گنجور

بخش ۵۶ - پاسخ دادن خسرو، شیرین را

دگر باره به صد نیرنگ، پرویز
به پاسخ کرد شمشیر زبان تیز
که ای صد همچو من از راه برده
به زیبایی گرو از ماه برده
کشم تا چند از تو مستمندی
چو سگ، بر آستانم چند بندی
اگر چه ملک جان، سر بیشه توست
جفا و جور کردن پیشه توست
نگویی چند آخر با دلیران
به نیرنگ و فسون با نره شیران
نماید ترک هندویت دلیری
کند آهوی چشمت شیرگیری
تویی آن دلبر مکار رعنا
که در دستان و مکرت نیست همتا
به هر یک غمزه صد جادو نشانده
پس آن را نرگس و بادام خوانده
به هر یک مو هزاران دام کرده
پس آن را زلف مشکین نام کرده
نمک را آشنایی داده با قند
به هر افسون دلی آورده در بند
منم آن ساده دل در این زمانه
که افسون را ندانم از فسانه
به دستان تو عقلم کی برد پی
ز غم مردم نمی گویی که تا کی
گهم خوانی و گاهم رانی از در
به قیدم آری و بازم دهی سر
چه بد کان با من مسکین نکردی
غمم را هیچگه تسکین نکردی
نگویم بد به رخسارت که زشت است
نمی رنجم که اینم سرنوشت است
مشو زین بیش در قصد هلاکم
گر آخر بر نمی گیری ز خاکم
به چشم رحم یک بارم نظر کن
به تیغ خویشم آخر سر به سر کن
به یک تیری دلم را شاد گردان
مرا کن بنده و آزاد گردان
دلم امشب به زلف خویش کن جا
دگر تا چون شود اللیل حبلی
گر از کویت شوم مهجور و محروم
زهی بخت سیاه و طالع شوم
زسودای تو با بیگانه و خویش
مقرر کرده ام با این دل ریش
که نیزت همچو جان خویش دارم
و گر تیغم زنی سر پیش دارم
چو زلفت گر فرو ناری به من سر
زنم چندان ز عشقت سر برین در
که رحم آری و با من سر در آری
مراد من به کام من بر آری
عجب راهی ست، راه عشق ای ماه
که گر آنجا رسد درویش اگر شاه
نه آن یک پس تواند شد نه این پیش
نباشد هیچ فرق از شاه و درویش
مرا آن دم ز خود بی خویش کردند
که نام من شه درویش کردند
درآن عالم که نام عشق بردند
به دست هر یکی کاری سپردند
مقرر شد به دیوان الهی
که یک چیز است درویشی و شاهی
کنون یکره مرا در پیش خود خوان
توانگر سازم و درویش خود خوان
گرت گفتم که شاهم عفو فرما
ز درویشی مگیر این نکته بر ما
که شب کانجا میان خاک خفتم
ندانستم که از مستی چه گفتم
چو شد معلومت این بی خویشی ما
بود معذور نادرویشی ما
مرا گفتی ز خان و مان شدم دور
بماندم در غریبی زار و مهجور
ز ده کرده برون وز شهر رانده
درین زندان به تنهایی بمانده
ز دست جور گردون گشته پا مال
پریشان روز و سرگردان و بد حال
دری بر روی خویش از غیر بسته
چو مرغی بر سر سنگی نشسته
بلی هست این همه ای یار خواری
ولی دانم خبر از من نداری
تو را با خویشتن آمد سر و کار
مرا از نیک و بد تشویش بسیار
همه جور و همه محنت، همه رنج
غم ملک و غم لشکر، غم گنج
دگر آن غم، که نبوم همدم تو
و زینها جمله ام بدتر غم تو
مخور غم زانکه در تیمار عالم
تو با یک غم نشینی من به صد غم
چه درویش و چه سلطان تا دمی هست
به قدر خویش هر یک را غمی هست
هر آن کامد به عالم محنتی دید
خوشا آن کس که از مادر نزایید
از آن ساعت که این عالم نهادند
به روی خلق عالم، در گشادند
جهان دیدیم و با هر کس نشستیم
ز آدم گیر تا این دم که هستیم
کسی را بر مرادش دسترس نیست
برات خوشدلی در دست کس نیست
جهان را غم فزون آمد زشادی
مراد اوست، عین نامردای
نمی گویم که عالم پایدار است
در او احوال مردم برقرار است
بلی آن را که بخشش کرد یاری
بود از دیگرش کم بی قراری
ازین تندی فرودآ، کاندرین دشت
به گفتن گفتن از ما عمر بگدشت
نصیحت بشنو و ترک جفا کن
بمان این توسنی، تندی رها کن
بیا تا بر قدت یک دم شوم راست
که کارم چون دهان تو نه پیداست
بیا کز چشم تو خسرو بمیرد
از آن پیشش که خواب مرگ گیرد
به ابرویت که گر عمرم سرآید
به گیسویت که گر جانم بر آید
نشینم بر درت چندانکه میرم
بود کز جام لعلت کام گیرد

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دگر باره به صد نیرنگ، پرویز
به پاسخ کرد شمشیر زبان تیز
هوش مصنوعی: پرویز با زبان تند و تیز خود، دوباره با نیرنگ‌ها و کلک‌های مختلف به پاسخ دادن پرداخت.
که ای صد همچو من از راه برده
به زیبایی گرو از ماه برده
هوش مصنوعی: ای کسانی که مانند من از جاده زیبایی منحرف شده‌اید، زیبایی شما را از ماه به دور برده است.
کشم تا چند از تو مستمندی
چو سگ، بر آستانم چند بندی
هوش مصنوعی: چند وقت دیگر باید به خاطر نیاز و وابستگی‌ام به تو مثل سگی در درگاه تو باشم؟
اگر چه ملک جان، سر بیشه توست
جفا و جور کردن پیشه توست
هوش مصنوعی: هرچند که جان من متعلق به توست، اما رفتار ناپسند و ظلم کردن، عادت توست.
نگویی چند آخر با دلیران
به نیرنگ و فسون با نره شیران
هوش مصنوعی: نگو که با دلیران و شجاعان به تقلب و فریب رفتار می‌کنی، مانند نر شیرانی که درگیر نیرنگ هستند.
نماید ترک هندویت دلیری
کند آهوی چشمت شیرگیری
هوش مصنوعی: چشمان تو مانند آهوست که در دلجویی و زیبایی به شکلی شجاع و دلیرانه به نظر می‌رسد.
تویی آن دلبر مکار رعنا
که در دستان و مکرت نیست همتا
هوش مصنوعی: تو آن محبوب زیرک و دلربا هستی که در دستانت هیچ‌کس مانند تو وجود ندارد.
به هر یک غمزه صد جادو نشانده
پس آن را نرگس و بادام خوانده
هوش مصنوعی: هر یک از نگاه‌های زیبا و فریبای او، می‌تواند صدها جادو را به همراه داشته باشد؛ به همین دلیل، او را به نرگس و بادام تشبیه کرده‌اند.
به هر یک مو هزاران دام کرده
پس آن را زلف مشکین نام کرده
هوش مصنوعی: هر یک مو، دام‌های بسیاری را در خود جای داده است، به همین دلیل آن را زلف مشکین می‌نامند.
نمک را آشنایی داده با قند
به هر افسون دلی آورده در بند
هوش مصنوعی: نمک و قند که دو طعم متفاوت دارند، به نوعی با هم آشنا شده‌اند و این آشنایی سبب شده که هر دلی در دام عشق و افسون گرفتار شود.
منم آن ساده دل در این زمانه
که افسون را ندانم از فسانه
هوش مصنوعی: من آن فرد ساده‌دلی هستم که در دنیای امروز، نمی‌توانم بین جادو و داستان‌های خیالی تمایز قائل شوم.
به دستان تو عقلم کی برد پی
ز غم مردم نمی گویی که تا کی
هوش مصنوعی: عقل من به خاطر دستان تو تحت تاثیر قرار گرفته و نمی‌دانم چقدر باید در غم دیگران بمانم، ولی تو هیچ خبری از این حالت به من نمی‌دهی.
گهم خوانی و گاهم رانی از در
به قیدم آری و بازم دهی سر
هوش مصنوعی: گاهی با تو صحبت می‌کنم و گاهی به تو می‌گویم که از در بیا و مرا در قید خود بگذار، اما دوباره مرا رها می‌کنی.
چه بد کان با من مسکین نکردی
غمم را هیچگه تسکین نکردی
هوش مصنوعی: تو چه بد کردی که به حال من بیچاره هیچ توجه نکردی و هرگز نذری برای آرامش غمم نکردی.
نگویم بد به رخسارت که زشت است
نمی رنجم که اینم سرنوشت است
هوش مصنوعی: نمی‌خواهم به ظاهر تو اشاره‌ای بد کنم، چون زشت به نظر می‌رسد. از این موضوع ناراحت نمی‌شوم، زیرا این نیز بخشی از سرنوشت است.
مشو زین بیش در قصد هلاکم
گر آخر بر نمی گیری ز خاکم
هوش مصنوعی: دست از قصد و نیت کشتن من بردار، زیرا اگر به من توجه نکنید و از من دور شوید، دیگر به من نزدیک نخواهید شد.
به چشم رحم یک بارم نظر کن
به تیغ خویشم آخر سر به سر کن
هوش مصنوعی: به گونه‌ای با مهربانی به من نگاه کن، زیرا در نهایت به خاطر خودم هم که شده، می‌خواهم این وضعیت را به پایان برسانم.
به یک تیری دلم را شاد گردان
مرا کن بنده و آزاد گردان
هوش مصنوعی: با یک تیر، دلم را شاد کن و مرا هم بنده و هم آزاد کن.
دلم امشب به زلف خویش کن جا
دگر تا چون شود اللیل حبلی
هوش مصنوعی: دلم امشب می‌خواهد در غم و دوری زلف خودم جا بگیرد، تا ببینم شب چطور می‌گذرد و چه احساسی دارد.
گر از کویت شوم مهجور و محروم
زهی بخت سیاه و طالع شوم
هوش مصنوعی: اگر از کوی تو دور شوم و از نعمت‌های تو بی‌بهره بمانم، چه بدبختی و شومی در انتظارم خواهد بود.
زسودای تو با بیگانه و خویش
مقرر کرده ام با این دل ریش
هوش مصنوعی: به خاطر عشق تو، با دوستان و بیگانگان قرار گذاشته‌ام که این دل شکسته‌ام را به حال خود بگذارند.
که نیزت همچو جان خویش دارم
و گر تیغم زنی سر پیش دارم
هوش مصنوعی: من تو را مانند جانم عزیز می‌دارم و اگر هم با تیغ به من حمله کنی، سرم را جلوی تو خواهم گذاشت.
چو زلفت گر فرو ناری به من سر
زنم چندان ز عشقت سر برین در
هوش مصنوعی: اگر موهای تو را از هم باز کنی، به من سر بزن تا از عشق تو به اندازه‌ای سر برآورم که از این در بگذرم.
که رحم آری و با من سر در آری
مراد من به کام من بر آری
هوش مصنوعی: رحم کن و با من در ارتباط باش، تا بتوانی آرزوی من را به حقیقت تبدیل کنی.
عجب راهی ست، راه عشق ای ماه
که گر آنجا رسد درویش اگر شاه
هوش مصنوعی: عشق راهی شگفت‌انگیز است، ای ماه، زیرا اگر درویش به آن برسد، حتی شاه هم به او احترام می‌گذارد.
نه آن یک پس تواند شد نه این پیش
نباشد هیچ فرق از شاه و درویش
هوش مصنوعی: نه کسی می‌تواند به عقب برگردد و نه می‌تواند به جلو برود؛ در واقع بین شاه و درویش تفاوتی وجود ندارد.
مرا آن دم ز خود بی خویش کردند
که نام من شه درویش کردند
هوش مصنوعی: در آن لحظه که مرا از خودم بی‌خبر کردند، به من لقب "شاه درویش" دادند.
درآن عالم که نام عشق بردند
به دست هر یکی کاری سپردند
هوش مصنوعی: در آن جهانی که عشق نامیده می‌شود، به هر فردی وظیفه‌ای محول کرده‌اند.
مقرر شد به دیوان الهی
که یک چیز است درویشی و شاهی
هوش مصنوعی: در دیوان الهی مشخص شده که در واقع درویشی و شاهی از نظر ارزش و مقام یکی هستند.
کنون یکره مرا در پیش خود خوان
توانگر سازم و درویش خود خوان
هوش مصنوعی: حالا می‌توانی من را پیش خودت به حضوری با شکوه بیاوری و از طرفی، در عین حال به من یک انسان ساده و بی‌چیز و درویش جلوه بدهی.
گرت گفتم که شاهم عفو فرما
ز درویشی مگیر این نکته بر ما
هوش مصنوعی: اگر به تو گفتم که شاه به من رحمت کند، از درویشی خودت این نکته را فراموش نکن.
که شب کانجا میان خاک خفتم
ندانستم که از مستی چه گفتم
هوش مصنوعی: در آن شب که در میان خاک خوابیده بودم، نمی‌دانستم که از سر مستی چه حرف‌هایی زده‌ام.
چو شد معلومت این بی خویشی ما
بود معذور نادرویشی ما
هوش مصنوعی: وقتی متوجه شدی که ما از خود بی‌خود شده‌ایم، باید بدانی که ما به خاطر نادانی‌مان معذور هستیم.
مرا گفتی ز خان و مان شدم دور
بماندم در غریبی زار و مهجور
هوش مصنوعی: تو به من گفتی از خانه و کاشانه‌ام دور شوم و اکنون در غربت و تنهایی به سختی زندگی می‌کنم و احساس بی‌کسی می‌کنم.
ز ده کرده برون وز شهر رانده
درین زندان به تنهایی بمانده
هوش مصنوعی: از خانه بیرون آمده و از شهر طرد شده، در این زندان تنها مانده‌ام.
ز دست جور گردون گشته پا مال
پریشان روز و سرگردان و بد حال
هوش مصنوعی: از ظلم روزگار، دلم بی‌قرار و حالم آشفته است و در این روزهای سخت، گام‌هایم بی‌هدف و ناپایدار شده‌اند.
دری بر روی خویش از غیر بسته
چو مرغی بر سر سنگی نشسته
هوش مصنوعی: شخصی که به دور از دیگران و در دنیای خود زندگی می‌کند، همچون پرنده‌ای است که بر روی سنگی نشسته و از دسترسی به دیگران و خارج خود جدا شده است.
بلی هست این همه ای یار خواری
ولی دانم خبر از من نداری
هوش مصنوعی: بله، این همه سوء رفتار و بی‌توجهی از سوی تو وجود دارد، اما من می‌دانم که تو هیچ اطلاعی از حال و وضع من نداری.
تو را با خویشتن آمد سر و کار
مرا از نیک و بد تشویش بسیار
هوش مصنوعی: به خاطر تو با خودم درگیر شدم و همین موضوع باعث نگرانی من از خوبی‌ها و بدی‌ها شده است.
همه جور و همه محنت، همه رنج
غم ملک و غم لشکر، غم گنج
هوش مصنوعی: همه انواع دردها و زحمت‌ها، همه رنج‌های ناشی از مشکلات کشور و ارتش، و همچنین غم و اندوه از گنج و ثروت.
دگر آن غم، که نبوم همدم تو
و زینها جمله ام بدتر غم تو
هوش مصنوعی: این غم جدیدی که دارم، بدتر از همه چیزهایی است که قبلاً تجربه کرده‌ام، چون من زمانی نزدیک تو بودم و حالا بدون تو هستم.
مخور غم زانکه در تیمار عالم
تو با یک غم نشینی من به صد غم
هوش مصنوعی: نگران نباش، زیرا تو در میان مشکلات و بحران‌های این دنیا فقط با یک غم نشسته‌ای، در حالی که من با صد غم مواجه‌ام.
چه درویش و چه سلطان تا دمی هست
به قدر خویش هر یک را غمی هست
هوش مصنوعی: هر انسانی، چه فقیر و چه ثروتمند، به اندازه خودش و در طول زندگی‌اش، دلیلی برای اندوه و غم دارد.
هر آن کامد به عالم محنتی دید
خوشا آن کس که از مادر نزایید
هوش مصنوعی: هر پیشامدی که به دنیا می‌آید، درد و رنجی است. خوش به حال کسی که از مادر به دنیا نیامده باشد و از این دردها بی‌خبر باشد.
از آن ساعت که این عالم نهادند
به روی خلق عالم، در گشادند
هوش مصنوعی: از زمانی که جهان به روی مردم گشوده شد و آغاز به کار کرد، امکانات و فرصت‌ها برای زندگی و تجربه‌های جدید فراوان شد.
جهان دیدیم و با هر کس نشستیم
ز آدم گیر تا این دم که هستیم
هوش مصنوعی: ما در این دنیا با افراد مختلفی ملاقات کردیم و با هرکدام از آن‌ها صحبت کردیم، از آدم‌های معمولی تا لحظه‌ای که الان در اینجا هستیم.
کسی را بر مرادش دسترس نیست
برات خوشدلی در دست کس نیست
هوش مصنوعی: هیچ‌کس نمی‌تواند به خواسته‌ها و آرزوهای خود برسد و شادی دل در دست هیچ‌کس قرار ندارد.
جهان را غم فزون آمد زشادی
مراد اوست، عین نامردای
هوش مصنوعی: جهان پر از درد و غم شده و شادی او به هیچ وجه خوشایند نیست، درست مانند رفتار انسان‌هایی که مردانگی را فراموش کرده‌اند.
نمی گویم که عالم پایدار است
در او احوال مردم برقرار است
هوش مصنوعی: نمی‌گویم که دنیا همیشه ثابت و پابرجاست، اما وضعیت و حال مردم در آن همواره تغییر می‌کند.
بلی آن را که بخشش کرد یاری
بود از دیگرش کم بی قراری
هوش مصنوعی: البته کسی که بخشش و generosity از خود نشان می‌دهد، در واقع از دیگری کمک و پشتیبانی می‌کند و خود را از ناراحتی و نگرانی کمتر می‌کند.
ازین تندی فرودآ، کاندرین دشت
به گفتن گفتن از ما عمر بگدشت
هوش مصنوعی: از این تندی و شتاب خود کم کن، زیرا در این دشت بی‌پایان، با صحبت کردن، عمر ما به سرعت گذشت.
نصیحت بشنو و ترک جفا کن
بمان این توسنی، تندی رها کن
هوش مصنوعی: پندها را بشنو و از بدی و ستم دوری کن، اینجا با آرامش بمان و از خشم و تندی خود دست بردار.
بیا تا بر قدت یک دم شوم راست
که کارم چون دهان تو نه پیداست
هوش مصنوعی: بیا تا یک لحظه در کنار تو باشم، زیرا وضعیت من به اندازه‌ی تو مشخص نیست و از روی ظاهرم نمی‌توان فهمید چه حالتی دارم.
بیا کز چشم تو خسرو بمیرد
از آن پیشش که خواب مرگ گیرد
هوش مصنوعی: بیا تا از نگاه تو خسرو (شاه) بمیرد، زیرا پیش از آنکه به خواب مرگ برود، این اتفاق خواهد افتاد.
به ابرویت که گر عمرم سرآید
به گیسویت که گر جانم بر آید
هوش مصنوعی: به ابرویت که اگر روزگارم به پایان برسد، به گیسویت که اگر جانم نیز برآید.
نشینم بر درت چندانکه میرم
بود کز جام لعلت کام گیرد
هوش مصنوعی: من مدتی طولانی در کنار در خانه‌ات می‌نشینم تا اینکه زمانی فرا برسد که از جام لعلویت، بهره‌مند شوم.