گنجور

شمارهٔ ۴۱ - ممدوح این قصیده معلوم نیست

ای بروی و خوی تو برج مه و چرخ اثیر
وی بخوبی زهره ات مزدور خورشیدت اجیر
چهر تو شیریکه از آن شیر پیدا رنگ خون
لعل تو خونیکه درآن خون نهفته بوی شیر
کوته اندر پیش دلجو قامتت سرو بلند
تیره اندر نزد نیکو عارضت بدر منیر
این رخست اندر نقابت یا که ماه اندر قصب
این قداست اندر قبایت یا که سرو اندرحریر
ها برافشان دست و شو ما را بکامی پایمرد
هابرون نه گام و شو ما را بجامی دستگیر
هی چه کوشی با عزیزان و مرا بینی ذلیل
می چه نوشی با بزرگان و مرا دانی حقیر
زافتقار شاه برکوی من از گردون حصار
زاهتمام میر درکاخ من از سندس حصیر
باده دارم که نشنیده است بویش هیچ شاه
ساده دارم که نادیده است رویش هیچ میر
هر شب از نور شرابم صحن گیتی همچو قار
هردم از دود کبابم سقف گردون همچو قیر
مطربان دارم که دل از صوتشان یابد قرار
ساقیان دارم که چشم از حسنشان گردد قریر
در میان محلفم گردنده از خورشید جام
برکنار مجلسم بنهاده از گردون سریر
گر تو ای ابرو کمان یکروزم آئی میهمان
دیگر از بزمم نپیچی رخ زنندت گر به تیر
خانه بینی شریف و خلوتی یا بی نظیف
درگشاده خوان نهاده نقل نیکو می هژیر
میگسار اندر یمیمنت دلبری خدمت گزین
نی نوا زاندر یسارت شاهدی منت پذیر
مستهائی با ادب خنیاگرانی نوش لب
آن بزیر آراسته بم آن ز بم رفته به زیر
زینهمه نیکوتر است آنگه که از بهجت مرا
کلک بر دفتر ترنم راند از مدح امیر
مایه بحر عمیق اندر بر طبعش تباه
پایه چرخ بلند اندر بر قصرش قصیر
حسن تقریرش سماعت داده بر گوش صمیم
لطف تحریرش بصارت هشته در چشم ضریر
پیش فرش موج خشکد بر رخ بحر محیط
نزد بذلش رعد نالد بردل ابر مطیر
ز امتزاج اختر و ارکان چو آمد این خلف
از جمال روز افزونش جوان شد چرخ پیر
بس غناخیز است عهد ز انواع نعم
صد منادی یافت نتواند بملکش یک فقیر
برق صمصامش چو گردد اخگر انگیز نبرد
چشم سردی دارد از دوزخ روان زمهریر
ای امیربا دل باذل که باندبیر تو
وقت هیجا کار شمشیر آید از کلک دبیر
برمیانت یک پرند و از یلان فوجی گشن
برکمانت یک خدنگ و از گوان جمی غفیر
بانگ کوس اندر صماخت خوشتر از بانگ رباب
بوی خون اندر مشامت بهتر از بوی عبیر
بفکنی پهلو ز پشت اسب چون برگ از درخت
برکشی اژدر زغار کوه چون موی از خمیر
تیر آتش بارت اندر سینه کند آوران
چون ستاره ذو ذنب اندر دل چرخ اثیر
پشت خم تیغ تو اندر کله بد اختران
راست مانند هلال اندر سپهر مستدیر
کین دشمن در دل تو رعب تو در قلب خصم
چون منافق در بهشت و چون موافق درسعیر
تا وصال دوستان باشد روان را بوستان
یارت اندر عیش و نوش و حاسدت دروای و ویر

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای بروی و خوی تو برج مه و چرخ اثیر
وی بخوبی زهره ات مزدور خورشیدت اجیر
هوش مصنوعی: تو مانند ماه بر روی زمین هستی و تأثیر تو همچون ستاره زهره درخشان است. خورشید تو را به خدمت گرفته و تو درخشش و زیبایی خاصی داری.
چهر تو شیریکه از آن شیر پیدا رنگ خون
لعل تو خونیکه درآن خون نهفته بوی شیر
هوش مصنوعی: چهره‌ی تو مثل شیر است که رنگ خون لعل تو را نمایان می‌کند و این خون، عطری از شیر در خود دارد.
کوته اندر پیش دلجو قامتت سرو بلند
تیره اندر نزد نیکو عارضت بدر منیر
هوش مصنوعی: قد بلند و زیبا و دلنشین تو در مقابل دلجویی، به مانند سرو است. چهره نیکویت مانند ماهی درخشان در شب تاریک می‌درخشد.
این رخست اندر نقابت یا که ماه اندر قصب
این قداست اندر قبایت یا که سرو اندرحریر
هوش مصنوعی: این چهره تو زیباست مانند ماه که در آسمان درخشان است، یا این زیبایی که در چادر تو وجود دارد مانند سرو سربلند در پارچه‌ای نرم و لطیف است.
ها برافشان دست و شو ما را بکامی پایمرد
هابرون نه گام و شو ما را بجامی دستگیر
هوش مصنوعی: ای دل، دست‌هایت را همواره به سوی آسمان بگستران و ما را به کامیابی برسان. برپا و استوار باش تا به ما یاری رسانی و ما را نگه‌داشته و از سقوط نجات دهی.
هی چه کوشی با عزیزان و مرا بینی ذلیل
می چه نوشی با بزرگان و مرا دانی حقیر
هوش مصنوعی: تو برای خوشی و لذت با عزیزان خود می‌کوشی و من را در حالتی ذلیل و پست می‌بینی، و در عین حال با بزرگان می‌نشینی و می‌دانی که من حقیر و کوچک هستم.
زافتقار شاه برکوی من از گردون حصار
زاهتمام میر درکاخ من از سندس حصیر
هوش مصنوعی: از آنجایی که شاه به خاطر نیازش به من به زمین افتاده و در کوی من به خاک آمده، به همین سبب از آسمان حصاردار و از خیانت میر در کاخ من، حتی بر روی فرش نرم و باقیمانده نیز رنج می‌کشد.
باده دارم که نشنیده است بویش هیچ شاه
ساده دارم که نادیده است رویش هیچ میر
هوش مصنوعی: من مشروبی دارم که هیچ‌کس بوی آن را نشنیده است و کسی را دارم که هیچ‌کس چهره‌اش را ندیده است.
هر شب از نور شرابم صحن گیتی همچو قار
هردم از دود کبابم سقف گردون همچو قیر
هوش مصنوعی: هر شب با نور شرابم، دنیا برایم مانند یک دشت است و هر لحظه که بخار کباب می‌پیچد، سقف آسمان تاریک و مثل قیر می‌شود.
مطربان دارم که دل از صوتشان یابد قرار
ساقیان دارم که چشم از حسنشان گردد قریر
هوش مصنوعی: من نوازندگانی دارم که صدایشان دل را آرامش می‌بخشد و ساقیانی دارم که زیبایی‌هایشان چشم را سیراب می‌کند.
در میان محلفم گردنده از خورشید جام
برکنار مجلسم بنهاده از گردون سریر
هوش مصنوعی: در میان جمعیت نشسته‌ام و گلابی از خورشید در دست دارم. در محفل من، تختی از آسمان قرار داده شده است.
گر تو ای ابرو کمان یکروزم آئی میهمان
دیگر از بزمم نپیچی رخ زنندت گر به تیر
هوش مصنوعی: اگر تو ای ابرو کمان، یک روز به مهمانی من بیایی، دیگران از بزم من دوری می‌کنند زیرا چهره‌ات مانند تیر به دل می‌نشیند.
خانه بینی شریف و خلوتی یا بی نظیف
درگشاده خوان نهاده نقل نیکو می هژیر
هوش مصنوعی: وقتی به خانه‌ای با شخصیت و خلوتی نگاه می‌کنی، می‌بینی که در آن به روی مهمانان باز است و سفره‌ای از خوش‌خوراکی‌ها فراهم شده است.
میگسار اندر یمیمنت دلبری خدمت گزین
نی نوا زاندر یسارت شاهدی منت پذیر
هوش مصنوعی: دل‌بر خوش‌سیمایی را برگزین که در میخانه مشغول جشن و می‌گساری است و به واسطه‌ی نوا و ساز، در انتظار عشق است. همچنین، دلبری را که در کوچک‌سری خود، به منت‌ها و درخواست‌های او پاسخ می‌دهد، در نظر داشته باش.
مستهائی با ادب خنیاگرانی نوش لب
آن بزیر آراسته بم آن ز بم رفته به زیر
هوش مصنوعی: این شعر به زیبایی و هنرمندی افرادی اشاره دارد که با آداب و اخلاق خوب، به خوشنودی و نشاط می‌پردازند. آن‌ها به گونه‌ای دربارهٔ لذایذ زندگی و زیبایی‌ها صحبت می‌کنند که به دل‌نشینی و دل‌پذیری می‌انجامد. در واقع، شاعر به توصیف افرادی می‌پردازد که با رعایت آداب و فنون هنری، می‌توانند فضایی شاداب و خوشایند ایجاد کنند.
زینهمه نیکوتر است آنگه که از بهجت مرا
کلک بر دفتر ترنم راند از مدح امیر
هوش مصنوعی: بهترین حالت زمانی است که از شادی و شوق، قلمم بر روی دفتر بنویسد و از ستایش امیر بگوید.
مایه بحر عمیق اندر بر طبعش تباه
پایه چرخ بلند اندر بر قصرش قصیر
هوش مصنوعی: عمیق‌ترین و باارزش‌ترین ویژگی‌های او باعث شده تا به نسبت آنچه در ولایت خودش از او انتظار می‌رفته، به اندازه‌ای بزرگ و اثرگذار باشد که بتواند بر دیگران تأثیر بگذارد. اما در عین حال، برتری‌های او او را به چالش می‌کشد و ممکن است احساس کند که در مقایسه با دیگران، در برآورده کردن انتظارها و آرزوهایش کوتاهی کرده است.
حسن تقریرش سماعت داده بر گوش صمیم
لطف تحریرش بصارت هشته در چشم ضریر
هوش مصنوعی: زیبایی بیان او به گوش دلنشین است و نیکویی نوشته‌اش چشمان نا بینا را روشن می‌سازد.
پیش فرش موج خشکد بر رخ بحر محیط
نزد بذلش رعد نالد بردل ابر مطیر
هوش مصنوعی: پیش از اینکه امواج دریا بر سطح آرام آن بزنند، رعد و برق در دل ابرهای باران‌زا به صدا درمی‌آید.
ز امتزاج اختر و ارکان چو آمد این خلف
از جمال روز افزونش جوان شد چرخ پیر
هوش مصنوعی: وقتی که ستاره‌ها و اجزا به هم آمیخته شدند، این نسل جدید که ناشی از زیبایی افزون اوست، باعث جوان‌تر شدن آسمان کهن شده است.
بس غناخیز است عهد ز انواع نعم
صد منادی یافت نتواند بملکش یک فقیر
هوش مصنوعی: در این دنیا، زندگی پر از نعمت‌ها و فراوانی است، اما در عین حال، حتی یک فقیر نیز نمی‌تواند در این سلطنت به رفاه و آسایش دست یابد.
برق صمصامش چو گردد اخگر انگیز نبرد
چشم سردی دارد از دوزخ روان زمهریر
هوش مصنوعی: چشم سرد او همچون شعله‌ای است که در میدان جنگ، ناگهان روشن می‌شود و آتش شدت و قدرتش را نشان می‌دهد، اما در عین حال، خنک و سردی هم دارد که به یاد دوزخ و سرمای سوزان آن می‌اندازد.
ای امیربا دل باذل که باندبیر تو
وقت هیجا کار شمشیر آید از کلک دبیر
هوش مصنوعی: ای فرمانروا، با دلی که همیشه در آستانه‌ی فداکاری است، در زمانی که نیاز به اقدام جدی و جنگ باشد، فرامین و دستورات از قلم نویسنده برمی‌آید.
برمیانت یک پرند و از یلان فوجی گشن
برکمانت یک خدنگ و از گوان جمی غفیر
هوش مصنوعی: بر دستانت پرنده‌ای نشسته و از شجاعان گروهی گرسنه به سمت تو آمده‌اند. بر بازویت همچنین تیرکی آماده شده و از جمعی بزرگ در افق نمایان شده‌اند.
بانگ کوس اندر صماخت خوشتر از بانگ رباب
بوی خون اندر مشامت بهتر از بوی عبیر
هوش مصنوعی: صدای کوس در دل تو دلپذیرتر از صدای رباب است و بوی خون در مشام تو خوشایندتر از بوی عطر.
بفکنی پهلو ز پشت اسب چون برگ از درخت
برکشی اژدر زغار کوه چون موی از خمیر
هوش مصنوعی: اگر از پهلو اسب جدا شوی، مانند برگ که از درخت کنده می‌شود، و اگر اژدها را از دامنه کوه بیرون بکشی، همانند مویی که از خمیر بیرون آورده می‌شود، این کارها نشان‌دهنده‌ی قدرت و مهارت خاصی است.
تیر آتش بارت اندر سینه کند آوران
چون ستاره ذو ذنب اندر دل چرخ اثیر
هوش مصنوعی: عشق و احساسات پرشور تو مانند تیر آتشین است که در سینه من نشسته و می‌سوزاند. مانند ستاره‌ای دنباله‌دار که در دل آسمان در حال درخشیدن است.
پشت خم تیغ تو اندر کله بد اختران
راست مانند هلال اندر سپهر مستدیر
هوش مصنوعی: پشت خم تیغ تو، مانند هلال در آسمان، بدی سرنوشت بدخواهان را تحت تاثیر قرار می‌دهد.
کین دشمن در دل تو رعب تو در قلب خصم
چون منافق در بهشت و چون موافق درسعیر
هوش مصنوعی: این بیت به مفهوم این است که دشمنی که در دل تو وجود دارد، مانند ترسی است که در دل حریف وجود دارد. این حس مانند حالتی است که یک فرد نفاق‌کار در بهشت دارد، مانند کسی که در آتش نیز نسبت به او دوستی وجود دارد. دو حالت متعارض در وجود انسان و روابطش با دیگران را نشان می‌دهد و به تضادهایی که در روابط انسانی می‌تواند وجود داشته باشد اشاره دارد.
تا وصال دوستان باشد روان را بوستان
یارت اندر عیش و نوش و حاسدت دروای و ویر
هوش مصنوعی: تا زمانی که به دوستان دسترسی داریم، روح ما مانند باغی پر از شادی و خوشی خواهد بود و حسادت در آن جایی نخواهد داشت.