بخش ۷ - آغاز داستان
چنین دادم خبر پیر سخن سنج
که در تاریخ عمری برده بد رنج
که چون بر ملک کسری کسر شد ضم
به هرمز گشت سلطانی مسلم
به عالم کرد زان سان عدل بنیاد
که نام ظلم از عالم برافتاد
ز عدلش میش با گرگ آب خوردی
ببردی بچه و او را سپردی
دل دشمن زتیرش تاب می خورد
که شمشیرش به جیحون آب می خورد
ازو فرزندی آمد به زخورشید
به فر رستم و سیمای جمشید
فلک چون در بلوغیت رساندش
زمانه خسرو پرویز خواندش
چو بد خلق و دلاویزی تمامش
میان خلق شد پرویز نامش
به عهدش بد بزرگ امید نامی
به حکمت در همه بابی تمامی
ملازم ساختش با او شب و روز
که هرچیزی ز هر چیزش بیاموز
چو دانشور شد آن شاه تنومند
خیالش جانب نخجیر افکند
چو سوی صید تیرانداز می شد
دو اسبه صید پیشش باز می شد
سوی میدان چو چوگان بازگشتی
سواد نه فلک زو بازگشتی
چو آتش در کمانداری می افروخت
شب تاریک چشم مور می دوخت
چو در بزم آمدی از رسم تعظیم
ازو آموختی جمشید تعلیم
مع القصه ز تقدیر الهی
به عزم صید روزی با سپاهی
به رسم خسروان چون بهمن و کی
سوی نخجیر شد با چنگ و بامی
به سوی کشته دهقان گدر کرد
سراسر کشت شان زیر و زبر کرد
فرود آمد شبی در جای شان نیز
خبر بردند هرمز را که پرویز
خرابی کرد اندر کشت دهقان
و زو شد مردمی بی خان و بی مان
چنان شد تند هرمز زین حکایت
که تندی را نبد زین بیش غایت
که رسم این بود اندر دین ایشان
که می بودند بر آیین پیشان
که در پیش آنچنان بودی شهنشاه
که در ملکش نبودی ظلم را راه
سپهشان هم چه از پیش و چه از پس
نیاوردند خون از بینی کس
اگر در پای کس یک خار رفتی
به جان شاه صد مسمار رفتی
کنون در عهد ما درویش صد خار
خورد تا باغ شاه آرد گلی بار
اگر آن شاه بود این نیز شاه است
تفاوت بین که صد فرسنگ راه است
مکن بیداد شاها زانکه یزدان
رعیت گله کرد و شاه چوپان
از آن گشتند شاهان صاحب انساب
که درویشی کند در گوشه ای خواب
پس آنگه گفت هرمز تا سپاهی
روند اندر پی اش هر یک به راهی
فرود آرند او را از سواری
بیارندش به خواری و به زاری
کسی برد این سخن در دم به پرویز
که شد بر کشتنت شمشیر شه تیز
برند این دم ازین منزل زبونت
گریز ار نه همی پاکست خونت
چو خسرو این سخن بشنید ازیشان
به کار خود به غایت شد پریشان
صلاح آن دید کز راهی که دارد
رود زان بوم و رو در غربت آرد
که در غربت ز کربت رنج و خواری
به از ملک خود و نا استواری
به غربت هر که بی آرام باشد
به از جایش که دشمنکام باشد
بر آن زد رای خسرو تا که در دم
کند رو در سفر با چند همدم
نباشد زان تنعم بیش خرسند
کند خوش گرم و سرد دهر یک چند
چو زر در بوته دوران گدازد
که دوران آدمی را پخته سازد
که آبی کان چراغ دیده گردد
چو در یک جا ستد گندیده گردد
نه مرد است آن که در یک جا اسیر است
که زن در کنج خانه جایگیر است
نداند قدر صحبت هیچ بی درد
جهان دیدن ز خوردن به نهد مرد
هر آن کو روز و شب یک جا نشسته ست
بود چون بازکو را چشم بسته ست
چو روگردان بخار از خانه گردد
چو باز آید همه در دانه گردد
چه خوش زد این مثل آن موبد پیر
مثلهای چنین در گوش جان گیر
که پیری کو ندیده علو و سفل است
گرش صد سال عمر آمد که طفل است
شه از اندیشه خوابش در سر افتاد
ز پا بنشست و سر یک لحظه بنهاد
چو فکرش شد مصمم شب درین باب
نیای خویشتن را دید در خواب
که گفتی قدرت افزون می شود زود
سفر کن کاین زیان آمد تو را سود
به رویش بوسه ها دادی و از جیب
به دستش چارگوهر دادی از غیب
پس آنگه کردی آنها را تمیزی
نشان از هر یکش دادی به چیزی
نخستین آنکه این تلخی که دیدی
و زان خوشها بدین ناخوش رسیدی
به شیرینی رسی شیرین تر از قند
که باشی از وصالش شاد و خرسند
دوم در زیر ران یک مرکب آری
که در دولت کنی بر وی سواری
کند دوران چو برتابی لگامش
به روز دولتت شبدیز نامش
ز تو وز مرکبت مانی کشد نقش
مثل ماند ز تو چون رستم و رخش
سیوم یابی ندیمی نام شاپور
که در وی عقل بیند خیره از دور
به نقاشی چو بر دیبا زند رنگ
کشد بر سنگ خارا نقش ارژنگ
چهارم باربد نامی غزل گوی
که راز از چنگ گوید موی برموی
چو بلبل از چمن هر گل که بوید
هزاران صورت از یک پرده گوید
چو گیرد راست در بزم تو ای شاه
مخالف را نیابی سوی خود راه
چو خوابش برد و خواب این نقش در بست
ز شادی در زمان از خواب برجست
به یاران گفت برخیزید تا زود
روان گردیم ازین جای غم آلود
که ما را گر زمانه خواریی کرد
زخار ما دمدگل، سرخ و هم زرد
که فرمان شد ز جانان کز پی دل
رویم از این زمین منزل به منزل
چو شد خسرو ز ملک خود روانه
دلش تیر جفا را شد نشانه
خلاف افتاد در یارانش بی حد
یکش گفتی نکو کردی دگر بد
به ایشان گفت خسرو کای حریفان
مباشید از غم دوران پریشان
که با ما بخت دارد روی یاری
نخواهد بود ما را شرمساری
چو خسرو این سخن گفت و روان شد
برآمد بادی و گردی عیان شد
زبعد گرد، از تقدیر بی چون
سواری آمد از آن گرد بیرون
چو چشمش بر جمال خسرو افتاد
فرود آمد ز اسب آنجا باستاد
ز سختی اسب شه هم نرم گردید
ز مهر او درونش گرم گردید
بتابید از ره بیگانگی رو
که بوی آشنایی یافت از او
بدو گفت از کجایی و چه نامی
که در خوبی، به از ماه تمامی
بگفتا بنده را شاپور نام است
غلام شاه را از جان غلام است
بسی شیرینی و تلخی چشیده
ز دارالملک چین اینجا رسیده
چو دید از خواب خود یک جزو پرویز
به دولت گفت کانها می رسد نیز
ز رویش شاد شد کردش به خود یار
نمودش دلنوازیهای بسیار
فرود آمد در آن منزل زمانی
همی جستش ز هر چیزی نشانی
کزین ره تا به نزد ما رسیدی
بیا برگو چه کردی و چه دیدی
حکایتها بگو پیشم به تفسیر
که خواهی کرد خوابم را تو تعبیر
همه احوال خود خسرو بدو هم
بگفت و شد دلش آسوده از غم
بخش ۶ - گفتار در سبب نظم کتاب: در آن روزیکه بد روز جوانیبخش ۸ - حکایت کردن شاپور در پیش خسرو: چو بشنید این سخن از شاه، شاپور
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چنین دادم خبر پیر سخن سنج
که در تاریخ عمری برده بد رنج
هوش مصنوعی: من پیامی به فردی که اهل علم و دانش است فرستادم که در طول عمرش، مشقتها و سختیهای زیادی را متحمل شده است.
که چون بر ملک کسری کسر شد ضم
به هرمز گشت سلطانی مسلم
هوش مصنوعی: وقتی سلطنت کسری کاهش پیدا کرد، هرمز به او ملحق شد و به عنوان پادشاهی مسلم شناخته شد.
به عالم کرد زان سان عدل بنیاد
که نام ظلم از عالم برافتاد
هوش مصنوعی: در جهان به گونهای عدالت برقرار کرد که نام ظلم کاملاً از میان رفت.
ز عدلش میش با گرگ آب خوردی
ببردی بچه و او را سپردی
هوش مصنوعی: از عدالت اوست که وقتی میش در کنار گرگ آب مینوشد، بچهاش را میبرد و به او میسپارد.
دل دشمن زتیرش تاب می خورد
که شمشیرش به جیحون آب می خورد
هوش مصنوعی: دل دشمن به خاطر تیر تو میلرزد، زیرا ضربهات چنان قدرتمند است که حتی میتواند در دریا غرق شود.
ازو فرزندی آمد به زخورشید
به فر رستم و سیمای جمشید
هوش مصنوعی: فرزند او به دنیا آمد که از خورشید درخشانتر است و همچون رستم قهرمان و جمشید از نظر زیبایی همتا ندارد.
فلک چون در بلوغیت رساندش
زمانه خسرو پرویز خواندش
هوش مصنوعی: هنگامی که زمان به نوجوانی و شکوفایی او رسید، تقدیر او را به نام خسرو پرویز نامید.
چو بد خلق و دلاویزی تمامش
میان خلق شد پرویز نامش
هوش مصنوعی: وقتی که رفتار بد و ناپسند او به اوج رسید، در میان مردم مشهور شد و به نام پرویز شناخته شد.
به عهدش بد بزرگ امید نامی
به حکمت در همه بابی تمامی
هوش مصنوعی: به قولش به خوبی بزرگ امیدی دارم که به خاطر دانش و عقلش در هر زمینهای کامل و جامع است.
ملازم ساختش با او شب و روز
که هرچیزی ز هر چیزش بیاموز
هوش مصنوعی: او را شب و روز به خود همراه کرد تا از هر چیزی که در اوست، یاد بگیرد.
چو دانشور شد آن شاه تنومند
خیالش جانب نخجیر افکند
هوش مصنوعی: زمانی که آن پادشاه توانا به دانایی رسید، خیال و توجهش به شکار و جستجوی نویدها معطوف شد.
چو سوی صید تیرانداز می شد
دو اسبه صید پیشش باز می شد
هوش مصنوعی: وقتی تیرانداز به سوی شکار میرفت، دو اسب شکار به راحتی جلوی او حاضر میشدند.
سوی میدان چو چوگان بازگشتی
سواد نه فلک زو بازگشتی
هوش مصنوعی: به میدان که برمیگردی، همچون بازیکنی که به بازی خود ادامه میدهد، به یاد داشته باش که فقط به زمین و شرایط آن توجه نکن. زندگی فراتر از آنچه میبینی است و باید به مسائل عمیقتری نیز توجه داشته باشی.
چو آتش در کمانداری می افروخت
شب تاریک چشم مور می دوخت
هوش مصنوعی: در شب تاریک، شعلهای از آتش در کمانداری روشن شد و باعث جذب نگاه مورچهای شد که به آن خیره شده بود.
چو در بزم آمدی از رسم تعظیم
ازو آموختی جمشید تعلیم
هوش مصنوعی: وقتی در مجلس حضور یافتی، از آداب احترام و تعظیم یاد گرفتی، مانند جمشید که آموزگار بود.
مع القصه ز تقدیر الهی
به عزم صید روزی با سپاهی
هوش مصنوعی: به هر حال، بنا بر اراده الهی، تصمیم به شکار گرفتم و به همراه گروهی راهی شدم.
به رسم خسروان چون بهمن و کی
سوی نخجیر شد با چنگ و بامی
هوش مصنوعی: در سنت پادشاهان بزرگ مانند خسرو و بهمن، هنگامی که به شکار میرفتند، با ساز و آوازی دلانگیز به این کار مشغول میشدند.
به سوی کشته دهقان گدر کرد
سراسر کشت شان زیر و زبر کرد
هوش مصنوعی: به سمت کشاورز کشته شده، شتابزده رفت و تمام کشتهایش را نابود کرد.
فرود آمد شبی در جای شان نیز
خبر بردند هرمز را که پرویز
هوش مصنوعی: شبی در محلّی که شان نامیده میشود، خبری به هرمز رساندند که پرویز وارد شده است.
خرابی کرد اندر کشت دهقان
و زو شد مردمی بی خان و بی مان
هوش مصنوعی: ویرانی و خرابیهایی که در سرزمین کشاورزان ایجاد شد، باعث شد تا مردم بیخانه و بیپناه شوند.
چنان شد تند هرمز زین حکایت
که تندی را نبد زین بیش غایت
هوش مصنوعی: هرمز به قدری تحت تاثیر این داستان قرار گرفت که هیچ حدی برای تندی و شدت احساساتش باقی نماند و به اوج خود رسید.
که رسم این بود اندر دین ایشان
که می بودند بر آیین پیشان
هوش مصنوعی: این سنت در دین آنها بود که بر اساس آن، همیشه بر سبک و روش پیشینیان خود عمل میکردند.
که در پیش آنچنان بودی شهنشاه
که در ملکش نبودی ظلم را راه
هوش مصنوعی: تو در پیش آن فرمانروای بزرگ به گونهای بودی که در سرزمین او جایی برای ظلم وجود نداشت.
سپهشان هم چه از پیش و چه از پس
نیاوردند خون از بینی کس
هوش مصنوعی: سربازان آنها نه از جلو و نه از عقب، هیچ کس را زخمی نکردند و هیچ کس زخمی نشد.
اگر در پای کس یک خار رفتی
به جان شاه صد مسمار رفتی
هوش مصنوعی: اگر بر پای کسی خار برود، به اندازهای درد و رنج برای او به همراه دارد که خبرش به گوش شاه نیز میرسد.
کنون در عهد ما درویش صد خار
خورد تا باغ شاه آرد گلی بار
هوش مصنوعی: اکنون در زمان ما، درویش برای به دست آوردن یک گل در باغ شاه، بسیاری از مشکلات و سختیها را تحمل میکند.
اگر آن شاه بود این نیز شاه است
تفاوت بین که صد فرسنگ راه است
هوش مصنوعی: اگر آن شخص پادشاه باشد، این فرد نیز پادشاه است و تنها تفاوت بین آنها فاصلهای نزدیک تا دور است.
مکن بیداد شاها زانکه یزدان
رعیت گله کرد و شاه چوپان
هوش مصنوعی: از ظلم و بیعدالتی دوری کن ای شاه، زیرا خداوند از وضعیت رعیت ناراضی است و شاه در واقع مانند چوپانی است که مسئولیت و سرپرستی گله را دارد.
از آن گشتند شاهان صاحب انساب
که درویشی کند در گوشه ای خواب
هوش مصنوعی: شاهان بزرگ و دارای نسل و نژاد، به خاطر خوابیدن یک درویش در گوشهای از دنیا، به فراموشی و زوال نزدیک شدند.
پس آنگه گفت هرمز تا سپاهی
روند اندر پی اش هر یک به راهی
هوش مصنوعی: هرمز گفت که سپس سپاهیان به دنبال او حرکت کنند و هر یک به طریقی که خود میخواهند بروند.
فرود آرند او را از سواری
بیارندش به خواری و به زاری
هوش مصنوعی: او را از سوارى پایین مىآورند و با ذلت و گریه به زمین مىآورند.
کسی برد این سخن در دم به پرویز
که شد بر کشتنت شمشیر شه تیز
هوش مصنوعی: کسی این حرف را در لحظهای به پرویز گفت که شمشیر پادشاه برای کشتن او تیز و آماده شده بود.
برند این دم ازین منزل زبونت
گریز ار نه همی پاکست خونت
هوش مصنوعی: اگر در این لحظه از این جایگاه حقیر فرار نکنی، ممکن است خونت کاملاً پاک و بینقص باقی بماند.
چو خسرو این سخن بشنید ازیشان
به کار خود به غایت شد پریشان
هوش مصنوعی: زمانی که خسرو این حرفها را از آنها شنید، به شدت نگران و مضطرب شد و نتوانست به کارهای خود رسیدگی کند.
صلاح آن دید کز راهی که دارد
رود زان بوم و رو در غربت آرد
هوش مصنوعی: بهتر این است که از راهی که دارد، از آن سرزمین دور شود و به غربت برود.
که در غربت ز کربت رنج و خواری
به از ملک خود و نا استواری
هوش مصنوعی: بهتر است در دوری و ناداری از وطن، رنج و ذلت را تحمل کنیم تا اینکه در کشوری پر از وحشت و بیثباتی زندگی کنیم.
به غربت هر که بی آرام باشد
به از جایش که دشمنکام باشد
هوش مصنوعی: کسی که در غربت و دوری از وطن قرار دارد، بهتر است که در آنجا آرامش نداشته باشد تا این که در مکانی باشد که دشمنی در کمینش باشد.
بر آن زد رای خسرو تا که در دم
کند رو در سفر با چند همدم
هوش مصنوعی: خسرو تصمیم گرفته است که در سفری همراه با چند نفر از دوستانش راهی شود.
نباشد زان تنعم بیش خرسند
کند خوش گرم و سرد دهر یک چند
هوش مصنوعی: شادی و خوشی در زندگی به سراغ کسی میآید که از نعمتها بهرهمند است و در عین حال، باید در برابر تغییرات زندگی، چه خوب و چه بد، صبور باشد و به آنها توجه کند.
چو زر در بوته دوران گدازد
که دوران آدمی را پخته سازد
هوش مصنوعی: زمان مانند آتش است که طلا را میگدازد تا آن را شکل بدهد و انسان را نیز در تجربیاتش پخته و کاملتر میسازد.
که آبی کان چراغ دیده گردد
چو در یک جا ستد گندیده گردد
هوش مصنوعی: اگر آب چراغی که نور میدهد، در یک جا بایستد، خراب و گندیده میشود.
نه مرد است آن که در یک جا اسیر است
که زن در کنج خانه جایگیر است
هوش مصنوعی: مردی که در یک مکان گیر افتاده و نتوانسته است از آنجا فرار کند، شایسته نام مرد نیست، همانطور که زنی که در خانه محبوس شده، تنها در گوشهای نشسته است.
نداند قدر صحبت هیچ بی درد
جهان دیدن ز خوردن به نهد مرد
هوش مصنوعی: کسی که درد و رنجی ندارد، ارزش گفتگو و همراهی با دیگران را درک نمیکند. او فقط با لذتهای مادی سر و کار دارد و از عمق تجربیات زندگی بیخبر است.
هر آن کو روز و شب یک جا نشسته ست
بود چون بازکو را چشم بسته ست
هوش مصنوعی: هر کسی که در طول روز و شب در یک جا ثابت بماند، مانند پرندهای است که چشمانش بسته است و نمیتواند پرواز کند.
چو روگردان بخار از خانه گردد
چو باز آید همه در دانه گردد
هوش مصنوعی: وقتی که بخار از خانه دور میشود، وقتی دوباره برمیگردد، همه چیز به شکل اصلی و طبیعی خود بازمیگردد.
چه خوش زد این مثل آن موبد پیر
مثلهای چنین در گوش جان گیر
هوش مصنوعی: چه زیباست این مثل که مانند آن موبد پیر در جان انسان نفوذ میکند.
که پیری کو ندیده علو و سفل است
گرش صد سال عمر آمد که طفل است
هوش مصنوعی: پیری که هیچ وقت اوج و سقوط زندگی را تجربه نکرده باشد، هرچقدر هم که عمرش زیاد باشد، در واقع مانند یک کودک است.
شه از اندیشه خوابش در سر افتاد
ز پا بنشست و سر یک لحظه بنهاد
هوش مصنوعی: پادشاه بهخواب و خیال فرو رفته بود و ناگهان از آن حال بیرون آمد. او از جایش بلند شد و سرش را برای لحظهای بر زمین گذاشت تا به خودش بیاید.
چو فکرش شد مصمم شب درین باب
نیای خویشتن را دید در خواب
هوش مصنوعی: زمانی که او تصمیم به انجام کاری گرفت، در شب در مورد آن فکر کرد و در خواب، پدر خود را دید.
که گفتی قدرت افزون می شود زود
سفر کن کاین زیان آمد تو را سود
هوش مصنوعی: کسی که گفته است قدرتت به سرعت افزایش مییابد، حالا باید زودتر سفر کنی چون این تأخیر برای تو زیانآور است و به نفع تو نخواهد بود.
به رویش بوسه ها دادی و از جیب
به دستش چارگوهر دادی از غیب
هوش مصنوعی: تو بر لبان او بوسه زدی و از جیب خود به او چهار گوهر هدیه کردی.
پس آنگه کردی آنها را تمیزی
نشان از هر یکش دادی به چیزی
هوش مصنوعی: سپس تو آنها را پاک و تمیز نشان دادی و از هر یک به چیزی اشاره کردی.
نخستین آنکه این تلخی که دیدی
و زان خوشها بدین ناخوش رسیدی
هوش مصنوعی: نخستین چیزی که باید بدان توجه کنی این است که آن تلخی که تجربه کردهای، در واقع به خاطر شادیها و خوشیهایی است که از دست دادهای.
به شیرینی رسی شیرین تر از قند
که باشی از وصالش شاد و خرسند
هوش مصنوعی: زمانی که به لذت و شادی از وجود محبوبت برسی، این شادی و شیرینی از هر قندی دلپذیرتر خواهد بود.
دوم در زیر ران یک مرکب آری
که در دولت کنی بر وی سواری
هوش مصنوعی: دوم در زیر ران یک مرکب، به معنای این است که باید از دو چیز مهم بهرهبرداری کنیم. اول، به شما میگوید که برای رسیدن به موفقیت و قدرت باید تلاش کنید و بر مرکب خود سواری کنید، یعنی بر ظرفیتها و تواناییهای خود تکیه کنید. در نهایت، موفقیت و خرد در زندگی نیاز به پشتکار و استفاده از فرصتها دارد.
کند دوران چو برتابی لگامش
به روز دولتت شبدیز نامش
هوش مصنوعی: زمانی که دورت به خوبی بگذرد، مشکل روزگار کنترل میشود و در آن هنگام، روزهای خوبی برای تو رقم خواهد خورد.
ز تو وز مرکبت مانی کشد نقش
مثل ماند ز تو چون رستم و رخش
هوش مصنوعی: از تو و اسبت، تصویر و نمادی باقی میماند که مانند رستم و اسبش در خاطرها نقش میبندد.
سیوم یابی ندیمی نام شاپور
که در وی عقل بیند خیره از دور
هوش مصنوعی: درفرار از دشمن، دوست و یاری پیدا شد که در او عقل و درایت است و کسی که از فاصله، به او مینگرد، تحسینش میکند.
به نقاشی چو بر دیبا زند رنگ
کشد بر سنگ خارا نقش ارژنگ
هوش مصنوعی: هنگامی که نقاشی بر روی پارچه ای زیبا رنگ میزند، تصویری زیبا و دلنشین خلق میکند، همچنین اگر بر روی سنگ سخت هم نقاشی کند، میتواند تصویری شگفتانگیز و جالب بسازد.
چهارم باربد نامی غزل گوی
که راز از چنگ گوید موی برموی
هوش مصنوعی: باربد، شاعر معروف، در چهارمین بار شعری میسراید که در آن رازها را با نغمهای دلنشین بیان میکند. که از موهایش در دستانش آگاهی میدهد.
چو بلبل از چمن هر گل که بوید
هزاران صورت از یک پرده گوید
هوش مصنوعی: بلبل از میان چمن هر گلی را که بو میکند، هزاران شکل و تصویر از یک پرده به نمایش میگذارد.
چو گیرد راست در بزم تو ای شاه
مخالف را نیابی سوی خود راه
هوش مصنوعی: وقتی که تو در مهمانی خود به درستی و انصاف رفتار کنی، ای پادشاه، دیگران را نمیبینی که به تو بیاحترامی کنند یا به تو نزدیک نشوند.
چو خوابش برد و خواب این نقش در بست
ز شادی در زمان از خواب برجست
هوش مصنوعی: وقتی او خوابش برد و تصویر زیبایی را در خواب دید، از شدت شادی در همان زمان از خواب بیدار شد.
به یاران گفت برخیزید تا زود
روان گردیم ازین جای غم آلود
هوش مصنوعی: دوستان را خطاب قرار داد و گفت: برجامید تا سریعاً از این مکان پر از غم دور شویم.
که ما را گر زمانه خواریی کرد
زخار ما دمدگل، سرخ و هم زرد
هوش مصنوعی: اگر زمانه ما را به خواری بیفکند، ما همچنان مانند گل زرد و سرخ خواهیم بود.
که فرمان شد ز جانان کز پی دل
رویم از این زمین منزل به منزل
هوش مصنوعی: این بیت بیانگر این است که به دلیل محبت و عشق به معشوق، شخص تصمیم میگیرد از این دنیا و محل زندگیاش به سوی معشوق برود و در این مسیر، همواره در حال سفر و گذر از مکانی به مکان دیگر باشد.
چو شد خسرو ز ملک خود روانه
دلش تیر جفا را شد نشانه
هوش مصنوعی: زمانی که خسرو از سرزمین خود روانه شد، دلش هدف تیرهای ظلم و ستم قرار گرفت.
خلاف افتاد در یارانش بی حد
یکش گفتی نکو کردی دگر بد
هوش مصنوعی: در جمع دوستانش، بیحساب و کتاب اختلاف نظر پیش آمد. یکی از آنها گفت که تو کار خوبی کردی، اما دیگران به نظرش انتقاد داشتند.
به ایشان گفت خسرو کای حریفان
مباشید از غم دوران پریشان
هوش مصنوعی: خسرو به آنها گفت: ای دوستان، نگران نباشید و از غم روزگار دلخور نباشید.
که با ما بخت دارد روی یاری
نخواهد بود ما را شرمساری
هوش مصنوعی: اگر کسی با ما خوشبختی و شانس داشته باشد، دیگر هیچ یاری به ما نخواهد داد و ما را به شرمندگی نخواهد انداخت.
چو خسرو این سخن گفت و روان شد
برآمد بادی و گردی عیان شد
هوش مصنوعی: وقتی خسرو این حرف را زد، باد و گرد و غباری ظاهر شد و به وضوح نمایان گشت.
زبعد گرد، از تقدیر بی چون
سواری آمد از آن گرد بیرون
هوش مصنوعی: از میانه گرد و غبار، تقدیر بیاشکال و بینقصی به سوی ما فرستاده شد و از آن گرد و غبار بیرون آمد.
چو چشمش بر جمال خسرو افتاد
فرود آمد ز اسب آنجا باستاد
هوش مصنوعی: هنگامی که چشمش به زیبایی شاه افتاد، از اسب پایین آمد و در آنجا ایستاد.
ز سختی اسب شه هم نرم گردید
ز مهر او درونش گرم گردید
هوش مصنوعی: اسب شاه از شدت سختی نرم و ملایم شد و درونش به لطف محبت او گرم و پر انرژی گردید.
بتابید از ره بیگانگی رو
که بوی آشنایی یافت از او
هوش مصنوعی: از راه دوری و بیگانگی بتابید، زیرا او اکنون بوی آشنایی میدهد.
بدو گفت از کجایی و چه نامی
که در خوبی، به از ماه تمامی
هوش مصنوعی: او از او پرسید که از کدام سرزمین آمده و نامش چیست؛ زیرا در فضایل و خوبیها، برتر از همه زیباییهای ماه است.
بگفتا بنده را شاپور نام است
غلام شاه را از جان غلام است
هوش مصنوعی: شخصی گفت که نام من شاپور است و من بندهای از بندگان شاه هستم که با تمام وجود به او خدمت میکنم.
بسی شیرینی و تلخی چشیده
ز دارالملک چین اینجا رسیده
هوش مصنوعی: این شخص انواع شیرینیها و تلخیها را تجربه کرده و حالا به این جا آمده است.
چو دید از خواب خود یک جزو پرویز
به دولت گفت کانها می رسد نیز
هوش مصنوعی: وقتی پرویز از خواب خود بیدار شد، به خود گفت که این نعمتها به او میرسد.
ز رویش شاد شد کردش به خود یار
نمودش دلنوازیهای بسیار
هوش مصنوعی: از زیبایی او خوشحال شد و به خود جذبش کرد و محبتهای زیادی به او نشان داد.
فرود آمد در آن منزل زمانی
همی جستش ز هر چیزی نشانی
هوش مصنوعی: او مدت زمانی در آنجا اقامت کرد و از هر چیزی دلیلی یا نشانهای را جستجو میکرد.
کزین ره تا به نزد ما رسیدی
بیا برگو چه کردی و چه دیدی
هوش مصنوعی: از این راه که تا به ما رسیدی، بیا بگو چه کار کردی و چه چیزهایی دیدی.
حکایتها بگو پیشم به تفسیر
که خواهی کرد خوابم را تو تعبیر
هوش مصنوعی: داستانها و حکایتها را برای من بگو تا بتوانی خواب من را تفسیر کنی.
همه احوال خود خسرو بدو هم
بگفت و شد دلش آسوده از غم
هوش مصنوعی: خسرو تمام احساسات و وضعیتهای خود را با او در میان گذاشت و پس از آن دلش از نگرانیها راحت شد.