گنجور

بخش ۵۵ - پاسخ دادن شیرین خسرو را

دگر ره آن مه حسن از سر مهر
نمود از اوج برج خویشتن چهر
چو برق از ظلمت شب گشت لامع
به خوبی و سعادت گشت طالع
در دولت به روی شاه بگشود
چو ماه چارده رخسار بنمود
چشانید از طبرزد طفل را قوت
گشاد از درج گوهر قفل یاقوت
که شاها تا جهان را زندگانی
بود باشی به تخت کامرانی
فلک همچون زمین خاک رهت باد
فلک خاشاک روب درگهت باد
جهان تا هست بادت پادشاهی
خلایق بنده و انجم سپاهی
ز روی من دو چشمت باد پر نور
رخ خوب تو باد از چشم بد دور
گل رویت همیشه باد رنگین
دهانت چون لبم همواره شیرین
کمان دولتت پیوسته بر زه
همه روزت یکی بادا ز یک به
چو زلف من پریشانی مبادت
بود کارت چو ابرو در گشادت
چو مویم دامنت پر مشک چین باد
مدامت شاهی روی زمین باد
چو گیسو و دهانم از دو رنگی
مبادت خود پریشانی و ننگی
مرا گفتی جواب تلخ گفتی
نگفتم کانچه خود گفتی شنفتی
دگر گفتی شدی بالا نشستی
به روی من در از هر باب بستی
از آن رفتم نشستم برتر تو
که گردم هر نفس گرد سر تو
ازین بالا مرا آنست مقصود
که تو شمعی درین ایوان منت دود
مرا گر بر فلک دوران برآورد
زشبدیز تو باشد بر فلک گرد
از آن بالا شدم چون دود آهت
که تا ناگه نباشم گرد راهت
تو چشمی و منت ابرو، مکن خشم
بود پیوسته ابرو بر سر چشم
مگو از زیر و بالا، بیش با ما
که عاشق خود نگوید زیر و بالا
درین ره تا رهین زود و دیری
چو گرد آشفته بالا و زیری
دگر گفتی که چشمی زیر پاکن
طریق سرکشی با من رها کن
درین بالا که دل زان در بلای است
به دیدارت که چشمم زیر پای است
دگر گفتی شدم راضی و خشنود
زهی دولت، تو را این هست بهبود
که گرد غم ز راهش بیشکی شد
هر آنکو تلخ و شیرینش یکی شد
دگر گفتی تو دوری من نه دورم
که با تو روز و شب اندر حضورم
ندارم از تو یک ساعت جدایی
نه بی مایی که دایم پیش مایی
دگر گفتی که تلخی نیست آیین
تو خود تلخی، مکن نسبت به شیرین
مگو تلخم که این از ترهات است
که تلخ من چو حلوای نبات است
ورت گفتم ز شکر تلخ بپذیر
که هست آن از لب من چاشنی گیر
دگر گفتی غریبم چاره جویم
بگو من این سخن پیش که گویم
حدیثی مشکل و حالی عجیب است
مگو دیگر چنین کز تو غریب است
نظر بر چشم غمازم میاور
برو دیگر به آوازم میاور
که در عالم اگر بیچاره ای هست
غریبی، خسته ای، آواره ای هست
به زندان عقوبت مانده مهجور
ز خان و مان خویش و دوستان دور
غم و دردش به روز بد نشانده
ز ده مانده به جور از شهر رانده
نه راه پیشم از غم نی ره پس
پریشان حال و دشمن کام و بی کس
درین زندان محنت رو به دیوار
چو بدبختان به درد دل گرفتار
شب و روز از خیال یار دلتنگ
نشسته چون کلاغی بر سرسنگ
یکایک آنچه گفتم نیک بشمر
منم آنها و صد چندان دیگر
دگر گفتی که گیرم دامن تو
اگر میرم، بمیرد دشمن تو
مگو اینها بادا زنده جانت
رود شیرین، به قربان دهانت
الهی تا ابد فرخنده باشی
برای من همیشه زنده باشی

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دگر ره آن مه حسن از سر مهر
نمود از اوج برج خویشتن چهر
هوش مصنوعی: عشق و زیبایی از مقام و مرتبه خود نشان دادند و چهره‌اش در اوج زیبایی‌اش نمایان شد.
چو برق از ظلمت شب گشت لامع
به خوبی و سعادت گشت طالع
هوش مصنوعی: همچون برق، از تاریکی شب نورانی شد و به خوبی و خوشبختی دست یافت.
در دولت به روی شاه بگشود
چو ماه چارده رخسار بنمود
هوش مصنوعی: در زمان خوشبختی، چهره شاه به زیبایی و روشنی ماه شب چهاردهم نمایان شد.
چشانید از طبرزد طفل را قوت
گشاد از درج گوهر قفل یاقوت
هوش مصنوعی: کودکی را از طبرزد (منطقه‌ای در ایران) طعمی چشانید که به او نیرویی بخشید، مانند اینکه درب گوهری را با قفل یاقوت باز کرده باشند.
که شاها تا جهان را زندگانی
بود باشی به تخت کامرانی
هوش مصنوعی: ای سلطان، تا زمانی که زندگی در این جهان برقرار است، تو همواره بر تخت کامیابی خواهی بود.
فلک همچون زمین خاک رهت باد
فلک خاشاک روب درگهت باد
هوش مصنوعی: آسمان همچون زمین، خاک پای تو باشد و آسمان، علف هرز درگاه تو شود.
جهان تا هست بادت پادشاهی
خلایق بنده و انجم سپاهی
هوش مصنوعی: تا زمانی که جهان وجود دارد، تو ای باد، پادشاهی و مردم همچون بندگانی هستند و ستاره‌ها به عنوان سپاهی برای تو محسوب می‌شوند.
ز روی من دو چشمت باد پر نور
رخ خوب تو باد از چشم بد دور
هوش مصنوعی: چشمانت مانند نورانی‌ترین ستاره‌هاست و رخ زیبایت باید از نگاه‌های بد دور بماند.
گل رویت همیشه باد رنگین
دهانت چون لبم همواره شیرین
هوش مصنوعی: گل زیبا و دلنشین تو همیشه باعث خوشحالی و شادابی است، و رنگ لبانت به اندازه‌ای شیرین است که همواره برای من یادآور لذت و محبت است.
کمان دولتت پیوسته بر زه
همه روزت یکی بادا ز یک به
هوش مصنوعی: دولت و خوشبختی تو همیشه آماده و مستمر است، و هر روزت باید با یکدلی و هماهنگی سپری شود.
چو زلف من پریشانی مبادت
بود کارت چو ابرو در گشادت
هوش مصنوعی: مبادا موی پریشان من، کار تو را تحت تأثیر قرار دهد، همان‌طور که ابروهایت در گشاده بودن تأثیر می‌گذارد.
چو مویم دامنت پر مشک چین باد
مدامت شاهی روی زمین باد
هوش مصنوعی: اگر مویم را به دامنت بریزم، بوی خوش مشک به خود خواهد گرفت. همیشه بر زمین، مانند یک پادشاه باش.
چو گیسو و دهانم از دو رنگی
مبادت خود پریشانی و ننگی
هوش مصنوعی: مراقب باش که رنگ و روی گیسو و دهانت باعث نشود که دچار ناراحتی و شرمندگی شوی.
مرا گفتی جواب تلخ گفتی
نگفتم کانچه خود گفتی شنفتی
هوش مصنوعی: تو به من گفتی که تو جواب تلخی دادی، اما من چیزی نگفتم. در واقع، آنچه را که خودت گفتی، شنیدی.
دگر گفتی شدی بالا نشستی
به روی من در از هر باب بستی
هوش مصنوعی: تو تغییر کردی و حالا بر فراز نشسته‌ای؛ از هر سمت و گوشه‌ای بر من در بسته‌ای.
از آن رفتم نشستم برتر تو
که گردم هر نفس گرد سر تو
هوش مصنوعی: من از آنچه هستم فاصله گرفتم و برتر از تو نشسته‌ام، زیرا هر لحظه می‌خواهم دور تو بچرخم.
ازین بالا مرا آنست مقصود
که تو شمعی درین ایوان منت دود
هوش مصنوعی: از این منظر، آنچه من می‌خواهم این است که تو مانند شمعی در این مکان هستی و من غم و اندوه خود را با تو تقسیم می‌کنم.
مرا گر بر فلک دوران برآورد
زشبدیز تو باشد بر فلک گرد
هوش مصنوعی: اگر من بر قله‌ی موفقیت و خوشبختی نیز برسم، این موفقیت به خاطر تو خواهد بود.
از آن بالا شدم چون دود آهت
که تا ناگه نباشم گرد راهت
هوش مصنوعی: از آن ارتفاع به مانند دود اشک تو بلند شدم تا ناگهان در مسیر تو نباشم.
تو چشمی و منت ابرو، مکن خشم
بود پیوسته ابرو بر سر چشم
هوش مصنوعی: تو زیبایی و حرمت ابرویت باعث خشم من نشود، پس همیشه ابرو را بر سر چشمم نگه‌دار.
مگو از زیر و بالا، بیش با ما
که عاشق خود نگوید زیر و بالا
هوش مصنوعی: از زیر و بم زندگی و مسائل این دنیا صحبت نکن، چرا که عاشق واقعی هرگز از مشکلات و فراز و نشیب‌ها نخواهد گفت.
درین ره تا رهین زود و دیری
چو گرد آشفته بالا و زیری
هوش مصنوعی: در این مسیر، نه به سرعت و نه به کندی نیست، مانند گردی که در آسمان و زمین معلق است.
دگر گفتی که چشمی زیر پاکن
طریق سرکشی با من رها کن
هوش مصنوعی: سپس گفتی که نگاهی پاک و معصوم داشته باش، روش سرکشی و خودخواهی را با من کنار بگذار.
درین بالا که دل زان در بلای است
به دیدارت که چشمم زیر پای است
هوش مصنوعی: در این اوج بلندی که دل به غم دچار است، چشمانم به تماشای تو، پایین‌تر از این بلندی قرار دارد.
دگر گفتی شدم راضی و خشنود
زهی دولت، تو را این هست بهبود
هوش مصنوعی: تو گفتی که حالا راضی و خشنود شدم، چه خوب است که این خوشی برای تو هم باشد.
که گرد غم ز راهش بیشکی شد
هر آنکو تلخ و شیرینش یکی شد
هوش مصنوعی: هر کسی که تلخی و شیرینی زندگی را برابر ببیند و به یک اندازه احساس کند، به طور حتم غم و اندوه را از خود دور کرده است.
دگر گفتی تو دوری من نه دورم
که با تو روز و شب اندر حضورم
هوش مصنوعی: دیگر گفته‌ای که فاصله‌ای میان ما است، ولی من دور نیستم چون همیشه در کنار تو هستم، چه در روز و چه در شب.
ندارم از تو یک ساعت جدایی
نه بی مایی که دایم پیش مایی
هوش مصنوعی: من نمی‌توانم حتی یک ساعت بدون تو باشم، نه به خاطر اینکه تو در کنارم نیستی، بلکه چون همیشه در ذهن و قلب من هستی.
دگر گفتی که تلخی نیست آیین
تو خود تلخی، مکن نسبت به شیرین
هوش مصنوعی: تو می‌گویی که تلخی در رفتار تو وجود ندارد، اما خودت تلخی‌ام می‌کنی و نمی‌توانی به شیرینی نسبت دهی.
مگو تلخم که این از ترهات است
که تلخ من چو حلوای نبات است
هوش مصنوعی: نگو که من تلخ هستم چون این حرف‌ها بی‌معنی است؛ تلخی من مانند حلوای شیرین و خوشمزه‌ای است.
ورت گفتم ز شکر تلخ بپذیر
که هست آن از لب من چاشنی گیر
هوش مصنوعی: من به تو می‌گویم که تلخی‌ها را با شکر بپذیری، چرا که آنچه از زبان من می‌آید، می‌تواند مزه‌ای خوشایند داشته باشد.
دگر گفتی غریبم چاره جویم
بگو من این سخن پیش که گویم
هوش مصنوعی: دیگر گفتی که من غریب هستم و به دنبال چاره می‌گردم، بگو تا من این حرف را پیش از آنکه بگویم، بگویم.
حدیثی مشکل و حالی عجیب است
مگو دیگر چنین کز تو غریب است
هوش مصنوعی: موضوعی دشوار و حالتی عجیب است، بنابراین دیگر در موردش صحبت نکن، زیرا از تو دور است و برایم غریب به نظر می‌رسد.
نظر بر چشم غمازم میاور
برو دیگر به آوازم میاور
هوش مصنوعی: به چشمان غمگین من نگاه نکن و دیگر با صدایم به سمتی نرو.
که در عالم اگر بیچاره ای هست
غریبی، خسته ای، آواره ای هست
هوش مصنوعی: اگر در این دنیا کسی باشد که در عذابه و رنج زندگی کند، آن شخص حتماً غریب، خسته و آواره است.
به زندان عقوبت مانده مهجور
ز خان و مان خویش و دوستان دور
هوش مصنوعی: در تنگنای زندان، خود را دور از خانه و نزدیکانش احساس می‌کند و به شدت احساس تنهایی و دوری از دوستانش را تجربه می‌کند.
غم و دردش به روز بد نشانده
ز ده مانده به جور از شهر رانده
هوش مصنوعی: غم و درد او به روزهای سختی اشاره دارد، طوری که او از ده خود دور مانده و به خاطر ظلم و ستم مجبور شده از شهر خودش برود.
نه راه پیشم از غم نی ره پس
پریشان حال و دشمن کام و بی کس
هوش مصنوعی: نه راه جلو دارم و نه راه پس، در حالتی آشفته به سر می‌برم و از دشمنان و تنهایی رنج می‌برم.
درین زندان محنت رو به دیوار
چو بدبختان به درد دل گرفتار
هوش مصنوعی: در این زندان پر از مشکلات، مانند بدبختانی که به دیوار تکیه داده‌اند و دردی در دل دارند، احساس حبس و ناگشایی می‌کنم.
شب و روز از خیال یار دلتنگ
نشسته چون کلاغی بر سرسنگ
هوش مصنوعی: در طول شب و روز، به یاد محبوبم غمگین و نگران نشسته‌ام، مانند کلاغی که بر روی سنگی نشسته است.
یکایک آنچه گفتم نیک بشمر
منم آنها و صد چندان دیگر
هوش مصنوعی: هر یک از چیزی که گفتم را به دقت بشمار، زیرا من خود آن‌ها هستم و به علاوه خیلی بیشتر از آن‌ها.
دگر گفتی که گیرم دامن تو
اگر میرم، بمیرد دشمن تو
هوش مصنوعی: تو گفتی اگر من بروم، دامن تو را می‌گیرم تا دشمن تو بمیرد.
مگو اینها بادا زنده جانت
رود شیرین، به قربان دهانت
هوش مصنوعی: نگو که این چیزها باعث می‌شود جانت شیرین‌تر شود، من به خاطر گفتارت قربانی می‌شوم.
الهی تا ابد فرخنده باشی
برای من همیشه زنده باشی
هوش مصنوعی: خدایا، تا همیشه برای من خوشبخت و شاداب بمانی و همیشه زنده و برقرار باشی.