شمارهٔ ۲۵ - وله
چو ظل خسروی از خاتم شه برتر از جم شد
خرد گفت از شهان به ظل سلطان بود و خاتم شد
جم وقت این ملکزاده است اکنون کز شهی خاتم
بساطی صرح و خنگش باد و تختش مسند جم شد
همی شکرانه را آن سان بود زین جشن گنج افشان
که چون گردون ز انجم ارض پر دینار و درهم شد
همانا رب هب لی گفت گر سلطان جم حشمت
بدین انگشتری مرکامرانی را منعم شد
پری پیکر غلاما جام جم ده کز الهی ظل
سلیمانی نگین بر خسروی خنصر مسلم شد
پریوش رقص کن برجه زجعدت دیو خوئی نه
که جمشید دگر بر سخره دیوان مصمم شد
زمرد خط بتا مرجان لبا گوهرفشان لعلا
که جزعت مست یاقوتی می از این جشن معظم شد
عقیقین باده ده کز خاتم الماس شاهنشه
سرود رود مستان تا براین پیروزه طارم شد
صفاهان گشت جنت سان در او زلف بتان شیطان
رزش چون گندم اندر پور آدم شور عالم شد
چو زاهد خلدی این سان نقد دید آمد بمیخانه
قدح نوشید و عصیان کرد و بیرون رفت و آدم شد
سرای نیکخواه و تکیه بد خواه را اکنون
ازین تشریف ماتم سورگشت و سور ماتم شد
دل سلطان خزینه حق زالهامش سخن مشتق
بس این بذل شرف را بیگمان از غیب ملهم شد
الا کز لعل پیکانی تو را مهر سلیمانی
ولی موران خطت فتنه چون ماران ارقم شد
زمار زلف و مورخط مشو مغرور و در ده بط
که کار مور و مار و انس و جان اینک منظم شد
الا ای لعبت ترسا نشاط افزای غم فرسا
که لعل سحر کیشت رهزن عیسی بن مریم شد
مرا جان تازه کن ازمی که از دستان شاه ری
مجسم روح برانگشت این روح مجسم شد
یمین دولت سلطان امین ملت یزدان
کز ایمانی زابهامش عیان هر راز مبهم شد
مقدم بد چو بر هستی موخر جلوه کرد آری
بصورت آخر آید هر چه در معنی مقدم شد
نفاذش در جهانداری دقایق دان بود چندان
که بر هر درد درمان گشت و بر هر زخم مرهم شد
درخشید آنکه را زد تیغ اسپرز ایمن و ایسر
بسان برق و خرمن تالی خورشید و شبنم شد
منظم داشت از بس مملکت را هر زمان از نو
بموهوبات او ملکی زلطف شاه منضم شد
بویژه یزد کز الطاف یزدان گشت چون باوی
بسان کعبه زابراهیمی از خیلش معظم شد
چو ادهم راند ابراهیم او بر صوب یزدما
توگفتی رجعت ایام ابرهیم ادهم شد
گر ابراهیم ادهم نیست پس از شاه و تخت وی
چسان پوشید چشم و با گدائی چند همدم شد
الا تا قصه از جم وز نگین اوست در عالم
جهان بیند به مُهرِ مِهرِ تو جانها مُوَسَّم شد
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چو ظل خسروی از خاتم شه برتر از جم شد
خرد گفت از شهان به ظل سلطان بود و خاتم شد
هوش مصنوعی: چون سایهی پادشاهی، از خاتم فرمانروایی برتر است، خردمند میگوید که سایهی سلطانی، از میان پادشاهان برتر است و مانند خاتم به اوج میرسد.
جم وقت این ملکزاده است اکنون کز شهی خاتم
بساطی صرح و خنگش باد و تختش مسند جم شد
هوش مصنوعی: اینگونه بیان میشود که اکنون زمان ملکانهای است که از پادشاهی بزرگ قصر و آرامگاهی عظیم برپا شده است و تخت سلطنت او به جایگاه ویژهای دست یافته است.
همی شکرانه را آن سان بود زین جشن گنج افشان
که چون گردون ز انجم ارض پر دینار و درهم شد
هوش مصنوعی: اینجا به مناسبت جشن بزرگی، لذت و شکرگزاری به گونهای است که مانند آسمان پرستاره، زمین نیز از پول و ثروت انباشته شده است.
همانا رب هب لی گفت گر سلطان جم حشمت
بدین انگشتری مرکامرانی را منعم شد
هوش مصنوعی: به راستی که پروردگار به من گفت: اگر سلطان جم از این انگشتری برخوردار باشد، به حاکمان و سرپرستان قدرت و عظمت خواهد بخشید.
پری پیکر غلاما جام جم ده کز الهی ظل
سلیمانی نگین بر خسروی خنصر مسلم شد
هوش مصنوعی: ای دلنواز زیبارو، به من جام جمی بده که این جام به قدری باارزش و زیباست که مانند سایهای از خداوند بر انگشتری سلطنتی میدرخشد و باعث میشود که معانی و زیباییهای افسانهای به عینیت برسند.
پریوش رقص کن برجه زجعدت دیو خوئی نه
که جمشید دگر بر سخره دیوان مصمم شد
هوش مصنوعی: زیبای من، با شکوه و زیبایی خود برقص و به اوج شادی و سروری برس، نه اینکه مانند جمشید، که دیگر تصمیمی برای مقابله با دیوان نداشت، به چالش رفتارهای ناپسند و شیطانی بپردازی.
زمرد خط بتا مرجان لبا گوهرفشان لعلا
که جزعت مست یاقوتی می از این جشن معظم شد
هوش مصنوعی: زیبایی و جلوههای خاص معشوق، همچون سنگهای قیمتی میدرخشند. لبهای او به رنگ مرجان و سنگین، چشمانش چون یاقوت میتابد و این زیباییها باعث مستی و سرخوشی میشود. این زیباییها به قدری است که گویی در جشن بزرگی از جواهرات طبیعی شرکت کردهایم.
عقیقین باده ده کز خاتم الماس شاهنشه
سرود رود مستان تا براین پیروزه طارم شد
هوش مصنوعی: به من بادهای بنوشان که از انگشتر الماس شاهنشاه جاری است، تا همگان در این شادی و نشاط غرق شوند و جشن بگیرند.
صفاهان گشت جنت سان در او زلف بتان شیطان
رزش چون گندم اندر پور آدم شور عالم شد
هوش مصنوعی: اصفهان بهشتی شده است، زیرا در آن زلفهای زیبای معشوق و جذابیتهایش مانند گندم خوشخوشه در دل آدمیان وجود دارد و در نتیجه، فضایی پرشور و شوق برای همه به وجود آورده است.
چو زاهد خلدی این سان نقد دید آمد بمیخانه
قدح نوشید و عصیان کرد و بیرون رفت و آدم شد
هوش مصنوعی: وقتی زاهد به بهشت اینگونه دست یافت، به میخانه رفت، قدحی نوشید و از سرکشی جلوگیری نکرد و سپس خارج شد و به انسانیت خود بازگشت.
سرای نیکخواه و تکیه بد خواه را اکنون
ازین تشریف ماتم سورگشت و سور ماتم شد
هوش مصنوعی: منزل نیکان و جایگاه بدخواهان اکنون به خاطر این مراسم عزاداری دگرگون شده و حال و هوای ماتم در آنجا حاکم است.
دل سلطان خزینه حق زالهامش سخن مشتق
بس این بذل شرف را بیگمان از غیب ملهم شد
هوش مصنوعی: دل پادشاه مانند گنجینهای است که از الهامات الهی پر شده و سخنانش از آن میجوشد. بدون شک، این بخشش مقام و شرافت او از عالم غیب به او الهام شده است.
الا کز لعل پیکانی تو را مهر سلیمانی
ولی موران خطت فتنه چون ماران ارقم شد
هوش مصنوعی: بسیاری از زیباييهای تو به مانند سنگهای قیمتی است که دلها را جلب میکند. در عین حال، زیبایی چهرهات میتواند باعث فتنه و زحمت برای دیگران شود، همچون ماران زهرآگین که خطرناک و نگرانکنندهاند.
زمار زلف و مورخط مشو مغرور و در ده بط
که کار مور و مار و انس و جان اینک منظم شد
هوش مصنوعی: به زلفهای زیبا و نقشهای عجیب مغرور نشو، و در دل خود به خاطر این که کارهای دنیا و انسانها در حال منظم شدن است، آرامش را جستجو کن.
الا ای لعبت ترسا نشاط افزای غم فرسا
که لعل سحر کیشت رهزن عیسی بن مریم شد
هوش مصنوعی: ای بازیگر دلانگیز که نشاط را افزایش میدهی و غمها را فراری میدهی، لعل زیبای تو که جذابیتش مانند جادوست، دزد دل عیسی بن مریم شده است.
مرا جان تازه کن ازمی که از دستان شاه ری
مجسم روح برانگشت این روح مجسم شد
هوش مصنوعی: مرا با شرابی تازه جان بخش که از دستان پادشاه ری گرفتهام، تسکین ده. این روح که به صورت تصویر درآمده، به وجود آمده است.
یمین دولت سلطان امین ملت یزدان
کز ایمانی زابهامش عیان هر راز مبهم شد
هوش مصنوعی: دست راست دولت، سلطان است که حافظ ملت و مورد اعتماد خداوند است. از ایمانی که دارد، هر رازی که مبهم و پنهان باشد، آشکار میشود.
مقدم بد چو بر هستی موخر جلوه کرد آری
بصورت آخر آید هر چه در معنی مقدم شد
هوش مصنوعی: وقتی چیزی در آغاز وجود دارد، به تدریج ظاهر و شکل نهایی خود را به دست میآورد. در واقع، هر چیزی که ابتدا در ذهن یا معنا به آن فکر شده، در نهایت به صورتی قابل مشاهده و ملموس در میآید.
نفاذش در جهانداری دقایق دان بود چندان
که بر هر درد درمان گشت و بر هر زخم مرهم شد
هوش مصنوعی: قدرت او در اداره جهان به قدری زیاد بود که توانست هر مشکلی را حل کند و برای هر درد، دارویی فراهم آورد و به هر زخم، پماد بزند.
درخشید آنکه را زد تیغ اسپرز ایمن و ایسر
بسان برق و خرمن تالی خورشید و شبنم شد
هوش مصنوعی: آنگاه که آن شخص با تیغش درخشان شد، هم مانند برق و هم مانند خرمن، مانند خورشید و شبنم، امنیت و آرامش را به ارمغان آورد.
منظم داشت از بس مملکت را هر زمان از نو
بموهوبات او ملکی زلطف شاه منضم شد
هوش مصنوعی: به خاطر مهربانیهای شاه، هر بار که مملکت به مشکلاتی دچار میشود، او به سرعت برطرفشان میکند و ملک را به سامان میآورد.
بویژه یزد کز الطاف یزدان گشت چون باوی
بسان کعبه زابراهیمی از خیلش معظم شد
هوش مصنوعی: به ویژه یزد که به واسطه رحمتهای خداوند مانند مکانی مقدس و برجسته و از جمع کسانی که در آنجا هستند، دارای امتیاز ویژهای شده است.
چو ادهم راند ابراهیم او بر صوب یزدما
توگفتی رجعت ایام ابرهیم ادهم شد
هوش مصنوعی: وقتی ابراهیم به سوی یزد میشتابد، تو گفتی که روزگار دوباره به روزگار ابراهیم برگشت.
گر ابراهیم ادهم نیست پس از شاه و تخت وی
چسان پوشید چشم و با گدائی چند همدم شد
هوش مصنوعی: اگر ابراهیم ادهم نیست، پس چگونه ممکن است کسی از پادشاهی و تخت او چشم بپوشد و با بندگان خدا و گدایان آشنا شود؟
الا تا قصه از جم وز نگین اوست در عالم
جهان بیند به مُهرِ مِهرِ تو جانها مُوَسَّم شد
هوش مصنوعی: هان، داستان جَم و نگین او در جهان طنینانداز است، چهرهها و جانهای انسانها به لطف مهر تو، گواهی بر این داستان دارند.
حاشیه ها
1403/07/06 11:10
احمد خرمآبادیزاد
«مُوَسَّم» در مصرع دوم بیت پایانی به معنی «وسمه کشیده» و مجازا «آراسته» است. گویا جیحون یزدی تنها کسی است که این واژه را ساخته و سپس به کار برده است (در این قصیده و نیز قصیده شماره 80).