گنجور

شمارهٔ ۴۰ - وله

بستم چو زی گشاده رواق ملک کمر
شد آسمانم ابرش و خورشید زین زر
گردون به هدیه اخترم افشاند بر کلاه
دریا به رشوه گوهرم آویخت بر کمر
بر کف من نهاده شد از ماه نو حسام
بر کتف من فکنده شد از قرص خور سپر
دهرم به گریه گفت مرا از برت مران
چرخم به لابه گفت مرا همرهمت ببر
گردید هم‌عنان من از روی جان قضا
آمد رکاب‌گیر من از صدق دل قدر
آب حیات داد پیامم که بهر شاه
جان دادم و نکرد مرا چارهٔ خضر
باغ بهشت گفت که بر یاد بزم وی
پژمردم و نیافت کس از من برش گذر
ذرات ممکنات به گرد اندرم دخیل
کآمد ز راه ترک من آن سرو سیمبر
قدش ز غصه همچو یکی خم شده نهال
خدش ز لطمه همچو یکی منخسف قمر
بس بر حریر پیرهن از مویه چاک زد
گفتی که کاخ من شده بازار شوشتر
بس سرو قد خویش ز اَندُه به خاک کوفت
گفتی که بزم من شده صحرای کاشمر
هی کَند زلف و گفت که ای جسته از کمند
چون شد که بی‌مَنَت سفر افزود بر حضر
خاصه چنین سفر که ز عشق حضور شاه
ارواح کاینات تو را گشته پی سپر
من کز همه نکوترم از بهر ارمغان
هنگام بزم و رزم ز اسباب خیر و شر
در بزم طلعتم به یکی جلوه ساختن
مانند روی شاه فروزد دو صد بصر
در رزم مژه‌ام به یکی چشم برزدن
چون ناصری خدنگ شکافد دو صد جگر
از گفتِ من به درگهِ شه ریز دُرّ ناب
وز زلف من به پای ملک ریز مشک تر
گفتم بتا در آنچه شمردی ز حسن خویش
من دیده‌ام به چشم خود البتّه بیشتر
لیکن چه بایدم که تو را زلف دل‌فریب
دزد است و دزد راست به ملک ملک خطر
نظمی چنان به کشور شاه است کاندر او
مِی را به طبعِ کس نَبُوَد زَهرهٔ اثر
این نیست آن بلد که غزالان چشم تو
هر لحظه ره زنند ز مستی به شیر نر
این نیست آن زمین که خور از ترکتاز تو
لرزان ز خاوران سپرد راه باختر
کیهان در این دیار نگوید به کس درشت
کیوان در این حصار نیارد به کس نظر
شد آن زمان که از ستم زاغ زلف تو
شاهین زند به سان مگس دست غم به سر
رفت آن اوان که از فزع ابروان تو
ماند مثال حلقه هلالت به پشت در
سوگند اگر خوری که به بیداد نگروی
با من بچم به درگه دارای دادگر
سلطان حمید ناصر دولت نصیر دین
کامروز دین و دولت از او هست مفتخر
شاهی که دست بخت جمال و جلال اوست
هرچ آن شود پدید به گیتی ز نفع و ضر
قدرش ورای صورت و معنی فشرده پی
زآن پیشتر که ظرف معانی شود صُوَر
بی‌سِیرِ آسمانی و بی‌جَهدِ روزگار
هردم هزار نصرت از او گشته جلوه‌گر
خود کیست آسمان که از او آیدش نوید
خود چیست روزگار کز او باشدش خبر
با عون او نهنگ شود کامجو به بحر
در ظِلّ او هِزَبْر بُوَد گام‌زن به بر
روزی نه آنکه خصم نیاویزد او به دار
وقتی نه آنکه دوست نیارامدش به در
برجای سر مگر به کله باشدش خرد
بر جای تن مگر به زره باشدش ظفر
هر صبح جزیه‌گیر خصیم است تا به شام
هرشب عطیه‌بخش یتیم است تا سحر
از شهر ساختن نشود همتش گسل
وز قلعه کوفتن نشود خاطرش کدر
ابری‌ست چون به گوشهٔ ایوان شود مقیم
برقی‌ست چون به عرصهٔ میدان کند مقر
در هر کمال جان وی اندام آن کمال
در هر هنر وجود وی استاد آن هنر
خرطوم پیل را گه کین برکند ز بُن
بازوی شیر را به وَغا بشکند به بر
کوشیدنش به پیل بود لعب صیدگاه
جوشیدنش به شیر بود کار مختصر
خرگاه گرم او به به همه حال بر سمند
بالین نرم او به همه وقت از حجر
گویی به تن زره بودش خوابگاه خز
مانا به سر سپر بودش متکای پر
ای شاه شه‌نژاد بر تخت عدل و داد
غم از تو مایه‌سوز و نشاط از تو بهره‌ور
بر قامت تو فخر قبایی‌ست کآمده‌ست
مردانگیش ابره دلیرش آستر
ایزد نکرده خلق بدین فرخی ملک
یزدان نیافریده بدین زیرکی بشر
بنهاده منظر تو بصیرت به چشم کور
بخشوده منطق تو شنودن به گوش کر
شاها اگر نَبُد به تو جیحون امیدوار
زآلام گشته بود کنون کمتر از شمر
چندی چو جبرئیل بدم ضیف بر خلیل
کو را همی ز عجل سمین باد ما حضر
گویی فرشته‌ای‌ست گنه‌کار کایزدش
دارد معذب از رخ دیوان بدسِیَر
یا نی گمان بری که ز کفران بر نعم
رضوانی از بهشت درافتاده در سفر
تا خاک از درنگ به پستی بود شهیر
تا آسمان ز سیر به رفعت بود سمر
نازد همی ز اوج سریر تو عز و جاه
بالد همی به شیب لوای تو فال و فر

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بستم چو زی گشاده رواق ملک کمر
شد آسمانم ابرش و خورشید زین زر
هوش مصنوعی: وقتی دروازه‌های بهشت را می‌بندم، آسمان به‌سان عرشه‌ی یک کشور می‌شود و ابرها و خورشید با زر و زیبایی خود بر آن می‌درخشند.
گردون به هدیه اخترم افشاند بر کلاه
دریا به رشوه گوهرم آویخت بر کمر
هوش مصنوعی: آسمان ستاره‌ام را به عنوان هدیه بر سر دریایی از سرما فرود آورد و به خاطر زرنگی‌ام، جواهراتم را به کمرم آویخت.
بر کف من نهاده شد از ماه نو حسام
بر کتف من فکنده شد از قرص خور سپر
هوش مصنوعی: شمشیر از ماه نو بر دست من قرار گرفته و سپر از خورشید کامل بر دوش من گذاشته شده است.
دهرم به گریه گفت مرا از برت مران
چرخم به لابه گفت مرا همرهمت ببر
هوش مصنوعی: به من بگو که چرا مرا از خود دور می‌کنی، در حینی که در عذاب و بی‌تابی هستم، چرخ زمان از تو می‌خواهد که مرا همراه خود ببری.
گردید هم‌عنان من از روی جان قضا
آمد رکاب‌گیر من از صدق دل قدر
هوش مصنوعی: من از روی سرنوشت و قسمت، هم‌چنان همراه و هم‌نوا شدم، و کسی که در دل من از صداقت و راستی حمایت می‌کند، به میدان آمده است.
آب حیات داد پیامم که بهر شاه
جان دادم و نکرد مرا چارهٔ خضر
هوش مصنوعی: آب حیات به من گفت که برای شاه جانم را فدای او کردم، اما این کار به من کمکی نکرد و نتوانستم به مانند خضر زندگی جاودان پیدا کنم.
باغ بهشت گفت که بر یاد بزم وی
پژمردم و نیافت کس از من برش گذر
هوش مصنوعی: در باغ بهشت، در یاد و یادآوری بزم او پژمردم و هیچ‌کس از من بر او عبور نکرد.
ذرات ممکنات به گرد اندرم دخیل
کآمد ز راه ترک من آن سرو سیمبر
هوش مصنوعی: ذرات ممکنات به دور من جمع شده‌اند، و به خاطر جذبه‌ی من، آن سرو خوش‌اندام به سمت من آمده است.
قدش ز غصه همچو یکی خم شده نهال
خدش ز لطمه همچو یکی منخسف قمر
هوش مصنوعی: قد او به خاطر غم و اندوه مانند درختی خم شده است و چهره‌اش به دلیل ضربه‌های زندگی مانند ماهی که در نیمه است، فرو رفته می‌نماید.
بس بر حریر پیرهن از مویه چاک زد
گفتی که کاخ من شده بازار شوشتر
هوش مصنوعی: به خاطر گریه و اندوه، لباسش را چاک چاک کرده و انگار کاخ او تبدیل به بازار شوشتر شده است.
بس سرو قد خویش ز اَندُه به خاک کوفت
گفتی که بزم من شده صحرای کاشمر
هوش مصنوعی: به خاطر غم و اندوهی که دارد، آن‌چنان سرش را به خاک می‌کوبد که گویی جشن و شادی‌اش به بیابان کاشمر تبدیل شده است.
هی کَند زلف و گفت که ای جسته از کمند
چون شد که بی‌مَنَت سفر افزود بر حضر
هوش مصنوعی: ای گیسوی افسونگر، تو که از دام عشق گریخته‌ای، چگونه است که در غیبت تو، زندگی به سختی ادامه دارد و سفر به دوری از تو افزایش یافته است؟
خاصه چنین سفر که ز عشق حضور شاه
ارواح کاینات تو را گشته پی سپر
هوش مصنوعی: به‌ویژه این سفر که به‌ خاطر عشق به حضور پادشاه ارواح جهان، برای تو جلیقه‌ای از حفاظت شده است.
من کز همه نکوترم از بهر ارمغان
هنگام بزم و رزم ز اسباب خیر و شر
هوش مصنوعی: من که از همه بهترم، برای هدایتی که در زمان شادی و جنگ به کار می‌آید، از منابع خوب و بد.
در بزم طلعتم به یکی جلوه ساختن
مانند روی شاه فروزد دو صد بصر
هوش مصنوعی: در محفل، وقتی که به یک جلوه ظهور می‌کنی، مانند آن است که صورت شاهی بر افروزد، دو صد چشم را به خود جذب می‌کند.
در رزم مژه‌ام به یکی چشم برزدن
چون ناصری خدنگ شکافد دو صد جگر
هوش مصنوعی: در میدان جنگ، تنها با یک نگاه از مژه‌ام، مانند تیر ناصری که دو صد قلب را می‌شکافد، تاثیر می‌گذارم.
از گفتِ من به درگهِ شه ریز دُرّ ناب
وز زلف من به پای ملک ریز مشک تر
هوش مصنوعی: از کلمات من در درگاه پادشاه جواهرهای ناب بریز و از زلف من به پای ملک عطر خوش ریخته و پراکنده کن.
گفتم بتا در آنچه شمردی ز حسن خویش
من دیده‌ام به چشم خود البتّه بیشتر
هوش مصنوعی: گفتم ای معشوق، در آن چیزی که از زیبایی‌های خود برشمردی، من با چشم خود چیزهای بیشتری دیده‌ام.
لیکن چه بایدم که تو را زلف دل‌فریب
دزد است و دزد راست به ملک ملک خطر
هوش مصنوعی: اما چه کنم که زلف دل‌فریب تو دزدی است که به دل آدمی، خطرناک و مخرّب می‌باشد.
نظمی چنان به کشور شاه است کاندر او
مِی را به طبعِ کس نَبُوَد زَهرهٔ اثر
هوش مصنوعی: نظم و ترتیبی در کشور پادشاهی وجود دارد که در آن، دیگران نمی‌توانند تأثیر خاصی بر می دارند و هر کسی نمی‌تواند به سادگی به اثر آن دست یابد.
این نیست آن بلد که غزالان چشم تو
هر لحظه ره زنند ز مستی به شیر نر
هوش مصنوعی: این شخص، توانایی هدایت و رهبری ندارد که غزالان با چشمان زیبای تو، به خاطر مستی به سوی شیر نر حرکت کنند.
این نیست آن زمین که خور از ترکتاز تو
لرزان ز خاوران سپرد راه باختر
هوش مصنوعی: این زمین که ما در آن هستیم، جایی نیست که با شدت از جانب تو لرزید. از سمت شرق، مسیری به سمت غرب باز کرده است.
کیهان در این دیار نگوید به کس درشت
کیوان در این حصار نیارد به کس نظر
هوش مصنوعی: در این دنیا، هیچ‌کس از رازهای بزرگ و عمیق کیهان آگاه نیست و کیوان (توجه به دنیای بالاتر) در این حصار نمی‌تواند به کسی نگاهی بیفکند.
شد آن زمان که از ستم زاغ زلف تو
شاهین زند به سان مگس دست غم به سر
هوش مصنوعی: زمانی فرامی‌رسد که به خاطر ظلم و ستم زلف تو، همچون مگسی در دست غم، شاهین پرواز می‌کند.
رفت آن اوان که از فزع ابروان تو
ماند مثال حلقه هلالت به پشت در
هوش مصنوعی: زمانی که ابروان تو به خاطر ترس و وحشت به حالت خمیده درآمده بودند، در پشت در مانند هلال ماه باقی ماندند.
سوگند اگر خوری که به بیداد نگروی
با من بچم به درگه دارای دادگر
هوش مصنوعی: اگر سوگند بخوری که با ظلم و بی‌عدالتی رفتار نکنی، من هم نزد قدرتی که دادگر است، با تو هستم و از تو حمایت می‌کنم.
سلطان حمید ناصر دولت نصیر دین
کامروز دین و دولت از او هست مفتخر
هوش مصنوعی: سلطان حمید، ناصر دولت و حامی دین است و امروز دین و حکومت تحت حمایت او قرار دارد و به او افتخار می‌کنند.
شاهی که دست بخت جمال و جلال اوست
هرچ آن شود پدید به گیتی ز نفع و ضر
هوش مصنوعی: حاکمی که زیبایی و شکوهش به دست تقدیر است، هرچه در دنیا به وجود آید، چه نفع باشد و چه ضرر، نشانگر اوست.
قدرش ورای صورت و معنی فشرده پی
زآن پیشتر که ظرف معانی شود صُوَر
هوش مصنوعی: ارزش او فراتر از ظاهر و مفهوم است، بر این اساس پیش از آن که معانی به شکل‌ها تبدیل شوند، باید به عمق آن‌ها توجه کرد.
بی‌سِیرِ آسمانی و بی‌جَهدِ روزگار
هردم هزار نصرت از او گشته جلوه‌گر
هوش مصنوعی: بدون نیروی آسمانی و تلاش در این دنیای پرچالش، همیشه هزاران پیروزی و موفقیت از او به نمایش درمی‌آید.
خود کیست آسمان که از او آیدش نوید
خود چیست روزگار کز او باشدش خبر
هوش مصنوعی: این بیت به بررسی وجود و حقیقت می‌پردازد، از این رو به طبیعت آسمان و تأثیرات آن اشاره می‌کند. به نوعی نشان می‌دهد که آسمان کیست و چه ارتباطی با انسان دارد و اینکه چه چیزی در زندگی به‌عنوان نشانه‌ها یا اخبار جدید در نظر گرفته می‌شود. در واقع، این شعر به کنکاش در معنا و پیامدهای وجودی اشاره دارد.
با عون او نهنگ شود کامجو به بحر
در ظِلّ او هِزَبْر بُوَد گام‌زن به بر
هوش مصنوعی: با یاری خدا، کسی که آرزومند است مثل نهنگی بزرگ در دریا می‌شود و در سایه‌اش، مانند یوزی نیرومند در کناره، به پیش می‌رود.
روزی نه آنکه خصم نیاویزد او به دار
وقتی نه آنکه دوست نیارامدش به در
هوش مصنوعی: روزی خواهد آمد که نه دشمنی بر او ظلم کند و آزارش دهد، و نه دوستی بی‌توجهی کند و او را رها کند.
برجای سر مگر به کله باشدش خرد
بر جای تن مگر به زره باشدش ظفر
هوش مصنوعی: تنها در صورتی که سر بر جای خود باشد، عقل و خرد وجود دارد و تنها زمانی که وجود فرد محافظت شده باشد، پیروزی و موفقیت نیز برای او حاصل می‌شود.
هر صبح جزیه‌گیر خصیم است تا به شام
هرشب عطیه‌بخش یتیم است تا سحر
هوش مصنوعی: هر روز در صبح، دشمنان از انسان درخواست‌هایی دارند و به نوعی از او جزیه می‌گیرند، اما در شب، او به نوعی به یتیمان کمک می‌کند و نیکی می‌کند تا صبح دوباره به روزی جدید برسد.
از شهر ساختن نشود همتش گسل
وز قلعه کوفتن نشود خاطرش کدر
هوش مصنوعی: اگر کسی اراده و انگیزه کافی نداشته باشد، نمی‌تواند شهری بسازد و اگر همت نداشته باشد، از پس مشکلات و سختی‌ها برنمی‌آید و این باعث می‌شود که فکر و خاطر او پریشان شود.
ابری‌ست چون به گوشهٔ ایوان شود مقیم
برقی‌ست چون به عرصهٔ میدان کند مقر
هوش مصنوعی: ابر مانند کسی است که در گوشهٔ ایوان نشسته است و گاهی درخشش برق مانند روشنایی در میدان است.
در هر کمال جان وی اندام آن کمال
در هر هنر وجود وی استاد آن هنر
هوش مصنوعی: در هر کمال، روح او تجلی یافته و وجود او مظهر آن کمال است و در هر هنری که باشد، او استاد و Master آن هنر به شمار می‌آید.
خرطوم پیل را گه کین برکند ز بُن
بازوی شیر را به وَغا بشکند به بر
هوش مصنوعی: وقتی که خرطوم فیل از ریشه کنده می‌شود، بازوی شیر نیز به شدت و در هم می‌شکند.
کوشیدنش به پیل بود لعب صیدگاه
جوشیدنش به شیر بود کار مختصر
هوش مصنوعی: کوشش و تلاش او شبیه کار یک فیل در صیدگاه است و به همان اندازه که کارش سنگین و دشوار است، نتیجه‌ای که می‌گیرد به سادگی و آسانی به دست می‌آید.
خرگاه گرم او به به همه حال بر سمند
بالین نرم او به همه وقت از حجر
هوش مصنوعی: نرم و دلپذیر بودن زندگی او در همه شرایط، نشان‌دهنده آرامش و رفاه اوست. در هر زمان و مکانی که او قرار بگیرد، احساس راحتی و آسایش دارد و این حال خوب او ناشی از محیط گرم و دوستانه‌ای است که در آن زندگی می‌کند.
گویی به تن زره بودش خوابگاه خز
مانا به سر سپر بودش متکای پر
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که او در خوابگاهش مانند زره‌ای سنگین قرار دارد و سرش بر روی سپری نرم و پر از راحتی است.
ای شاه شه‌نژاد بر تخت عدل و داد
غم از تو مایه‌سوز و نشاط از تو بهره‌ور
هوش مصنوعی: ای پادشاه بزرگ و شایسته، که بر تخت انصاف و عدالت نشسته‌ای، غم و اندوه از تو سرچشمه می‌گیرد و شادی و خوشی از تو بهره‌مند می‌شود.
بر قامت تو فخر قبایی‌ست کآمده‌ست
مردانگیش ابره دلیرش آستر
هوش مصنوعی: بر تن تو لباس زیبایی است که از دلیران آسمان آمده و به تو افتخار می‌بخشد.
ایزد نکرده خلق بدین فرخی ملک
یزدان نیافریده بدین زیرکی بشر
هوش مصنوعی: خداوند انسان‌ها را به چنین خوشبختی نیافریده و این سرزمین را با این همه هوش و ذکاوت برای آنها نساخته است.
بنهاده منظر تو بصیرت به چشم کور
بخشوده منطق تو شنودن به گوش کر
هوش مصنوعی: تو چنان زیبایی را در نظرم قرار داده‌ای که حتی بی‌چشمی هم نمی‌تواند آن را نبیند، و صدای منطقت آن‌قدر زیباست که حتی کسی که کر است هم می‌تواند آن را بشنود.
شاها اگر نَبُد به تو جیحون امیدوار
زآلام گشته بود کنون کمتر از شمر
هوش مصنوعی: ای پادشاه، اگر جیحون (رودخانه‌ای بزرگ) به تو امید نداشت، دچار درد و رنج شده بود و اکنون اوضاعش کمتر از شمر (شخصی در تاریخ که معروف به ظلم و فحشا بود) بود.
چندی چو جبرئیل بدم ضیف بر خلیل
کو را همی ز عجل سمین باد ما حضر
هوش مصنوعی: مدتی مانند جبرئیل به مهمانی ابراهیم رفتم، کسی که به خاطر شتاب در کارها، به تأخیر نمی‌افتد.
گویی فرشته‌ای‌ست گنه‌کار کایزدش
دارد معذب از رخ دیوان بدسِیَر
هوش مصنوعی: انگار که فرشته‌ای گناهکار وجود دارد که بر اثر زشتی چهره دیوان، عذاب می‌کشد.
یا نی گمان بری که ز کفران بر نعم
رضوانی از بهشت درافتاده در سفر
هوش مصنوعی: شاید فکر کنی که به خاطر نادیده گرفتن نعمت‌ها، از بهشت رانده شده‌ای و در سفر به سمت دیگر افتاده‌ای.
تا خاک از درنگ به پستی بود شهیر
تا آسمان ز سیر به رفعت بود سمر
هوش مصنوعی: تا وقتی که خاک به زمین نزدیک است و در حالت سکون به سر می‌برد، بلندی‌ها و علو آسمان به خاطر حرکت و سیر در حیات، برجسته و بلند می‌شوند.
نازد همی ز اوج سریر تو عز و جاه
بالد همی به شیب لوای تو فال و فر
هوش مصنوعی: تو برفراز تخت سلطنت، به زیبایی و مقام خود می‌نازی و این مقام و افتخار تو، در زیر پرچم تو به اوج می‌رسد و در روزگار خوشی و سعادت، موفقیت و شانس به سراغت می‌آید.