گنجور

شمارهٔ ۳۱ - در تهنیت عید غدیر و منقبت مولای متقیان علی بن ابیطالب علیه السلام

بت من که از لطافت بودش ز روح عنصر
نه چنان لطیف کآید به خیال یا تصور
بر قامتش به طوبی شکن آورد کروبی
بر طلعتش ز خوبی به مزاج گل تکسّر
بودش به دوش کاکل چو به سرو ناز سنبل
رخکش چو خرمنی گل لبکش چو حقهٔ دُر
نه عجب دل ار ز عالم به جفای اوست خرم
چو ویی برای من کم چو منی برای وی پر
قدمی که در تحرک سوی او شود تبرک
سزد ار همی به تارک کند آن قدم تفاخر
همه گرچه در تجرع نتوان از او تمتع
به دو طُرّه‌اش تواضع به دو چهره‌اش تکبر
برِ غیر با تلطّف زده بادهٔ تألف
همه بر منش تکلف همه با منش تغیر
دم خلد در وصالش دل نافه برده خالش
جگر گل از جمالش بگداخت در تحسر
صنما غدیر خم شد گه می زدن ز خُم شد
دل خصم از اشتلم شد به تزایدِ تکدر
هله آنکه را حسد بُد بنشست بر خر خود
چو نبی به امر حق شد ز بر جهاز اشتر
نه چنان ولی ذوالمن ز رسول شد معین
که بود برای یک تن ره طفره و تعذّر
شه دین علی عالی دل حق ولی والی
که از او عَلَی‌التَّوالی به فلک شود تذکر
مَهِ برج آفرینش جلوات شمس بینش
ثمر درخت دانش در لجهٔ تبحر
شرر دل ضیا غم بشر ملک قوا یم
که به اژدهای صارم برد از یلان تنمّر
نه به کشورش تناهی نه به لشکرش ملاهی
زده کوس لا الهی به ارائک تجبّر
ملکا امیر نَحلا اَسَد‌ُالْاَسوَد فَحلا
ز توجه تو رحلا به عوالم تکنّر
ز کلیم رب ارنی که به طور گفت و دانی
پس نفی لن ترانی تویی آن ولیکن اُنظُر
ازل و ابد غلامت مه و مهر کاس و جامت
نتوان زد از مقامت دم خبرت از تفکر
جبروت خرگه تو ملکوت جرگه تو
به غبار درگه تو بود آیت تبصّر
حرم خدای سبحان کند استلامش از جان
کل کوی تو به دوران بپذیرد ار تحجر
رخ توست قبلهٔ کن همه سویی‌اش تمکّن
نه سزد بوی تیامن نه بود در او تیاسر
ز نقود و صفت ارجو که شوم به عز خواجو
بر شه اگر نکور و به در آید از تعیر
شَرَف‌ُالبَقا وجودش تحف‌التقا سجودش
لب عالمی ز جودش به تحمّد و تشکر
فَرَحَت بِهُ المَحاضِر عَلَمُ الجهار وَالسّر
هُوَ مَن اَفاخِمُ البَر هُوَ مَن اَکارِمُ الحُر
نفرازد از قضا قد نفروزد از قدر خد
چو نشیند او به مسند به فضایل تدبر
زهی ای ستوده کیشت فر از آفتاب بیشت
تپد آسمان به پیشت چو تَذَرو نزد سُنقُر
سخطت جنود اخگر سخنت عقود اختر
عَلَمِ تو جالِب‌ُالشَّر قلمِ تو کاشِف‌ُالضُّر
سمن مراد چهرت چمن خدم سپهرت
نسمات صبح مهرت به ارم کند تمسخر
خهی آن نجیب توسن که شوی بر آن در اوژن
بود از سم چو آهن شخ و دره کوب و ره بُر
ز درنگ رخ چو تابد به وغا چنان شتابد
که به عقل هم نیابد صفتی از او تبادر
نه به اوج فایض نه سکونش از حضایض
ظفرش غلام رایض فلکش امیر آخور
هله تا که اهل سنت به مباحت امامت
نزنند گوی دولت برِ شیعی از تشاجر
به تو التجا جهان را ز تو ارتقا زمان را
به سعادت اختران را پی جاه تو تظاهر

اطلاعات

وزن: فعلات فاعلاتن فعلات فاعلاتن (رمل مثمن مشکول)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بت من که از لطافت بودش ز روح عنصر
نه چنان لطیف کآید به خیال یا تصور
هوش مصنوعی: عشق من، که به خاطر نرم بودنش از روح عناصر است، به قدری نازک و لطیف نیست که بتوان آن را به خیال یا تصور آورد.
بر قامتش به طوبی شکن آورد کروبی
بر طلعتش ز خوبی به مزاج گل تکسّر
هوش مصنوعی: یکی از فرشتگان با شاخه‌ای از درخت طوبی، به خاطر زیبایی و خوش‌صورتی چهره‌اش، بر قامتی او آورده و به یاد گل‌ها متوجه نرمی و لطافت آن می‌شود.
بودش به دوش کاکل چو به سرو ناز سنبل
رخکش چو خرمنی گل لبکش چو حقهٔ دُر
هوش مصنوعی: او مانند سروی بلند و زیبا، با شکوه و دل‌انگیز است. موهایش چنان پرپشت و جذاب است که مانند کاکل به دوش آویخته شده است. صورتش مانند گلی خوشبو و خوش‌ریخت است که بوی خوبی از خود ساطع می‌کند. لب‌هایش نیز مانند دانه‌های درشت مروارید، زیبا و خاص هستند.
نه عجب دل ار ز عالم به جفای اوست خرم
چو ویی برای من کم چو منی برای وی پر
هوش مصنوعی: تعجبی ندارد که دل من از بی‌وفایی او ناراحت باشد، زیرا که او برای من شاداب و سرزنده است و من برای او چندان اهمیت ندارم.
قدمی که در تحرک سوی او شود تبرک
سزد ار همی به تارک کند آن قدم تفاخر
هوش مصنوعی: هر قدمی که در حرکت به سوی او برداشته شود، شایسته‌ی احترام و تقدس است، حتی اگر آن قدم بر سر و بالای خود بکوبد تا به خود ببالد.
همه گرچه در تجرع نتوان از او تمتع
به دو طُرّه‌اش تواضع به دو چهره‌اش تکبر
هوش مصنوعی: اگرچه همه در تحمل و تجربه نمی‌توانند از او بهره‌مند شوند، اما تو با دو نوع رفتار می‌توانی هم تواضع را نشان بدهی و هم تکبر را.
برِ غیر با تلطّف زده بادهٔ تألف
همه بر منش تکلف همه با منش تغیر
هوش مصنوعی: در مواجهه با دیگران با لطافت و نرمی عمل کن، چون همگان به ما با خوبی و مهربانی برخورد می‌کنند و تغییر در رفتار ما می‌تواند بر نوع ارتباط‌مان تأثیر بگذارد.
دم خلد در وصالش دل نافه برده خالش
جگر گل از جمالش بگداخت در تحسر
هوش مصنوعی: در آغوش بهشت دل من با یاد او شادمان است، زیبایی او چنان دلرباست که گل را در حسرتش به آتش می‌کشد.
صنما غدیر خم شد گه می زدن ز خُم شد
دل خصم از اشتلم شد به تزایدِ تکدر
هوش مصنوعی: در روز غدیر خم، می‌نوشیدند و در آنجا قلب دشمنان از غم و ناراحتی پر شد. این اتفاق باعث شد که نارضایتی و کدورت آنها بیشتر شود.
هله آنکه را حسد بُد بنشست بر خر خود
چو نبی به امر حق شد ز بر جهاز اشتر
هوش مصنوعی: بیایید به کسی که دچار حسد شده است، بگوییم که مانند پیامبر، وقتی به حکم خداوند رسید، بر مرکب خود نشسته و از آن طرف سوار می‌شود.
نه چنان ولی ذوالمن ز رسول شد معین
که بود برای یک تن ره طفره و تعذّر
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که شخصیت والای پیامبر نه تنها برای یک فرد خاص و به طور محدود بلکه به عنوان کمک و راهنمایی برای تمامی انسان‌ها ساخته شده است. او به نوعی دلیلی بود برای راهیابی و هدایت کسانی که در جستجوی آن بودند، حتی اگر در ابتدا به نظر بیاید که راه برایشان دشوار و ناممکن است.
شه دین علی عالی دل حق ولی والی
که از او عَلَی‌التَّوالی به فلک شود تذکر
هوش مصنوعی: ای کسی که رهبری دین را بر عهده داری، تو که امیر و ولی حق هستی، از تو به قدری بلند مرتبه گفته می‌شود که یاد تو به آسمان‌ها می‌رسد.
مَهِ برج آفرینش جلوات شمس بینش
ثمر درخت دانش در لجهٔ تبحر
هوش مصنوعی: چهره‌ی زیبا و روشن علم و آگاهی مانند ماهی است که درخشندگی‌اش باعث رونق علم و دانش می‌شود و مانند درختی است که ثمراتش در اعماق درک و تخصص دیده می‌شود.
شرر دل ضیا غم بشر ملک قوا یم
که به اژدهای صارم برد از یلان تنمّر
هوش مصنوعی: دل پر از غم، همچون آتشی سوزان است و من در بدنی خسته و فرسوده، با سختی‌ و دشواری زندگی می‌کنم، مانند یک اژدها که بر سرزمینی پُر از جنگاوران می‌تازد.
نه به کشورش تناهی نه به لشکرش ملاهی
زده کوس لا الهی به ارائک تجبّر
هوش مصنوعی: نه کشورش حد و مرز دارد و نه لشکرش برای تفریح و سرگرمی است. تنها صدایی که به گوش می‌رسد، ندا و پیام یگانگی خداوند است که در میان تاج و تخت‌های سلطنتی او طنین‌انداز شده است.
ملکا امیر نَحلا اَسَد‌ُالْاَسوَد فَحلا
ز توجه تو رحلا به عوالم تکنّر
هوش مصنوعی: ای پادشاه، ای امیر، مانند شیران شجاع و دلیر، تو به خاطر توجه و مراقبتت، ما را به دنیاهای جدیدی رهنمون شدی.
ز کلیم رب ارنی که به طور گفت و دانی
پس نفی لن ترانی تویی آن ولیکن اُنظُر
هوش مصنوعی: به من نشان ده که چگونه تو را ببینم، چون تو خود می‌دانی که نمی‌توان تو را دید. اما از من بخواه که بنگرم.
ازل و ابد غلامت مه و مهر کاس و جامت
نتوان زد از مقامت دم خبرت از تفکر
هوش مصنوعی: همیشه و در همه زمان‌ها، عشق و زیبایی تو را نمی‌توان با هیچ چیزی مقایسه کرد. هیچکس نمی‌تواند از مقام و جایگاه تو باخبر شود و این مسأله فقط با فکر و اندیشه به دست می‌آید.
جبروت خرگه تو ملکوت جرگه تو
به غبار درگه تو بود آیت تبصّر
هوش مصنوعی: قدرت و عظمت تو در دنیای مادی و معنوی نمایان است، و نشانه‌ای از شناخت و درک در نزد تو همچون غبار در آستانه‌ات وجود دارد.
حرم خدای سبحان کند استلامش از جان
کل کوی تو به دوران بپذیرد ار تحجر
هوش مصنوعی: خدای بزرگ در حرم خود، به جان من که مدام در جستجوی او هستم، پاسخ می‌دهد و اگر دلبستگی به دنیا را رها کنم، می‌توانم به حقیقت او نزدیک شوم.
رخ توست قبلهٔ کن همه سویی‌اش تمکّن
نه سزد بوی تیامن نه بود در او تیاسر
هوش مصنوعی: چهرهٔ تو مرکز توجه و هدف همگان است؛ در هر سمتی که بروی، هیچ عطری از نفرت و سستی در آن نیست.
ز نقود و صفت ارجو که شوم به عز خواجو
بر شه اگر نکور و به در آید از تعیر
هوش مصنوعی: من امیدوارم که اگر از صفات خوب بهره‌مند شوم و به مقام والای خود نزدیک‌تر شوم، بتوانم در نزد پادشاه و با رفتار نیکو درآیم و از تغییرات منفی دوری کنم.
شَرَف‌ُالبَقا وجودش تحف‌التقا سجودش
لب عالمی ز جودش به تحمّد و تشکر
هوش مصنوعی: شرافت و ارزش بقای او به خاطر وجودش است و سجده‌اش نشانه‌ی محبت و احترام به عالم است. همه به خاطر سخاوت او شکرگزار و سپاس‌گذار هستند.
فَرَحَت بِهُ المَحاضِر عَلَمُ الجهار وَالسّر
هُوَ مَن اَفاخِمُ البَر هُوَ مَن اَکارِمُ الحُر
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر از خصلت‌های برجسته شخصی سخن می‌گوید که هم در جمع و هم در شرایط خصوصی به خوبی رفتار می‌کند. او به شکوه و عظمت این فرد اشاره دارد که در کنار ناشناخته‌ها و دشواری‌ها توانایی خاصی دارد و به دیگران احترام می‌گذارد. این ویژگی‌ها نشان‌دهنده بزرگی و شخصیت والا اوست.
نفرازد از قضا قد نفروزد از قدر خد
چو نشیند او به مسند به فضایل تدبر
هوش مصنوعی: اگر تقدیر خداوند بر کسی باشد، هیچ قدرتی نمی‌تواند او را متوقف کند. وقتی کسی به مقام و منزلت بالا می‌رسد، باید در فضایل و ویژگی‌های خود تأمل کند و به آنها توجه داشته باشد.
زهی ای ستوده کیشت فر از آفتاب بیشت
تپد آسمان به پیشت چو تَذَرو نزد سُنقُر
هوش مصنوعی: ای بزرگ و ستودنی، مانند آفتاب درخشان هستی که آسمان به تماشای تو می‌آید، مانند تَن دُرو، در برابر برکت و عظمت تو.
سخطت جنود اخگر سخنت عقود اختر
عَلَمِ تو جالِب‌ُالشَّر قلمِ تو کاشِف‌ُالضُّر
هوش مصنوعی: خشم تو مانند لشکری از آتش است و کلامت همانند ستاره‌ای است که راهنمایی می‌کند. پرچم تو جذاب و قلم تو مشخص کننده‌ی آسیب‌هاست.
سمن مراد چهرت چمن خدم سپهرت
نسمات صبح مهرت به ارم کند تمسخر
هوش مصنوعی: چهره‌ات مانند گل‌های بهاری است که آرزوی هر کسی است. بوی خوش صبحگاهی را با عشق و محبتت به من هدیه می‌دهی و به نوعی من را به سرزنش شیطنت‌های زمانه وادار می‌کنی.
خهی آن نجیب توسن که شوی بر آن در اوژن
بود از سم چو آهن شخ و دره کوب و ره بُر
هوش مصنوعی: نگاهی به اسب نجیب و شجاع می‌اندازد که در سرزمینی خاص، به خاطر قدرت و سرعتش، زمین را با سم‌هایش می‌شکند و دره‌ها را زیر پا می‌گذارد.
ز درنگ رخ چو تابد به وغا چنان شتابد
که به عقل هم نیابد صفتی از او تبادر
هوش مصنوعی: وقتی چهره‌اش در حین جنگ و درگیری می‌درخشد، به قدری سریع و پرهیجان می‌شود که حتی عقل هم نمی‌تواند وصفی برای آن پیدا کند.
نه به اوج فایض نه سکونش از حضایض
ظفرش غلام رایض فلکش امیر آخور
هوش مصنوعی: این بیت به بیان این موضوع می‌پردازد که کسی به اوج نعمت و خوشی دست نیافته و آرامش و سکونش از نعمت‌های زودگذر نیست. در عوض، او مانند غلامی است که در خدمت امیر، که در حقیقت فرمانروای سرنوشت است، قرار دارد. به طور کلی، این عبارت به نوعی وابستگی به شرایط و تأثیرات خارجی زندگی اشاره دارد.
هله تا که اهل سنت به مباحت امامت
نزنند گوی دولت برِ شیعی از تشاجر
هوش مصنوعی: بیایید تا وقتی اهل سنت به موضوع امامت بی‌توجهند، فرصت را برای شیعیان غنیمت بشمریم و از درگیری‌ها و اختلافات دوری کنیم.
به تو التجا جهان را ز تو ارتقا زمان را
به سعادت اختران را پی جاه تو تظاهر
هوش مصنوعی: من به تو پناه می برم، زیرا تمام جهان به خاطر تو در حال رشد و پیشرفت است. زمان به سوی خوشبختی حرکت می‌کند و ستاره‌ها به خاطر مقام و اعتبار تو خود را به نمایش می‌گذارند.