بخش ۴۸ - قصه شکر اصفهانی
چو مریم را سر آمد عمر، خسرو
طلب کرد از بزرگان همسر نو
بزرگانی که بودندش ملازم
همه یکسر بدین گشتند جازم
که در شهر صفاهان دلبری هست
که مانندش عجب گر دیگری هست
به حسن اعجوبه دور زمان است
به مجلس داری آشوب جهان است
به ملک دلربایی بس که نیکوست
ز مشرق تا به مغرب شهرت اوست
ز شیرینی که دارد آن دلارام
زمانه کرده است او را شکر نام
به نطق آمد غلام شکرش قند
هزارش دل به هر یک موست در بند
مجو زان حسن در اطراف عالم
که مثلش نیست در اکناف عالم
چو او ماهی ندیده کس در آفاق
که در خوبی ست چون ابروی خود طاق
کنیز و خادمش هر دو به درگاه
یکی را نام مهر است و یکی ماه
رخش ماهی ست، مهرش گشته همبر
قدش سرویست، خورشیدیش بر سر
دو چشمش در نکویی شهره هر دو
خجل زو مشتری و زهره هر دو
دو گیسویش به گاه سرفرازی
شب عشاق را داده درازی
بر رویش که خورشیدی ست در خور
دهانش ذره ای و ذره کمتر
شکر صد تنگ ریزد هر طرف بیش
چو جنباند به نام خود، لب خویش
اگر خواهی ز لعل و چشم او نام
برو آن را ز شکر پرس و بادام
اگر خواهد دلت از لعل او قوت
گهر هایش بجو از در و یاقوت
لب چون شکرش به از نبات است
دهانش چشمه آب حیات است
از آن چشمان که هر سو ناز دارد
عجب ترکان تیرانداز دارد
به چشمان حاجب از ابرو نشانده
به هریک غمزه، صد جادو نشانده
چنان لب، کی بت چینیش باشد
مگر شیرین به شیرینیش باشد
چو خسرو ذوق شیرینی ازو یافت
به خواهش در طلبکاریش بشتافت
بگفتا بارها من وصف آن ماه
شنیدستم ز مجلس ها به افواه
عجب گر سوی او باشد نگاهم
که من محبوب هر جایی نخواهم
بزرگانی که او را دیده بودند
صفتهایش همه بشنیده بودند
به دارای جهان خوردند سوگند
که او هرگز به کس نگرفت پیوند
بلی دارد کنیزی چند چون ماه
که بر مردم زند از دلبری راه
به مجلسها رود، لیکن دم کار
رود او و کنیزان را دهد بار
به رعناییش سرو بوستان نیست
به عیاری آن مه در جهان نیست
چو بشنید این سخن، خسرو طمع کرد
که از خرما شکر بهتر توان خورد
مزاجم را به غایت هست در خور
به جای نخل مریم تنگ شکر
نمی باید ز شکر داشتن دست
که خرما را به شکر نسبتی هست
دل خود را دهم یکبار تسکین
بدین شکر ز تلخیهای شیرین
دل شه چون بدین گردید مایل
بگفت این کار باید کرد حاصل
بزرگی از صفاهان پیش شه بود
فرستادش به سوی اصفهان زود
بدو داد از خزاین مال بسیار
دگر زاسباب آنچش بود در کار
بزرگ آنگه ندید آن کار را خرد
ببرد آنها و شکر را بیاورد
چو آمد سوی خسرو تنگ شکر
به استقبال او رفتند لشکر
در آوردند در باغی به نازش
شدند اهل مداین پیشوازش
رسانیدند آنگاه آن مه نو
به اعزاز تمامش پیش خسرو
ملک آنگاه، آن در یگانه
ببستش عقد و بردش سوی خانه
شبی تا روز، با وی عیش بگداشت
ز درج سر به مهرش، مهر برداشت
دلش هر گه ز شیرین یاد می کرد
به شکر خاطر خود شاد می کرد
به شکر چند روزی گشت خشنود
که در خرمای مریم استخوان بود
ولی هر چند خود می ساخت مشغول
ز عقلش، عاشقی می کرد معزول
نمی کرد از غم شیرین به شب خواب
که نبود تشنه را تدبیر، جز آب
نمی شد از شکر، تلخیش تسکین
به خود هر چند کان می کرد شیرین
به تلخی با شکر، ناچار می ساخت
شکر، شیرینی ای با خویش می باخت
ز گرمی شکر شد چهره اش زرد
که بیش از پیش، حلوای شکر خورد
نبد چون شربت شیرینش در خور
از آن، دل سوختش حلوای شکر
از آن گرمی، تن خسرو بر افروخت
که از شیرینی شکر، دلش سوخت
چو شکر کرد این احوال معلوم
تو گفتی آتش افکندند در موم
به تنگ آمد دلش، بگداشت نازش
ز آب چشم خود شد در گدازش
تنش بگداخت، ز آب چشم بی خواب
بلی، تنگ شکر بگدازد از آب
شود تا شربت قندش چشیده
گلابی می زدش از آب دیده
در آن آب و عرق بگداخت شکر
که خسرو داشت دل، با جای دیگر
غم شیرینش منزل کرد در دل
شکر در کام او شد زهر قاتل
ز جام عاشقی شد باز سرمست
دگر سودای شیرین بردش از دست
دگر ره با سر پرگار خود شد
ز کار افتاده بد، با کار خود شد
بسی سرگشتگیها آیدش پیش
چو افتد مرد از سر رشته خویش
چه در عشق حقیقی چه مجازی
مهل تا رشته خود گم نسازی
به بازار جهان بازی خورد کم
هر آن کو دارد این سر رشته محکم
مزن پر، پا به سر کز کنه بی عیب
چو فرمان شد که بیرون آیی از غیب
به بختت هر چه آن گردید طالع
کنندت باز با آن خیر راجع
قضا این دان و تقدیر این چنین است
همین حب الوطن را معنی این است
اگر این راز پنهان باز یابی
به درد خویش درمان بازیابی
چو شه را از ازل این راز دادند
به دستش رشته دیگر باز دادند
دگر با رشته تقدیر پیوست
که بودش از ازل آن رشته در دست
دگر با عشق سر آورد و بر راه
بگفت از رفته ها، استغفرالله
زکفر غیر رو آورد با دین
فتادش باز در سر شور شیرین
بخش ۴۷ - نامه نوشتن شیرین به خسرو به تعزیت مریم: چو خسرو ساخت زین سان کار فرهادبخش ۴۹ - طلب کردن خسرو شاپور را و تنها ماندن شیرین و زاری نمودن روز و شب: چو خسرو را دگر سر باره آمد
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چو مریم را سر آمد عمر، خسرو
طلب کرد از بزرگان همسر نو
هوش مصنوعی: وقتی عمر مریم به پایان رسید، خسرو از بزرگان خواست تا برای او همسر جدیدی پیدا کنند.
بزرگانی که بودندش ملازم
همه یکسر بدین گشتند جازم
هوش مصنوعی: بزرگانی که همیشه همراه او بودند، در نهایت همه به یک نظر و تصمیم یکدست رسیدند.
که در شهر صفاهان دلبری هست
که مانندش عجب گر دیگری هست
هوش مصنوعی: در شهر اصفهان دلبری وجود دارد که زیبایی و魅بتش بینظیر است و اگر کسی دیگری مانند او وجود داشته باشد، شگفتانگیز خواهد بود.
به حسن اعجوبه دور زمان است
به مجلس داری آشوب جهان است
هوش مصنوعی: زیبایی تو در زمانه بینظیر است و حضور تو در مجلس، موجب غوغا و هیجان در جهان میشود.
به ملک دلربایی بس که نیکوست
ز مشرق تا به مغرب شهرت اوست
هوش مصنوعی: این شخصیت جذاب به قدری زیبا و دلنشین است که از شرق تا غرب جهان، نامش در همه جا مشهور شده است.
ز شیرینی که دارد آن دلارام
زمانه کرده است او را شکر نام
هوش مصنوعی: شیرینی و دلنشینی که این محبوب دارد، باعث شده که به او لقب شکر بدهند.
به نطق آمد غلام شکرش قند
هزارش دل به هر یک موست در بند
هوش مصنوعی: غلام شکر به زبان آمد و در دل هزاران قند را میچشم؛ دل من به هر موی او گرفتار است.
مجو زان حسن در اطراف عالم
که مثلش نیست در اکناف عالم
هوش مصنوعی: به دنبال زیباییهای آن چهره در سراسر جهان نباش، زیرا مانند او در هیچجای دنیا وجود ندارد.
چو او ماهی ندیده کس در آفاق
که در خوبی ست چون ابروی خود طاق
هوش مصنوعی: هیچ کس در جهان در زیبایی به پای او نمیرسد، مانند اینکه هیچ ماهی وجود ندارد که به زیبایی ابروهایش باشد.
کنیز و خادمش هر دو به درگاه
یکی را نام مهر است و یکی ماه
هوش مصنوعی: کنیز و خادم هر دو در خدمت یک نفر هستند؛ یکی به او مهر میگوید و دیگری او را ماه لقب مید
هد.
رخش ماهی ست، مهرش گشته همبر
قدش سرویست، خورشیدیش بر سر
هوش مصنوعی: چهرهاش مانند ماه است و محبت او باعث شده که مانند سرو بالا و سربلند باشد. زیباییاش مانند نور خورشید بر سرش میدرخشد.
دو چشمش در نکویی شهره هر دو
خجل زو مشتری و زهره هر دو
هوش مصنوعی: دو چشم او در زیبایی شهرت دارد، اما هر دو از چشم و زهره (مشتری و زهره) خجالت زدهاند.
دو گیسویش به گاه سرفرازی
شب عشاق را داده درازی
هوش مصنوعی: دو دسته موی او در زمان خوشحالی و سرافرازی، شب عاشقان را طولانی و بیپایان کرده است.
بر رویش که خورشیدی ست در خور
دهانش ذره ای و ذره کمتر
هوش مصنوعی: چهرهاش مانند خورشید میتابد، اما در دهانش چیزی جز کمترین ذرهای نیست.
شکر صد تنگ ریزد هر طرف بیش
چو جنباند به نام خود، لب خویش
هوش مصنوعی: اگر شکر را به هر سمتی بریزند، باز هم آن طرفی که نامش را بر زبان میآوریم، لبهایمان شیرینتر میشود.
اگر خواهی ز لعل و چشم او نام
برو آن را ز شکر پرس و بادام
هوش مصنوعی: اگر میخواهی از زیبایی و جذابیت او صحبت کنی، بهتر است درباره لبانش که مانند لعل هستند و چشمانش صحبت کنی و از شیرینی آنها، مثل شکر و بادام، بگویی.
اگر خواهد دلت از لعل او قوت
گهر هایش بجو از در و یاقوت
هوش مصنوعی: اگر دل تو میخواهد از زیبایی او لذت ببرد، پس از در و یاقوت و زیباییهایش بهرهمند شو.
لب چون شکرش به از نبات است
دهانش چشمه آب حیات است
هوش مصنوعی: لبهای او به شیرینی شکر میمانند و دهانش مانند چشمهای از آب زندگی است.
از آن چشمان که هر سو ناز دارد
عجب ترکان تیرانداز دارد
هوش مصنوعی: چشمان این معشوق به قدری زیبا و فریبندهاند که تمام دنیا را تحت تأثیر قرار میدهند و همچون تیراندازان ماهر، دلها را هدف قرار میدهند.
به چشمان حاجب از ابرو نشانده
به هریک غمزه، صد جادو نشانده
هوش مصنوعی: به چشمان کسی که ابروانش زیبایی خاصی دارد، هر بار با یک اشاره به آنها، صدها جادو و افسون نهفته است.
چنان لب، کی بت چینیش باشد
مگر شیرین به شیرینیش باشد
هوش مصنوعی: این شعر به زیبایی و دلربایی لبها اشاره دارد؛ لبهایی که نمیتوانند به زیبایی و جذابیت خود بیافزایند مگر اینکه با طعم شیرین و دلنشینی همراه باشند. در واقع، زیبایی واقعی لبها زمانی بروز میکند که طعم و حس شیرینی در آنها وجود داشته باشد.
چو خسرو ذوق شیرینی ازو یافت
به خواهش در طلبکاریش بشتافت
هوش مصنوعی: خسرو به خاطر شیرینی و لطافت چیزی که در او یافت، به خواستهاش شتابان رفت.
بگفتا بارها من وصف آن ماه
شنیدستم ز مجلس ها به افواه
هوش مصنوعی: او گفت که بارها دربارهی آن ماه زیبا از دیگران در مجالس و محافل شنیدهام.
عجب گر سوی او باشد نگاهم
که من محبوب هر جایی نخواهم
هوش مصنوعی: عجب است اگر نظر من به سوی او باشد، چون من هر جا که بروم، محبوبیت را نمیخواهم.
بزرگانی که او را دیده بودند
صفتهایش همه بشنیده بودند
هوش مصنوعی: افراد مهمی که او را مشاهده کرده بودند، تمامی ویژگیهای او را شنیده بودند.
به دارای جهان خوردند سوگند
که او هرگز به کس نگرفت پیوند
هوش مصنوعی: آنها به ثروت و چیزهای دنیوی قسم میخورند که هیچگاه هیچ کسی را به خود نپیوسته و به او پیوند نکردهاند.
بلی دارد کنیزی چند چون ماه
که بر مردم زند از دلبری راه
هوش مصنوعی: بله، چندین کنیز زیبا وجود دارد که مانند ماه هستند و با زیبایی و دلربایی خود، بر دل مردم تأثیر میگذارند.
به مجلسها رود، لیکن دم کار
رود او و کنیزان را دهد بار
هوش مصنوعی: او به مجالس میرود، اما در لحظهی انجام کار، با بیخودی و ناتوانی روبهرو میشود و بار سنگینی به دوش کنیزان میگذارد.
به رعناییش سرو بوستان نیست
به عیاری آن مه در جهان نیست
هوش مصنوعی: زیبایی او مانند سروهای باغ نیست و هیچ کس در جهان به ظرافت و زیبایی آن ماه نیست.
چو بشنید این سخن، خسرو طمع کرد
که از خرما شکر بهتر توان خورد
هوش مصنوعی: وقتی خسرو این حرف را شنید، متوجه شد که میتواند از خرما به اندازهای شیرینتر بهرهمند شود.
مزاجم را به غایت هست در خور
به جای نخل مریم تنگ شکر
هوش مصنوعی: حالم به شدت تحت تأثیر شیرینی است و به جای نخل مریم، شکر برایم تنگ و کم است.
نمی باید ز شکر داشتن دست
که خرما را به شکر نسبتی هست
هوش مصنوعی: نباید از شکر داشتن دست خود را محروم کنی، چون خرما به شکر ارتباط دارد و این پیوند را نمیتوان نادیده گرفت.
دل خود را دهم یکبار تسکین
بدین شکر ز تلخیهای شیرین
هوش مصنوعی: من یک بار برای آرامش دل خود شکر را میزنم تا تلخیهای زندگی را به شیرینی تبدیل کنم.
دل شه چون بدین گردید مایل
بگفت این کار باید کرد حاصل
هوش مصنوعی: دل شاه هنگامی که به این وضعیت رسید، گفت باید این کار انجام شود؛ نتیجه آن معین است.
بزرگی از صفاهان پیش شه بود
فرستادش به سوی اصفهان زود
هوش مصنوعی: یک فرد مهم از صفاهان به نزد پادشاه رفت و از او خواسته شد تا به سرعت به اصفهان برود.
بدو داد از خزاین مال بسیار
دگر زاسباب آنچش بود در کار
هوش مصنوعی: او از گنجینههایش دارایی زیادی را به او بخشید؛ زیرا آنچه در مشغلهاش بود، به این وسایل وابسته بود.
بزرگ آنگه ندید آن کار را خرد
ببرد آنها و شکر را بیاورد
هوش مصنوعی: چشمهای بزرگ و دیدهور به حقیقت آن کار آگاهی نداشتند، اما عقل و خرد به سرعت متوجه شدند و از آنچه باید انجام میشد، آگاه شدند.
چو آمد سوی خسرو تنگ شکر
به استقبال او رفتند لشکر
هوش مصنوعی: وقتی خسرو به طرف آنها آمد، لشکر به استقبال او رفتند و او را با شکر و خوشحالی پذیرفتند.
در آوردند در باغی به نازش
شدند اهل مداین پیشوازش
هوش مصنوعی: آنها در باغی به شوق و زیبایی او آمدند و مردم مداین برای استقبالش آماده شدند.
رسانیدند آنگاه آن مه نو
به اعزاز تمامش پیش خسرو
هوش مصنوعی: سپس آن ماه نو را با تمام احترام به حضور خسرو آوردند.
ملک آنگاه، آن در یگانه
ببستش عقد و بردش سوی خانه
هوش مصنوعی: در آن لحظه، فرشتهای درب خاصی را بست و او را به سوی خانهاش هدایت کرد.
شبی تا روز، با وی عیش بگداشت
ز درج سر به مهرش، مهر برداشت
هوش مصنوعی: یک شب تا صبح را در شادی و خوشنودی با او گذرانید. اما هنگامی که صبح شد، با برداشتن نقابی که به علامت عشق بر چهرهاش بود، از هم جدا شدند.
دلش هر گه ز شیرین یاد می کرد
به شکر خاطر خود شاد می کرد
هوش مصنوعی: هر بار که به یاد شیرینیها میافتاد، دلش برای شادی خود خوشحال میشد.
به شکر چند روزی گشت خشنود
که در خرمای مریم استخوان بود
هوش مصنوعی: چند روزی خوشحال بود که در خرمای مریم هستهای وجود داشت.
ولی هر چند خود می ساخت مشغول
ز عقلش، عاشقی می کرد معزول
هوش مصنوعی: هرچند که او به ساختن مشغول بود و عقلش را به کار میگرفت، اما در عین حال عاشق بود و بر اثر این عشق از عقل خود دور میشد.
نمی کرد از غم شیرین به شب خواب
که نبود تشنه را تدبیر، جز آب
هوش مصنوعی: شیرین از غم نمیتوانست بخوابد، چون برای کسی که تشنه است، تدبیری به جز آب وجود ندارد.
نمی شد از شکر، تلخیش تسکین
به خود هر چند کان می کرد شیرین
هوش مصنوعی: شکر، هرچند که شیرین است، نمیتواند تلخی خود را از بین ببرد و تسکین دهد.
به تلخی با شکر، ناچار می ساخت
شکر، شیرینی ای با خویش می باخت
هوش مصنوعی: شکر و شیرینی به هم آمیخته شدهاند و گاهی اوقات تلخیها نیز در کنار شیرینیها وجود دارند. شیرینی و تلخی در زندگی به هم متصل هستند و هر یک از آنها تاثیر خود را بر دیگری میگذارد.
ز گرمی شکر شد چهره اش زرد
که بیش از پیش، حلوای شکر خورد
هوش مصنوعی: به خاطر گرمای شکر، چهرهاش زرد شده است، چون بیشتر از قبل، حلوای شکر را خورده است.
نبد چون شربت شیرینش در خور
از آن، دل سوختش حلوای شکر
هوش مصنوعی: همچون شربت شیرین که خوراک دل را شگفتانگیز میسازد، دل آن شخص با شیرینی حلوا و شکر آتشین شده است.
از آن گرمی، تن خسرو بر افروخت
که از شیرینی شکر، دلش سوخت
هوش مصنوعی: به خاطر گرمای دلپذیر، خسرو احساس شوق و عشق کرد، بهطوری که شیرینی شکر نیز در دل او حس سوز و ذوب ایجاد کرد.
چو شکر کرد این احوال معلوم
تو گفتی آتش افکندند در موم
هوش مصنوعی: وقتی این وضعیت و حال را شیرین دانستی، مانند این است که در موم آتش انداختند.
به تنگ آمد دلش، بگداشت نازش
ز آب چشم خود شد در گدازش
هوش مصنوعی: دلش از شدت احساسات و ناراحتی به تنگ آمده و به خاطر این که نمیتواند خود را کنترل کند، ناز و ظرافتش را فراموش کرده و به خاطر گریه و اشکهایش در حال ذوب شدن است.
تنش بگداخت، ز آب چشم بی خواب
بلی، تنگ شکر بگدازد از آب
هوش مصنوعی: بیدار شدم و در حالتی ناآرام، اشکهایم را ریختم. آری، این دل تنگم آنقدر میشکفد که مانند شکر ذوب میشود؛ این آب چشمهایم آن را تحت تاثیر قرار میدهد.
شود تا شربت قندش چشیده
گلابی می زدش از آب دیده
هوش مصنوعی: تا وقتی قندش را نوشیده بود، گلابی از چشمانش میریخت.
در آن آب و عرق بگداخت شکر
که خسرو داشت دل، با جای دیگر
هوش مصنوعی: در آن مکان که آب و عرق به هم میپیوندند و شیرینی میسازند، دل خسرو در جایی دیگر بود.
غم شیرینش منزل کرد در دل
شکر در کام او شد زهر قاتل
هوش مصنوعی: غم او به نوعی خوشایند و شیرین است که در دلش جا گرفته، اما نوعی درد و زهر کشنده هم در طعم زندگیاش وجود دارد.
ز جام عاشقی شد باز سرمست
دگر سودای شیرین بردش از دست
هوش مصنوعی: از جام عشق دوباره شاداب و سرمست شدم، و دیگر خیال شیرین عشق از دستانم رفت.
دگر ره با سر پرگار خود شد
ز کار افتاده بد، با کار خود شد
هوش مصنوعی: دیگر راهی که قبلاً با دقت و فکر مشخص کرده بودم، دیگر از کار افتاده است و اکنون، خودم باید با تدبیر و کوششهای خودم به جلو بروم.
بسی سرگشتگیها آیدش پیش
چو افتد مرد از سر رشته خویش
هوش مصنوعی: زمانی که انسان از مسیر زندگی و کارهایش منحرف میشود، مشکلات و سردرگمیهای زیادی برایش پیش میآید.
چه در عشق حقیقی چه مجازی
مهل تا رشته خود گم نسازی
هوش مصنوعی: در عشق واقعی یا غیرواقعی، مراقب باش که دچار سردرگمی نشوی و هدف خود را فراموش نکنی.
به بازار جهان بازی خورد کم
هر آن کو دارد این سر رشته محکم
هوش مصنوعی: در دنیای پرهیاهو، هر کسی که بتواند به خوبی از تجربیات و دانش خود بهرهبرداری کند و درک عمیقی از مسائل داشته باشد، موفق خواهد شد.
مزن پر، پا به سر کز کنه بی عیب
چو فرمان شد که بیرون آیی از غیب
هوش مصنوعی: نکن در کار خود تقصیری، زیرا وقتی زمانش برسد که باید از ناپیدا بیرون بیایی، تمام عیوبت نمایان خواهد شد.
به بختت هر چه آن گردید طالع
کنندت باز با آن خیر راجع
هوش مصنوعی: هر چه سرنوشتت برایت مقدر کرده، همان راست که به تو خیر میرساند و دوباره به تو باز میگردد.
قضا این دان و تقدیر این چنین است
همین حب الوطن را معنی این است
هوش مصنوعی: سرنوشت و تقدیر به گونهای رقم خورده است که همین عشق و علاقه به وطن را معنای اصلی میدهد.
اگر این راز پنهان باز یابی
به درد خویش درمان بازیابی
هوش مصنوعی: اگر این راز پنهان را کشف کنی، میتوانی به دردهایت درمانی پیدا کنی.
چو شه را از ازل این راز دادند
به دستش رشته دیگر باز دادند
هوش مصنوعی: وقتی که سلطانی را از دوران ازل این راز عطا کردند، به او فرصتی دیگر نیز دادند.
دگر با رشته تقدیر پیوست
که بودش از ازل آن رشته در دست
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که سرنوشت شخص به گونهای رقم خورده است که از ابتدا برای او مقدر شده بود و اکنون این سرنوشت با او پیوند خورده است. به عبارتی، آنچه که برای او تعیین شده بود، در حال حاضر در زندگیاش نمایان شده و به نوعی سرنوشتی که از ابتدای وجودش برایش نوشته شده، به واقعیت تبدیل شده است.
دگر با عشق سر آورد و بر راه
بگفت از رفته ها، استغفرالله
هوش مصنوعی: او با عشق دیگری آشنا شده و در مسیرش از گذشتهها صحبت میکند و میگوید: از خداوند طلب بخشش میکنم.
زکفر غیر رو آورد با دین
فتادش باز در سر شور شیرین
هوش مصنوعی: از بیدینی به دین روی آورده، اما دوباره به حالتی شاد و پرشور برگشته است.