گنجور

بخش ۵۷ - پاسخ دادن شیرین، خسرو را

دگر ره آن سهی سرو از سر ناز
به خسرو کرد چشم از دلبری باز
دو لب بگشود و چشم از خواب بر کرد
جهان پر شکر و بادام تر کرد
دو گیسو را زپیش رو در آویخت
بنفشه با گل نسرین برآمیخت
گه او شب راه بر مهتاب می زد
ز نرگس، گاه بر گل آب می زد
دو بادامش ز نرگس خواب می برد
به شیرینی ز شکر آب می برد
ز دلجویی چو سروی، بلکه بهتر
ز رعنایی، هزارش ناز در سر
به پاسخ گفت کای سلطان عالم
به زیبایی و خوبی، جان عالم
نیامد همچو تو شاهی به عالم
به زیبایی ز آدم تا بدین دم
تو را در شاهی ار فغفور چین است
به درگاهت غلام کمترین است
تو را منشور شاهی هست در مشت
ز آدم تا بدین دم پشت بر پشت
ز هر مهتر که پیش آمد مهی تو
ز جمشید و ز کیخسرو بهی تو
چه کیخسرو، چه افریدون، چه جمشید
که بادا تا ابد ملک تو جاوید
چو رو با عالم عقبی نهادند
همه رفتند و دولت با تو دادند
مرا گفتی که تا کی مستمندی
کشم وز دست جورت دردمندی
منه زین بیش بارم بر دل ریش
که هر کس می کشد بار دل خویش
بباید ز آرزوی دل، بریدن
وگر نه بایدت اینها کشیدن
دگر گفتی که چشمت شیرگیر است
کمانت ابرو و مژگانت تیر است
نه از حق، نی ز کس اندیشه داری
هزاران مکر و دستان پیشه داری
دو چشمت جادوی مردم فریب است
دل و جانم ز عشقت ناشکیب است
نکردی هیچ در کارم نگاهی
نمی بینم رخ خوبت به ماهی
ز تیر غم مزن بر سینه ام چاک
میفکن بیشم و برگیرم از خاک
مکن، چون تیر بر خاکم مینداز
بهل تا گردم از تیغت سرافراز
نگردیدم ز تیغت خسته و ریش
که این از طالع خویش آمدم پیش
ز تیرت جان خود را زنده دارم
ز تیغت سر به بر افکنده دارم
زنم چندان به زاری بر درت سر
که بر رویم گشایی عاقبت در
بلی اینها که گفتی خوب و زیباست
که همچون جامه ای بر قامت ماست
دگر گفتی به دیوان الهی
یکی کردند درویشی و شاهی
گذشتم از سر شاهی به بویت
به مسکینی شدم درویش کویت
نشستم بر سر کوی تو خاموش
شدم همچون در تو حلقه در گوش
نکو رفتی و خوش کردی، چنین به
مده از دست، این حالت که این به
که هر شاهی که او درویش باشد
به قدر از هر دو عالم بیش باشد
خوشا آن کو به هستی مبتلا نیست
چو درویشی و شاهی را بقا نیست
شهان زین سر برین ایوان کشیدند
که سر در پای درویشان کشیدند
شهان آن به که با ایشان پناهند
که درویشان به عالم پادشاهند
خوش آن شاهی که بگدشت از سر ناز
به پابوس فقیران شد سرافراز
چو شاهی را بود رو در تباهی
خوشا درویش و ملک پادشاهی
تو را کردند از آن شاه جهانی
که درویشی بیاساید زمانی
ز بهر گنج و شاهی جان مفرسا
برو در کنج درویشی بیاسا
غم شاه از پی گنج و سپاه است
گدا در کنج وحدت پادشاه است
چو شاهی می نهد بر سینه داغت
خوشا درویشی و کنج فراغت
دگر شاها تو گر این فکر داری
که زین سان کام خود از من برآری
مکن اندیشه این، کان خیال است
خیالی باطل و فکری محال است
به یکتایی که مثلش کس ندیده ست
به دانایی که ما را آفریده ست
به سبحانی که سیاحان افلاک
بدو تسبیح گویند از دل پاک
به معماری که بر فیروزه درگاه
گهی مهر آورد گاهی برد ماه
به علامی که هر چه او کرد نیکوست
جهان حرف و کلام و نسخه اوست
به معبودی که ما با هم رسانید
که نتوانی چنین کام از لبم دید
مگر با من به پاکی عقد بندی
که از پستی نخیزد سر بلندی
پس آنگه روی از خسرو بگرداند
و زان خسرو به کار خویش درماند

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دگر ره آن سهی سرو از سر ناز
به خسرو کرد چشم از دلبری باز
هوش مصنوعی: سرو زیبا و خوش قد و قامت، با ناز و زیبایی‌اش، نگاهش را از معشوق خود برمی‌دارد و به سمت دیگری می‌برد.
دو لب بگشود و چشم از خواب بر کرد
جهان پر شکر و بادام تر کرد
هوش مصنوعی: او دهانش را باز کرد و از خواب بیدار شد، و دنیا را پر از نعمت و خوشی دید.
دو گیسو را زپیش رو در آویخت
بنفشه با گل نسرین برآمیخت
هوش مصنوعی: دو گیسو را با هم درهم آمیخت، مانند بنفشه که با گل نسرین در کنار هم قرار می‌گیرند.
گه او شب راه بر مهتاب می زد
ز نرگس، گاه بر گل آب می زد
هوش مصنوعی: گاهی او در شب، بر روی مهتاب تاکید می‌کرد و گاهی هم بر روی گل، آب می‌پاشید.
دو بادامش ز نرگس خواب می برد
به شیرینی ز شکر آب می برد
هوش مصنوعی: دو چشمانش مانند بادام، خواب را از آدمی دور می‌کند و شیرینی‌اش همچون شکر، روح را سیراب می‌سازد.
ز دلجویی چو سروی، بلکه بهتر
ز رعنایی، هزارش ناز در سر
هوش مصنوعی: افراد در دلجویی مثل یک سرو زیبا و حتی بهتر از آن، باید هزاران ناز و نازک‌دلی را در خود داشته باشند.
به پاسخ گفت کای سلطان عالم
به زیبایی و خوبی، جان عالم
هوش مصنوعی: ای سلطان جهان، تو به زیبایی و نیکی معروفی و وجود تو روح عالم را زنده می‌کند.
نیامد همچو تو شاهی به عالم
به زیبایی ز آدم تا بدین دم
هوش مصنوعی: هیچ کس مانند تو به زیبایی و شکوه در دنیا نیامده، تا به امروز چنین کسی به وجود نیامده است.
تو را در شاهی ار فغفور چین است
به درگاهت غلام کمترین است
هوش مصنوعی: اگر تو در مقام و قدرتی مانند شاهی باشی، دروازه‌ات به روی هر کسی حتی کمترین خدمتگزار نیز باز است.
تو را منشور شاهی هست در مشت
ز آدم تا بدین دم پشت بر پشت
هوش مصنوعی: تو در دستت قدرتی مانند تاج و تخت شاهانه داری که از زمان آدم تا هم‌اکنون، نسل به نسل منتقل شده است.
ز هر مهتر که پیش آمد مهی تو
ز جمشید و ز کیخسرو بهی تو
هوش مصنوعی: هر بار که به شخصی بزرگ و محترم برخورد کنی، به یاد داشته باش که تو نیز از بزرگان و فرزندان بزرگانی چون جمشید و کیخسرو محسوب می‌شوی.
چه کیخسرو، چه افریدون، چه جمشید
که بادا تا ابد ملک تو جاوید
هوش مصنوعی: این بیت به این مفهوم است که برای همیشه نام و یاد تو، حتی از شخصیت‌های بزرگ تاریخی چون کیخسرو، افریدون و جمشید نیز فراتر خواهد رفت و جاودان خواهد ماند.
چو رو با عالم عقبی نهادند
همه رفتند و دولت با تو دادند
هوش مصنوعی: وقتی روی به آینده و عالم آخرت آوردند، همه رفتند و خوشبختی و سعادت را به تو دادند.
مرا گفتی که تا کی مستمندی
کشم وز دست جورت دردمندی
هوش مصنوعی: تو به من گفتی که تا کی باید مشقت و درد فقر را تحمل کنم و از آزار و زحمت تو رنج بکشم؟
منه زین بیش بارم بر دل ریش
که هر کس می کشد بار دل خویش
هوش مصنوعی: دیگر چیزی بر دلم اضافه نکن، چرا که هر کس بار سنگینی بر دل خود دارد.
بباید ز آرزوی دل، بریدن
وگر نه بایدت اینها کشیدن
هوش مصنوعی: برای آرامش روح و دل، باید از آرزوهای بی‌پایه جدا شد، وگرنه باید درد و رنج این آرزوها را تحمل کرد.
دگر گفتی که چشمت شیرگیر است
کمانت ابرو و مژگانت تیر است
هوش مصنوعی: خطاب به شخصی گفته می‌شود که چشمانش جذاب و فریبنده است و ابرو و مژه‌هایش به مانند کمان و تیر به زیبایی او می‌افزاید. زیبایی او به حدی است که اثر عمیق و جاذبتی دارد.
نه از حق، نی ز کس اندیشه داری
هزاران مکر و دستان پیشه داری
هوش مصنوعی: تو نه به حق فکر می‌کنی و نه به کسی دیگر، بلکه هزاران دقت و ترفند در کارهای خود داری.
دو چشمت جادوی مردم فریب است
دل و جانم ز عشقت ناشکیب است
هوش مصنوعی: دو چشمت مانند سحری است که مردم را فریب می‌دهد و دل و جانم از عشق تو تحمل ندارد.
نکردی هیچ در کارم نگاهی
نمی بینم رخ خوبت به ماهی
هوش مصنوعی: هیچ توجهی به کارهایم نکردی و اکنون چیزی از تو نمی‌بینم، حتی چهره زیبا و دل‌انگیزت را که شبیه ماه است.
ز تیر غم مزن بر سینه ام چاک
میفکن بیشم و برگیرم از خاک
هوش مصنوعی: درد و غم را بر قلبم نزن، زخم نکن و نگذار که بیشتر از این آسیب ببینم. اگر می‌توانی، مرا از این وضعیت نجات بده و به من کمک کن.
مکن، چون تیر بر خاکم مینداز
بهل تا گردم از تیغت سرافراز
هوش مصنوعی: لطفاً مانند تیر به زمین نزنم؛ آرام باش تا از تیزبینی و تبر تو به بزرگی و شرف برسم.
نگردیدم ز تیغت خسته و ریش
که این از طالع خویش آمدم پیش
هوش مصنوعی: من از قدرت تبر تو زخمی و رنجور نشده‌ام، بلکه این سرنوشت خودم بود که مرا به اینجا آورد.
ز تیرت جان خود را زنده دارم
ز تیغت سر به بر افکنده دارم
هوش مصنوعی: از تیر تو جانم را زنده نگه می‌دارم و از تیغ تو سرم را بالا نگه داشته‌ام.
زنم چندان به زاری بر درت سر
که بر رویم گشایی عاقبت در
هوش مصنوعی: من آنقدر در درگاهت ناله و زاری می‌کنم که در نهایت در را به رویم باز کنی.
بلی اینها که گفتی خوب و زیباست
که همچون جامه ای بر قامت ماست
هوش مصنوعی: بله، صحبت‌هایی که کردی جذاب و زیباست، مانند لباسی که به تن ما می‌خورد.
دگر گفتی به دیوان الهی
یکی کردند درویشی و شاهی
هوش مصنوعی: در ادامه، بیان می‌شود که در روز قیامت، درویش و شاه در برابر خداوند برابر خواهند بود و هیچ یک بر دیگری برتری ندارند.
گذشتم از سر شاهی به بویت
به مسکینی شدم درویش کویت
هوش مصنوعی: من از مقام و موقعیت پادشاهی عبور کردم و به خاطر عشقت، زندگی فقیرانه‌ای را انتخاب کردم و در کوی تو به درویشی تبدیل شدم.
نشستم بر سر کوی تو خاموش
شدم همچون در تو حلقه در گوش
هوش مصنوعی: من در کوی تو نشسته‌ام و بی‌صدا شده‌ام، همانند حلقه‌ای که به در آویخته شده است.
نکو رفتی و خوش کردی، چنین به
مده از دست، این حالت که این به
هوش مصنوعی: تو به خوبی رفتی و کارهای نیکو انجام دادی، اما این حالت دلپذیری را از دست نده.
که هر شاهی که او درویش باشد
به قدر از هر دو عالم بیش باشد
هوش مصنوعی: هر پادشاهی که به مقام درویشی رسیده باشد، از هر دو جهان یعنی دنیا و آخرت، ارزش و مقام بیشتری دارد.
خوشا آن کو به هستی مبتلا نیست
چو درویشی و شاهی را بقا نیست
هوش مصنوعی: خوشا به حال کسی که درگیر مشکلات و دغدغه‌های زندگی نیست، زیرا نه زندگی درویش و نه پادشاه به بقای دائمی نمی‌رسد.
شهان زین سر برین ایوان کشیدند
که سر در پای درویشان کشیدند
هوش مصنوعی: پادشاهان به جایگاه‌های بلند و با شکوه خود رفتند، در حالی که عده‌ای از درویشان در زیر درب‌های آن‌ها به زمین افتاده بودند.
شهان آن به که با ایشان پناهند
که درویشان به عالم پادشاهند
هوش مصنوعی: بهتر است که پادشاهان با درویشان همدلی و جمایت کنند، زیرا درویشان در حقیقت حکمت و ارزش‌های واقعی را در دنیا دارند.
خوش آن شاهی که بگدشت از سر ناز
به پابوس فقیران شد سرافراز
هوش مصنوعی: شاهی که با بزرگواری و بی‌تکبر از مقام و ناز خود عبور کند و به خدمت فقرا و نیازمندان برود، واقعاً سرافراز و شایسته احترام است.
چو شاهی را بود رو در تباهی
خوشا درویش و ملک پادشاهی
هوش مصنوعی: وقتی که پادشاهی در حال نابودی است، درویش در آرامش و رفاه به سر می‌برد.
تو را کردند از آن شاه جهانی
که درویشی بیاساید زمانی
هوش مصنوعی: تو را از جانب آن پادشاه بزرگ به گونه‌ای تربیت کرده‌اند که مثل یک درویش می‌توانی مدتی در آرامش زندگی کنی.
ز بهر گنج و شاهی جان مفرسا
برو در کنج درویشی بیاسا
هوش مصنوعی: برای رسیدن به ثروت و قدرت، جان خود را به خطر نینداز. بهتر است در گوشه‌ای از زندگی ساده و درویشی آرامش بیابی.
غم شاه از پی گنج و سپاه است
گدا در کنج وحدت پادشاه است
هوش مصنوعی: غم و اندوه پادشاه به خاطر جستجوی ثروت و نیروهای نظامی است، در حالی که در گوشه‌ای دورافتاده، یک درویش در آرامش و وحدت، پادشاه واقعی است.
چو شاهی می نهد بر سینه داغت
خوشا درویشی و کنج فراغت
هوش مصنوعی: وقتی شاهی بر روی سینه‌ات محبت و مهربانی می‌نهد، خوش به حال آن درویش که در گوشه‌ای از آرامش و آسایش به سر می‌برد.
دگر شاها تو گر این فکر داری
که زین سان کام خود از من برآری
هوش مصنوعی: ای پادشاه، اگر فکر می‌کنی که می‌توانی به این شیوه به خواسته‌ات از من برسی، باید بدانید که...
مکن اندیشه این، کان خیال است
خیالی باطل و فکری محال است
هوش مصنوعی: به این فکر نباش که این موضوع واقعی است، زیرا فقط یک خیال توهمی و یک فکر غیر ممکن است.
به یکتایی که مثلش کس ندیده ست
به دانایی که ما را آفریده ست
هوش مصنوعی: به یکتایی که هیچ‌کس مانند او را دیده است و به دانایی که ما را خلق کرده است.
به سبحانی که سیاحان افلاک
بدو تسبیح گویند از دل پاک
هوش مصنوعی: به خدایی که مسافران آسمان‌ها به ستایش او از دل‌های پاک خود می‌پردازند.
به معماری که بر فیروزه درگاه
گهی مهر آورد گاهی برد ماه
هوش مصنوعی: این بیت به زیبایی و هنرمندی در ساخت بناها اشاره دارد. شاعر از معماری یاد می‌کند که در طراحی درگاه‌ها و سر درها از سنگ فیروزه‌ای استفاده کرده و گاهی نیز نور خورشید و ماه را در این آثار هنری به کار می‌برد. به نوعی، ترکیب زیبایی‌های طبیعی و هنر انسانی را نمایش می‌دهد.
به علامی که هر چه او کرد نیکوست
جهان حرف و کلام و نسخه اوست
هوش مصنوعی: هر کاری که او انجام دهد خوب و درست است، و جهان تحت تاثیر سخنان و دستورات او قرار دارد.
به معبودی که ما با هم رسانید
که نتوانی چنین کام از لبم دید
هوش مصنوعی: به خدایی که ما را به هم رساند، نتوانی چنین خوشحالی و رضایتی را از لب من ببینی.
مگر با من به پاکی عقد بندی
که از پستی نخیزد سر بلندی
هوش مصنوعی: تنها در صورتی که با من به صداقت و پاکی رابطه برقرار کنی، می‌تواند از دل این رابطه چیزی والا و با ارزش به وجود آید. در غیر این صورت، هیچ چیزی که ارزشمند باشد به دست نخواهد آمد.
پس آنگه روی از خسرو بگرداند
و زان خسرو به کار خویش درماند
هوش مصنوعی: سپس او از خسرو روی برگرداند و به خاطر مشکلات خود به فکر افتاد.