بخش ۵۳ - پاسخ دادن شیرین، خسرو را
چو خسرو کرد ازین بسیار زاری
جوابش داد آن ماه حصاری
که دایم شاد و دولتیار باشی
زتاج و تخت، برخوردار باشی
ز بند هر حوادث بادی آزاد
سرت سبز و لبت خندان و دل شاد
بدین دولت بمانی جاودانه
مبادت هیچ آسیب از زمانه
به هر کارت، سعادت رهنما باد
به فیروزی همه کامت روا باد
حدیث تلخ، شیرین کی پذیرد
مکن تلخی که با من در نگیرد
ز من گر تلخ گردی منتی نیست
که شیرین را به تلخی نسبتی نیست
بدی بگدار کایین را نسازد
حدیث تلخ، شیرین را نسازد
به دین عشق، خود دیدن گناه است
ز تو تا عشق صد فرسنگ راه است
تو گرچه با منی واندر حضوری
ز نزدیکی که هستی دور دوری
درم گویی بیا بر روی بگشای
دمی از پرده ام رخسار بنمای
نمایم من خودت از پرده رخسار
ولی ترسم نیاری تاب دیدار
دگر گفتی گناهم چیست، هستی
بود هستی بتر از بت پرستی
ز هستی درجهان چیزی بتر نیست
بکش پا زین که غیر از دردسر نیست
تو گر با عشق من با ذوق و حالی
چرا آشفته این زلف و خالی
چو زلف من دل خود بیش مشکن
ز خود جو هر چه می جویی نه از من
تو بی خود شو که هشیاری و مستی
جدا از من نه ای هر جا که هستی
دگر گفتی که آخر شهریارم
مکن پیش کسان بی اعتبارم
بدان کانجا که باشد شرط یاری
نه شاهی گنجد و نه شهریاری
به کوی عشق، شاهی در نگنجد
غم ملک و سپاهی در نگنجد
اگر باشد طمع، شاهی گدایی ست
طمع یک سو نهادن پادشایی ست
به عشق از معصیت، شاهی چه خواهی
چه لافی هر زمان از پادشاهی
درین حالت که ما هستیم هر دو
نه تو از من کمی نه من کم از تو
نه تو از ما کمی، ما نز تو بیشیم
که هر یک پادشاه وقت خویشیم
ز خود تا دم زنی، دور از خدایی
ز خود گر پیش آیی پیش مایی
فنا مخلوق را باشد، نه خالق
منی معشوق را باشد، نه عاشق
شماتت باشد ای جان کار دشمن
چو ما باشیم هر دو سنگ ده من
دگر گفتی که گیرم ترک این کار
که دیدم زحمت این کار، بسیار
طریق عشقبازی در نوردم
روم زینجا، و زین در باز گردم
شنو چون بازم آوردی به آواز
کسی دیده ست هرگز عاشق و ناز
فسان بگدار و بگدر از فسون هم
که پیشت نیستم چندین زبون هم
نه آن پایم، که پرسیم از سر پای
به دستانم مگر برگیری از جای
تو را از قند شیرین نیست یاری
که حلوای شکر در خانه داری
اگر داری به شکر اهتمامی
شکر را هم به شیرینی ست نامی
تو دانی می روی این است ره پیش
شکر، شیرین مکن با من ازین بیش
دگر گفتی به غایت مستمندم
روم زینجا و بر دل سنگ بندم
مکن با من ازین رو سخت رویی
که خود این از زبان بنده گویی
تو در پروازی و من با دل تنگ
نشسته همچو مرغی بر سر سنگ
دلم را نرم کردن هست مشکل
که بستم دل به سنگ و سنگ بر دل
برون نارد به خشم من پلنگی
زمانه تا نهد سنگی به سنگی
دگر گفتی ز فرهادم حکایت
حکایت نیست این، هست این شکایت
مگو با من دگر زین درد دلسوز
برو تو عشقبازی زو بیاموز
که اندر کوه هجران با دل تنگ
همه راز دلم می خواند از سنگ
هوس را سوی وصلم دسترس نیست
بدو گفتم مرا پروای کس نیست
در آن مشهد که باشد بی نیازی
هوسبازی نباشد عشقبازی
تو را فرهاد اگرچه نانکو بود
درین ره عشقبازی کار او بود
که از اندوه عشقم سنگ بی مر
گهی بر دل زدی و گاه بر سر
شوم قربان خاک بی گناهی
که جز نیکش نبد در من نگاهی
به دارایی که گردان کرد افلاک
که او را بود چشمی بر رخم پاک
به معبودی که تا کردم نظر باز
ندیدم مثل او دیگر نظر باز
به دوران همچو او مردی ندیدم
که شد خاک و ازو گردی ندیدم
ز تو غیر از هوسناکی نیامد
بجز مستی و بی باکی نیامد
تو و اندیشه وصلم، کجایی
تو عاشق نیستی، اهل هوایی
هوا گردی ست محکم در ره مرد
هوا هرگز نخواهد بود بی گرد
تو اغیاری درین معنی نه یاری
که با من جز هوا در سر نداری
فتد در هر نظر صد گونه شهوت
اگر نه کور سازی چشم شهوت
بگفتی هر چه با من، زان بتر نیست
تو مستی، قول مستان معتبر نیست
در آن مستی هر آنچه آن نیست نیکو
تو می گویی و می گویم که می گو
مکن با من دگر زین نکته در کار
مکن بی حرمتی، حرمت نگه دار
تو گرچه لشکر خونخوار داری
ز هر سو کشته بسیار داری
مرا هم هست، مژگانهای چون نیش
که هر یک زو به صد خون نیست درویش
مرنج از من اگر کردم خطابی
بود هر یک سؤالی را جوابی
کتاب و حرف من خواندی و دیدی
به من هر چیز کان گفتی، شنیدی
پرستارت منم شیرین دلبند
تو مخدوم و خدیوی و خداوند
شد اینها جمله اکنون روبه رویم
مگو دیگر چنین ها تا نگویم
بخش ۵۲ - رفتن خسرو به پای قصر شیرین: چو دید از دور قصر آن سمنبربخش ۵۴ - پاسخ دادن خسرو شیرین را: دگر ره خسرو از نوعی که دانی
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چو خسرو کرد ازین بسیار زاری
جوابش داد آن ماه حصاری
هوش مصنوعی: وقتی خسرو از شدت دلتنگی و گریه بسیار کرد، آن ماهمانند، یعنی شیرین، به او پاسخ داد.
که دایم شاد و دولتیار باشی
زتاج و تخت، برخوردار باشی
هوش مصنوعی: همیشه خوشحال و خوشبخت باشی و از تاج و تخت و نعمتهای زندگی بهرهمند باشی.
ز بند هر حوادث بادی آزاد
سرت سبز و لبت خندان و دل شاد
هوش مصنوعی: از هر مشکل و مصیبت رهایی یابی و سرسبز خواهی بود، لبخند بر لب و دل شاد خواهی داشت.
بدین دولت بمانی جاودانه
مبادت هیچ آسیب از زمانه
هوش مصنوعی: بدین حالت و وضعیت، جاودانه باقی بمان؛ هیچ آسیبی از دوران و زمانه به تو نرسد.
به هر کارت، سعادت رهنما باد
به فیروزی همه کامت روا باد
هوش مصنوعی: هر کاری که انجام میدهی، امیدوارم راهنماییکنندهات سعادت باشد و برایت بهرهوری و شادی به ارمغان آورد.
حدیث تلخ، شیرین کی پذیرد
مکن تلخی که با من در نگیرد
هوش مصنوعی: وقتی صحبت از موضوعات تلخ و ناخوشایند میشود، کسی نمیتواند آن را با خوشحالی بپذیرد. بنابراین، تلخیِ این موضوعات را با من در میانه نیاور.
ز من گر تلخ گردی منتی نیست
که شیرین را به تلخی نسبتی نیست
هوش مصنوعی: اگر من تلخ شوم، جای نگرانی نیست چون تلخی نمیتواند با شیرینی مقایسه شود.
بدی بگدار کایین را نسازد
حدیث تلخ، شیرین را نسازد
هوش مصنوعی: بدی را فراموش کن زیرا که خاطرات تلخ، شیرینیها را از بین نمیبرند.
به دین عشق، خود دیدن گناه است
ز تو تا عشق صد فرسنگ راه است
هوش مصنوعی: در عشق، خود را دیدن و خود را مهم دانستن، گناه است؛ زیرا که تا عشق واقعی، فاصلهای بسیار طولانی وجود دارد.
تو گرچه با منی واندر حضوری
ز نزدیکی که هستی دور دوری
هوش مصنوعی: هرچند تو در کنار من هستی و به نظر میرسد که نزدیک هستی، اما در واقع به اندازهای از من فاصله داری که انگار دور هستی.
درم گویی بیا بر روی بگشای
دمی از پرده ام رخسار بنمای
هوش مصنوعی: بیا و چهرهات را نشان بده، شاید با یک نگاه به من، دل من را شاد کنی.
نمایم من خودت از پرده رخسار
ولی ترسم نیاری تاب دیدار
هوش مصنوعی: من میخواهم چهرهات را به تو نشان دهم، اما میترسم که نتوانی تاب دیدن آن را داشته باشی.
دگر گفتی گناهم چیست، هستی
بود هستی بتر از بت پرستی
هوش مصنوعی: تو گفتی که گناهم چیست، اما وجود داشتن بدتر از پرستش بت است.
ز هستی درجهان چیزی بتر نیست
بکش پا زین که غیر از دردسر نیست
هوش مصنوعی: در دنیا هیچ چیزی بدتر از وجود ندارد، پس از این جهان دوری کن، زیرا جز مشکل و رنج چیزی در آن نیست.
تو گر با عشق من با ذوق و حالی
چرا آشفته این زلف و خالی
هوش مصنوعی: اگر تو با عشق من شاد و خوشحالی، پس چرا این موهایت به هم ریخته و بینظم است؟
چو زلف من دل خود بیش مشکن
ز خود جو هر چه می جویی نه از من
هوش مصنوعی: اگر زلف من دل تو را بیشتر نشکند، از خودت بگرد هر چه را که میجویی، نه اینکه آن را از من طلب کنی.
تو بی خود شو که هشیاری و مستی
جدا از من نه ای هر جا که هستی
هوش مصنوعی: خودت را از دست بده و بیخود شو، زیرا هشیاری و مستی از من جدا نیستند و هر جا که باشی، این دو حالتی که دارم با تو همراه است.
دگر گفتی که آخر شهریارم
مکن پیش کسان بی اعتبارم
هوش مصنوعی: دیگر نگو که من در جایگاه پادشاهی هستم، نکن مرا در برابر افرادی که ارزش و اعتباری ندارند.
بدان کانجا که باشد شرط یاری
نه شاهی گنجد و نه شهریاری
هوش مصنوعی: در جایی که نیاز به کمک و یاری وجود دارد، نه پادشاهی جا دارد و نه مقام سلطنت.
به کوی عشق، شاهی در نگنجد
غم ملک و سپاهی در نگنجد
هوش مصنوعی: در دنیای عشق، جایگاهی برای غم و اندوه وجود ندارد، و دردسرهای حکومت و جنگ نیز جایی ندارند.
اگر باشد طمع، شاهی گدایی ست
طمع یک سو نهادن پادشایی ست
هوش مصنوعی: اگر به طمع دنیا بیفتی، مثل این است که شاهی به گدایی افتاده باشد. برای رسیدن به پادشاهی واقعی، باید از طمع دست بکشی.
به عشق از معصیت، شاهی چه خواهی
چه لافی هر زمان از پادشاهی
هوش مصنوعی: از عشق الهی و دوری از گناه، مقام و ارزش واقعی انسان مشخص میشود. در هر زمانی از سلطنت و قدرت ظاهری فاصله بگیرید و به محبت و عشق واقعی بپردازید.
درین حالت که ما هستیم هر دو
نه تو از من کمی نه من کم از تو
هوش مصنوعی: ما در وضعیتی هستیم که هیچیک از ما نسبت به دیگری کمتر نیستیم.
نه تو از ما کمی، ما نز تو بیشیم
که هر یک پادشاه وقت خویشیم
هوش مصنوعی: نه تو از ما برتری داری و نه ما از تو کمتر هستیم، زیرا هر یک از ما در زمان خودمان صاحب قدرت و مقام هستیم.
ز خود تا دم زنی، دور از خدایی
ز خود گر پیش آیی پیش مایی
هوش مصنوعی: هر چه از خویشتن دورتر شوی، از خدا نیز دور میمانی. اگر به درون خود نگاهی بیندازی و به خودت نزدیک شوی، در واقع به خدا نزدیکتر خواهی بود.
فنا مخلوق را باشد، نه خالق
منی معشوق را باشد، نه عاشق
هوش مصنوعی: فانی بودن مختص مخلوق است، در حالی که خالق همیشه پایدار است. عشق متعلق به معشوق است، نه به عاشق.
شماتت باشد ای جان کار دشمن
چو ما باشیم هر دو سنگ ده من
هوش مصنوعی: اگر تو به من عیبجویی کنی، ای جان، دشمن من، چه فایدهای دارد وقتی من و تو هر دو در یک مسیر قرار داریم و مانند دو سنگ در یک دشت هستیم؟
دگر گفتی که گیرم ترک این کار
که دیدم زحمت این کار، بسیار
هوش مصنوعی: شما گفتید که تصمیم میگیری این کار را ترک کنی، چون دیدی که این کار خیلی سختی و زحمتی دارد.
طریق عشقبازی در نوردم
روم زینجا، و زین در باز گردم
هوش مصنوعی: من در هنر عشق ورزی مهارت پیدا کردهام و از اینجا خارج میشوم، اما هرگاه بخواهم، میتوانم دوباره به اینجا برگردم.
شنو چون بازم آوردی به آواز
کسی دیده ست هرگز عاشق و ناز
هوش مصنوعی: بشنو که وقتی صدای کسی را میشنوی، چه بسا که چشم هیچ عاشق و نازنینی آن را ندیده باشد.
فسان بگدار و بگدر از فسون هم
که پیشت نیستم چندین زبون هم
هوش مصنوعی: حرف و سخن را کنار بگذار و از جادو و فریب دور شو، زیرا من دیگر در کنارت نیستم و نمیتوانم به تو هزاران زبان بگویم.
نه آن پایم، که پرسیم از سر پای
به دستانم مگر برگیری از جای
هوش مصنوعی: این جمله به بیان احساساتی میپردازد که نشاندهنده ناتوانی در حرکت یا تغییر وضعیت است. گوینده اشاره دارد که نمیتواند از جایی که هست، برخیزد یا تغییری ایجاد کند، حتی اگر کسی بپرسد یا تلاش کند او را به جای دیگری ببرد. در واقع، او به وضعیتی اشاره میکند که احساس میکند نه تنها نمیتواند حرکت کند، بلکه درگیریهای درونیاش مانع از این میشود که به راحتی از جای خود بلند شود.
تو را از قند شیرین نیست یاری
که حلوای شکر در خانه داری
هوش مصنوعی: تو به هیچ وجه نیازی به کمک کسی نداری، چون خودت از چیزی خوشمزه و شیرین برخوردار هستی.
اگر داری به شکر اهتمامی
شکر را هم به شیرینی ست نامی
هوش مصنوعی: اگر به شکر توجه داری، باید بدان که شکر نیز خود به شیرینی مشهور است.
تو دانی می روی این است ره پیش
شکر، شیرین مکن با من ازین بیش
هوش مصنوعی: تو میدانی که به کدام سوی میروی، این راه به شیرینی شکر است، اما بیش از این با من شیرینزبانیمی نکن.
دگر گفتی به غایت مستمندم
روم زینجا و بر دل سنگ بندم
هوش مصنوعی: میگویی که به شدت نیازمند و بیپول هستم، از اینجا میروم و دلم را محکم میکنم.
مکن با من ازین رو سخت رویی
که خود این از زبان بنده گویی
هوش مصنوعی: سختگیری نکن با من، زیرا خودت داری همان چیزی را میگویی که از زبان من است.
تو در پروازی و من با دل تنگ
نشسته همچو مرغی بر سر سنگ
هوش مصنوعی: تو در حال پرواز هستی و من با دل ناراحت نشستهام، مانند پرندهای که بر روی سنگی نشسته است.
دلم را نرم کردن هست مشکل
که بستم دل به سنگ و سنگ بر دل
هوش مصنوعی: دل من را نرم کردن کار آسانی نیست، چرا که من قلبم را به سختی بستهام و این سنگینی بر دلم سنگینی میکند.
برون نارد به خشم من پلنگی
زمانه تا نهد سنگی به سنگی
هوش مصنوعی: زمانه، مانند پلنگی خشمگین، به شدت از من دور میشود و میخواهد سنگی را به سنگی بیاندازد.
دگر گفتی ز فرهادم حکایت
حکایت نیست این، هست این شکایت
هوش مصنوعی: تو دیگر در مورد فرهاد قصهای نمیگویی، اینجا فقط یک شکایت وجود دارد.
مگو با من دگر زین درد دلسوز
برو تو عشقبازی زو بیاموز
هوش مصنوعی: دیگر درباره این درد و رنج با من صحبت نکن. برو و از عشق و عاشقی چیزهایی یاد بگیر.
که اندر کوه هجران با دل تنگ
همه راز دلم می خواند از سنگ
هوش مصنوعی: در دل کوه هجران، با قلبی پر از غم، همه ناگفتههای دل خود را از دل سنگی فریاد میزنم.
هوس را سوی وصلم دسترس نیست
بدو گفتم مرا پروای کس نیست
هوش مصنوعی: اشتیاق من برای رسیدن به معشوق قابل دسترس نیست. به او گفتم که هیچ نگرانی از هیچکس ندارم.
در آن مشهد که باشد بی نیازی
هوسبازی نباشد عشقبازی
هوش مصنوعی: در آن مکان که امکانات و نیازهای زندگی فراهم باشد، دیگر دغدغه های عاشقانه و هوس بازی وجود ندارد.
تو را فرهاد اگرچه نانکو بود
درین ره عشقبازی کار او بود
هوش مصنوعی: هرچند که فرهاد در عشق به شیرینی نانکوی (نان خاصی) هرگز دست نیافت، اما در مسیر عشق، کار او و تلاشهایش، بینهایت ارزشمند و به یاد ماندنی است.
که از اندوه عشقم سنگ بی مر
گهی بر دل زدی و گاه بر سر
هوش مصنوعی: عشق من چنان دردناک است که گاهی دلم را میشکند و گاهی بر سرم ضربه میزند.
شوم قربان خاک بی گناهی
که جز نیکش نبد در من نگاهی
هوش مصنوعی: من به خاطر خاک پاک تو فدای شوم، زیرا در وجود من جز خوبیهای تو چیزی نیست که به آن نگاه کنم.
به دارایی که گردان کرد افلاک
که او را بود چشمی بر رخم پاک
هوش مصنوعی: سرنوشت و تقدیر، انسان را به سوی شگفتیها و تجربیات مختلف میبرد، اما او نیز باید با دقت و بینش به این تجربیات نگاه کند و از آنها بهرهبرداری کند.
به معبودی که تا کردم نظر باز
ندیدم مثل او دیگر نظر باز
هوش مصنوعی: وقتی به معبودی که توجه کردم، نتوانستم مانند او را در هیچ جا ببینم.
به دوران همچو او مردی ندیدم
که شد خاک و ازو گردی ندیدم
هوش مصنوعی: در تمام دورانها، مردی را مانند او ندیدهام که به خاک سپرده شد و بعد از او هیچ یادگاری باقی نماند.
ز تو غیر از هوسناکی نیامد
بجز مستی و بی باکی نیامد
هوش مصنوعی: از تو جز تمنای زیبایی چیزی جز سرخوشی و جسارت نیامد.
تو و اندیشه وصلم، کجایی
تو عاشق نیستی، اهل هوایی
هوش مصنوعی: تو و فکر وصال من، کجایی؟ تو که عاشق نیستی و در این عشق غرق نشدهای.
هوا گردی ست محکم در ره مرد
هوا هرگز نخواهد بود بی گرد
هوش مصنوعی: هوا به گونهای است که مردان با اراده و با هدف هرگز از مسیر خود منحرف نمیشوند و همیشه در مسیر خود محکم و ثابت قدم هستند.
تو اغیاری درین معنی نه یاری
که با من جز هوا در سر نداری
هوش مصنوعی: تو در این موضوع دوستانه نیستی، بلکه فقط برای خودت خواستهای داری و به غیر از علاقهات به خودت، هیچ چیز دیگری برای من نداری.
فتد در هر نظر صد گونه شهوت
اگر نه کور سازی چشم شهوت
هوش مصنوعی: اگر چشم شهوت را نپوشانی، در هر نگاه صد نوع خواسته و تمایل برایت به وجود میآید.
بگفتی هر چه با من، زان بتر نیست
تو مستی، قول مستان معتبر نیست
هوش مصنوعی: گفتی هر چه با من است، بدتر از این نیست. تو در حالت مستی هستی و حرفهای مستهای دیگر اعتباری ندارند.
در آن مستی هر آنچه آن نیست نیکو
تو می گویی و می گویم که می گو
هوش مصنوعی: در حالتی که مجذوب و غرق در شوری هستی، هر چیزی که وجود ندارد را زیبا و خوب توصیف میکنی و من نیز تأیید میکنم که این کار را ادامه دهی.
مکن با من دگر زین نکته در کار
مکن بی حرمتی، حرمت نگه دار
هوش مصنوعی: دیگر در مورد این موضوع با من صحبت نکن، بیاحترامی نکن و حرمت همدیگر را حفظ کن.
تو گرچه لشکر خونخوار داری
ز هر سو کشته بسیار داری
هوش مصنوعی: هرچند که تو ارتش زیادی داری و از هر طرف جانهای زیادی را گرفتهای،
مرا هم هست، مژگانهای چون نیش
که هر یک زو به صد خون نیست درویش
هوش مصنوعی: من هم چشمهایی دارم که مانند نیش زنبور هستند و هر کدام از آنها میتواند باعث درد و رنج زیادی شود، حتی اگر من بیبضاعت و بیچیز باشم.
مرنج از من اگر کردم خطابی
بود هر یک سؤالی را جوابی
هوش مصنوعی: اگر از من ناراحت شدی، باید بدان که این فقط بخاطر صحبتهایم بود که به هر سوالی پاسخی دادهام.
کتاب و حرف من خواندی و دیدی
به من هر چیز کان گفتی، شنیدی
هوش مصنوعی: کتاب و سخنان من را خواندی و مشاهده کردی که هر چیزی را که درباره من گفتی، شنیدی.
پرستارت منم شیرین دلبند
تو مخدوم و خدیوی و خداوند
هوش مصنوعی: من پرستار تو هستم، ای شیرین و محبوب من. تو آقای من و صاحب منی، مانند خداوندی.
شد اینها جمله اکنون روبه رویم
مگو دیگر چنین ها تا نگویم
هوش مصنوعی: اکنون همه اینها روبهرویم هستند، پس دیگر درباره این موضوع صحبت نکنید تا مجبور نشوم چیزی بگویم.