گنجور

بخش ۶ - گفتار در سبب نظم کتاب

در آن روزیکه بد روز جوانی
جوانی چون بود زان سان که دانی
دلم می بود با دلبر همیشه
هوای شاعری در سر همیشه
به نقش دلبران هر جا عمل گو
شده چشم غزالان را غزل گو
به آن یک گفته از این یک شنیده
زمانی قطعه و گاهی قصیده
به جستجو نهاده هر کجا رو
همی جستم بزرگی را، ز هر سو
نبودم هیچ گه جز بی قراری
که ناگاهم عنایت کرد یاری
شدم پرسان و جویان بی سر و پا
سوی مولا همام الدین(و) دنیا
بزرگش یافتم چون سقف مینو
بزرگان گشته یک یک کوچک او
به عالم سالک اطوار او بود
خلیفه قاسم انوار او بود
شدم درگاه او را بوسه دادم
به خدمت روی در پایش نهادم
کمال او مرا افتاده نگذاشت
به لطف خود مرا از خاک برداشت
چو اندر صورت حالم نظر کرد
مرا از عالم معنی خبر کرد
بگفت از شعر خود چیزی فروخوان
که خواهی شد سخن گوی و سخن دان
فرو خواندم بر آن پیر دانا
غزلهایی که بتوان خواند هر جا
چو خواندم پیشش آن اشعار رنگین
بزرگانه مرا فرمود تحسین
بگفتا در غزل جلدی و محکم
برو برخی ادا کن مثنوی هم
چو این گفتن از آن دانا شنیدم
ز شادی خویشتن را وا ندیدم
بگفتم یک دو بیت از وزن مخزن
کزو، روح نظامی گشت روشن
شدم بازش به مجلس خواندم فاش
خوشش آمد بسی و گفت شاباش
قبولست این مدد باد از قلوبش
بگو این را که خواهی گفت خوبش
بگفتم چند بیتی زان و ایام
فرو کشت آتشم بگداشتش خام
به شمع من زد از باد هوا پف
فکندش سیه سال اندر توقف
ز بعد سی به خاطر آمدم باز
که بگشاید در گنجینه راز
خرد نور دماغم را بر افروخت
ز سر دیگر چراغم را بر افروخت
بکردم نظمش و کردم تمامش
نهادم منبع اطوار نامش
چو شد پرداخته آن نظم چون در
شد از آوازه اش گوش جهان پر
دگر هاتف به گوشم گفت برخیز
تو شاهی ساز شمشیر زبان تیز
ز شیرین و ز خسرو یاد کن یاد
جوابش نام کن شیرین و فرهاد
بر مردم بلند آوازه سازش
ز نو یک بار دیگر تازه سازش
ببر سعیی و از این نظم نامی
جهان را رونقی ده چون نظامی
یکی گفتی دگر را کن مجلد
که خواهی پنجه ای با خمسه اش زد
تو را حاجت به تعریف زبان نیست
که مانندت سخن گو در جهان نیست
چو از هاتف به گوش این رازم آمد
جوانی باز از در بازم آمد
به پیران سر ره دلبر گرفتم
جوانی را دگر از سر گرفتم
نوشتم نامه ها در عاشقی باز
زشیرین و زخسرو کردم آغاز
روایت بر روایت می نوشتم
زهر بابی حکایت می نوشتم
چو در شیرین و فرهادم نظر شد
قلم در دست من چون نیشکر شد
چو این گفتن ز من یاران شنفتند
زمن آن را پذیرفتند و گفتند
که باید کردن این البت تمامت
کز آن عالم شود پر، صیت نامت
بگفتم خوش بود لیکن که این کار
لوازمهاش هست و شرط بسیار
یکی اهبه، دوم یار موافق
سیوم وقت و چهارم جای لایق
دگر با هریک از اینها سراسر
حضور خاطر و صد چیز دیگر
بدان تحقیق اینها را که شک نیست
ولیکن بنده را زان هیچ یک نیست
به جای این که من شان نام بردم
یکایک شرح آن را بر شمردم
درونی دارم از جور زبان ریش
هزاران نیش از بیگانه و خویش
چو زلف دلبران دایم پریشان
غم بیگانه و اندوه خویشان
دگر یک خانه پر از دیو مردم
به جای عود در وی دود هیزم
ز دلخواهم درو غمهای جانکاه
شرابم خون کبابم دل ندیم آه
ز محنتها نه آرام و نه تسکین
دگر اسباب یک یک در خور این
دگر گفتند یارانم شکایت
مکن زیرا که هست اینها حکایت
بدینها رفتنت دشوار باشد
حدیث درد دل بسیار باشد
مکن از درد دل بسیار فریاد
برو بنیاد کن شیرین و فرهاد
بگفتم گرمن اینها می دهم شرح
حدیثی چند از اینها می کنم طرح
که اکنون طبعها گشته ست نازک
نمی تابد حکایتهای لک پک
چنان پردازم از نو این معانی
که ره ندهد به خاطرها گرانی
بیندازم زیادی کان نشاید
و زان هم نفکنم چیزی که باید
نه پر نزدیک ازو گویم نه دوری
به او با سر برم خیر الاموری
بپردازم بنوعی این فسانه
که فوتی نبودش هیچ از میانه
پزم زان گونه این حلوای شیرین
کز آنم خسروان گویند تحسین
بیارم آنچنان پیش خردمند
که از آنها نباید چیزی افکند
درین کار ار شود تقدیر یارم
وگر توفیق بخشد کردگارم
بگویم مختصر شیرین و فرهاد
که از استاد دارم این سخن یاد
که هر چیزی که هست اندر جهان به
بود کم گفتنش بسیار از آن به
درین معنی هر آن پندم که او گفت
نپندارم سخن بود این که در سفت
که کم گفتن نباشد جز نکویی
نبیند مرد کم گو زرد رویی
مکن چندان تکلف در تکلم
کز آن مقصود گردد از میان گم
زخاطر نقش پر گفتن فرو شو
حدیث است این که نیکوگو و کم گو
ز پر گفتن نخیزد غیرپستی
برو در هر کجا کم گوی و رستی
سخن گوهر بود نتوان شکستن
که چون بشکست نتوان باز بستن
به کم گفتن چو عادت کرد عاقل
برست از محنت جان و غم دل
چو گفت اینها حدیثش کار بستم
گرفتم گوشه و خلوت نشستم
ز شیرین و ز خسرو یاد کردم
ز نو این قصه را بنیاد کردم

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

در آن روزیکه بد روز جوانی
جوانی چون بود زان سان که دانی
هوش مصنوعی: در روزی که برای جوانی، روزهای سخت و دشواری پیش می‌آید، جوانی به شکل و حالی می‌رسد که خودت می‌دانی و درک می‌کنی.
دلم می بود با دلبر همیشه
هوای شاعری در سر همیشه
هوش مصنوعی: دل من همیشه با محبوبم است و همیشه در دلم آرزوی شعرگویی و شاعری دارم.
به نقش دلبران هر جا عمل گو
شده چشم غزالان را غزل گو
هوش مصنوعی: هر جا که زیبایی‌های دلربا مورد توجه قرار گیرد، همچون چشم‌های غزال، باید از شعر و نغمه‌سرایی سخن گفت.
به آن یک گفته از این یک شنیده
زمانی قطعه و گاهی قصیده
هوش مصنوعی: گاهی یک چیز به صورت زیر و رو و به صورت‌های مختلف بیان می‌شود؛ به طوری که ممکن است گاهی کوتاه و در قالب یک قطعه باشد و گاهی بلند و به شکل یک قصیده.
به جستجو نهاده هر کجا رو
همی جستم بزرگی را، ز هر سو
هوش مصنوعی: در هر جا که می‌رفتم به دنبال بزرگی می‌گشتم و از هر سو تلاش می‌کردم.
نبودم هیچ گه جز بی قراری
که ناگاهم عنایت کرد یاری
هوش مصنوعی: من هیچ زمانی جز در حال بی‌قراری نبوده‌ام، تا اینکه ناگهان لطفی به من شد و یاری دریافت کردم.
شدم پرسان و جویان بی سر و پا
سوی مولا همام الدین(و) دنیا
هوش مصنوعی: من در حال جست‌وجو و پرسش هستم، بدون هیچ قید و شرطی، به سوی مولا همام‌الدین و دنیای او.
بزرگش یافتم چون سقف مینو
بزرگان گشته یک یک کوچک او
هوش مصنوعی: من او را مثل سقف آسمان وسیع یافتم، اما اکنون بزرگان همگی به طور جداگانه کوچک و حقیر شده‌اند.
به عالم سالک اطوار او بود
خلیفه قاسم انوار او بود
هوش مصنوعی: در جهان، سالکی وجود دارد که نماینده او، قاسم، نورهایش را به نمایش می‌گذارد.
شدم درگاه او را بوسه دادم
به خدمت روی در پایش نهادم
هوش مصنوعی: من به درگاه او رفتم و با احترام او را بوسیدم و پای او را به نشانه خدمت بر زمین گذاشتم.
کمال او مرا افتاده نگذاشت
به لطف خود مرا از خاک برداشت
هوش مصنوعی: او به خاطر کمال خود، مرا در وضعیت ناامیدی تنها نگذاشت و با مهربانی‌اش مرا از زمین و دشواری‌ها بیرون آورد.
چو اندر صورت حالم نظر کرد
مرا از عالم معنی خبر کرد
هوش مصنوعی: وقتی که به وضعیت من نگاه کرد، از دنیای باطن و معناهای عمیق به من آگاهی داد.
بگفت از شعر خود چیزی فروخوان
که خواهی شد سخن گوی و سخن دان
هوش مصنوعی: بگو از شعر خود چیزی بخوان که به این ترتیب صحبت‌کننده و دانای سخن خواهی شد.
فرو خواندم بر آن پیر دانا
غزلهایی که بتوان خواند هر جا
هوش مصنوعی: به آن عالم سالخورده شعرهایی را خواندم که در هر مکان قابل خواندن هستند.
چو خواندم پیشش آن اشعار رنگین
بزرگانه مرا فرمود تحسین
هوش مصنوعی: وقتی آن اشعار زیبا و بزرگ را برای او خواندم، او از من خواست که تحسینش کنم.
بگفتا در غزل جلدی و محکم
برو برخی ادا کن مثنوی هم
هوش مصنوعی: گفت: در شعر با جدیت و قاطعیت عمل کن و برخی از مضامین را به صورت مثنوی نیز بیان کن.
چو این گفتن از آن دانا شنیدم
ز شادی خویشتن را وا ندیدم
هوش مصنوعی: وقتی این حرف را از آن عالم شنیدم، خوشحالی چنان مرا در خود غرق کرد که حتی نتوانستم خودم را ببینم.
بگفتم یک دو بیت از وزن مخزن
کزو، روح نظامی گشت روشن
هوش مصنوعی: گفتم چند بیتی از آن وزن زیبا، که روح و ذهن نظامی را روشن کرد.
شدم بازش به مجلس خواندم فاش
خوشش آمد بسی و گفت شاباش
هوش مصنوعی: در مجلس دوباره حضور پیدا کردم و با صدای بلند شعر خواندم. او خیلی خوشش آمد و گفت تبریک!
قبولست این مدد باد از قلوبش
بگو این را که خواهی گفت خوبش
هوش مصنوعی: این کمک مایه رضایت و خوشایندی است، به او بگو که اگر بخواهد، می‌تواند این را به خوبی بیان کند.
بگفتم چند بیتی زان و ایام
فرو کشت آتشم بگداشتش خام
هوش مصنوعی: گفتم چند بیتی دربارهٔ گذشته و ایام، آتش درونم را خاموش کرد و شعله‌های آن را فرونشاند.
به شمع من زد از باد هوا پف
فکندش سیه سال اندر توقف
هوش مصنوعی: باد به شمع من وزید و آن را خاموش کرد، مثل اینکه سال‌ها در انتظار خاموشی‌اش بود.
ز بعد سی به خاطر آمدم باز
که بگشاید در گنجینه راز
هوش مصنوعی: پس از گذشت سی سال دوباره به خاطر آمدم تا پرده از رازهای پنهان بردارم.
خرد نور دماغم را بر افروخت
ز سر دیگر چراغم را بر افروخت
هوش مصنوعی: عقل و دانایی مرا روشن کرد؛ به گونه‌ای که اوضاع و افکارم را نیز به روشنی می‌کشاند.
بکردم نظمش و کردم تمامش
نهادم منبع اطوار نامش
هوش مصنوعی: من نظم را آغاز کرده و تمامش کردم و منبع ویژگی‌هایش را تعیین کردم.
چو شد پرداخته آن نظم چون در
شد از آوازه اش گوش جهان پر
هوش مصنوعی: وقتی که این شعر به خوبی سروده شد، مانند این است که با صدای آن، دنیا را پر از صدا کرده است.
دگر هاتف به گوشم گفت برخیز
تو شاهی ساز شمشیر زبان تیز
هوش مصنوعی: صدا دیگری به من گفت که برخیز و مثل یک پادشاه با زبان تند و برنده‌ات حرف بزن.
ز شیرین و ز خسرو یاد کن یاد
جوابش نام کن شیرین و فرهاد
هوش مصنوعی: یاد کن از عشق شیرین و خسرو، و نام فرهاد را به خاطر بیاور تا به یاد آن عشق جاودانه بیفتی.
بر مردم بلند آوازه سازش
ز نو یک بار دیگر تازه سازش
هوش مصنوعی: برای مردم نامی و مشهور، دوباره ساخته شو و نوا تازه‌ای به وجود آور.
ببر سعیی و از این نظم نامی
جهان را رونقی ده چون نظامی
هوش مصنوعی: با تلاش و کوشش خود، به این نظم (شعر) نامی بده و جهان را به رونق و شکوه بیشتری برسان، مانند نظامی.
یکی گفتی دگر را کن مجلد
که خواهی پنجه ای با خمسه اش زد
هوش مصنوعی: یکی گفت که اگر می‌خواهی به دیگری آسیب بزنی، بهتر است که به طور مستقیم با او مواجه نشوی و پیش از آن خود را آماده کنی، زیرا در غیر این صورت ممکن است در این نبرد شکست بخوری.
تو را حاجت به تعریف زبان نیست
که مانندت سخن گو در جهان نیست
هوش مصنوعی: نیازی به توصیف تو با کلمات نیست، زیرا هیچ کس در دنیا نمی‌تواند به خوبی تو سخن بگوید.
چو از هاتف به گوش این رازم آمد
جوانی باز از در بازم آمد
هوش مصنوعی: نوجوانی پس از شنیدن پیام از فرشته، دوباره از در خانه وارد شد.
به پیران سر ره دلبر گرفتم
جوانی را دگر از سر گرفتم
هوش مصنوعی: من به همراهی و مشورت با سالخوردگان در مسیر عشق خود پرداختم، اما حالا تصمیم گرفتم دوباره جوانی را از نو آغاز کنم.
نوشتم نامه ها در عاشقی باز
زشیرین و زخسرو کردم آغاز
هوش مصنوعی: نامه‌هایی را در عشق نوشتم و از شیرینی و زیبایی عشق، داستانم را شروع کردم.
روایت بر روایت می نوشتم
زهر بابی حکایت می نوشتم
هوش مصنوعی: من داستان‌ها و روایت‌های مختلفی را می‌نوشتم، گویی هر کدام به نوعی تلخی و زهرآلود بودند.
چو در شیرین و فرهادم نظر شد
قلم در دست من چون نیشکر شد
هوش مصنوعی: وقتی به داستان شیرین و فرهاد نگاه می‌کنم، قلم در دستم مثل نیشکر شیرین می‌شود.
چو این گفتن ز من یاران شنفتند
زمن آن را پذیرفتند و گفتند
هوش مصنوعی: وقتی من این را گفتم، دوستانم آن را شنیدند و از من قبول کردند و گفتند.
که باید کردن این البت تمامت
کز آن عالم شود پر، صیت نامت
هوش مصنوعی: باید تمام وجودت را وقف کنی تا نامت در آن دنیا طنین‌انداز شود.
بگفتم خوش بود لیکن که این کار
لوازمهاش هست و شرط بسیار
هوش مصنوعی: گفتم که این کار خوب است، اما انجام آن نیاز به شرایط و ملزومات زیادی دارد.
یکی اهبه، دوم یار موافق
سیوم وقت و چهارم جای لایق
هوش مصنوعی: این عبارت به چهار چیز مهم اشاره دارد: اول کسی که به شما کمک می‌کند، دوم دوستی که در کنار شماست و شما را حمایت می‌کند، سوم زمان مناسب برای انجام کارها و چهارم مکان مناسبی که برای فعالیت‌ها و اهداف شما فراهم باشد.
دگر با هریک از اینها سراسر
حضور خاطر و صد چیز دیگر
هوش مصنوعی: در کنار هر یک از این موارد، ذهن انسان پر از یادآوری و احساسات و بسیاری چیزهای دیگر است.
بدان تحقیق اینها را که شک نیست
ولیکن بنده را زان هیچ یک نیست
هوش مصنوعی: بله، اینها حقیقت دارند و در آنها شکی نیست، اما من از هیچ‌یک از آن‌ها بی‌نیازم.
به جای این که من شان نام بردم
یکایک شرح آن را بر شمردم
هوش مصنوعی: به جای اینکه فقط به ذکر نام‌ها بپردازم، تمام جزئیات و توضیحات آنها را بازگو کردم.
درونی دارم از جور زبان ریش
هزاران نیش از بیگانه و خویش
هوش مصنوعی: در دل من از درد و رنجی که حرف‌ها به من زده‌اند، خالی نیست. سخنانی که به من آسیب رسانده، هم از طرف بیگانگان و هم از سوی نزدیکان بسیار زیاد است.
چو زلف دلبران دایم پریشان
غم بیگانه و اندوه خویشان
هوش مصنوعی: مانند زلف‌های آشفته محبوبان، غم‌های بیگانه و ناراحتی‌های خانواده همیشه در دل وجود دارد.
دگر یک خانه پر از دیو مردم
به جای عود در وی دود هیزم
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به خانه‌ای است که نه تنها آرامش ندارد، بلکه پر از مشکلات و بدبختی‌هاست. به جای عود که نماد خوش‌بویی و آرامش است، در این خانه بوی سوختن هیزم به مشام می‌رسد که نشانی از آتش، ناراحتی و دردسر است. در واقع، فضای این خانه پر از غم و رنج است.
ز دلخواهم درو غمهای جانکاه
شرابم خون کبابم دل ندیم آه
هوش مصنوعی: این شعر به احساسات عمیق و دردناک اشاره دارد. شاعر از دلخواه خود سخن می‌گوید و از غم‌هایی که در دل دارد و جانش را می‌آزارد. او به نوعی شراب‌خواری اشاره می‌کند که به تعبیر او با غم‌هایش در هم آمیخته است و این حالت باعث می‌شود که دلش آتش گرفته و احساس ناتوانی و اندوه کند.
ز محنتها نه آرام و نه تسکین
دگر اسباب یک یک در خور این
هوش مصنوعی: از درد و رنج‌ها نه آرامشی مانده و نه آرامشی به دست می‌آید. هر چیز به نوع خود مناسبی برای این حال و روز است.
دگر گفتند یارانم شکایت
مکن زیرا که هست اینها حکایت
هوش مصنوعی: دوستانم به من گفتند که از مشکلاتت گله نکن، چون اینها خود قصه‌هایی هستند که باید روایت شوند.
بدینها رفتنت دشوار باشد
حدیث درد دل بسیار باشد
هوش مصنوعی: رفتن به این حالت برای تو دشوار خواهد بود و در دل، درد و سخنان زیادی وجود دارد.
مکن از درد دل بسیار فریاد
برو بنیاد کن شیرین و فرهاد
هوش مصنوعی: از بیان مداوم درد و رنج خود دست بردار و به جای آن، تلاش کن تا عشق و محبت را در زندگی‌ات بنا کنی، مانند داستان شیرین و فرهاد که نشان از عشق و ایثار دارد.
بگفتم گرمن اینها می دهم شرح
حدیثی چند از اینها می کنم طرح
هوش مصنوعی: گفتم اگر من این‌ها را بگویم، چند داستان از این موضوع به شما بازگو می‌کنم و به آن‌ها می‌پردازم.
که اکنون طبعها گشته ست نازک
نمی تابد حکایتهای لک پک
هوش مصنوعی: امروزه سلیقه‌ها حساس‌تر و لطیف‌تر شده است و دیگر حکایت‌های ناراحت‌کننده و بی‌محتوا را نمی‌پسندند.
چنان پردازم از نو این معانی
که ره ندهد به خاطرها گرانی
هوش مصنوعی: من به گونه‌ای این مفاهیم را بازگو می‌کنم که هیچ‌کس نتواند آن‌ها را به راحتی درک کند یا در ذهنش سنگینی کنند.
بیندازم زیادی کان نشاید
و زان هم نفکنم چیزی که باید
هوش مصنوعی: اگر چیزی را که نباید به دیگران بدهم، کنار بگذارم، باز هم چیزی که باید تقدیم کنم، کم نخواهد بود.
نه پر نزدیک ازو گویم نه دوری
به او با سر برم خیر الاموری
هوش مصنوعی: من نه به خاطر نزدیکی‌اش صحبت می‌کنم و نه به خاطر دوری‌اش، بلکه با تمام وجودم به او می‌نگرم که بهترین کارها در دست اوست.
بپردازم بنوعی این فسانه
که فوتی نبودش هیچ از میانه
هوش مصنوعی: به نوعی باید به این داستان بپردازم که هیچ فاصله یا ناکامی در آن وجود ندارد.
پزم زان گونه این حلوای شیرین
کز آنم خسروان گویند تحسین
هوش مصنوعی: من با همین روش شیرین، خود را به شکل لذیذ و دلپذیری عرضه می‌کنم که همگان، بزرگان و صاحب‌نظران، از آن تعریف و تمجید می‌کنند.
بیارم آنچنان پیش خردمند
که از آنها نباید چیزی افکند
هوش مصنوعی: بیاورم کسی را که نزد حکیم و دانا بایسته است و نباید درباره‌اش گفت یا قضاوت کرد.
درین کار ار شود تقدیر یارم
وگر توفیق بخشد کردگارم
هوش مصنوعی: اگر تقدیر کمک کند و یارم باشد، و اگر خداوند توفیق بدهد، کارها به خوبی پیش خواهد رفت.
بگویم مختصر شیرین و فرهاد
که از استاد دارم این سخن یاد
هوش مصنوعی: می‌خواهم به‌طور مختصر و دلنشین بگویم که این حرف را از استاد خود آموخته‌ام.
که هر چیزی که هست اندر جهان به
بود کم گفتنش بسیار از آن به
هوش مصنوعی: هر چیزی که در جهان وجود دارد، اگر خوب باشد، بهتر است که کمتر درباره‌اش صحبت کنیم.
درین معنی هر آن پندم که او گفت
نپندارم سخن بود این که در سفت
هوش مصنوعی: در اینجا هرچه او گفت را به عنوان نصیحت می‌پندارم، اما فکر نمی‌کنم که این تنها سخن او باشد که به آن اعتنا کنم.
که کم گفتن نباشد جز نکویی
نبیند مرد کم گو زرد رویی
هوش مصنوعی: کسی که کم صحبت می‌کند، فقط خوبی نمی‌بیند و مرد کم‌گو همیشه در وضعیتی ناخوشایند به سر می‌برد.
مکن چندان تکلف در تکلم
کز آن مقصود گردد از میان گم
هوش مصنوعی: در صحبت کردن، بیش از حد سخت‌گیری نکنید، زیرا ممکن است هدف اصلی شما در این میان فراموش شود.
زخاطر نقش پر گفتن فرو شو
حدیث است این که نیکوگو و کم گو
هوش مصنوعی: از یاد بردن نقش گل پر، نشان‌دهنده این است که تنها در گفتن کم‌گویی و خوب‌گویی مهم است.
ز پر گفتن نخیزد غیرپستی
برو در هر کجا کم گوی و رستی
هوش مصنوعی: زیاده‌گویی جز به پستی نمی‌انجامد، پس در هر مکان کم حرف بزن و آزاد باش.
سخن گوهر بود نتوان شکستن
که چون بشکست نتوان باز بستن
هوش مصنوعی: سخن مانند جواهر گرانبهایی است که نمی‌توان آن را شکست. زیرا هنگامی که شکسته شود، دیگر نمی‌توان آن را به حالت اول برگرداند.
به کم گفتن چو عادت کرد عاقل
برست از محنت جان و غم دل
هوش مصنوعی: وقتی انسان به کم‌گویی عادت کند، از درد و رنج جان و دل خود رها می‌شود.
چو گفت اینها حدیثش کار بستم
گرفتم گوشه و خلوت نشستم
هوش مصنوعی: وقتی از این سخنان صحبت شد، کارم را تمام کردم و به گوشه‌ای رفتم و در تنهایی نشستم.
ز شیرین و ز خسرو یاد کردم
ز نو این قصه را بنیاد کردم
هوش مصنوعی: به خاطر شیرین و خسرو به یادشان افتادم و از نو داستانی را آغاز کردم.