گنجور

شمارهٔ ۱۲ - وله

جشن میلاد خداوند سفیران خداست
کشف حق وجد فرق شور قدر سور قضاست
زد بزیر فلک و روی زمین تخت شهی
که فزون تر بشکوه گهر از ارض و سماست
مهی از مکه درخشید که مانند جدی
خال ابروی وی از بهر امم قبله نماست
کو کلیمی که زند نعره رب ارنی
که حق اینک متجلی شده اندر بطحاست
عارضی تافت که با آن ید بیضا موسی
نشناسد بر او دست چپ خویش ز راست
گیتی انباشته از عیش چو باغ مینو است
خاک آموده زاختر چو سپهر میناست
می بسا غرنه و هر سو صنمی عربده جوست
مشک پیدانه و هر لحظه هوا نافه گشاست
ای خرامنده تذروی که سیه طره تست
پر زاغی که دل انگیزتر از فرهماست
بطی از خون حمام آر چو طاووس بکاخ
که دگر بوم محن خفته بمرز عنقاست
دل ارم بزم حرم کفر بغم دین بیغم
می بلب جان بطرب خصم به تب فقر فناست
خضر خط لعبت من ایکه بود چهره تو
خرمنی لاله که پرورده از آب بقاست
پر کن آن جام چو مرآت سکندر که دگر
خاک گیتی همه چون آب خضر عمر فزاست
ترک زمرد خط من ایکه زمر جان لب تو
رنگ یاقوت زخجلت همه چون کاهرباست
رطل الماس نهاد ازمی چون لعل آور
که کنون بحر مشیت زصفا گوهر زاست
از صدف گشت برون در یتیمی که زقدر
قاب قوسین یکی قطره اش از صد دریاست
ای بت صاف ذقن ایکه ترا جای بدن
گنجی از نقره مصقول بزربفت قباست
موی بگشای که آفاق همه غالیه بوست
روی بنمای که از مظهر کل کشف غطاست
می بکش نقل بچش رود بزن عود بسوز
کآسمان راد و زمین شاد و جهان کامرواست
خسروی رفت بر او رنگ نبوت که خلیل
حلقه زن بر در کاشانه او همچو گداست
محرم خلوت معبود محمد که زجود
خوان کونین در ایوان جلالش یغماست
لب جان بخش وی آنگه که در آید بسخن
روح عیسی بصد امیدش ازو چشم شفاست
نزد قدسش که ملک ریزد از او اشک ز رشک
صوم و تسبیح رسل طاعتی از روی ریاست
صالح ارناقه از سنگ بمعجز آورد
هر شتربان زکهین چاکر او از صلحاست
موسی ارجست لقای خضر از بحر علوم
هر شبانی زکمین خادم او خضر لقاست
عرش تا فرش پر از وی بود و از همه سوی
هم بجایست نشان جستن از وهم بیجاست
عجب این نیست که زد خیمه زمعراج بعرش
عجب اینست که چون بارگهش درغبر است
یک فروغ از رخ او بیش بذرات نتافت
گرچه اندر حرم و دیر زمهرش غوغاست
معنی عالم و آدم بجز او نیست ولیک
اختلاف صور از احولی دیده ماست
ای مهین جلوه حق وی که زفر تو کلیم
لن ترانی شنو افتاده بطور سیناست
لعلت از دل بحدیثی ببرد ظلمت شرک
همچو حل کرده یاقوت که تریاک رباست
عزمت ار سرمه کش چشم محالات بود
از دم روح قدس پنجه مریم بحناست
کشتی حلم تو تا لنگر تسلیم فکند
نوح از لاتذرش غرفه طوفان حیاست
پیش حکم تو که با حکم خدا زاده بهم
قدرت لوح و قلم تالی فرعون و عصاست
نزد رای تو که شد مشعله افروز قدم
حشمت کون و مکان ثانی خورشید و سهاست
بندگانت همه مردانه و پاکند ولیک
پاک و مردانه تر از جمله شه دوره ماست
ناصرالدین شه غازی مه افلاک شکوه
که جهان با دل پهناور او تنگ فضاست
آن ظفرمند عدو بند که بر پشت سمند
همچو کوهیست که زین برزده بر باد صباست
نکند بیم زتیغ و نهراسد از تیر
تیر و تیغش بمثل یاسمن و مهرگیاست
بس دلیر است تصور نکند معنی ترس
بل گمانش که چو او هر که بود مردوغاست
آری آنکس که خود از گنج و گهر مستغنی است
به یقینش که چو او در همه کس استغناست
خود پولاد بفرقش چو کلاه تتری است
درع آهن به تنش تالی چینی دیباست
بس بود عشق برزمش همه شب تا بسحر
دیده درخواب که تیغ آخته بر اژدرهاست
از گمان گر بمثل رانده بجابلسا تیر
هدف وی شده هر شیر که درجا بلقاست
ای هنر دوست خدیوی که برغم دشمن
کمترین خا صیت خوی تو عفو است و عطاست
گر برد مژده کس از چونتو خلف سوی بهشت
تاج بر ز آدم و خلخال ستان بر حواست
آن چه گنجی است که از یمن زمانت نفزود
وآن چه رنجیست که از سطوت باس تونکاست
ای خورتخت و مه تاج تو دانی کامروز
زینت تخت سخن حضرت تا ج الشعر است
اگر انصاف بود با سخن دلکش من
نظم مسعود هدر گفته وطواط هباست
لیک فیض توام این زمزمه آموخت بلی
بلبلانرا زگل آرایش در برگ و نواست
تا که در مایه نه مانند خریف است ربیع
تا که در پایه نه با سلطنت صیف شتاست
باد هر فصل زفر خنده زما نت خرم
که جهان کهن از دولت بختت برناست
خواستم گفت که گردون سزدت حاجب بار
عفل فرمود که این دون بود و آن والاست
هان فلک چیست که پا بر سر کوی تو نهد
که بکوی تو دو صد همچو فلک بی سر و پاست
زاشتیاق کف بذل تو همی در معدن
سیم و زر را چونبات از دل و جان نشو ونماست
بدسگال تو چو شامیست که آلوده نخفت
نیکخواه تو چو صبحی است که آسوده نخاست
که دعا کرده به جان تو که از حسن قبول
هر کجا نام تو آید به میان بر تو دعاست

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

جشن میلاد خداوند سفیران خداست
کشف حق وجد فرق شور قدر سور قضاست
هوش مصنوعی: جشن میلاد خداوند، celebration of the birth of God، نمایانگر فرستادگان و پیام‌آوران الهی است. این مراسم نشان‌دهنده کشف حقیقت و تفاوت خوشحالی و شادی در شرایطی است که قضا و قدر در حال حاضر بر ما حاکم است.
زد بزیر فلک و روی زمین تخت شهی
که فزون تر بشکوه گهر از ارض و سماست
هوش مصنوعی: در زیر آسمان و بر روی زمین، تخت سلطنت پادشاهی است که شکوه و زیبایی‌اش از هر چیز دیگر در جهان بیشتر است.
مهی از مکه درخشید که مانند جدی
خال ابروی وی از بهر امم قبله نماست
هوش مصنوعی: ماه زیبایی از مکه درخشان شده که مانند خال ابروی نیاکانش، راهنمای همه مردم به سوی قبله است.
کو کلیمی که زند نعره رب ارنی
که حق اینک متجلی شده اندر بطحاست
هوش مصنوعی: کیست که با صدای بلند دعا کند و بگوید، پروردگارا، مرا ببین که حالا حقایق در این زمین آشکار شده‌اند؟
عارضی تافت که با آن ید بیضا موسی
نشناسد بر او دست چپ خویش ز راست
هوش مصنوعی: به طور کلی، این بیت به مسأله‌ای اشاره دارد که ممکن است در عین قدرت و توانایی، انسان‌ها دچار اشتباه شوند یا نتوانند حقیقت را به درستی تشخیص دهند. به عبارتی دیگر، حتی بهترین و قدرتمندترین انسان‌ها نیز ممکن است در مواجهه با یک واقعه، دچار اشتباه شوند و نتوانند واقعیت را درست درک کنند. این موضوع به نوعی بر پیچیدگی‌های شناخت و درک انسان تأکید دارد.
گیتی انباشته از عیش چو باغ مینو است
خاک آموده زاختر چو سپهر میناست
هوش مصنوعی: دنیا پر از شادی و لذت است، همچون باغی زیبا و پرثمر. خاک این زمین نیز آماده و مناسب است، مانند آسمانی آبی و شفاف.
می بسا غرنه و هر سو صنمی عربده جوست
مشک پیدانه و هر لحظه هوا نافه گشاست
هوش مصنوعی: نغمه‌ها و صداهای مختلف هر طرف به گوش می‌رسند و هر لحظه عطر خوشی در فضا پخش می‌شود.
ای خرامنده تذروی که سیه طره تست
پر زاغی که دل انگیزتر از فرهماست
هوش مصنوعی: ای آنکه با ناز و غمزگی قدم می‌زنی، موهای سیاه تو همچون پرنده‌ای است که دل‌نوازتر از هر زیبایی دیگری به نظر می‌رسد.
بطی از خون حمام آر چو طاووس بکاخ
که دگر بوم محن خفته بمرز عنقاست
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به توصیف زیبایی و شکوه یک طاووس در قصر و کاخی می‌پردازد که در آن جا به خوبی جلوه‌گری می‌کند. در مقابل، به کنایه به زمان و مکان‌های دیگر اشاره می‌کند که در آن‌ها چیزهای زیبا و دلپذیر به خواب رفته‌اند و دچار کاهش و کم‌بود شده‌اند. این بیان می‌تواند نماد تضاد میان زیبایی و زشتی، یا زندگی و خاموشی باشد.
دل ارم بزم حرم کفر بغم دین بیغم
می بلب جان بطرب خصم به تب فقر فناست
هوش مصنوعی: دل آرام دل را به بزم حرم می‌برد، در حالی که کفر نگران دین بی‌غم است. روح من در شادی و سرور به خاطر دشمنان می‌تپد، اما طعمه فقر و فناست.
خضر خط لعبت من ایکه بود چهره تو
خرمنی لاله که پرورده از آب بقاست
هوش مصنوعی: چهره تو مانند خرمنی از گل‌های لاله است که از آب زندگی به وجود آمده، و خضر (پیامبر) در هنر و زیبایی تو مشغول بازی است.
پر کن آن جام چو مرآت سکندر که دگر
خاک گیتی همه چون آب خضر عمر فزاست
هوش مصنوعی: پر کن آن جام که مانند آینه سکندر است، زیرا دیگر خاک این دنیا مانند آب خضر باعث افزایش عمر نمی‌شود.
ترک زمرد خط من ایکه زمر جان لب تو
رنگ یاقوت زخجلت همه چون کاهرباست
هوش مصنوعی: دست نیامدن عشق و زیبایی سبب می‌شود که خط و رد من مانند زمر و چشم‌هایت به رنگ یاقوت درآید و از شرم و خجالت همه چیز شبیه سنگ‌های قیمتی به نظر برسد.
رطل الماس نهاد ازمی چون لعل آور
که کنون بحر مشیت زصفا گوهر زاست
هوش مصنوعی: وزن الماس را بر روی جواهری مانند لعل گذاشت، زیرا اکنون دریاچه اراده از خالصی و صفا، گوهرهای باارزشی را به وجود می‌آورد.
از صدف گشت برون در یتیمی که زقدر
قاب قوسین یکی قطره اش از صد دریاست
هوش مصنوعی: در یتیمی که همچون مرواریدی از صدفش خارج شده، یک قطره از دریا به اندازه قدرت و وسعتش دارد.
ای بت صاف ذقن ایکه ترا جای بدن
گنجی از نقره مصقول بزربفت قباست
هوش مصنوعی: ای محبوبی با صورت زیبا که کرامت و ارزش تو مانند جواهری نادر و ارزشمند است. وجود تو همچون لباسی از ابریشم درخشان و با ارزش است.
موی بگشای که آفاق همه غالیه بوست
روی بنمای که از مظهر کل کشف غطاست
هوش مصنوعی: موی خود را باز کن، زیرا همه جهان پر از عطر دل‌انگیز توست. چهره‌ات را نشان بده که از جلوه‌های اصلی هستی، پرده‌برداری می‌کند.
می بکش نقل بچش رود بزن عود بسوز
کآسمان راد و زمین شاد و جهان کامرواست
هوش مصنوعی: شراب بنوش، نقل بخور، در رودخانه آب تنی کن و عود بسوزان؛ زیرا آسمان و زمین شادند و جهان در خوشی به سر می‌برد.
خسروی رفت بر او رنگ نبوت که خلیل
حلقه زن بر در کاشانه او همچو گداست
هوش مصنوعی: سلطانی پیش او آمد که ویژگی‌های پیامبری بر چهره‌اش نمایان است، و در حالی که ابراهیم، به عنوان میهمان در خانه‌اش ایستاده، مانند یک گدای ساده به نظر می‌رسد.
محرم خلوت معبود محمد که زجود
خوان کونین در ایوان جلالش یغماست
هوش مصنوعی: محرم راز و خلوت خداوند، محمد است، که در هنگام سجده‌اش، تمام جهان در برابر عظمت او به تماشای زیبایی‌هایش نشسته است.
لب جان بخش وی آنگه که در آید بسخن
روح عیسی بصد امیدش ازو چشم شفاست
هوش مصنوعی: وقتی لبان جان‌بخش او به سخن درآیند، روح عیسی با صد امید از او به چشم شفایی نگاه می‌کند.
نزد قدسش که ملک ریزد از او اشک ز رشک
صوم و تسبیح رسل طاعتی از روی ریاست
هوش مصنوعی: در نزد خدا، فرشتگان از حسادت به عبادت و ذکر پیامبران اشک می‌ریزند؛ چرا که آن‌ها بر اساس مقام و منزلت خود، اطاعت و بندگی را انجام می‌دهند.
صالح ارناقه از سنگ بمعجز آورد
هر شتربان زکهین چاکر او از صلحاست
هوش مصنوعی: اگر مرد صالح و نیکویی به معجزه‌ای از سنگ، شتری آرام و مطیع بسازد، آن شتر راننده‌اش را به خوبی و صلح می‌سپارد.
موسی ارجست لقای خضر از بحر علوم
هر شبانی زکمین خادم او خضر لقاست
هوش مصنوعی: موسی که به ملاقات خضر می‌رود، از دریاهای دانش بهره‌مند می‌شود، و هر چراندی که باشد، در حقیقت خضر را از زیر پرده‌ی کوه و کمر خدمت می‌کند.
عرش تا فرش پر از وی بود و از همه سوی
هم بجایست نشان جستن از وهم بیجاست
هوش مصنوعی: همه جا پر از وجود اوست و هر جا که برویم، نشان او را می‌توان یافت. تلاش برای شناختن او از طریق خیال و توهم بی‌فایده است.
عجب این نیست که زد خیمه زمعراج بعرش
عجب اینست که چون بارگهش درغبر است
هوش مصنوعی: شگفتی این نیست که خیمه‌اش را در آسمان برپا کرده، بلکه شگفتی در این است که چرا بارگاهش در زمین است.
یک فروغ از رخ او بیش بذرات نتافت
گرچه اندر حرم و دیر زمهرش غوغاست
هوش مصنوعی: یک پرتو از چهره‌اش به تمامی عالم می‌تابد، هرچند که در مکان‌های مقدس و معابد سر و صدای زیادی از عشق او به پا است.
معنی عالم و آدم بجز او نیست ولیک
اختلاف صور از احولی دیده ماست
هوش مصنوعی: همه موجودات و جهان فقط به خاطر او وجود دارند، اما آنچه ما می‌بینیم تنها تنوع و تفاوت‌های ظاهری است که به دلیل محدودیت دیدگاه ماست.
ای مهین جلوه حق وی که زفر تو کلیم
لن ترانی شنو افتاده بطور سیناست
هوش مصنوعی: ای ماه زیبا، نشانه حق، تو که مانند کلیم (حضرت موسی) در کوه سینا بر من ظاهر شدی، شنیدم که نور و زیبایی تو از رازهای خداوندی است و نمی‌توانی به طور کامل دیده شوی.
لعلت از دل بحدیثی ببرد ظلمت شرک
همچو حل کرده یاقوت که تریاک رباست
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به زیبایی و ارزشمند بودن لعل (گوهر سرخ) اشاره می‌کند و می‌گوید که این گوهر می‌تواند با کلامی از دل، تاریکی شرک و نااهلی را از بین ببرد. به گونه‌ای که مانند یاقوتی که خواصش را دارد و در برابر تریاک (ماده‌ای مخدر) مقاوم است، درخشش و اثرگذاری لعل نیز می‌تواند انسان را از گمراهی نجات دهد. این بیان نشان‌دهنده‌ی قدرت و تاثیر عاطفی و معنوی یک حقیقت ناب است.
عزمت ار سرمه کش چشم محالات بود
از دم روح قدس پنجه مریم بحناست
هوش مصنوعی: اگر اراده و تصمیم تو مانند سرمه‌ای باشد که بر چشم‌های غیر ممکن می‌کشی، از دم روح‌القدس و دستان مریم (علیهاالسلام) می‌توانی به تحقق این محالات دست یابی.
کشتی حلم تو تا لنگر تسلیم فکند
نوح از لاتذرش غرفه طوفان حیاست
هوش مصنوعی: کشتی صبر و شکیبایی تو تا زمانی که به ساحل تسلیم برسد، مانند نوح که در طوفان حیات بر کشتی‌اش ایستاد و از هر گونه تباهی در امان ماند، به دنبال آرامش خواهد بود.
پیش حکم تو که با حکم خدا زاده بهم
قدرت لوح و قلم تالی فرعون و عصاست
هوش مصنوعی: پیش از دستور تو که بر اساس فرمان خداوند به وجود آمده، قدرت لوح و قلم برابر با قدرت فرعون و عصای اوست.
نزد رای تو که شد مشعله افروز قدم
حشمت کون و مکان ثانی خورشید و سهاست
هوش مصنوعی: وقتی فکر و نظر تو روشنایی بخش شد، عظمت و اعتبار دنیا در کنار تو می‌درخشد، همچون خورشید و ستاره‌ها.
بندگانت همه مردانه و پاکند ولیک
پاک و مردانه تر از جمله شه دوره ماست
هوش مصنوعی: بنده‌هایت همه شریف و درستکارند، اما در میان همه آنها، کسی که از سایرین پاک‌تر و نیکوکارتر است، پادشاه زمانه ماست.
ناصرالدین شه غازی مه افلاک شکوه
که جهان با دل پهناور او تنگ فضاست
هوش مصنوعی: ناصرالدین شاه، قهرمان بلندمرتبه‌ای است که در آسمان‌ها جا و مقام ویژه‌ای دارد، به طوری که دنیای اطراف او احساس کوچکی می‌کند و فضای آن برای او بسیار محدود به نظر می‌رسد.
آن ظفرمند عدو بند که بر پشت سمند
همچو کوهیست که زین برزده بر باد صباست
هوش مصنوعی: شخص پیروزمند و دشمنی که بر اسبش سوار است، مانند کوهی می‌ماند که از زینش بر باد نسیمی قرار گرفته است.
نکند بیم زتیغ و نهراسد از تیر
تیر و تیغش بمثل یاسمن و مهرگیاست
هوش مصنوعی: شاید نترسد از آسیب‌ها و خطرات، زیرا زیبایی و محبتش همچون گل یاسمن و خورشید است.
بس دلیر است تصور نکند معنی ترس
بل گمانش که چو او هر که بود مردوغاست
هوش مصنوعی: شجاعتی که در دلش هست، او را از ترس دور می‌کند؛ به حدی که فکر می‌کند هر کسی مثل او نباشد، در واقع مردی ضعیف است.
آری آنکس که خود از گنج و گهر مستغنی است
به یقینش که چو او در همه کس استغناست
هوش مصنوعی: کسی که خودش به داشتن ثروت و جواهر نیازی ندارد، به درستی می‌داند که دیگران نیز ممکن است به همان اندازه بی‌نیاز باشند.
خود پولاد بفرقش چو کلاه تتری است
درع آهن به تنش تالی چینی دیباست
هوش مصنوعی: زندگی او همچون کلاهی از جنس پولاد است که بر سرش است و به تنش نیز زره‌ای از آهن پوشیده شده است؛ اما در زیر این زره، یک پارچه‌ی نرم و زیبای چینی وجود دارد.
بس بود عشق برزمش همه شب تا بسحر
دیده درخواب که تیغ آخته بر اژدرهاست
هوش مصنوعی: عشق مرا به خود مشغول کرده است که تمام شب را تا صبح در خواب می‌گذرانم و در خواب می‌بینم که شمشیری به سوی اژدهایی کشیده شده است.
از گمان گر بمثل رانده بجابلسا تیر
هدف وی شده هر شیر که درجا بلقاست
هوش مصنوعی: اگر کسی به اندازه کافی در قضاوت خود دقت نکند و تنها به ظواهر اکتفا کند، ممکن است به اشتباه برود و در نتیجه از هدف واقعی خود دور شود. در واقع، هیچ چیزی نمی‌تواند او را به سمت حقیقت راهنمایی کند و ممکن است در جایگاه اشتباهی قرار بگیرد.
ای هنر دوست خدیوی که برغم دشمن
کمترین خا صیت خوی تو عفو است و عطاست
هوش مصنوعی: ای دوست هنرمند! تو مانند یک خدایی هستی که حتی در برابر دشمنان، مهم‌ترین ویژگی‌ات بخشش و مهربانی است.
گر برد مژده کس از چونتو خلف سوی بهشت
تاج بر ز آدم و خلخال ستان بر حواست
هوش مصنوعی: اگر کسی مژده‌ای به تو بدهد که به خاطر تو بهشت را به دست می‌آورد، یا اینکه تاج بر سر آدم می‌گذارد و خلخال را از پای حوا برمی‌دارد، این نشان‌دهنده‌ی جایگاه والای توست.
آن چه گنجی است که از یمن زمانت نفزود
وآن چه رنجیست که از سطوت باس تونکاست
هوش مصنوعی: آن چه ثروتی است که در طول زمان بر ارزشش افزوده نشده و آن چه دردی است که از تسلط تو کم نشده است؟
ای خورتخت و مه تاج تو دانی کامروز
زینت تخت سخن حضرت تا ج الشعر است
هوش مصنوعی: ای خورشید و مه، تاج تو را می‌شناسم. امروز زینت تخت سخن حضرت به اندازه شعر است.
اگر انصاف بود با سخن دلکش من
نظم مسعود هدر گفته وطواط هباست
هوش مصنوعی: اگر انصاف در کار باشد، باید گفت که زیبایی کلام من باعث می‌شود که نظم مسعود بی‌اعتبار و بی‌ارزش به نظر برسد، همان‌طور که آواز پرندگان در برخی مواقع بی‌فایده می‌شود.
لیک فیض توام این زمزمه آموخت بلی
بلبلانرا زگل آرایش در برگ و نواست
هوش مصنوعی: اما لطف و رحمت تو به من آموخت که چگونه بخوانم. بله، بلبلان از زیبایی گل و صدای دلنشینش الهام می‌گیرند.
تا که در مایه نه مانند خریف است ربیع
تا که در پایه نه با سلطنت صیف شتاست
هوش مصنوعی: تا زمانی که در زمین، فصلی شبیه به بهار نیست، نمی‌توان به سلطنت تابستان امیدوار بود.
باد هر فصل زفر خنده زما نت خرم
که جهان کهن از دولت بختت برناست
هوش مصنوعی: بگذار باد هر فصل بوزد و خنده‌ات را به من برساند، زیرا جهان کهن به لطف بخت جوانت خوشبخت است.
خواستم گفت که گردون سزدت حاجب بار
عفل فرمود که این دون بود و آن والاست
هوش مصنوعی: در این بیت گفته شده که کسی می‌خواهد بگوید که کیهان و دنیا باید نگهبانی داشته باشد، در حالی که شخص دیگری می‌گوید که این دنیا در موقعیتی پست و نازل قرار دارد و دنیای دیگری وجود دارد که بسیار والاتر و برجسته‌تر است.
هان فلک چیست که پا بر سر کوی تو نهد
که بکوی تو دو صد همچو فلک بی سر و پاست
هوش مصنوعی: هان، آسمان چه می‌شود که بر سر کوی تو پا می‌نهد، در حالی که به کوی تو، صدها مثل آسمان بی‌سر و پا وجود دارد.
زاشتیاق کف بذل تو همی در معدن
سیم و زر را چونبات از دل و جان نشو ونماست
هوش مصنوعی: این شعر به عشق و ارادت عمیق گوینده به معشوق اشاره دارد. او با اشتیاق و شور و شوق فراوان، خود را آماده می‌کند تا هر آنچه دارد را برای محبوبش فدا کند. گوینده به زیبایی و ارزشمندی معشوق مانند معادن طلا و نقره تأکید می‌کند و بیان می‌کند که این احساسات در دل و جان او ریشه دوانده و در او رشد کرده‌اند.
بدسگال تو چو شامیست که آلوده نخفت
نیکخواه تو چو صبحی است که آسوده نخاست
هوش مصنوعی: اندیشه‌های منفی تو مانند شامی است که آرامش ندارد، در حالی که اندیشه‌های نیکو و خوب تو شبیه صبحی است که بدون نگرانی و آزادانه آغاز می‌شود.
که دعا کرده به جان تو که از حسن قبول
هر کجا نام تو آید به میان بر تو دعاست
هوش مصنوعی: دعا کرده‌اند که به خاطر زیبایی و خوبی‌ات، هر بار که نام تو ذکر شود، دعا و آرزوی خیر برای تو در دل‌ها به‌وجود بیاید.