بخش ۵۹ - پشیمان شدن شیرین و رفتن عقب خسرو و مجلس نهادن
سخن پرداز مجلس این چنین گفت
که چون پرویز از شیرین برآشفت
شد اندر خشم و از وی روی برتافت
چرا کز وی همه بی عزتی یافت
گرفت از پای قصر او، سر خویش
روان آمد به سوی لشکر خویش
و زان غم شد دل شیرین پر از درد
به اشک سرخ بنشست و رخ زرد
به هر یک دم ز جان می زد دو صد آه
وز آه جان دلش می شد به صد راه
بدان گرچه صبوری پیشه می کرد
دلش با خود هزار اندیشه می کرد
گهی گفتی که چون عذرش بخواهم
که باشد خجلت ار بخشد گناهم
گهی گفتی خود این آسان نباشد
ولی خود کرده را درمان نباشد
چو لختی گفت ازینها با دل خویش
به خود آسان گرفت آن مشکل خویش
فرود آمد ز قصر و از پی شاه
روان با اشک روی آورد بر راه
به آه دل در آنره رفت چون باد
به اشک خویشتن یک دم نه استاد
چو بادش گرچه گلگون در گذر بود
ولی گلگون اشکش تیزتر بود
بدش گلگون چو باد و شاد می رفت
که آن شب عمر او بر باد می رفت
همی بارید اشک و آه می کرد
ستاره می شمرد و راه می کرد
همی برید دشت و کوه بی فکر
در آن ره با خدای خویش در ذکر
به هر جا در رهش و همی رسیدی
بخواندی حرزی و بر خود دمیدی
در آن شب کو سیه چون موی او بود
پری با دیو شب درگفتگو بود
ز بهر آنکه بیند صبح فیروز
همه شب والضحی می خواند تا روز
چنان افتان و خیزان آن مه نو
شد القصه سوی درگاه خسرو
نشد نزدیک و شد نظاره از دور
که از تقدیر بر در بود شاپور
هر آن کس کو مدد شد روزگارش
نمی باید دگر چیزی به کارش
دگر، هر کارکان حق ناورد راست
مکن اندیشه اش کان نامهیاست
چو بخشد یارت اندر کار یاری
بری از پیش، رو در هر چه آری
چه خوش زد این مثل مرد سخن سنج
نگه دارش که می ارزد به صد گنج
چو شد تدبیر با تقدیر صادق
زنی در هر چه دست آید موافق
پس آنگه چون نظر شاپور بگشاد
دو چشمش بر جمال آن مه افتاد
شد و گفت ای پری رو این چه حال است
پری گفتش نه وقت این سؤال است
چه حاجت گفتنم راز نهانی
که حال ما و خسرو هر دو دانی
پس آنگه گفت شاپورش که ای ماه
بیا تا من تو را در خانه شاه
برم پنهان و اندر آن حوالی
کنم از بهر تو، یک گوشه خالی
پس آنگاهی به آن نوعی که دانم
حکایتهای تو با شه رسانم
چو گفت، آن ماه گفتش این چنین کن
صلاح کار در این است، این کن
بشد همراه شاپور آن زمان ماه
چو دولت کرد جا در خانه شاه
چو بشنید آن پری روی و بر آسود
دگر ره، لب بدان گفتار بگشود
چنین گفتش که ای شاپور همدم
که از دوران مبادت هیچگه غم
چو فردا شاه مجلس را کند ساز
برآرد باربد در مجلس آواز
بود خسرو ز جام عشق سرخوش
شود مجلس زگرمی همچو آتش
به تقریبی حدیث من در آور
دل خسرو ز بند غم برآور
بگو شاها تو شیرین را شکر گیر
به مهرش خواه و از وی کام برگیر
ببندش عقد تا کارت گشاید
که او بی عقد با تو در نیاید
بگو این و ازین گفتار مهراس
بگفتا خوش بود بالعین و الراس
بخش ۵۸ - به خشم رفتن خسرو از پیش شیرین: شباهنگام کان آهوی غمازبخش ۶۰ - صفت مجلس خسرو و گفتن شاپور احوال شیرین در پرده: چو بر زد نور خورشید از فلک سر
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
سخن پرداز مجلس این چنین گفت
که چون پرویز از شیرین برآشفت
هوش مصنوعی: در مجلس، کسی اینگونه سخن میگفت که وقتی پرویز از شیرین عصبانی شد.
شد اندر خشم و از وی روی برتافت
چرا کز وی همه بی عزتی یافت
هوش مصنوعی: او در خشم شد و از او روی برگرداند، چون از او تنها بیاحترامی دیده بود.
گرفت از پای قصر او، سر خویش
روان آمد به سوی لشکر خویش
هوش مصنوعی: سر او از پای قصرش جدا شد و به سمت لشکر خود راه افتاد.
و زان غم شد دل شیرین پر از درد
به اشک سرخ بنشست و رخ زرد
هوش مصنوعی: دل شاد و شیرین او به خاطر غم پر از درد شد و با اشکهای قرمز بر زمین نشسته و چهرهاش زرد گردید.
به هر یک دم ز جان می زد دو صد آه
وز آه جان دلش می شد به صد راه
هوش مصنوعی: در هر لحظه از جان خود، با صدای آوایی آمیخته از دل، صدها آه میکشید و از این آهات، قلبش به صد راه گشوده میشد.
بدان گرچه صبوری پیشه می کرد
دلش با خود هزار اندیشه می کرد
هوش مصنوعی: بدان که هرچند که او خود را صبور نشان میداد، اما دلش در درونش به هزار فکر و اندیشه مشغول بود.
گهی گفتی که چون عذرش بخواهم
که باشد خجلت ار بخشد گناهم
هوش مصنوعی: گاهی میگویی که اگر بخواهم از او عذرخواهی کنم، چه خواهد شد؟ اگر خُجالت کند و گناه مرا ببخشد، چه خواهد شد؟
گهی گفتی خود این آسان نباشد
ولی خود کرده را درمان نباشد
هوش مصنوعی: گاهی میگویی که این کار آسان نیست، اما آنچه را خود انجام دادهای، درمانی برایش نیست.
چو لختی گفت ازینها با دل خویش
به خود آسان گرفت آن مشکل خویش
هوش مصنوعی: پس از اینکه مدت کوتاهی درباره این مسائل فکر کرد، دلش به خود آرامش داد و آن مشکلش را راحتتر پذیرفت.
فرود آمد ز قصر و از پی شاه
روان با اشک روی آورد بر راه
هوش مصنوعی: از کاخ پایین آمد و به دنبال پادشاه رفت، با اشک بر صورتش به راه آمد.
به آه دل در آنره رفت چون باد
به اشک خویشتن یک دم نه استاد
هوش مصنوعی: دل به شدت در آنجا درد میکشید و همچون باد در حال حرکت بود، بدون اینکه لحظهای در توقف بماند و احساساتش را در اشکهایش نشان دهد.
چو بادش گرچه گلگون در گذر بود
ولی گلگون اشکش تیزتر بود
هوش مصنوعی: هرچند باد، در گذر خود رنگین و خوشبو به نظر میرسد، اما اشک او در عمق غم و درد، رنگ و شدت بیشتری دارد.
بدش گلگون چو باد و شاد می رفت
که آن شب عمر او بر باد می رفت
هوش مصنوعی: او با چهرهای سرخ و شاداب به راهش ادامه میداد؛ در حالی که میدانست آن شب عمرش در حال هدر رفتن است.
همی بارید اشک و آه می کرد
ستاره می شمرد و راه می کرد
هوش مصنوعی: باران اشک میریخت و ناله میکرد. ستارهها را یکی یکی میشمرد و به راه میافتاد.
همی برید دشت و کوه بی فکر
در آن ره با خدای خویش در ذکر
هوش مصنوعی: او با یاد خداوند در مسیری پیش میرود که هیچ توجهی به دشت و کوه ندارد.
به هر جا در رهش و همی رسیدی
بخواندی حرزی و بر خود دمیدی
هوش مصنوعی: هر جا که به او برخوردی، دعا و نیایش کردی و بر خودت دمید.
در آن شب کو سیه چون موی او بود
پری با دیو شب درگفتگو بود
هوش مصنوعی: در آن شب تاریکی مانند موهای او، پری با دیو شب در حال گفت و گو بود.
ز بهر آنکه بیند صبح فیروز
همه شب والضحی می خواند تا روز
هوش مصنوعی: برای اینکه صبح روشن را ببیند، همه شب تا صبح دعای "والضحی" را میخواند.
چنان افتان و خیزان آن مه نو
شد القصه سوی درگاه خسرو
هوش مصنوعی: ماه نو به شکلی زیبا و دلفریب به سمت درگاه شاه حرکت کرد، با حالتی که هم به آرامی میافتد و هم به شادمانی میخیزد.
نشد نزدیک و شد نظاره از دور
که از تقدیر بر در بود شاپور
هوش مصنوعی: نمیتوانستم به او نزدیک شوم و فقط از دور نظارهاش کردم، زیرا سرنوشت، سر را بر در شاپور قرارداده بود.
هر آن کس کو مدد شد روزگارش
نمی باید دگر چیزی به کارش
هوش مصنوعی: هر کسی که در زندگیاش با موفقیت و خوشبختی همراه است، نیازی به تلاش و کوشش بیشتر ندارد.
دگر، هر کارکان حق ناورد راست
مکن اندیشه اش کان نامهیاست
هوش مصنوعی: از هر کار که مربوط به حق است، بیفکری نکن، زیرا آن فکر ممکن است به نامهای در زندگیات بیفتد.
چو بخشد یارت اندر کار یاری
بری از پیش، رو در هر چه آری
هوش مصنوعی: زمانی که معشوقت در کار کمک به تو بکوشد، تو نیز باید با تمام وجود و از پیش به او پاسخ دهی و در هر کاری که انجام میدهی، تلاش کنی.
چه خوش زد این مثل مرد سخن سنج
نگه دارش که می ارزد به صد گنج
هوش مصنوعی: این مثل مانند مردی است که با دقت سخن میگوید و ارزش بالایی دارد، پس باید از آن به خوبی محافظت کرد زیرا به اندازه صد گنج ارزشمند است.
چو شد تدبیر با تقدیر صادق
زنی در هر چه دست آید موافق
هوش مصنوعی: زمانی که تدبیر و برنامهریزی با تقدیر الهی همخوانی پیدا کند، در هر کاری که انجام دهی، به موفقیت میرسی.
پس آنگه چون نظر شاپور بگشاد
دو چشمش بر جمال آن مه افتاد
هوش مصنوعی: زمانی که شاپور چشمانش را باز کرد، بر زیبایی آن ماه تابناک نظر کرد.
شد و گفت ای پری رو این چه حال است
پری گفتش نه وقت این سؤال است
هوش مصنوعی: در اینجا شخصی به زیبایی اشاره میکند و از او میپرسد که حالش چگونه است. او در پاسخ میگوید که اکنون وقت مناسبی برای پرسیدن این سوال نیست.
چه حاجت گفتنم راز نهانی
که حال ما و خسرو هر دو دانی
هوش مصنوعی: نیازی به گفتن راز پنهانی نیست، چون تو خود به خوبی از وضعیت ما و خسرو آگاهی داری.
پس آنگه گفت شاپورش که ای ماه
بیا تا من تو را در خانه شاه
هوش مصنوعی: شاپور به ماه اشاره میکند و از او میخواهد که بیاید تا او را در خانهی شاه ببرد.
برم پنهان و اندر آن حوالی
کنم از بهر تو، یک گوشه خالی
هوش مصنوعی: من به طور مخفیانه به اطراف میروم و در آنجا برای تو، مکانی خالی آماده میکنم.
پس آنگاهی به آن نوعی که دانم
حکایتهای تو با شه رسانم
هوش مصنوعی: پس از آن، به نوعی که میدانم، داستانهای تو را به پادشاه خواهم رساند.
چو گفت، آن ماه گفتش این چنین کن
صلاح کار در این است، این کن
هوش مصنوعی: وقتی او صحبت کرد، آن ماه (که نماد زیبایی و دانش است) به او گفت که باید چنین کاری انجام دهد؛ زیرا در این کار، صلاح و خوبی وجود دارد.
بشد همراه شاپور آن زمان ماه
چو دولت کرد جا در خانه شاه
هوش مصنوعی: در آن زمان که شاپور به همراه ماه، مقام و منزلت پیدا کرد، در خانه شاه جایی برای خود باز کرد.
چو بشنید آن پری روی و بر آسود
دگر ره، لب بدان گفتار بگشود
هوش مصنوعی: وقتی آن پری زیبای روی این را شنید، دیگر آرامش یافته و راهی نو در پیش گرفت و لب به سخن گشود.
چنین گفتش که ای شاپور همدم
که از دوران مبادت هیچگه غم
هوش مصنوعی: او به شاپور گفت که از زمان شروع دوستیتان هیچگاه غم و اندوهی نداشته است.
چو فردا شاه مجلس را کند ساز
برآرد باربد در مجلس آواز
هوش مصنوعی: وقتی فردا شاه مجلس را برپا کند، باربد در آنجا آواز خواهد خواند.
بود خسرو ز جام عشق سرخوش
شود مجلس زگرمی همچو آتش
هوش مصنوعی: خسرو در اثر عشق خوشحال و شاداب بود و حال و هوای مجلس به خاطر گرمای آن، مثل آتش داغ و پرشور شده بود.
به تقریبی حدیث من در آور
دل خسرو ز بند غم برآور
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر از دل خسرو میخواهد که به زبانی نزدیک به خود، داستان و حدیث او را بازگو کند و همچنین از او میخواهد که از درد و اندوه رهایی یابد.
بگو شاها تو شیرین را شکر گیر
به مهرش خواه و از وی کام برگیر
هوش مصنوعی: ای شاه، از شیرینی او بهرهمند شو و به عشق او خواستهات را برآورده کن و از نعمتهای او بهرهمند شو.
ببندش عقد تا کارت گشاید
که او بی عقد با تو در نیاید
هوش مصنوعی: عقد ازدواج را ببند تا کارهایت راه بیفتد، زیرا او بدون عقد نمیتواند با تو ارتباط برقرار کند.
بگو این و ازین گفتار مهراس
بگفتا خوش بود بالعین و الراس
هوش مصنوعی: بگو نگران این حرفها نباش؛ او گفت که این گفتگو خوشایند و دلپذیر است.