داد زدندی کایقوم
تخم در شوره مکارید نبخشید ثمر
هوش مصنوعی: شما به زمین‌هایی که غیرمناسب هستند دانه می‌کارید و انتظار دارید که محصولی خوب به دست آورید. بدون زحمتی در زمین مناسب، نمی‌توانید انتظار ثمره‌ای داشته باشید.
خواهشی چند نمودند که تحسین به یزید
مطلبی چند سرودند که رحمت به عمر
هوش مصنوعی: چند نفر از آن‌ها درخواست کردند تا درباره یزید و ویژگی‌های او شعری بسازند، در حالی که در مورد عمر نیز گفتند که او شایسته رحمت است.
باری از این شغب و شور چو لختی بگذشت
دل آگاه امیر آمد از آن مستحضر
هوش مصنوعی: پس از آنکه کمی از این هیاهو و شور و شوق گذشت، دل آگاه و فهمیده امیر از این وضعیت مطلع شد.
آنچنان شد غضب آلوده که مژگان نگار
آنچنان گشت بر آشفته که زلف دلبر
هوش مصنوعی: غضب و خشم آنچنان در چشمان محبوب نمایان شد که مژگان او به شدت به هم ریخت و به حالت ناموزونی درآمد، به طوری که زلف‌های معشوق نیز به همین حالت دچار گشته است.
گفت پیدا نشد این بد مگر از نیکی من
شاخ نیکی منشانید که بد آرد بر
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که بدی‌ها نمی‌توانند وجود داشته باشند مگر اینکه نیکی‌ای از قبل وجود داشته باشد. در واقع، نیکی می‌تواند باعث بروز بدی‌ها یا مشکلات شود. به عبارتی دیگر، وجود نیکی و خوبی در زندگی موجب می‌شود که بدی‌ها نمایان شوند و به نوعی نیکی‌ها می‌توانند زمینه‌ساز مشکلات و چالش‌ها نیز باشند.
پس برآمد بسمند و بکف آورد کمند
خود ننهاده بسر خفتان ننموده ببر
هوش مصنوعی: سپس اسب با سرعت بیرون آمد و با دستان خود، دام را به طرف هدفش پرتاب کرد؛ بدون این که بر روی یقه‌اش بیفتد یا در خواب باشد.
چرخ بگرفت عنانش که بگو با مریخ
فتح بوسید رکابش که بفرما به ظفر
هوش مصنوعی: زمانی که دنیا به چرخش درآمد، آن به سمت مریخ حرکت کرد و بر پیروزی‌هایش تأکید کرد و از او خواست که به ظفر برسد.
هم قدر گفت بمان منت خود نه بقضا
هم قضا گفت مرو خدمت خود ده بقدر
هوش مصنوعی: بمان و منت خود را بر ما بگذار، نه اینکه به سرنوشت بسپردی. سرنوشت می‌گوید که از خدمت خود دور نشو و به اندازه خود عمل کن.
او نپذیرفت زکس برخی و فرمود بخصم
آنچه را صولت حیدر به یهود خیبر
هوش مصنوعی: او از هیچ کسی چیزی را قبول نکرد و به دشمان گفت که آنچه را قدرت علی(ع) در جنگ با یهودیان خیبر به نمایش گذاشت، فراموش نکنند.
نور چهرش چو درخشید بر آن تیره دلان
آنهمه آتش افروخته شد خاکستر
هوش مصنوعی: وقتی چهره‌ی او درخشید، دل‌های تاریک و ناامید به شدت تحت تأثیر قرار گرفتند و آتش شوری در آن‌ها شعله‌ور شد، حتی اگر قبلاً خاموش و بی‌روح بودند.
آن یک از خوابگه موش همی جست مناص
و آن یک از کلبه خرگوش همی خواست مفر
هوش مصنوعی: یکی از آنها از لانه موش بیرون می‌جهید و به دنبال فرصت بود و دیگری از کلبه خرگوشی بیرون می‌آمد و خواهان آزادی بود.
داورا بنده دیهیم تو تاخ الشعر است
که چنو بنده کم آورده بکیهان داور
هوش مصنوعی: ای داور، ما بندگانی هستیم که مانند شعری از عشق و بندگی به تو می‌نگریم. هر کجا که کمبودی احساس کنیم، به تو پناه می‌بریم، زیرا تو قضاوت و داوری بر ما داری.
ولی ازکید خضر باشدم آن قدر ملال
که اگر بار دهی رخت کشم سوی سفر
هوش مصنوعی: اما از ترفندهای خضر مراقب باش، چون به قدری دلگیرم که اگر بار سفر بگذاری، به سمت سفر می‌روم.
من در این مرز چنانم که بمعدن یاقوت
من در این بوم چنانم که بدریا گوهر
هوش مصنوعی: در این سرزمین، به اندازه‌ی یک یاقوت در دل زمین ارزشمندم و در این دیار، به اندازه‌ی یک دریا گوهر باارزشم.
شعر دلکش چه فزاید چو لئامت بفحول
دختر بکرچه زاید چو عنن در شوهر
هوش مصنوعی: شعر زیبا چه فایده‌ای دارد وقتی که طمع‌ورزی در میان باشد؟ همچنان که دختر باکره چگونه می‌تواند فرزندی داشته باشد در حالی که شوهرش جاهل و نادان است؟
مهر توتسته بقلاده مرا همچون شیر
ورنه در بیشه افلاک فکندم اخگر
هوش مصنوعی: عشق و محبت تو برای من مانند زنجیری است که مرا به خود بسته است. اگر چنین نمی‌بود، من مانند شیر در جهان هستی به جولان و آزادانه زندگی می‌کردم.
تادمد آینه مهر و چمد ساغر ماه
عمر خضرت بود و طنطنه اسکندر
هوش مصنوعی: تا زمانی که آفتاب (مهر) در آسمان می‌تابد و شراب (ساغر) می‌ریزد، عمر حضرت و عظمت اسکندر (که نماد قدرت و شکوه است) ادامه دارد.