بخش ۵۸ - به خشم رفتن خسرو از پیش شیرین
شباهنگام کان آهوی غماز
برفت از دیده با صد عشوه و ناز
از آن غم شد فلک را گریه غالب
چو خون شد سر به سر چشم کواکب
همه شب تا به روز از انده و غم
یکی ننهاد از آنها چشم بر هم
سیاهی بر سفیدی، گشت چیره
جهان بر چشم خسرو کرد تیره
دو چشمش بر مثال صبح خیزان
شد از سوز درون سیاره ریزان
همه ره با دل خود در حکایت
ز بخت تیره خود در شکایت
ز دوران زهر ناکامی چشیده
جواب تلخ، از شیرین شنیده
ز شیرینی دلش بی بهره گشته
دهانش تلخ چون خر زهره گشته
شده رنگ رخ و گردیده آواز
به مستی رفته، مخمور آمده باز
به منزل نارسیده کرده ره گم
خجل از کار خود در پیش مردم
دو چشمش خون فشان از بی قراری
سرافکنده به پیش از شرمساری
از آن رنج و از آن زخم و از آن نیش
فرس می راند و این می گفت با خویش
شدی ای دل ندیدی حاصل از یار
دریغا راه دور و رنج بسیار
همه شب با غم دل راه آمد
سحرگه سوی لشکرگاه آمد
به سوی خیمه رفت و زان ره دور
برآسود و طلب فرمود شاپور
بر خویشش نوازش کرد و بنشاند
یکایک حال خود پیشش فرو خواند
که چون رفتم سوی قصرش رسیدم
سخن چون گفتم از وی چون شنیدم
پس آنگه رخ ز من چون کرد پنهان
بدین سان کرد وقت من پریشان
چو بشنید این سخن شاپور از شاه
بگفتا غم مخور شاها که آن ماه
به نازی چند اگر آمد به رویت
نیازش خواهد آوردن به سویت
مرنج ار کرد در روی تو نازی
که باشد بعد هر نازی نیازی
صبوری کن درین و باش حاضر
که خوش گفت، این مثل آن مرد صابر
که اول هر چه آید مشکلت آن
تحمل کن که آخر، گردد آسان
نگردد کس پشیمان از تحمل
تحمل را بود نقش تجمل
بدش مشمر که هر کو بد شمارد
ندارد هیچ اگر صد گنج دارد
تحمل جوی و صبر آور فرا پیش
که بی این هر دو، شاهانند درویش
نبودی کوه را گر تاب این رنج
نکردی روزگارش صاحب گنج
به سختی چون تحمل کرد و بنشست
زر و سیم و جواهر بر کمر بست
خوش آن کز پختگی گردید خاموش
نه از خامی برآمد بر سرش جوش
برآرد عجله زود از آدمی گرد
بود صبر و تحمل دو پر مرد
تحمل کن که اندر کار مردان
بود رحمان تحمل، عجله شیطان
دگر گر نازشی کرد آن پری زاد
نباید گشت از آن یکبار، ناشاد
که گویند این مثل، مردم که از یار
به آزاری نباید گشت بیزار
جدایی از وفاداری نباشد
بود آزار بیزاری نباشد
چو همت عاشقان را در طلب نیست
ز معشوق ار جفا بیند عجب (نیست)
نباید هیچ از معشوقه رنجید
گرت کام از دهان خود نبخشید
دلی کو بهر کام از یار بیش است
بود عاشق ولی بر کام خویش است
ز یار آن را که باشد کام در کار
بود بر کام خود عاشق نه بر یار
نباید بود نازک دل که محبوب
نمی دارد ز عاشق اینها خوب
به برگی کاه، آن عاشق نیرزد
که همچون بید از هر باد لرزد
خوش آن کو همچو کوه از جا نجنبید
که گر صرصر بود از جا نجنبید
درین ره هر که چون خاشاک افتاد
رها کن تا برد هر گوشه اش باد
چو لختی گفت ازین گفتار شاپور
تن خسرو بر آسود از ره دور
چو در، کرد این نصیحتهاش در گوش
شدش تلخی شیرین چون شکر نوش
بخش ۵۷ - پاسخ دادن شیرین، خسرو را: دگر ره آن سهی سرو از سر نازبخش ۵۹ - پشیمان شدن شیرین و رفتن عقب خسرو و مجلس نهادن: سخن پرداز مجلس این چنین گفت
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
شباهنگام کان آهوی غماز
برفت از دیده با صد عشوه و ناز
هوش مصنوعی: در شب، آن آهوی زیبا و فریبنده با تمام حس و نازش از دیدگانم غایب شد.
از آن غم شد فلک را گریه غالب
چو خون شد سر به سر چشم کواکب
هوش مصنوعی: به خاطر آن اندوه، آسمان به گریه افتاد. همانطور که خون بر سر هر یک از ستارهها ریخت.
همه شب تا به روز از انده و غم
یکی ننهاد از آنها چشم بر هم
هوش مصنوعی: او هر شب را تا صبح در اندوه و غم میگذرانده و حتی لحظهای از ناراحتیاش غافل نمیشده است.
سیاهی بر سفیدی، گشت چیره
جهان بر چشم خسرو کرد تیره
هوش مصنوعی: در اینجا، تصویر کردن تضاد بین سیاهی و سفیدی به ما نشان میدهد که چگونه مشکلات و سختیها میتوانند بر درک و دید فرد تاثیر بگذارند. همچنین، به طور نمادین به وضعیت یک پادشاه اشاره میکند که با چالشها و مشکلاتی روبهرو شده و در نتیجه، دید او نسبت به جهان تیره و تار میشود.
دو چشمش بر مثال صبح خیزان
شد از سوز درون سیاره ریزان
هوش مصنوعی: چشمان او مانند صبح زود روشن و شفاف شد، به خاطر احساسات عمیق و درونیاش که به آرامی نمایان میشود.
همه ره با دل خود در حکایت
ز بخت تیره خود در شکایت
هوش مصنوعی: همه در دل خود داستانی از بخت بدشان دارند و از آن شکایت میکنند.
ز دوران زهر ناکامی چشیده
جواب تلخ، از شیرین شنیده
هوش مصنوعی: در دوران ناکامی، تجربیات تلخی را چشیدهام، اما از چیزهای شیرین هم یاد گرفتهام.
ز شیرینی دلش بی بهره گشته
دهانش تلخ چون خر زهره گشته
هوش مصنوعی: دلش هیچ لذتی ندارد و به همین دلیل دهانش به تلخی یک خر تبدیل شده است.
شده رنگ رخ و گردیده آواز
به مستی رفته، مخمور آمده باز
هوش مصنوعی: چهرهاش تغییر کرده و صدایش در حالت شادابی و نشئگی به گوش میرسد؛ از جایی مست بوده و حالا به طور تازهای به جمع برگشته است.
به منزل نارسیده کرده ره گم
خجل از کار خود در پیش مردم
هوش مصنوعی: هنگامی که به مقصد نرسیدهام و به خاطر اشتباهاتم در بین مردم شرمنده و خجالتزدهام، راه را گم کردهام.
دو چشمش خون فشان از بی قراری
سرافکنده به پیش از شرمساری
هوش مصنوعی: دو چشمان او از بیقراری به شدت اشک میریزند و به خاطر شرم، سرش را پایین انداخته است.
از آن رنج و از آن زخم و از آن نیش
فرس می راند و این می گفت با خویش
هوش مصنوعی: درست است که او از درد و زخم و نیش رنج میبرد، اما همچنان به تلاش و ادامه دادن به کارش ادامه میدهد و در دل با خود صحبت میکند.
شدی ای دل ندیدی حاصل از یار
دریغا راه دور و رنج بسیار
هوش مصنوعی: ای دل، تو که به خاطر یار خود را به زحمت انداختی و راه دوری را پیمودی، افسوس که بیخبر از نتیجهاش هستی.
همه شب با غم دل راه آمد
سحرگه سوی لشکرگاه آمد
هوش مصنوعی: تمام شب با اندوه دل سپری شد و به سمت محل اردوگاه در سپیدهدم حرکت کردم.
به سوی خیمه رفت و زان ره دور
برآسود و طلب فرمود شاپور
هوش مصنوعی: او به سمت خیمه رفت و پس از گذشتن از یک راه دور، آرامش پیدا کرد و درخواست شاپور را مطرح کرد.
بر خویشش نوازش کرد و بنشاند
یکایک حال خود پیشش فرو خواند
هوش مصنوعی: او با محبت به خود رسیدگی کرد و به آرامی نشسته، یکی یکی حال و احوال خود را برایش بیان کرد.
که چون رفتم سوی قصرش رسیدم
سخن چون گفتم از وی چون شنیدم
هوش مصنوعی: وقتی به قصر او رسیدم و صحبت کردم، واکنش او را که شنیدم، متوجه شدم.
پس آنگه رخ ز من چون کرد پنهان
بدین سان کرد وقت من پریشان
هوش مصنوعی: پس از اینکه چهرهاش را از من پنهان کرد، زندگیام به این ترتیب آشفته و نامنظم شد.
چو بشنید این سخن شاپور از شاه
بگفتا غم مخور شاها که آن ماه
هوش مصنوعی: شاپور وقتی این سخن را شنید، به شاه گفت: نگران نباش، ای پادشاه، آن ماه (عزیز) در بالای سر توست.
به نازی چند اگر آمد به رویت
نیازش خواهد آوردن به سویت
هوش مصنوعی: اگر به آرامی و زیباییهایت نگاهی بیندازی، دیگران به خاطر جذابیتت به سمت تو جذب خواهند شد و برای ملاقات با تو تلاش خواهند کرد.
مرنج ار کرد در روی تو نازی
که باشد بعد هر نازی نیازی
هوش مصنوعی: اگر دوش در چهرهات ناز و عشوهای کرد، ناراحت نشو؛ چرا که بعد از هر ناز و دلربایی، نیازی هم وجود دارد.
صبوری کن درین و باش حاضر
که خوش گفت، این مثل آن مرد صابر
هوش مصنوعی: صبر و استقامت داشته باش و آماده باش، زیرا کسی که خوب سخن میگوید، مانند آن مرد صبور است.
که اول هر چه آید مشکلت آن
تحمل کن که آخر، گردد آسان
هوش مصنوعی: هر چیزی که در ابتدا برایت سخت و دشوار است، تحمل کن؛ زیرا در نهایت، آن مشکل برطرف خواهد شد و آسان میشود.
نگردد کس پشیمان از تحمل
تحمل را بود نقش تجمل
هوش مصنوعی: هیچکس از تحمل کردن دچار پشیمانی نمیشود، زیرا تحمل خود نشاندهندهی زیبایی و زینت است.
بدش مشمر که هر کو بد شمارد
ندارد هیچ اگر صد گنج دارد
هوش مصنوعی: اگر کسی بدیهای تو را ببیند و به تو نیکی نکند، بدان که او هیچ ندارد، حتی اگر ثروت زیادی داشته باشد.
تحمل جوی و صبر آور فرا پیش
که بی این هر دو، شاهانند درویش
هوش مصنوعی: برای تحمل سختیها و داشتن صبر، باید تلاش کرد، چرا که بدون این دو، حتی کسانی که در مقام سلطنت هستند، در واقع در مرتبهی پایینتری قرار میگیرند.
نبودی کوه را گر تاب این رنج
نکردی روزگارش صاحب گنج
هوش مصنوعی: اگر کوه نتواند این رنج را تحمل کند، دیگر روزگار به آن ثروتی نخواهد داد.
به سختی چون تحمل کرد و بنشست
زر و سیم و جواهر بر کمر بست
هوش مصنوعی: با تلاش و مشقت فراوان، او نشسته و طلای زینتی و جواهرات را به کمر خود آویخت.
خوش آن کز پختگی گردید خاموش
نه از خامی برآمد بر سرش جوش
هوش مصنوعی: خوشا به حال کسی که با تجربه و پختگی به سکوت رسیده است، نه از نادانی و خامی، که از دانایی و فهم عمیق به آرامش دست یافته است.
برآرد عجله زود از آدمی گرد
بود صبر و تحمل دو پر مرد
هوش مصنوعی: عجله و شتاب در کارها از انسان نتیجه نمیگیرد، بلکه صبر و تحمل هستند که به شخصیت و قدرت واقعی انسان میافزایند.
تحمل کن که اندر کار مردان
بود رحمان تحمل، عجله شیطان
هوش مصنوعی: برای دستیابی به موفقیت و پیشرفت در کارها، صبر و تحمل نیاز است، زیرا خداوند رحمان در کارهای انسانی صبر و استقامت را برمیانگیزد، در حالی که شتابزدگی و بیقراری نشانه وسوسههای شیطانی است.
دگر گر نازشی کرد آن پری زاد
نباید گشت از آن یکبار، ناشاد
هوش مصنوعی: اگر آن پریزاد یک بار ناز کند، نباید به خاطر آن یک بار ناراحت شد.
که گویند این مثل، مردم که از یار
به آزاری نباید گشت بیزار
هوش مصنوعی: میگویند که مردم نباید از دوست خود دلخور و خسته شوند، حتی اگر از او آسیب دیده باشند.
جدایی از وفاداری نباشد
بود آزار بیزاری نباشد
هوش مصنوعی: اگر جدایی در کار نباشد، وفاداری هم وجود نخواهد داشت و در این صورت رنجش و دلخوری هم در کار نخواهد بود.
چو همت عاشقان را در طلب نیست
ز معشوق ار جفا بیند عجب (نیست)
هوش مصنوعی: وقتی که عاشقان در پی محبوب خود تلاش نمیکنند، اگر معشوق هم به آنها بیمهری کند، چیز عجیبی نیست.
نباید هیچ از معشوقه رنجید
گرت کام از دهان خود نبخشید
هوش مصنوعی: اگر معشوق چیزی به تو نبخشد، نباید از او دلگیر شوی.
دلی کو بهر کام از یار بیش است
بود عاشق ولی بر کام خویش است
هوش مصنوعی: دلهایی که در انتظار رسیدن به عشق و محبوب هستند، بیشتر از آنچه که به خوشی خودشان فکر میکنند، به خواستههای یار توجه دارند. عاشقان معمولاً به خاطر عشق و محبت خود، بیشتر به عشقشان میاندیشند تا به نیازها و خواستههای خود.
ز یار آن را که باشد کام در کار
بود بر کام خود عاشق نه بر یار
هوش مصنوعی: هر کسی که از معشوق خود به هدف و خواستهاش برسد، در واقع بر آرزوهای خودش تسلط دارد و عاشق واقعی، نه تنها به خاطر معشوق بلکه به خاطر رضایت خود عاشق است.
نباید بود نازک دل که محبوب
نمی دارد ز عاشق اینها خوب
هوش مصنوعی: نباید دلی حساس و نازک داشت، چون محبوب گاهی به عاشق اینگونه توجهی نمیکند.
به برگی کاه، آن عاشق نیرزد
که همچون بید از هر باد لرزد
هوش مصنوعی: عاشقی که با کوچکترین ناملایمی به زودی دلسرد و بیقرار میشود، به هیچ چیز ارزش ندارد. باید در برابر مشکلات و ناملایمات محکم و مقاوم بود، نه مثل یک بید که با هر نسیم و بادی میلرزد.
خوش آن کو همچو کوه از جا نجنبید
که گر صرصر بود از جا نجنبید
هوش مصنوعی: خوشا به حال کسی که مانند کوه محکم و استوار است و هیچگاه جابجا نمیشود، حتی اگر بادهای تند و قوی هم به او بوزند.
درین ره هر که چون خاشاک افتاد
رها کن تا برد هر گوشه اش باد
هوش مصنوعی: در این مسیر، هرکسی که مانند خاشاک به زمین افتاد را رها کن، تا باد او را به هر طرفی که میخواهد ببرد.
چو لختی گفت ازین گفتار شاپور
تن خسرو بر آسود از ره دور
هوش مصنوعی: شاپور وقتی که اندکی از این صحبتها را شنید، تن خسرو به آرامش رسید و از راه دور آرامش پیدا کرد.
چو در، کرد این نصیحتهاش در گوش
شدش تلخی شیرین چون شکر نوش
هوش مصنوعی: وقتی این نصیحتها را به او گفتند، تلخی آن به گونهای شیرین بود که مثل شکر در گوشش خوش نشسته بود.