گنجور

بخش ۴۷ - نامه نوشتن شیرین به خسرو به تعزیت مریم

چو خسرو ساخت زین سان کار فرهاد
از آن بشنو که خسرو را چه افتاد
ندانم رفت ماهی، بیش یا کم
که بر مریم سر آمد عمر مریم
تن خسرو ازین غم گشت رنجور
چراغ دولتش گردید بی نور
به درد آمد دلش زین داغ دلسوز
نمی خسپید شب زین غصه تا روز
از آن ماتم بسی می کرد شیون
که بود از وی چراغش گشته روشن
سوی شیرین خبر گویی در آمد
که بر مریم زمان آخر سرآمد
دل خسرو ز داغش گشت پر درد
گل سرخش ازین غم شد گل زرد
به بار آورد از این رنج و تیمار
درخت ارغوانش زعفران بار
چو بشنید این حدیث تلخ، شیرین
در آن دم شاد بد گرد (ید) غمگین
دبیری خواند پیش خویشتن زود
رخ مه را به مشک تر برآلود
نبشت اول به نام ذوالجلالی
که نامد هرگز از حالی به حالی
پس از حمد خدا و نعت کامل
نوشت این نامه بر سلطان عادل
که ای کشور گشا، شاه جوان بخت
که دارد فخر بر تو تاج و هم تخت
تو را شاهی رسد کز مه به ماهی
چو تو ننشست کس بر تخت شاهی
فزونتر از فریدونی و از جم
گدشتی از نیایان تا به آدم
شنیدم کز غم مریم زبونی
زبان پر ناله و دل پر زخونی
مبادت هیچ غم ز آسیب دوران
که بر جان من است این داغ سوزان
به عیسی کز زمین زد بر فلک تک
که مریم خواهر من بود بی شک
به مرگ او جهان شد تیره بر من
که مریم بد مرا چون چشم روشن
سرشکش رشک درهای عدن بود
از آن رو دانه تسبیح من بود
پس از من نیست شک گر اهل عالم
بود تسبیح شان از اشک مریم
کجا یابم از آن گوهر نشانی
که بی یادش نمی بودم زمانی
سزد گر روز تا شب سوزم از سوز
که یادش شب رفیقم بود تا روز
گره از رشته ما، زان بنگشود
که ما را هر دو سر رشته یکی بود
مخور تیمار اگر غایب شد آن یار
که من آن نخلم آورده رطب بار
رخم را بین که او را همدمم من
رطبهای درخت مریمم من
ز نخلش گرچه دل را خار خار است
رطب های من از وی یادگار است
ز داغ و درد و غمهایش چه گویم
که من پرورده غمهای اویم
نگویم کز غمش دل را غمی بود
که هر نیشش مرا یک مرهمی بود
ولی شاها تو این محنت که دیدی
ز فعل خود جزای خود کشیدی
که هست اندر جهان اندک چه بسیار
به پاداش عمل هر کس گرفتار
مکن ره گم که کار دهر این است
ز شک بگدر که دانا را یقین است
که آن تیشه که شد فرهاد از آن کم
تبر گردید و زد بر نخل مریم
مخور بازی که این قدرت مرا نیست
که هم درویش و هم شه را چرا نیست
چه خوش زد این مثل آن گنج پنهان
که می باید به آب زر نوشت آن
که گر نیکی کنی ور بد، کماهی
جزایش می رسد خواهی نخواهی
بر این ست اعتقاد، این ست دینم
ندارم شک درین معنی یقینم
که زان روزی که این عالم نهادند
بدی را هم بدی، پاداش دادند
چه خوش زد این مثل آن مرد جوکار
که هرکس این سخن را هست در کار
که در این کشته زار ارشاه و درویش
نشیند هر کسی بر کشته خویش
میفشان تخم بد در مزرع دهر
که در وی هر چه کاری می بری بهر
کنون ای شاه اگر مریم ز دنیی
بشد بادا بقای عمر عیسی
وگر زین دار فانی رفت فرهاد
به دولت تا ابد خسرو بماناد

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو خسرو ساخت زین سان کار فرهاد
از آن بشنو که خسرو را چه افتاد
هوش مصنوعی: وقتی که خسرو به این شکل با فرهاد رفتار کرد، باید بدانید که چه بلایی به سر خسرو آمد.
ندانم رفت ماهی، بیش یا کم
که بر مریم سر آمد عمر مریم
هوش مصنوعی: نمی‌دانم که عمر مریم به پایان رسیده یا هنوز باقی مانده است، اما می‌دانم که هر چه هست، زمان برای او سپری شده است.
تن خسرو ازین غم گشت رنجور
چراغ دولتش گردید بی نور
هوش مصنوعی: خسرو به خاطر این غم بیمار و رنجور شد و نور زندگی و خوشبختی‌اش خاموش گردید.
به درد آمد دلش زین داغ دلسوز
نمی خسپید شب زین غصه تا روز
هوش مصنوعی: دل او به خاطر غم و داغی که دارد، در حالت آرامش نیست و شب را به خاطر این غم نمی‌تواند بخوابد. غصه‌اش او را به درد آورده و خواب را از او گرفته است.
از آن ماتم بسی می کرد شیون
که بود از وی چراغش گشته روشن
هوش مصنوعی: بسیاری از مردم به خاطر غم و اندوهی که داشتند، فریاد و شیون می‌کردند، چرا که نور زندگی‌شان به خاطر حضور او روشن شده بود.
سوی شیرین خبر گویی در آمد
که بر مریم زمان آخر سرآمد
هوش مصنوعی: خبر خوشی به گوش می‌رسد که زمان خوشی و آرامش برای مریم به پایان رسیده است.
دل خسرو ز داغش گشت پر درد
گل سرخش ازین غم شد گل زرد
هوش مصنوعی: دل خسرو به خاطر درد و غم، پر از اندوه شد و گل سرخ او به خاطر این غم، رنگش تغییر کرد و به زردی گرایید.
به بار آورد از این رنج و تیمار
درخت ارغوانش زعفران بار
هوش مصنوعی: درخت ارغوان که از این همه رنج و درد به ثمر نشسته، به جای گل‌هایش زعفران می‌آورد.
چو بشنید این حدیث تلخ، شیرین
در آن دم شاد بد گرد (ید) غمگین
هوش مصنوعی: وقتی که این خبر تلخ را شنید، در آن لحظه با شادی و خوشحالی اوضاع را پشت سر گذاشت و غمگین نشد.
دبیری خواند پیش خویشتن زود
رخ مه را به مشک تر برآلود
هوش مصنوعی: نویسنده به زودی به زیبایی چهره ماه را با عطر مشک آراسته می‌سازد.
نبشت اول به نام ذوالجلالی
که نامد هرگز از حالی به حالی
هوش مصنوعی: سرآغاز را به نام خداوند بزرگ و با عظمت آغاز می‌کنم که هیچ‌گاه از حالتی به حالتی دیگر منتقل نمی‌شود.
پس از حمد خدا و نعت کامل
نوشت این نامه بر سلطان عادل
هوش مصنوعی: پس از ستایش خداوند و وصف نیکوی او، این نامه به پادشاه عادلی نوشته شد.
که ای کشور گشا، شاه جوان بخت
که دارد فخر بر تو تاج و هم تخت
هوش مصنوعی: ای پادشاه جوان و خوشبخت که به خاطر تاج و تختت بر تو افتخار می‌کنم، تو کشورگشایی هستی.
تو را شاهی رسد کز مه به ماهی
چو تو ننشست کس بر تخت شاهی
هوش مصنوعی: تو به مقام و منزلتی می‌رسی که هیچ کس دیگری به اندازه تو به آن بالا نیامده است.
فزونتر از فریدونی و از جم
گدشتی از نیایان تا به آدم
هوش مصنوعی: تو از فریدون و جم نیز فراتر رفته‌ای و از نسل‌ها و اجداد تا آدم را پشت سر گذاشته‌ای.
شنیدم کز غم مریم زبونی
زبان پر ناله و دل پر زخونی
هوش مصنوعی: شنیده‌ام که مریم از غم و اندوهش به شدت ناله می‌زند و دلش پر از جراحات و زخم‌هاست.
مبادت هیچ غم ز آسیب دوران
که بر جان من است این داغ سوزان
هوش مصنوعی: هرگز نگران آسیب‌های زمانه نباش، زیرا این درد سوزان فقط بر دل من نشسته است.
به عیسی کز زمین زد بر فلک تک
که مریم خواهر من بود بی شک
هوش مصنوعی: عیسای ظاهری از زمین به آسمان رفت و این موضوع را تأیید می‌کند که مریم خواهر من بوده است.
به مرگ او جهان شد تیره بر من
که مریم بد مرا چون چشم روشن
هوش مصنوعی: با مرگ او، دنیا برای من به شدت تیره و تار شد، زیرا مریم برای من مانند چشم روشنی بود.
سرشکش رشک درهای عدن بود
از آن رو دانه تسبیح من بود
هوش مصنوعی: نگاه به اشک من که به سبب زیبایی‌ها و نعمات بهشت حسرت می‌خوردم، به نوعی تأثیرگذار و شگفت‌انگیز است؛ این اشک همانند دانه‌های تسبیح من بود و نشان‌دهنده‌ی عمق احساساتم است.
پس از من نیست شک گر اهل عالم
بود تسبیح شان از اشک مریم
هوش مصنوعی: اگر بعد از من کسی شک کند، باید بداند که اگر اهل دنیا بودند، تسبیح آن‌ها از اشک مریم می‌ریخت.
کجا یابم از آن گوهر نشانی
که بی یادش نمی بودم زمانی
هوش مصنوعی: کجا می‌توانم نشانه‌ای از آن گوهر پیدا کنم که بدون یادش مدتی وجود نداشتم؟
سزد گر روز تا شب سوزم از سوز
که یادش شب رفیقم بود تا روز
هوش مصنوعی: اگر من از یاد او شب و روز بسوزم، این کار سزاوار است، زیرا یاد او شب رفیق من بود و تا روز همیشه در ذهنم زنده است.
گره از رشته ما، زان بنگشود
که ما را هر دو سر رشته یکی بود
هوش مصنوعی: مشکل ما زمانی حل شد که هر دو طرف در رابطه، یکی شدند و به یکدیگر پیوند خوردند.
مخور تیمار اگر غایب شد آن یار
که من آن نخلم آورده رطب بار
هوش مصنوعی: اگر محبوب من غایب است، نگران نباش و دلسرد نشو، چون من میوه‌ام را از او دور نخواهم کرد.
رخم را بین که او را همدمم من
رطبهای درخت مریمم من
هوش مصنوعی: به چهره‌ام نگاه کن که او هم‌نشین و یار من است، من همانند میوه‌های درخت مریم خوشم.
ز نخلش گرچه دل را خار خار است
رطب های من از وی یادگار است
هوش مصنوعی: اگرچه دل از نخلش خالی و بی‌احساس است، اما خرماهای من از او نشانه و یادگار هستند.
ز داغ و درد و غمهایش چه گویم
که من پرورده غمهای اویم
هوش مصنوعی: از دلتنگی‌ها و غم‌هایی که او دارد، چه بگویم؟ چون خودم نیز تحت تأثیر غم‌های او بزرگ شده‌ام.
نگویم کز غمش دل را غمی بود
که هر نیشش مرا یک مرهمی بود
هوش مصنوعی: نمی‌گویم که دل من به خاطر غمش ناراحت است، چرا که هر درد و زخم او برای من مانند یک درمان محسوب می‌شود.
ولی شاها تو این محنت که دیدی
ز فعل خود جزای خود کشیدی
هوش مصنوعی: ای پادشاه، تو در برابر این سختی‌هایی که تجربه کردی، تنها نتیجه کارهای خودت را مشاهده می‌کنی.
که هست اندر جهان اندک چه بسیار
به پاداش عمل هر کس گرفتار
هوش مصنوعی: در این دنیا افراد کمی وجود دارند که به خاطر اعمالشان به نتایج و پاداش‌های متفاوتی دچار می‌شوند.
مکن ره گم که کار دهر این است
ز شک بگدر که دانا را یقین است
هوش مصنوعی: راه خود را گم نکن، زیرا این روند زندگی چنین است. از تردید عبور کن، چون شخص دانا به یقین دست یافته است.
که آن تیشه که شد فرهاد از آن کم
تبر گردید و زد بر نخل مریم
هوش مصنوعی: آن تیشه‌ای که فرهاد به‌دست داشت و کوه را می‌کند، حالا به تبر کوچکتری تبدیل شده و بر درخت مریم ضربه می‌زند.
مخور بازی که این قدرت مرا نیست
که هم درویش و هم شه را چرا نیست
هوش مصنوعی: نگو که من در این بازی می‌توانم هم درویش باشم و هم شاه، زیرا قدرت چنین کاری را ندارم.
چه خوش زد این مثل آن گنج پنهان
که می باید به آب زر نوشت آن
هوش مصنوعی: این جمله به زیبایی و ارزشمندی چیزی اشاره دارد که در ابتدا شاید به چشم نیاید، اما وقتی به درستی دیده و شناخته شود، ارزش آن به اندازه‌ای بالا می‌رود که با طلا نوشته شود. به عبارتی، چیزهایی که به خاطر عدم شناخت اولیه از ارزششان پنهان مانده‌اند، در واقع درخور توجه و تحسین هستند.
که گر نیکی کنی ور بد، کماهی
جزایش می رسد خواهی نخواهی
هوش مصنوعی: هر کار خوبی که انجام دهی یا کار بدی که انجام بدهی، عواقب آن را به هر حال خواهی دید و نمی‌توانی از آن فرار کنی.
بر این ست اعتقاد، این ست دینم
ندارم شک درین معنی یقینم
هوش مصنوعی: به این باور پایبندم و این را دین خود می‌دانم؛ در این معنا هیچ شکی ندارم و یقین دارم.
که زان روزی که این عالم نهادند
بدی را هم بدی، پاداش دادند
هوش مصنوعی: از آن روزی که این دنیا را آغاز کردند، هر بدی را نیز به خوبی پاداش دادند.
چه خوش زد این مثل آن مرد جوکار
که هرکس این سخن را هست در کار
هوش مصنوعی: شخصی به زیبایی و نیکی عمل می‌کند، مانند آن کشاورزی که همیشه در کار خود با دقت و جدیت عمل می‌کند و هر کسی که این حرف را می‌فهمد، در کارش موفق خواهد بود.
که در این کشته زار ارشاه و درویش
نشیند هر کسی بر کشته خویش
هوش مصنوعی: در این میدان جنگ، هر کسی به سرنوشت خود می‌رسد و هر کس باید با عواقب کار خود روبرو شود، چه شاه باشد و چه درویش.
میفشان تخم بد در مزرع دهر
که در وی هر چه کاری می بری بهر
هوش مصنوعی: در زندگی خود، نباید کارهای بد و ناپسند را انجام دهی؛ زیرا نتیجه آن‌ها می‌تواند به خودت برگردد و اثر منفی بر زندگی‌ات بگذارد. هر کاری که انجام دهی، همان را برداشت خواهی کرد.
کنون ای شاه اگر مریم ز دنیی
بشد بادا بقای عمر عیسی
هوش مصنوعی: اکنون‌ای شاه، اگر مریم از این دنیا برود، باشد که عمر عیسی هم باقی بماند.
وگر زین دار فانی رفت فرهاد
به دولت تا ابد خسرو بماناد
هوش مصنوعی: اگر فرهاد از این دنیا برود، باز هم تا ابد خسرو در سعادت خواهد ماند.